گنجور

 
حافظ

گر دست رَسَد در سرِ زُلفینِ تو بازم

چون گوی چه سرها که به چوگانِ تو بازم

زلفِ تو مرا عمر دراز است ولی نیست

در دست، سرِ مویی از آن عمرِ درازم

پروانهٔ راحت بده ای شمع که امشب

از آتشِ دل پیش تو چون شمع گُدازم

آن دَم که به یک خنده دَهَم جان چو صُراحی

مستانِ تو خواهم که گُزارَند نمازم

چون نیست نمازِ منِ آلوده نمازی

در میکده زان کم نَشَوَد سوز و گُدازم

در مسجد و میخانه خیالت اگر آید

محراب و کمانچه ز دو ابرویِ تو سازم

گر خلوتِ ما را شبی از رخ بِفُروزی

چون صبح بر آفاقِ جهان سر بِفَرازم

محمود بُوَد عاقبتِ کار در این راه

گر سر بِرَوَد در سرِ سودایِ اَیازم

حافظ غمِ دل با که بگویم؟ که در این دور

جز جام نشاید که بُوَد محرمِ رازم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۳۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۳۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۳۴ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

گر دست دهد دولت ایام وصال

ور سر برود در سر سودای محال

حافظ

همین شعر » بیت ۸

محمود بُوَد عاقبتِ کار در این راه

گر سر بِرَوَد در سرِ سودایِ اَیازم

بیدل دهلوی

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم

در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم

چون غنچه سر زانوی تسلیم‌که دارم

صد جبهه به خون می‌تپد از وضع نیازم

وسعتگر انداز تغافل چه فسون داشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه