مهدی کاظمی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه:
این ثنا گفتن ز من ترک ثناست
کین دلیل هستی، و هستی خطاست
تمام تلاش سالک این است که در دریای حق فانی شود و تنها حق را ببیند نه دیگران و خود را. بنابراین، در اینجا میگوید این که من ثنای حق را میگویم درواقع، این ثناگویی واقعی نیست زیرا من وجودی برای خود متصور شدهام که ثنای حق میگوید و این امر به این معنی است که من هنوز برای خود در مقابل خداوند هستی قائلم و این تصور خود شرک و خطاست.
مهدی کاظمی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه:
هر کجا گوشی بُد، از وی چشم گشت
هر کجا سنگی بُد، از وی یشم گشت
کیمیا ساز است، چه بود کیمیا؟
معجزه بخش است، چه بود سیمیا؟
هر کجا گوش شنوای حق وجود داشته باشد آن گوش با فضل الهی تبدیل به چشم میشود. یعنی، از مرتبهی شنیدن حقایق به مرتبهی دیدن حقایق میرسد. ( علمالیقین او به عینالیقین تبدیل میشود.) و همچنین با فضل الهی است که سنگ و جماد وجود انسان به گوهر گرانبهای یشم تبدیل میشود. این فضل خداوند کیمیایی میسازد که قادر به انجام چنین کارهایی است. البته این تمثیل ناقص است، چون در برابر کیمیای الهی، کیمیا هیچ است.فضل الهی به ما قدرت انجام معجزه میدهد و علم سیمیا که بوسیله آن میتوان کارهای عجیب و غریب انجام داد، در مقابل این قدرت انجام معجزه چیزی به حساب نمیآید.
شایق در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
با سلام جناب شمش برای اثبات خدا دو راه حل اورد یکی بر اساس منطق عقل دور اندیش که می گوید احتیاط خوب است و ما وظایفی و اعمالی را احتیاطا انجام می دهیم و یا برخی از کارها و گناهان را انجام نمی دهیم اگر بعد از مرگ خدایی بود که ما به او اعتقاذ داشتیم و حداقل وظایف بندگی را انجام داده ایم و نجات بیدا می کنیم و اگر هم از خدا خبری نبود چندان ضرر نکرده ایم دست بالا از برخی از لذایذ این دنیا خودمان را محروم کرده ایم که خیلی هم مهم نبوده است که البته این نوع خدا برستی ضعیفترین و سست ترین نوع خدا برستی است که اصل اساسی ان احتیاط است که ناش از ترس از عذاب است اما راه حل دوم بر اساس بینش عرفانی است که می گوید خدا نیاز به اثبات ندارد او ظاهر است کافی است خوب بنگری او را در همه چیز و همه جا خواهی یافت او را در کمال زیبایی می بینی و عاشق او میشوی و چنان بنده و شیفته او میشوی که خود را فراموش می کنی و مطیع و فرمابردار او میشوی از او جز او چیزی نمی خواهی عرفا چنین بینشی دارند و خدا را از راه دل جستجو میکنند و می گویند عقل توانایی دستیابی به او را ندارد (بای استدلالیان چوبین بود .... بای چوبین سخت بی تمکین بود ) که البته برخی به این شعر ایراد گرفته اند و گفته اتد خود این شعر استدلال است به هر حال می گویند خدا از افتاب روشن تر است ( افتاب امد دلیل افتاب .... گر دلیلت باید از وی رو متاب ) و اما راههای دیگر رسیدن به خدا را به همراه دوستان در اینده مورد بحث قرار می دهیم باز از دوستان می خواهم فعال شرکت نمایند تا به عمق بیشتری برسیم
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:
دوست عزیز من باز هم از شما بابت اغلات پوزش میخواهم. اگر اغلات شما را اینقدر آزار میدهند، پیشنهاد میکنم که وقتت را تلف نکی برادر من.
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
جناب گوهری حق با شماست بزرگوار. چرا اینقدر خود را ناراهت میکنی؟
مژده.ح در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۴:
درود! به گمانم فرامرز نام پسر رستم است نه برادر او
شایق در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
با سلام و سلام ویژه خدمت جناب شمس از اینکه دوباره نوشتار شما را دیدم بسیار خوشحال شدم نگران بودم مبادا کسالتی داشته باشی امیدوارم در بحثها حضور فعال داشته باشی تا نتایج بر بارتر باشد با ار.وی سلامتی برای شما و همه دوستان
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴ - جواب:
ملا هادی سبزواری می فرماید:
چون دست قضا رشته اعمار برشت
بگسیختنش خامهٔ تقدیر نوشت
از حکم ازل نه رسته برناونه پیر
وز دام اجل نجسته زیباونه زشت
افشاند در این مزرعه هر کس تخمی
ناچار بباید دِرَوَد حاصِل کشت
امروز بپای خم می سر مستی
فرداست که بر تارک خم باشی خشت
یکچند اگر گسیخت پیوند ازل
در عاقبت انجام بآغاز سرشت
بردار دل ار چه مُلک دارا داری
کین دار فنا بباید از دست بهشت
برگشت باو هرچه از او گشت پدید
گر ز اهل کلیسیاست و از اهل کنشت
با دوستی پنج تن از کاخ سپنج
اسرار رواین پنج به از هشت بهشت
توجه بکنید:
افشاند در این مزرعه هر کس تخمی
ناچار بباید دِرَوَد حاصِل کشت
اگر ما اخیاری نداشتیم، هیچ چیزی نمیتوانستیم کشت کنیم!
جبر حق اختیار و مسؤولیت را از انسان نگرفته.
با احترام!
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴ - جواب:
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد
یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد
کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور
زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش
برو شیر درنده باش، ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟
چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است
بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن
بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفگن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
حکم ازلی با جبر به انسان عقل و قوه انتخاب داده که اگر این نبود که سفارش به آدم غیر مختار به حکم عقل کاری بیهوده است و خداوند کار بیهوده نمیکند، که انسان هم به دیوار و در پند نمیدهد. این که درک بکنیم که ما در عین حال جبر الهی, به اندازه عقلمان بر اساس قضا و قدر الهی مختار و مسؤول هستیم دشوار است، ولی کسی صادقانه و با خرد پیش بره میبینه که امر و نهی موجودات غیر مختار معنی ندارد و خداوند بهتر میداند. با احترام فراوان!
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴ - جواب:
درک وجدانی به جای حس بود
هر دو در یک جدول ای عم میرود
نغز میآید برو کن یا مکن
امر و نهی و ماجراها و سخن
این که فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیارست ای صنم
وان پشیمانی که خوردی زان بدی
ز اختیار خویش گشتی مهتدی
جمله قران امر و نهیست و وعید
امر کردن سنگ مرمر را کی دید
هیچ دانا هیچ عاقل این کند
با کلوخ و سنگ خشم و کین کند
که بگفتم کین چنین کن یا چنان
چون نکردید ای موات و عاجزان
عقل کی حکمی کند بر چوب و سنگ
عقل کی چنگی زند بر نقش چنگ
کای غلام بسته دست اشکستهپا
نیزه برگیر و بیا سوی وغا
خالقی که اختر و گردون کند
امر و نهی جاهلانه چون کند
احتمال عجز از حق راندی
جاهل و گیج و سفیهش خواندی
عجز نبود از قدر ور گر بود
جاهلی از عاجزی بدتر بود
ترک میگوید قنق را از کرم
بیسگ و بیدلق آ سوی درم
وز فلان سوی اندر آ هین با ادب
تا سگم بندد ز تو دندان و لب
تو به عکس آن کنی بر در روی
لاجرم از زخم سگ خسته شوی
آنچنان رو که غلامان رفتهاند
تا سگش گردد حلیم و مهرمند
تو سگی با خود بری یا روبهی
سگ بشورد از بن هر خرگهی
غیر حق را گر نباشد اختیار
خشم چون میآیدت بر جرمدار
چون همیخایی تو دندان بر عدو
چون همی بینی گناه و جرم ازو
گر ز سقف خانه چوبی بشکند
بر تو افتد سخت مجروحت کند
هیچ خشمی آیدت بر چوب سقف
هیچ اندر کین او باشی تو وقف
که چرا بر من زد و دستم شکست
او عدو و خصم جان من بدست
کودکان خرد را چون میزنی
چون بزرگان را منزه میکنی
آنک دزدد مال تو گویی بگیر
دست و پایش را ببر سازش اسیر
وآنک قصد عورت تو میکند
صد هزاران خشم از تو میدمد
گر بیاید سیل و رخت تو برد
هیچ با سیل آورد کینی خرد
ور بیامد باد و دستارت ربود
کی ترا با باد دل خشمی نمود
خشم در تو شد بیان اختیار
تا نگویی جبریانه اعتذار
گر شتربان اشتری را میزند
آن شتر قصد زننده میکند
خشم اشتر نیست با آن چوب او
پس ز مختاری شتر بردست بو
همچنین سگ گر برو سنگی زنی
بر تو آرد حمله گردد منثنی
سنگ را گر گیرد از خشم توست
که تو دوری و ندارد بر تو دست
عقل حیوانی چو دانست اختیار
این مگو ای عقل انسان شرم دار
روشنست این لیکن از طمع سحور
آن خورنده چشم میبندد ز نور
چونک کلی میل او نان خوردنیست
رو به تاریکی نهد که روز نیست
حرص چون خورشید را پنهان کند
چه عجب گر پشت بر برهان کند
داکتر ق. مصلح بدخشانی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:
به پندار من فرمایشات محترم "بی سوات؟" در هر دو نکته قابل تایید است، ولی از سوی گردانندگان محترم گنجور در مورد هنوز توجه قابل لمس صورت نگرفته است.
هرچند برای این پیشنهاد تصحیحی، سندی در دست نیست، ولی در مصراع قابل بحث، که «نتوان ز گدایی در یار گذشت» است، نقصان وزن به سهولت قابل تشخیص و نیازمند تصحیح می باشد.
به امید بازبینی کسبی و موضعگیری مطابق گردانندگان گنجور!
واو در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳ - خواب آلودگان:
کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار، "خار"
شایق در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
با سلام و سلام ویژه خدمت دوست عزیز جناب حمید از اظهار محبت شما نهایت تشکر را دارم این فقیر اگر چیزی داشنه باشد از خودش نیست که همه در مکتب امثال سعدی و حافظ و دیگر عرفاست که تلاش کرده و میکنند که عشق و محبت را در جهان بخش کنند و انسانیت انسان را زنده نگه دارند اما اول توضیحی در مورد کلمه فقیر و ان اینکه عرفا این کلمه را از ایه ( انتم الفقرا الی الله ) ماخوذ کرده اند( بدین معنی که ما نیاز مطلق و خداوند بی نیاز مطلق است ) و بجای کلمه حقیر و یا الاحقر بکار می برند این دو کلمه اخیر جاهایی بکار برده میشود که شخص میخواهد تواضع خود را بیان کند ویا متواضعانه صحبت کند و بیشتر در محاورات مردم کلمه حقیر و در بین علما دین الاحقر بکار می رود ولی عرفا معتقدند انسان حقیر نیست بلکه فقیر است و اما بعد در غزل شماره 46 بحث دین و دینداری بیش امد این فقیر می خواستم در انجا باب بحثی را بگشایم که هم بسیار وسیع و بحث انگیز است و هم اختلافات در ان فراوان که زمینه ان در این حاشیه بیشتر مهیا شد و ان بحث خدا باوری و بی خدایی است از ارسطو نقل میکنند ( اگر باید فیلسوفیگری کرد باید فیلسوفیگری کرد و اگر نباید فیلسوفیگری کرد باز باید فیلسوفیگری کرد ) به این معنا که اگر می خواهی فیلسوف شوی باید فلسفه بخوانی و اگر می خواهی فلسفه را رد کنی باز باید فلسفه بخوانی بنابراین اگر بخواهیم دیندار باشیم باید مسایل انرا مطرح کنیم و حلاجی نماییم واگر بخواهیم بی دین باشیم باز باید مسایل مطرح در دین را بدانیم و انرا رد نماییم لذا از تمام دوستان چه مخالف و چه موافق خاضعانه میخواهم بدور از تعصب ودور از توهین به بکدیگر در این بحث شرکت نمایند و نظرات خود را شفاف بیان نمایند تا بحث غنی و عمیق گردد ابتدا چند سوال مطرح است دین چیست ؟ دیندار کیست ؟ چرا ادیان با هم اختلاف دارند و اختلاف انها در چیست ؟ مگر همه از جانب خدا نیست ؟ چرا در هر دینی مذاهب مختلفی ایجاد شده است ؟ ملاک حقانیت چیست ؟ ملاک درست و یا غلط بودن یک مطلب چیست ؟ و سوالاتی از این دست و از ان طرف اگر خدایی نیست این نظم و هارمونی از کجاست ؟ این اتفاقات غیر مادی که در جهان رخ می دهد از نظر ناباوران بخدا چگونه توجیه میشود ؟ و ....لطفا دوستان نظر بدهید
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
عربستان مهد معصومین عالم است و همین خود یکی از بزرگترین معجزات اسلام است که در میان عربهای بی تمدن و بی خرد و تن پرور پیامبری پیدا شد که جهان را دگرگون کنه. عزیزم شما خیلی با بغض حرف میزنی. ابن سینا همه چیزش را از اسلام میدونه. من تا انجایی که مطالعه کردم ایشان به اسلام خیلی ارادت داشته. اگر شما مدارکی دارید که ایشان مسلمان نبوده بدین , من مطالعه میکنم. پیامبر من گفته سخن حق از هر کس باید شنید. شما اگر تاریخ را صادقانه مطالعه بفرمایید، میبینید که بزرگانی مثل ابن سینا (که کتبش را به عربی نوشته)، محمد زکریای رازی، حافظ، مولانا، شبستری همه مسلمان بودند. در باریه فلسفه ابن سینا اشتباه نیست که بگوییم ایشان از افلاتون الهام گرفته وملا صدرا از ایشان. آن چیزی که هم اکنون در عربستان حکم میکند از شاه ایشان تا دایش و چه و چه و چه هیچکدام بویی از اسلام نبردند. اسلام بعد از پیامبر به خاطر خلافای نا باب کج رفته، درست! و فتح ایران هم در زمان خلیفیه ای صورت گرفت که خود بویی از اسلام نبرده بود. انسان هم به پینیسیلین احتییاج داره و هم به فلسفه. آدم عاقل چیزهای خوب را انتخاب میکنه و بدها را به کنار می گذاره. شما که اینقدر از اسلام ناراهتی چرا روی حاشیهٔ یک خرافاتباف مینویسی. شما که دیدی که مرحوم شبستری به قول خود شما خرافاتی هست. برادر عزیزم شما باید برای خودت آن چیزی را انتخاب کنی که عقل شما حکم میکنه درسته. دوست عزیزم همین که شما اینجا مینویسی نشون میده که چندان با حرف خودت موافق نیستی.
اسلام به ذات خود ندارد عیبیء***هر عیب که هست در مسلمانی ماست.
سید جمال الدین اسد آبادی پس از بازگشت از اروپا گفته اند در اروپا اسلام بود و مسلمان نبود و در دیار مسلمین مسلمان هست و اسلام نیست.
واعظی پرسید از فرزند خویش هیج می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست
گفت زین معیار اندر شهرما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!
اسلام یک وسیله است که شما را به معراج ببره. شما میتوانید آنرا خوب یا بد استفاده کنید. مثل ماشین: ببینید چند آدم در حوادث تصادفی میمیرند. این دلیل نمیشه که ماشین را کنار بنهیم.
عقل و خرد حکم میکنند که ما آنچه که خوب هست انتخاب کنیم و بدها را قبول نکنیم. عقل برای رسیدن به معراج هم کافیه ولی عقل صادق و سلیم و نه گرفتار تعینات، هواها و هوسها.
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردهٔ خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کردهٔ کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
با احترام فراوان!
ناآشنا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
پیام عزیز
با احترام
خوشحالم که درین میدان آزاده ی چون شما در کنار آمد و خط بطلانی بر خشک اندیشی کشید
البته انتظار هست ، باز هم باورمندان و مؤمنان به من و شما بتازند ، چنانکه محمودغزنوی هفده بار به دستور دین به هندوستان تاخت و به نام جهاد دود از کنده ی بی آزار ترین و مؤمن ترین مردم جهان برآورد
ایمان جز به حقیقت و انسانیت همان میکند که نیمی ازجمعیت دنیا که زنان باشند را به بردگی مردان میکشد
زنده باشی دوست عزیز
الیاس در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
جناب م-ب:
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
محمود.دشتستان در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴ - آرزو:
دوستان.احتمالامنظور شاعران وایضا جناب صبوحی از سگ خواندن خویش ؛تابع و مخلص وگوش به فرمان بودن و اطاعت پذیری محض ازیار است و حتما کنایه و تشبیح در شعر این شاعران منظور بودن است نه دقیقا خود سگ.
حمید رضا کائنی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
سلام جناب شایق،
از پاسخ شما سپاسگزارم.
چند ماهیست که حاشیه های شما را می خوانم. در تأیید فرمایشتان، شما همواره و حتی در سخت ترین برخوردها با دیگران با احترام و خوشنودی سخن گفته اید. این پایداری شما قابل ستایش و موجب افتخار است. خود را فقیر خواندید، اما ثروتی کمیاب در اختیار دارید.
من در جمله ای که از شما نقل قول کردم، شاید به اشتباه، احساس کمی لغزش در آن کردم، و با شناختی که از شما داشتم، برایم مهم بود که با شما در میان بگذارم. پوزش مرا بپذیرید.
دنیای ذهنی من با شما بسیار متفاوت است. اما شما را می فهمم. امیدوارم با دلگرمی، تا میتوانید هر چه در اندیشه دارید را بنویسید و بدانید که حتی کسی مثل من از گفتارتان استفاده می برد. شاد و پیروز باشید.
Siavash در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷:
وحشی واقعا نظیر نداره
مارال در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰: