گنجور

 
سعدی

خوش است درد که باشد امید درمانش

دراز نیست بیابان که هست پایانش

نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

عدیم را که تمنای بوستان باشد

ضرورت است تحمل ز بوستانبانش

وصال جان جهان یافتن حرامش باد

که التفات بود بر جهان و بر جانش

ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت

کمینه آن که بمیریم در بیابانش

اگر چه ناقص و نادانم این قدر دانم

که آبگینه من نیست مرد سندانش

ولیک با همه عیب احتمال یار عزیز

کنند چون نکنند احتمال هجرانش

گر آید از تو به رویم هزار تیر جفا

جفاست گر مژه بر هم زنم ز پیکانش

حریف را که غم جان خویشتن باشد

هنوز لاف دروغ است عشق جانانش

حکیم را که دل از دست رفت و پای از جای

سر صلاح توقع مدار و سامانش

گلی چو روی تو گر ممکن است در آفاق

نه ممکن است چو سعدی هزاردستانش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۳۲۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۳۲۹ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ظهیر فاریابی

ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش

مه دو هفته پدید آمد از گریبانش

به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا

نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش

فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک

[...]

عراقی

صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش

شراب و نقل فرو ریخته به مستانش

بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد

برای ما لب نوشین شکر افشانش

تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن

[...]

سعدی

نماند جانور از وحش و طَیْر و ماهی و مور

که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش

عجب که دودِ دلِ خَلق جمع می‌نشود

که ابر گردد و سیلابِ دیده بارانش

ناصر بخارایی

صباح عید که برخاست عزم میدانش

چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش

بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر

در آن زمان که بدیدند روی رخشانش

به باد پای روان بر چو آذری بر زین

[...]

جهان ملک خاتون

خوشست درد که باشد امید درمانش

خوشا سری که نباشد به عشق سامانش

وصال کعبه مقصود اگر طلب داری

قدم مزن که نباشد حد بیابانش

دلم رسید به جان و به جان رسید دلم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه