گنجور

حاشیه‌ها

محمد حسین در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶:

سلام متشکر از زحمات شما
پرسیده اند چرا کلمه ی (اغراق) هم قافیه نمی باشد ؟
چون آخر ابیات عربی را باید با صدای کشیده خواند ( آ- آو - ای) و یا به سکون .
در این شعر سعدی کلمه ی ( اغراق )را باید به صورت اغراقی خواند تا قافیه درست گردد . یا حق

 

کامران منصوری جمشیدی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

یک بیت در برخی نسخ در این غزل اضافه گردیده :
اگر از وسوسه نفس و هوا دور شوی
بی گمان ره ببری در حرم دیدارش
بنظر نادرست و الحاقی می آید هم به لحاظ فلسفه حافظی و هم به لحاظ بیان دور از اصل است

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

نخست همگان را به شنیدن آواز گرم علی رضا افتخاری سفارش میکنم که بخشهایی از این غزل را با شور و حالی عارفانه خوانده است.
دو دیگر که درگشت و گذار وادی عشق، گلستان عشق، از خلیدن خار غم در پای و دامن رهرو گزیری نیست، نک که خار غم عشق در دامنم آویخته است ، رفتن به گلستان عین کوته نظری است.
منم این بی تو، که سودای تماشادارم؟
کافرم گر سر باغ و دل صحرا دارم
که نه بر ناله مرغان چمن شیفته ام
که نه سودای گل و لاله حمرا دارم
.............

 

عباس مشرف رضوی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹:

خیمه سلطان وان گاه فضای درویش
به
خیمه سلطنت آنگاه و فضای درویش

 

عباس مشرف رضوی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹:

تفاوتها در ضبط:
افسر خاقان وان گاه سر خاک آلود
به
تاج خاقانی و وانگاه سرخاک آلود
سعدی ار نوش وصال تو بیابد چه عجب
به
سعدی ار نوش وصال تو بیابد نه عجب
(معنی صحیحتر می نماید)
چون میسر شدی ای در ز دریا برتر
به
چون میسر شدی ای قطره دریا پرتو
(عبارت قابل توجه: "قطره دریا پرتو")

 

بهرام در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۶ - در آفرینش ماه:

حکیم طوس واقعا حرف نداره

 

علی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۰۶:۰۷ دربارهٔ عطار » اشترنامه » بخش ۱۰ - آغاز كتاب اشترنامه:

بیت 10 بایستی اینگونه نوشته شود:
ره روان رفتند و تو درمانده ای
حلقهٔ در زن،‌ که بر درمانده ای
بیت 22 نیز «گشتند» به اشتباه «کشتند» نوشته شده
در بن این بحر بی پایان بسی
غرق گشتند و نیامد خود کسی
بیت 39
اندرین ره رازها برگفته اند
درّ معنی را بمعنی سفته اند
بیت 48
باز بعضی تن ضعیف و جان نزار
خرقه ای در فقر کردند اختیار
بیت 68
برگذر زین چار طبع و شش جهت
تا ببینی کل جان، در عافیت
بیت 70
گر درین رهها، نهی تو راه بین
بازمانی دور افتی از یقین
بیت 83 (ماقبل آخر)
چاره ای در رفتن این ره بجوی
قافله رفتند و ما در گفت و گوی

 

ناز بانو در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و هفتم:

آن را که خدا بدست یارش ، فکر کنم درست باشه

 

متینه در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

بیت 1 بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
بیت 2 مصراع 2 از نفیرم مرد وزن نالیده اند
بیت4 هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش ...

 

سید رسول حسینی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

سلام به همه و عرض خسته نباشید
این غزل از نظر حقیر یکی از زیباترین و دلنشین ترین غزلیات حافظ است.بسیار زیبا است خیلی زیبا.زیبا
حافظ از فن مناظره به زیبایی استفاده کرده و بر سروده خویش زینت بخشیده
من هر باری که این غزل را میخوانم برایم دنشین است
در پناه حق

 

مهدی فقیه در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴:

سلام عزیزانم
سپاس از زحماتی که در راه ارتقای ادبیات متحمل می شوید
لطفا یک باز نگری در انتخاب وزن این غزل بفرمایید

 

فرهاد در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:

همانگونه که دوستان در بالا اشاره کردند، واژه "باز" به معنی و هدف شاعر نزدیکتر است. خیامی که "شاد بودن آیین" اوست، اهل زار زدن و یا زاری دیدن نیست. شخصی "باز" (دوباره) درکذشته است. این "باز" تکرار آمدن و رفتن بی پایان به این دنیاست. پس بی باده سرخ نمیباید یا نمیشاید زیست. "سبزه خاک" در مصرع آخر مشخص میکند موقعیت این رخدادها کجاست: گورستان.

 

موژو در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۹:

عالین این دو بیتیها هر کدومشونو میخونم اشکم در میادروحش شاد

 

سروش در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

بابا به خدا این آهنگی که شما تعریفشو می کنید اول به خاطر سنتور سیامک آقایی شنیدنیه بعدش به خاطر صدای همایون

 

احسان در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۶ - حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق:

سلام
بجای "بر خیش" با ید نوشته شود برخیش، برخی بمعنی فدائی میباشد.

 

سید رسول حسینی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:

می رسدهردم صدای بالشان
می رویم ای جان به استقبالشان
کاروان کوی دلبر می رسد
هر زمانم ذوق دیگر می رسد
های و هیهای شتربانان شنو
شور و شهناز هدی خوانان شنو
عارفان بسته قطار قافله
سوی ما با زاد و راه و راحله
نامنظم می رسد بانگ جرس
در شما افتادشان گویی نفس
کاروان ایستاد گویی هوشدار
صیحه مُلاست ای دل گوش دار
شهر تبریز است و کوی دلبران
ساربانا بار بگشا ز اشتران
شهر تبریز است و مشکین مرزوبوم
مهد شمس و کعبه مُلای روم
کاروانا خوش فرود آی و درآی
ای به تار قلب ما بسته درآی
شهر ما امشب چراغان می کند
آفتاب چرخ مهمان می کند
شب کجا و میهمان آفتاب
این به بیداریست یا رب یا به خواب
شهر ما از شور لبریز آمده ست
وه که مولانا به تبریز آمده است
امشب آن دلبر میان شمس ماست
آنچه بخت و دولت است از بهر ماست
آنکه آنجا میزبان شمس ماست
یک شب اینجا میهمان شمس ماست
اینک از در می رسد سلطان عشق
مرحبا ای حسن بی پایان عشق
پا به چشم من نه ای جان عزیز
جان به قربان تو مهمان عزیز
در دل ویران ما گنجی بیا
گر چه در عالم نمی گنجی بیا
تو بیا ای ماه مهر آیین ما
ای تو مولانا جلال الدین ما
ما همه ماهی و تو دریای ما
آبروی دین ما دنیای ما
سعدیا کنزاللغه، قاموس تو
او همه دریا و اقیانوس، تو
هر چه فردوسی بلند آوا بود
چون رسد پیش تو مشتش وا بود
گر نظامی نقشبند زر ناب
زر نابش پیش تو نقشی بر آب
بیدلان آغوش جانها واکنید
اشک شوق قرنها دریا کنید
ماهی دریای وحدت می رسد
شاه اقلیم ولایت می رسد
امشب ای تبریزیان غیرت کنید
آستین معرفت بالا زنید
هفت قرن از وی شکرخایی کنیم
یک شبش باری پذیرایی کنیم
کاروان عرشیان مهمان ماست
قدسیان بنشسته پای خوان ماست
چشم بندیم و خود از سر واکنیم
با روان عرشیان رویا کنیم
خیمه ها بینم به ایین وشکوه
دایره چون رشته ای از تل و کوه
خیمه سبز و بلند تهمتن
زآن فردوسی است آن والا سخن
خیمه مُلا سپید و تابناک
منعکس در وی صفای جان پاک
خانگاهی رشک فردوس برین
خیمه ها چون غرفه های حور عین
حوریانش طرفه رفت و رو کنند
عطرش از گیسوی عنبر بو زنند
بر در هر خیمه نرمین تخت پوست
تا نشاند دوست را پهلوی دوست
با تبرزینی که عشق چیره دست
شاخ غول نفس را با آن شکست
بر سر بشکشته شاخ غولها
خرقه ها آویزه و کشکولها
بر فراز خرقه ها بسته رده
تاجهای ترمه ای سوزن زده
بر در و دیوار با کلک صفا
قصه هایی نقش از عشق و وفا
صوفیان را خرقه تقوی به دوش
در تکاپو بینم و در جنب و جوش
خانقه را عشرت آیین می کنند
شمع ها را عنبرآگین می کنند
پرسه را شیخ شبستر می زند
هو زنان هر گوشه ای سر می کشد
وآن عقب آتش بسان تل گل
دیگ جوش شمس حق در قل و قل
شیخ صنعان دوده دار خانقاه
دود و دم را خیمه چون خرگاه ماه
دیگ جوش شمس خود معجون عشق
می پزد بر سینه کانون عشق
آبش از طبع روان مولوی
بنشن از عرفان شمس معنوی
غلغل از چنگ و چغور لولیان
جوشش از رقص و سماع صوفیان
سبزه اش از خط سبز شاهدان
دم در او داده دعای زاهدان
ادویه در وی نظامی بیخته
ملحش از تک بیت صائب ریخته
عمعق آلو از بخارا داده است
لیمویش ملای صدرا داده است
زیره اش از مطبخ شاه ولی
شعله اش از غیرت مولا علی
هیمه اش از همت آزادگان
دودش از آه دل دلدادگان
سوز عشقش پخته و پرداخته
کاسه اش از چشم عاشق ساخته
سفره را شیخ شبستر میزبان
گلشن رازش دعای سفره خوان
مرحبا ای عاشقان بیقرار
مرحبا ای چشمهای اشکبار
جان و دل را صحنه رفت وروکنید
ز سرشک آب از مژه جارو کنید
عود سوزید و سمن سایی کنید
با صد آیینه خود آرایی کنید
پرده پندارها بالا زنید
غرفه های چشم جانها واکنید
شانشین چشم دل خالی کنید
شاه را تصویر آن بالا زنید
سینه ها سازید چون آیینه پاک
بو که بینم آن جمال تابناک
دورباش شاه پشت در رسید
پیر دربان هو حق از دل برکشید
چشم جان بیدار این دیدار دار
پرده را برداشت پیر پرده دار
اینک آمد از در آن دریای نور
موسی گویی فرود آید ز طور
زیر یک بازو گرفته بوسعید
بازوی دیگر جنید و بایزید
خیمه بر سر داشته خیام از او
غاشیه بر دوش شیخ جام از او
طلعتی آیینه دریای نور
قامتی هیکل نمای کوه طور
گیسوانی هاله صبح ازل
حلقه خورشید حسن لم یزل
چشم می بیند به سیمای مسیح
گوش می پیچد در آیات فصیح
چون توانم نقش آن زیبا کشید
چشم من حیران شد و او را ندید
او همه سر است چون فاشش کنم
وصفی از خورشید و خفاشش کنم
کس نداند فاش کرد اسرار او
هر کسی از ظن خود شد یار او
وصف حال من در او بیحال به
هم زبان راز داران لال به
دست شوق از آستین های عبا
بر شد و شد جامه ها بر تن قبا
خرقه پوشان محو استغنای او
خرقه از سر برده پیش پای ا و
شمس کتفش بوسه داد و پیش راند
بردش آن بالا و بر مسند نشاند
دست حق گویی در آغوشش کشید
پرده ای از نور سرپوشش کشید
عشق می بارد جمال پیر را
می ستاید حسن عالمگیر را
می رسند از در صفاکیشان او
پادشاهانند درویشان او
عارفان چون رشته های لعل و دُر
شمس را صحن و سرای دیده پر
گوش تا گوش فضای خانگاه
پر شد از پروانگان مهر و ماه
شمس حق خود خرقه بازی می کند
شاه را مهمان نوازی می کند
صائبا بانگ خوش آمد می زند
یاری شیخ شبستر می کند
مثنوی خوانان حکایت می کنند
وز جداییها شکایت می کنند
شمع و مشعل نورباران می کنند
حوریان گویی گل افشان می کنند
بر در و دیوار می رقصد شعاع
صوفیان در شور رقصند و سماع
خواند خاقانی قصیدت ناتمام
ساز آهنگ غزل دارد همام
شرح شورانگیز عشق شهریار
در غزل می پیچد و سیم سه تار
عارفان بینی و انفاس و عقول
سر فرو بر سینه لطف و قبول
پیش در شیخ بهایی یک طرف
دست بر سینه سنایی یک طرف
ابن سینا می برد قلیان شاه
فخر رازی انفیه گردان شاه
آبداری عهده فیض دکن
دهلوی استاده پای کفشکن
شاعر طوس آب بسته کشته را
هم غزالی پنبه کرده رشته را
رودکی گهگاه رودی می زند
خوش سمرقندی سرودی می زند
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
سعدی آن گوشه قیامت می کند
وصف آن رخسار و قامت می کند
خواجه با ساز خوش و آواز خوش
خوش فکنده شوری از شهناز خوش
شیخ عطار آن میان با مشک و عود
چشم بد را می کند اسفند دود
مجلس آرایی نظامی را رسد
آن سخن پرداز نامی را رسد
نظم مجلس با نظامی داده اند
جام پیمودن به جامی داده اند
می کشد خیام خم می به دوش
بر شود فریاد فردوسی که نوش
مستی ما از شراب معنوی است
نقل ما نای و نوای مثنوی است
هدیه ما اشک ما و عشق ما
عشوه ابروی او سرمشق ما
چشم ازاین رویای خوش وامی کنیم
عشق را با عقل سودا می کنیم
شاهنامه طبل ما و کوس ماست
مثنوی چنگ و نی و ناقوس ماست
در نی خلقت خدا تا دردمید
نیز نی نالان تر از ملا که دید
یا رب این نی زن چه دلکش می زند
نی زدن گفتند آتش می زند
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد ، نیست باد
این قلندر وه چه غوغا می کند
گنبد گردون پر آوا می کند
چون کتاب خلقت است این مثنوی
کهنگی در دم در او یابد نوی
جزو و کل از نو به هم انداخته
محشری چون آفرینش ساخته
هر ورق صد صحنه سازی می کند
هر سخن صد نقش بازی می کند
هر سخن چندین خبر از مبتداست
باز خود مبدای چندین منتهاست
چون سخن هم مبتدا شد هم خبر
یک جهان مفهوم می گیرد به بر
هم به ان قرآن که اوراپاره سی است
مثنوی قرآن ِ شعر پارسی است
شاهد اندیشه ها شیدای او
مغزها مستغرق دریای او
مولوی خاطر به عشق شمس باخت
وین همه دیوان به نام شمس ساخت
نی همین بر طبع ملا آفرین
آفرین بر شمس ملا آفرین
شمس ما کز بی زبانی شکوه کرد
در زبان شعر ملا جلوه کرد
دل به دردش آمد از داغ زبان
حق بدو داد این زبان جاودان
جاودان است این کتاب مثنوی
جاودان باش ای روان مولوی
جشن قرن هفتم ملای روم گرچه
برپا گشته در هر مرز و بوم
لیک ملا شمس را جویا بود
هر کجا شمس است آنجا می رود
شمس چون تبریزی و از آن ماست
روح ملا هم یقین مهمان ماست

شهریا ر

 

سید رسول حسینی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:

برای رفع اشتباه
براسی شما نوشتم به اشتباه .درست ان (برای شما)

 

juki در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶:

عالمی از باده عطار مست * کرده افیون در خم بالا و پست
خم کجا دریای لبریز از شراب * جام دل خواهد که ریزد بی حساب
آن میی کو مایه هشیاری است * خواب آن خوشتر ز صد بیداری است
عارفی ، صاحبدلی ، آزاده ای * دین و دل در عشق جانان داده ای
فارغی از نام و ننگ و کفر و دین * عاشقی وارسته از شک و یقین
اهل دل را مستی از گفتار توست * بوی جان در نافه اسرار توست
هفت شهر عشق را گردیده ای * عالم پیدا و پنهان دیده ای
منطق الطیر سلیمانی توراست * سروری بر ملک روحانی توراست
شیخ صنعانی تو در سودای عشق * آفرین بر موج گوهر زای عشق
حرف و گفت و صوت را آن شأن نیست * تا به حق گوید یکی عطار کیست
مولوی ها مست آن میخانه اند * شمع آن محراب را پروانه اند
سفره ای گسترد و بار عام داد * رهروان خسته را آرام داد
تا شراب بیخودی در جام کرد * عالمی را مست و شیرین کام کرد
تا ابد میخانه اش معمور باد * چشم هشیاران از آن در دور باد
م -الهی قمشه ای

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴:

گر چه میگویند معنا در دل شاعر است ، اما من در هم ریختگی و گسیختگی در غزل نمی بینم، در دو بیت بخست شاعر با خویشتن خویش سخن می گوید؛ آهن سرد چرا میکوبی و وفا از بی وفایان از چه میجویی، پس روی به معشوق میکند: ای که بناگوشت رشک سوسن است بی راهه مرو به راه باز آی دل من مشکن ، بر من ببخشای ( بر مانظری کن که دراین شهر غریبیم......) و گرت خاطر تماشای تن بی جان سرگردانی است، رودکی را از نظر مینداز.

 

امین کیخا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶:

فرهاد بزرگوار البته شما دانا و برازنده هستی و من در تو بزرگواری می بینم ولی ایستادگی به خود و یا قایم به ذات بودن جسم را هیچ کس ندیده ام از گذشتگان بگوید . بنا بر نگرش بیشتر حکیمانمان این روان است که کار هر جنبنده ای را اداره می کند . و گر نه جسم مرده را همه می بینند که می پوسد و می فرساید . ولی کسی نمی شناسیم که پاشیدگی و پراشیدگی روان کسی را گزارش کرده باشد و فردید روانپزشکان از روان پریشی از میان رفتن روان نیست . اینکه در قران مجید هم برای جنبنده یا به عربی دواب و دائب واژه آمده است نیز داستان از این دارد که روح بر هر جنبنده ای چیرگی دارد . البته از میان کسانی هستند که دامنه روح داشتن را به بربستگان و جمادات هم می کشانند .

 

۱
۴۱۵۵
۴۱۵۶
۴۱۵۷
۴۱۵۸
۴۱۵۹
۵۰۲۶
sunny dark_mode