گنجور

 
رهی معیری

هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک‌تر از باد بهاریم

خاکیم و دل‌آویزتر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست

جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم

از ساغر خونین شفق باده ننوشیم

وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم

بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند

آیینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم

ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم

هم‌صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه

روشندل و صاحب‌اثر و پاک‌ضمیریم

از شوق تو بی‌تاب‌تر از باد صباییم

بی‌روی تو خاموش‌تر از مرغ اسیریم

آن کیست که مدهوش غزل‌های رهی نیست ؟

جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
چشمهٔ نور به خوانش زهره لطیفی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم

بر وصل تو یکروز ببینی که: امیریم

ای سرو، که اسباب جوانی همه داری

با ما به جفا پنجه مینداز، که پیریم

گر تلخ شود کام دل ما چه تفاوت؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه