گنجور

حاشیه‌ها

کیهان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱:

می شی به معنای میروی است

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

مطابق آخرین تحقیقات، عمر خیام در پنجشنبه 12 محرم سال 526 در سن 83 سالگی در نیشابور درگذشت. امام محمد بغدادی ـ داماد خیام ـ مرگ وی را چنین حکایت می‌کند، مطالعة الهی از کتاب الشفا می‌کرد، چون به فصل واحد و کثیر رسید، خلال دندان طلایی را که با آن دندان پاک می‌کرد، در میان اوراق موضع مطالعه نهاد و گفت مرا که جماعت را بخوان تا وصیت کنم. چون اصحاب جمع شدند و به شرایط وصیت قیام نمودند، به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد تا نماز [خفتن بگذارد و روی بر] خاک نهاد و گفت: اللهمانی عرفتک علی مبلغ امکانی، فاغفرلی، فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک. یعنی خدایا به درستی که من به اندازة توانم تو را شناختم، پس مرا بیامرز، که معرفت من به تو تنها وسیلة آمرزش من است به سوی تو. و جان تسلیم کرد.
خیام را در نیشابور به خاک سپردند، در محلی که خود پیش‌بینی کرده بود که «هر بهاری شمال بر من گل‌افشانی می‌کند.» گزارش نظامی عروضی از زیارت گور خیام «در سنة ست و خمسمائه ـ 506 ـ به شهر بلخ در کوی برده‌فروشان در سرای امیرابوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی، و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجة‌الحق عمر شنیدم که او گفت: «گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل‌افشان می‌کند!» مرا این سخن مستحیل نمود، و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنة ثلاثین ـ 530 ـ به نیشابور رسیدم، چهار سال بود که تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود.
آدینه‌ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم. در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود؛ و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد، که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمی‌دیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد، به منه و کرمه.»

کیهان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱:

ته که ( می‌شی )
تو که (‌ میروی )

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۳ - مژده بردن خرگوش سوی نخچیران کی شیر در چاه فتاد:

چونک خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخچیران دوان شد تا به دشت
خرگوش قصه ما خوشحال از رهاشدن از چنگال شیر رفت بسمت دشت بسوی حیوانات دیگر
شیر را چون دید در چه کشته زار
چرخ می‌زد شادمان تا مرغزار
خیالش راحتشده بود از دیدن کشته و زار شدن شیر در چاه میرقصید و میچرخید تا مرغزار
دست می‌زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
از خوشحالی دست میزد چونکه از مرگ نجات یافته بود و میتوانست زندگی را ادامه دهد و مثل یک برگ سبک بال بود
شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد
سر برآورد و حریف باد شد
مثل شاخ برگی و نهالی که از خاک روییده باشد و با باد رقص کند
برگها چون شاخ را بکشافتند
تا به بالای درخت اشتافتند
همینکه برگها شکم شاخه را بشکافند تا بالای درخت میروند
با زبان شطاه شکر خدا
می‌سراید هر بر و برگی جدا1344
وهر شاخه ای وبرگی بازبان جداگانه خدارا سپاس میگویید (شطاه:شاخه ای که برای اولین بار از خاک سر در میاورد )
که بپرورد اصل ما را ذوالعطا
تا درخت استغلظ آمد و استوی
ان خداوند صاحب احسان و دارای بخشش ما را در اغاز راهمان پرورش داد تا انکه ریشه وجود ما استوار و ستبرشد و بصورت درختی تناور درامد و روی تنه خود راست ایستاد اشاره است به ایه 29 سوره فتح :{ همچون دانه هایی که نخست سر از خاک در اورد شاخه ای ترد و نازک باشد پس از ان قوت گیرد تا انکه ستبر و نیرومند گردد و بر ساق خود راست و استوار ایستد که دهقانان را از نگاه به ان به حیرت اورد و تحسین کنند این ایه شریف اشاره به احوال یاران محمد(ص) در اغاز دوران بعثت ایشان که ناتوان و ضربه پذیر بودند ولی رفته رفته استوار و نیرومند شدند ...
هرکس روح و روانش از قفس تن و زندان جسم برهد به کمال خواهد رسید
جانهای بسته اندر آب و گل
چون رهند از آب و گلها شاددل
جانهایی که در زندان اب و گل هستند همینکه از اب و گل و جسمانیت برهند شادمان و دلشاد شوند
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی‌نقصان شوند
جانهایی که که در هوای عشق حق برقص میایند مانند ماه کامل هستند و از نقص و کمبود رهیدند (رقص سماع)
چشمان در رقص و جانها خود مپرس
وانک گرد جان از آنها خود مپرس
جمس ها در رقص و چرخش ولی حال جانها قابل وصف نیست و در بیان نمیگنجد
شیر را خرگوش در زندان نشاند
ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند
شیر توسط خرگوش بسزای عملش رسید چه ننگی ازین بیشتر و بدتر که یه شیر از خرگوشی شکستی مرگ اور بخورد
درچنان ننگی و آنگه این عجب
فخر دین خواهد که گویندش لقب
با این همه سر شکستگی بدنبال لقبی مثل فخرالدین نیز بوده و عجب از ازین ماجرا....

امیر در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۲۰ - فی الترغیب فی حفظ اللسان و هو من احسن صفات الانسان:

گرنجنبالی لب،گویند لال؟

سبوح و صبوح در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۳:

رساله شرح حدیث نقطه
صائن الدین ابن ترکه اصفهانی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله مفیض الحکم، والصلوة علی محمد وآله وسلم.
دی یک ناگاه از عراق وفاق1، وسرحدّ بسط و استنطاق،رقمی از عزیزی رسید. مشعر به استکشاف معنی «أنا النقطة التی تحت الباء». چون در وقتی بود که قهرمان زمان مخدّرات سراپرده غیب بر منصّات2 صحاری عیان، در حجله نوبهار، بر تخت مرغزار و مطیّه شاخسار در جلوه گری داشته، قوای بوقلمون آسای ناهید هر دم رنگی می نمودند، و ابداعیان3 سرادق «کن فیکون» هر لحظه به نیکی ظاهر می شدند، گاهی روی دلجوی غنچه عذراء، که مریم آسا در بکری آبستن گشته صدگونه می آراستند، و گاهی زبان غزلسرای بلبل که عیسی وش در مهد گویا شده، هزار دستان4 تلقین می کردند،
شقایق با شما مه راز می گفت
صبا تفسیـر آیت بـاز می گفت
فسبحان من لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر.5
هر آینه قلم نیز سوسن مانند زبان افصاح کشیدن گرفت، وآنچه در چمن زمان و انجمن اهالی آن گوش شنوایی شکفته گشته، با شمه اشارة بر صحایف عبارت مسطور گردانید. و این بکر دولتخانه نبوّت و ولایت را وجهی چند که در زیر سواد زلف حروف ظاهر گشته، و مخدّرات ابکار که در خبایای این سواد اعظم که هر چه هست در ارباع اعرابش6 ساکن گشته، از آنجا روی هویدایی می نمایند؛ چنانچه گفته اند:
زان طرّه7 باد نیست که نگرفت بوی مشک
زان زلف خاک نیست که عنبر نمی شود
بر نوخاستگان وقت جلوه دهد، آنانی که در مرتبه مردی خود به مرتبه بلوغ انسانی، که ورای این بلوغ متعارف حیوانیست، رسیده باشند، وقبای فتوت بر قامت احوال ایشان راست آمده، به قوّت احتظا8 ولذّت برخورداری از این سرپوشیدگان خانواده هدایت و حکمت بهره ور و فیروز گشته باشند.
کین ره نه به اندازه هـر زاهد رعناسـت
این ذوق9 به اندازه مردیست که مردست
معنای حدیث
پوشیده نماند که ادب تعلیم و تألیف، که سبب تیسیر امر تفهیم می شود، چنان اقتضا کرد که این سخنان مصدر بوجهی حکمی شود، که کاشف باشد از معنی نقطه به زبانی که از عرف ابناء زمان دور نباشد، تا بدان وسیله تواند بود که در مدارج بطون آن کلمات سحر آفرین شروع کرده شود، و بندی چند از چادر عزّت این دختر حرمسرای ولایت گشوده گردد، تا طالبان هوشمند به قدر ذوق خود بهره ور گردند.
گرد دهن چون شکرش گرد که امروز
تنگی که ازو قند به خروار برند اوست
وان مـاه کـه سجـاده نشـیـنـان در او
سجـاده وتسبیح به خمّار برند اوست
بباید دانست که حروف مقطعه قرآنی،
که تحفه انبیا و رسل از حضرت عزت به سوی
سرگشتگان بادیه ضلال و حیرت، همان آمده بر مقتضای نص «وجعل لکم السمع والأبصار والأفئدة قلیلا ما تشکرون»10، او را در این عالم سه مجلی بیش نیست، که در آنجا روی بنماید و منبع علوم کشفی و مصدر شروح صدری گردد، و آن همین سه مشعرست که در این آیه کریمه بدان اشعار فرموده، چه حروف را به ازاء هر مشعری از این مشاعر ثلاثه صورتی خاص و هیکلی معین پرداخته شده، که در آنجا به آن صورت ظاهر گردد.
اولا: صورت کلامی است که مورد نزول آن سمع است.
وثانی: صورت کتابی که مصدر ظهور آن بصرست.
وثالث: صورت معنوی لبابی که محل بروز آن فؤاد است.
چون این مقدمه روشن گشت، بباید دانست که هر صورتی از این صور ثلاثه ماده خاص دارد، که به منزله هیولی این صورت می شود، و مبدأ تقویم و منشأ تفاصیل او همان می گردد، چنانچه صورت هوایی در صورت کلامی، و نقطه ضیائی در صورت کتابی، و وحدت اصلی در صورت لبابی،و از این صور ثلاثه آنچه تعلّق به طرف ولایت دارد، و زبان حکمت نشانش هیکل کتابی است، که اصل آن نقطه است. ولهذا از وجهی نقطه مبدأ وجود حرف واقع گشته، و از وجهی دیگر همو مبدأ تمیز او و علم بدان.
و از اینجا روشن گشت، وجه اختصاص نقطه به حضرت ولایت شعاری امیری ـ سلام الله علیه وعلی آله ـ چنانچه عبارت حقایق نشانشان بدان اشاره فرموده.
وجوه تحقیق حدیث
چون این مقدّمه روشن شد، وقت آمد که شروع در وجوه تحقیق آن کرده شود، و بنیاد از وجهی که به زبان ابناء زمان نزدیک تر است نهاده، تا واردان بوادی بعد را سنّت انس شود،
و در مدارج بطون این سخن عروج نمایند، و از توغّل در مکامن11 آن مستوحش نگردند.
ده پایه بست کرده ام آهنگ قول خویش
تا بـو کـه فهـم آن به مذاق تـو در شـود
پایه اول
نهفته نخواهد بود بر واقفان عرف مناسبت، که بناء زبان رمز بر آن است که نقطه سبب اظهار حرف می شود، و هویدا کردن خصوصیات هر یک از آن پس نقطه بر این وجه لباسی باشد از آن حرف که به آن می تواند بر صدر اظهار و اشعار خرامیدن، و حروف در تلبّس بدان لباس مراتب متفاوت دارند، چه بعضی آنند که به صورت وجودی نقطه متمیز و هویدا می شوند، که آن را حروف ناطقه خوانند، و بعضی به صورت عدمی او ظاهر می شوند، و آن صوامتند، و قسم اوّل که نقطه به صورت وجودی خود سبب هویدایی آنهایند، چندی لباس نمایش کونی حرف، و تفوق خارجی او واقعند، چنانچه نقطه «خا» و «فا» و چندی لباس نمایش وجودی و مدارج تبطن داخلی افتد، چنانچه نقطه «با» و«جیم».
پایه دوم
چون این مقدمه روشن گشت، بباید دانست که «با» عبارت از صاحب مرتبه نبوّت است، چه نبی به زبان هدایت نشان حرف «باء» بیان و ابانتست، که به صورت نون و«یا» که تمام سوّیه اعتدالی است ظاهر گشته، و از اینجا هوشمندان عالم تفطّن را فهم شود، که صاحب این سخن را در اظهار کمالات وجودی نبی، که عبارت از علوم خاصّه اوست،گوی سبقت از اقران زمان خود ربوده، پیش افتاد، پس اگر در نمایش مراتب کونی، و ریاست صوری، از ایشان تخلّف نموده باشد، کلاه گردون ترک جاهش از این حکایت گردآلود، عیب و نقص نخواهد گشت، پس این روی سخن هم چنانچه بیان مرتبه و بزرگی او نموده، عذر تقاعد و تخلّفی که در بینش کوته نظران عالم آلایش نموده شده، ممهّد می کند.
گل از غنچه بشکفت و درّ سفته شد
سخن بین که در پرده چون گفته شد
پایه سوم
وجهی دیگر از این سخن که در آنجا گویا زبان حکمت است که فهم آن لغت به مدارک اهل ظاهر نزدیک است، و سخنان دلپذیرش به گوش عقل روشن و هویدا، آن است که آنچه مشار الیه به «أنا» می شود، یعنی وحدت شخصی که قابل شرکت به هیچ نوع نمی تواند شد، چنانچه جمهور اهل نظر را روشن و مبیّن گشته، که نفس تصور او منع می کند که شرکت در او واقع شود، عین نقطه ای است که در زیر «با» تعیّن اوّل که در مرتبه دوّم واقع شده، از سلسله مراتب مطلق، و تمام تحقیق آن سخن مرطالبان را یک درجه دیگر تنزّل باید کرد.
با یار نـو از غم کهـن باید گفت
با او به زبان او سخن باید گفت
پایه چهارم
پوشیده نماند بر واقفان رموز حرفی، که بر صحایف الواح احصایی ثبت کنند، که «با» را دلالت بر تعیّن اوّل که معبّر به حقیقت محمدی است، از روی روابط مناسبت روشن است، چه تعانق اطراف که از خصایص کریمه آن حضرت است، چنانچه گفته باشد:
تعانقت الأطراف عندی وانطوی
بساط السّوی عدلا بحکم السویّة12
یارم به وفا،دری که نگشود ببست
بگسست طناب صحبت ناپیوست
هیهات که وصل ناپدیدش گم شد
فریاد که عهد نادرستش بشکست
در این مرتبه صورت تبین یافته، و رتبه تحقق پذیرفته، از برای آنکه مرتبه ثانیه هم چنانکه غایت قرب است، به سوی واحد نهایت بعد از واحد هموست، چنانچه تحقیق آن در مفاحص13روشن گشته، به وجهی که کلفت شکوک و شبهات[را] در او مجال دخل نیست، و نقطه که در تحت اوست، عبارت از وحدت حقیقت است که باطن آن تعین است، و حقیقت او آبی است از آنکه مدلول عبارتی یا مفهوم اشارتی گردد، چنانچه هم امیر(ع) فرموده در جواب اسئله کمیل که: کشف سبحات الجلال من غیر اشارة.14
و ملخّص این سخن آنکه، وحدت شخصی بعینها وحدت حقیقت است، اگر دیده هوش تیز کنند، و پرده رسوم ما لایعنی از بینش برگیرند.
درّ وحدت را صدف جز آدمی
در زمین و آسمان جستیم ونیست
یعنی که این15 مشارالیه بـ «أنا» می شود، واحدیست که تمام کثرت را گرد آورده، و بر آن محیط گشته، و از اینجاست که فهم معنی او منع می کند که شرکت در او واقع شود.
روی صحرا چو همه پرتو خورشید گرفت
کی توانـد نفسی سایـه بدان صحرا شد
پایه پنجم
امّا رویی دیگر از آن، این سخن که در آنجا زبان احصائی حرف گویا گشته، آن است که «أنا» در این لغت دلالت بر ولایت می کند، چنانچه بطن اولشان مفصح است بدین پس معنی سخن آن است که ولایت عبارت از نقطه ای است که در تحت «با» واقع شده16 و تحقیقش آن است که نقطه که محل بحث است اینجا در حروف کتابی و صور خطی ایشان دو رو دارد. یکی آنکه مبدأ همه است از آن رو که نقطه است که مبدأ خط واقع گشته، چنانچه صاحب محبوب گوید:
یک نقطه الف گشت والف جمله حروف
در هر حرفی الف به اسمی موصوف
ودیگری آنکه معاد همه بدوست، از آن رو که سبب علم به خصایص ایشان می گردد و مبدأ تمیّز متشابهات می شود. پس معنی سخن بر این توجیه آن باشد که ولایت عبارت از مبدأ شعور و شهود به واحدیست که به وحدت حقیقی یگانه بود چنانچه محیط باشد مبدأ و معاد و از اینجا معنی توحید به عرف انبیا و اساطین اولیا که از شرب خاص انبیا و رسل نصیبی ایشان را مقدّر شده از قمر وراثت که مترتب بر مقاربت اصلی و متفرع بر مراقبت اوضاع و متابعت احوال و افعال پسندیده انبیا و رسل است، معلوم می شود هوشمند را اگر تأمّل کند در این سخنان.
جمعی از بزرگان که گفته اند توحید حقیقی آن است که جامع باشد میان تنزیه و تشبیه، همین قصد دارند و آنچه از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرموده:
«الفرق تعطیل و الجمع زندقة والجمعیة الاتحادیة التی بینهما توحید»17 همین است و معنی اتحاد که اکابر به آن قایل شده اند، چنانچه گفته اند:
وجـل فی فنـون الاتحاد ولاتحد
الی فئة فی غیرها العمر افنت18
همین خواهد بود نه آنچه مبادر به فهم می شود ـ نعوذ بالله منه ـ کاینجا حلول کفر بود و اتحاد هم
قدر مجموعه گل مرغ سحـر داند و بس
که نه هر آن کو ورقی خواند معانی دانست19
پایه ششم
و در این لفظ که نقطه را موصوف گردانیده بدانکه در تحت «باء» است، نکته لطیف است، و بیانش آن است که مبدأ شهود واحد و شعور بدان، که نقطه درین توجیه بدان اشارتست، چند طریق دارد:
1ـ یکی طریق عمل نظریست که به دستیاری برهان و مساعی اقدام مقدمات یقینی به سر حدّ آن راه می یابند و به واسطه آنکه درین راه اشواک20 شکوک و خاشاک شبهات مانع سیر سالک می گردد، وصول بدان طریق بغایت نادر می باشد وتعویق بسیار می افتد:
راه توحید را بعقل مجوی
دیده روح را به خار مخار
2ـ ویکی دیگر طریق تصفیّه صوفیه است، و تحصیل ذوق ادراک آن حقایق به21 میامن ترک معهود است، فطام22 نفس از سایر رسوم و عادات، و در این طریق به واسطه آنکه شارع قویمش بر شاهراه متابعت حضرت رسالت پناه ختمی و اسوه حسنه او واقع گشته، اهل وصول بیشتر از طریق اول می باشند و راه ایشان بیشترست و به حقایق ارجمند و معارف کرامند فایز می گردند و این طریق را مذاهب و شعب بسیارست، تحقیق آن را بسطی بیش از این درکار باشد.
فی الجملة چون این طریق بیشتر محصولات و ارتفاعات و ثمرات مزارع وصولش به تحریک خطوات جدّ و اجتهاد عبد به حصول رسیده و شک نیست که هر کمال که افعال و احوال عبد را در استحصال و استنتاج آن دخلی باشد از شوائب عقود تقییدی خالی نخواهد بودن، چه هر چند بروز حقایق علمی و معارف تعینی23 از شاخسار مراتب وجودی عبد و مشاعر اصلی او صورت می تواند بست، ولیکن چون آبشخور24 از جویبار اکوان عدمی دارد، و پرورش از ظلمت آباد غیاهب25 امکانی گرفته البته از تاریکی اکوان خالی نخواهد بودن؛
آفتابی بباید انجـم سوز
به چراغ تو شب نگردد روز
پایه هفتم
طریقی اسنی در تحصیل کمالات انسانی همین اوضاع حروف آسمانیست، که انوار هدایت و آثارش از مشرق رسالت انبیاء اولوالعزم تابنده است، و هیچ گونه تعمّل26 و کسب عبد را در آن دخلی نیست.
«دولت آن است که بی خون دل آید به کنار»
بل آنچه عبد را ضرورت است که به اقدام جدّ و اجتهاد در تکاپوی صدور آن اقدام نماید، آن است که مشکوة مشاعر ادراکی و زجاجه مذاوق نمای انظار عقلی از دنس امتزاجات خارجی که عبارت از عقاید تقلیدی و رسوم استحسانات عادیست که مقتضای طبایع منهمکان27 به وادی غفلت، و شیمه پسندیده ابنای زمان همان است پاک گرداند و دیدگان بصیرت را نگذارد که امثال این حجب پرده بینائی او گردد و از مقتضای نص:
یا أیّها الناس «قد جائکم بصائر من ربّکم فمن أبصر فلنفسه ومن عمی فعلیها وما أنا علیکم بحفیظ»28 تجاوز ننموده پند پذیر گردد؛
ز تو دور کردن ز روزن نقاب
ز روزن درون آمدن آفتاب
و این که وصف کرده است نقطه را که مبدأ شعور و إشعارست، به آنکه در تحت «باء» باشد، تلویح بدین طریق است؛ چنانچه بر واقفان زبان اشارت پوشیده نخواهد بودن؛ «نه هر که گوش کند معنی سخن داند.»
از وجوه این سخن آنچه به دستیاری عبارت متعارف و طریق مسلوک ابناء زمان درصدد جلوه می آید، بی شائبه تکلّف و تعسّف همین هویدا گشت ولیکن وجوهی که معرب از تمام تفاصیل است و زبان ختم بدان گویاست؛ یعنی تحقیق خصایص زمان و اشخاص قائمه آن که ینابیع حکمت ولایت و منابع ارشاد و هدایتند به زبان رقوم عددی و حروف هندسی که صورت زبان رمزست و آنچه از السنه اقلام مالک اقالیم کمال، بیرون آمده و ارقام اقمار انشقاقش بدان اشاره کرده، همان است در سلک این وجوه منخرط29 می گردد، تا هر که ذائقه ادراکش را قوت فهم آن معانی پیدا شده باشد از میامن حسن عقیدت و کمال نسبت و غایت متابعت حضرت رسالت پناه ختمی از آن بهره ور گردد؛
هر شکمی حامله راز نیست
در مگسان حوصله باز نیست
پایه هشتم
«أنا النقطه التی تحت الباء»
این اوّل وجوه است که زبان حقایق بیانش از عینی نشان می دهد که منبع تمام حکمت ختمی آمده، چنانچه چشمه سار علوم سائر قدماء حکما30 که تلامیذ انبیاء سابقند، از شرمساری او در خاک خجالت افتاده است.
گل با وجـود او چو گیاه است پیش گل
مه پیش روی او چو ستاره است پیش ماه
و از این رو در کلمه اوّل بر وجه اظهر اشاره به وضع معروف و زبان شریفش شده نزد کسی که بر این زبان واقف باشد، نه هر کس؛
تو چه دانی زبان مرغان را
که ندیدی شبی سلیمان را
پایه نهم
«أنا النقطة التی تحت الباء» و در این وجه اشعار به هنگامی است، که تباشیر31 صبح ولایت از افق ادوار و اطوار ظاهر گردد و همگنان، سر از جیب32 عطلت، و خواب بطالت که عبارت از اشتغال بمالا یعنی است، یعنی آن علوم واعمال که نقود قبولش به سکّه محمدی(ص)، و نشان هدایت نشانش، نرسیده بردارند؛
ای نور دیده دور ظهور ولایت اسـت
دفتر در آب شوی چه جای حکایت است
و چون آن عیان که از آثار انفاس شریفشان آن صبح دمیده بر صدر و پیشگاه ظهور بنشستند و مقرف33 زمان جای ایشان را در مکامن خمول کرده هرآینه زبان اشارت تیز در طی مساترة34 واخفاء بدان تعبیر نموده.
هر لغتی کان به زبان دل است
ترجمه اش هم به بیان دل است
پایه دهم
«أنا النقطة التی تحت الباء» این وجهی است که زبان برهان بیانش از نقدی نشان می دهد که روشنایی آفتاب حکمت پرتو از او می تابد و چون این عین از کمال عزّت و جلال عظمتش از آن نیست که دیده عادت پرستان ظلمت آباد طبیعت که سیل رسوم گوئی پرده بینایی ایشان گشته قدرت آن داشته باشد که اشعه ادراکش پیرامون سرادق قدر آن تواند گشت تا وقتی که زمان در رسد این رو بیان زبانش در طی مکامن اخفاء استار اسرار مشارالیه گشته و وضع همایونش ظاهر و مبین است.
به جرعه تو سـرم مست گشت، نوشت باد
خود از کدام خم است این که در سبو داری
و اگر از این رقوم چیزی مشکل ماند، رجوع به جداول البحر که در مفاحص35 ثبت گشته نماید، تا روشن گردد.
«أنا النقطة التی تحت الباء» و اما این و جهت که افصاح از نقدی نموده که آفتاب کمال ناب از مشرق عیارش سرزند و تیغ اشعه ظلم زداش پرتو انوار بر عالم و عالمیان اندازد و چون آن عین که مودّای این وجهست که شیمه کریمه اش بر تخت ظهور و اظهار خرامیدن است.
هر آینه به زبان افصاح به آن تصریح نموده، چنانچه السنه آیات و احادیث همه مؤید آن است.
رهنورد بیان بسی تندست
وجهی چند که در طی این حروف و عبارت سحر آفرین مدرّج است، آنچه الجالة هذه بر جریده36 مشاعر ثبت بود صورت تحریر یافت تا طالبان هوشمند را از مائده زمان ماحضری باشد؛
ز قندی سخن پخت حلوا کمال
ببینید یاران که چون آمدست
وصلّی الله علی محمد وآله وسلم.
تمّ الکتاب
پی ‏نوشتها :
[i] در لغت نامه دهخدا ماده صائن الدین اصفهانی به دوازده رساله عربی و هفده رساله فارسی از مؤلف اشاره شده است.
[ii] لطائف المنن، چاپ مصر، ج1، ص171
[iii] ینابیع المودة ص69 و 408 ،چاپ اسلامبول
[iv] بحرالمعارف عارف همدانی، ص374
[v] دو چوب و یک سنگ، اشکوری، ص18
[vi] وحدت از دیدگاه حکیم و عارف حسن حسن زاده آملی ،ص132 که در آن در این موردگوید:«همین عارف بزرگ محیی الدین در فتوحاتش چه مکاشفاتی و مقامات و کرامات و بیاناتی از خود دارد. این که یکی از آحاد رعیت است به حکم وراثت بدین پایه والا می رسد، پس تا چه پنداری درباره آنکه امام وارث خاتم(ص) است، أعنی امیرالمؤمنین و برهان الموحدّین وغایة العارفین علیّا علیه الصلوة والسلام وارث نقطة جامعة بین قرآنیة المحاذاة وفرقانیة المضاهاة، به نحو اکمل است صدق ولی الله الأعظم فی قوله أنا النقطة التی تحت الباء.
1 . عراق: کناره دریا بدرازا، وفاق: سازگاری و سازداری؛ عراق وفاق: هم مسلکان در این ?
5;اه(عرفان).
2 . منصات: جمع منصّة جای ظاهر شدن چیزی.
3 . ابداعیان: جمع ابداعی چیزهای تازه و بدیع.
4 . هزاردستان: هزارآواز ـ عندلیب.
5 . اقتباس از سوره شوری آیه 11: …لیس کمثله شیه وهو السمیع البصیر و لی در نسخه دانشگاه بدینصورت است فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء وهو السمیع البصیر.
6 .ارباع اعراب: زویا و اطراف اعراب آن
7 .طرّه: دسته موی تابیده در کنار پیشانی
8 . احتظاء: بهره مند شدن
9 . به جای کلمه «ذوق» کلمه «که».
10 . ملک67:23
11 . مکامن جمع مکمن ،جای پنهان شدن، کمینگاه.
12 . این بیت یکی از ابیات قصیده تائیه ابن فارض مصری است. جامی در شرح این قصیده در ترجمه این بیت چنین می سراید:
می گشت پیش مـن متعـانق جهـاتها
رست از سوی بساط به حکم سویّتی
«شرح قصیده تائیه ابن فارض، عبدالرحمن جامی، بیت488»
13 . مفاحص: یکی از کتابهای مؤلف است که در علم حروف تألیف نموده است.
14 . اشاره به روایت حقیقت کمیل است که در رجال نیشابوری و روضات الجنّات(ج6، ص62)و أسماء الحسنی تألیف ملا هادی سبزواری(ص131) وارد شده متن آن چنین است:«أنّه(کمیل) کان من خواص علی(ع) اردفه علی جمله فسأل عنه فقال قال یا أمیرالمؤمنین(ع) ما الحقیقة؟ فقال(ع): مالک والحقیقه. قال کمیل اولست صاحب سرّک؟ قال(ع): بلی ولکن یرشّح علیک مایطفح حتّی قال کمیل او مثلک یخیّب سائلا؟ فقال(ع): الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیراشارة. فقال: زدنی بیانا. قال(ع): محوالموهوم مع صحوالمعلوم. فقال زدنی بیانا فقال(ع): هتک الستر لغلبةالسّر. قال زدنی بیانا. فقال(ع): جذب الأحدیة لصفة التوحید فقال زدنی بیانا قال(ع) نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره فقال زدنی بیانا قال اطف السراج فقد طلع الصبح».
15 . «یعنی این که» شاید باین شکل صحیح تر باشد.
16 . شود.
17 . وحدت از دیدگاه حکیم و عارف، ص80
18 . یکی دیگر از ابیات قصیده تأئیه ابن فارض است و جامی در ترجمه آن چنین می سراید:
جولان کـن از صفـا در افانین اتحـاد
عمرت به شغل غیر مکن تر اضاعتی
«شرح قصیده تائیه ابن فارض، عبدالرحمن جامی، بیت299».
19 . حافظ شیرازی.
20 . اشواک: جمع شوک، خارها.
21 . میامن: جمع میمنت، مبارکی.
22 . فطام: از شیر بازگرفتگی کودک.
23 . «یقینی» در نسخه دانشکده ادبیات.
24 . آبشخور: جایی از رود و یا نهر و یا حوض که از آن آب توان خورد یا برداشت.
25 . غیاهب: جمع غیهب، تاریکی و سیاهی شدید اسب.
26 . تعمل: رنج بردن در کار ـ از خود کاری گرفتن.
27 . منهمکان: جمع منهمک سرگرم شده و کوشنده درکاری.
28 . اقتباس از آیه 104 سوره انعام به قد جائکم بصائر من ربکم…
29 . منخرط: در رشته کشیده شده.
30 .حکماء قدماء.
31 . تباشیر: جمع تبشیر، مژده؛ بشری: روشنایی اول صبح.
32 . جیب: گریبان.
33 . مقرف: زشت، بدنما، نازیبا.
34 . مساترة: جمع مستورة، پوشیده و پنهان.
35 . مفاحص: همان طور که اشاره شد یکی از آثار مهم مؤلف در علم حروف است و جداول البحر یکی از مباحث کتاب مذکور است.
36 . جریده: دفتر.

بی سواد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

بیدار همیشگی،
در همان دهخدا در معنی خشت هم چنین آمده است:
بعضی از شواهدی که برای خشت یعنی خشت خام آمد، برای خشت به معنی آجر نیز قابل انطباق باشد.
ناظم الاطبا.
هر چیز چهارگوشه کلان از سیم و زر و ......
درخشیدن تیغ و ژوبین و خشت
تو گفتی به زر اندر، آهن سرشت فردوسی
و خشت اول گر نهد معمار کج... ناگته پیداست خشت اول خشت خام نمی تواند باشد

عباس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

خیام اولین آتئیست تاریخ

نجمه برناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۵ - دیوانه و زنجیر:

بیت 11.سرهایی که با سنگ ما شکستند همه بدون عقل بودند . سنگ سر آن ها راشکسته چرا از من دلخورند .
بیت 12-. اگر این عاقلان غیر از این زنجیر چیزی به من داده اند بهتر است که آن را از من بگیرند وآزار و اذیت خود را کم کنند .
بیت 13 . سنگ را به من می دهند تا به مردم پرتاب کنم و کار خود را از من می خواهند که اتجام دهم .
ریسمان خویش را با دست دیگری تابیدن ؛کنایه از انجام کار خود را از دیگران خواستن .
بیت 15 .بوریا : حصیر ی که از نی می بافند
بیت 16 .ما عیب خود را پنهان نمی کنیم اما دیگران عیب های زیادی دارند و همه را از ما پنهان می کنند .
بیت 17 .عیب های زیادی در اعمال و رفتارشان دیدیم به خاطر همین می خواهند ما را نابود کنند .
دفتر و طومار کسی را پیچیدن :نابود کردن کسی (کنایه )
بیت 18 . ما بی عقلیم و چاره ای جز اشتباه کردن نداریم . یعنی به ناچار اشتباه می کنیم .انسان های عاقل با این وقار چرا اشتباه می کنند .
گرانسنگی : یعنی ارجمندی ، وقار
ف

نجمه برناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۵ - دیوانه و زنجیر:

معنی ابیات :
بیت اول :یک شب دیوانه ای در تیمارستان به زنجیری که به آن بسته شده بود گفت :معلوم است عاقلان از دیوانگان می ترسند که آنها را با زنجیر می بندند .
بیت دوم :ارزش من به اندازه این زنجیر است که به پای من بسته اند . ای کاش کسی از عاقلان می پرسید که آنها چند می ارزند. ( ایشان : یعنی عاقلان )
بیت سوم : دیشب چند سنگ را در آستینم پنهان کردم . در عجبم از این عاقلان که حتی آن سنگ های بی ارزش را از من دزدیده اند .
بیت 4: با این همه ادعای عقل سنگ را از دیوانه می دزدند . مسائل قابل فهم را اینها به این صورت فهمیده اند .
بیت 5. انسانهای عاقل با آن همه زیرکی با دزدیدن سنگ ها از من عقل دوراندیش خود را می سنجند ؛ یعنی از عقل بی بهره اند .
بیت 6 . عاقلان بارها به خاطر دیدن من دور هم جمع شده اند بله همه آنها عاقلند و دیوانه ای مانند من کم دیده اند .
بیت 7 . زمانی که در اتاق مرا باز کردند به همه آنها گفتم دیوانه . اگر دیوانه لفظ بدی است چرا مرا دیوانه نامیده اند .
بیت 8 . از روی نادانی به آواز خواندن من خندیده اند در حالی که خودشان در هر جایی می رقصند .
بیت 9 . عاقلان هم مثل من دیوانه اند ؛ زیرا خودشان را در آیینه من تما شا می کنند ودر حقیقت به خودشان می خندند .
بیت 10 . آب صاف و تمییز از جوی نوشیدم مرا پست می دانند
گرچه خودشان خون یتیم و پیر زن می خورند .

ناشناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۶ - قصد کردن غزان بکشتن یک مردی تا آن دگر بترسد:

غزال درست است ممنون از لطف شما

سیاوش بابکان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

سر تسلیم من و خشت در میکده ها ، اگر به مانای سر سپردگی به پیر مغان باشد، که به گمانم چنین است ، خشت به مانای عام است و به یقین خشت خام نیست ( چه حتا خرد خام به می خانه می برند از برای پختگی) وگر خشت تنها خام است نیازی به افزودن صفت خام نیست
مگر که مردن بر در میخانه مراد شاعر بوده است . که باتوجه به حال و هوای غزل دور می نماید
و اما به عنوان یک شکل هندسی نیز باید این واژه را از نظر دور نداشت ، بر ورق بازی و در شلوار کسان و آنچه با آن میکنند حریفان.
و از شوخہ گذشته اگر درگاه میخانه پا توغ خواجه از خشت (خام) بوده است با رفت و آمدهای پی در پی حافظ خیلی زود از میان رفته نه از خشت نشانی می مانده است نه از خشت نشان.

مسلم یوسفی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند/گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر

مسلم یوسفی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

تمام حرف مولوی رو حافظ در یک بیت به زیبابی بیان کردن.
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند/گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر

علی افشاری در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور:

نکته مهم در این شعر ناپدید شدن ابومنصور حامی ومشوق فردوسی است.که با دسیسه عوامل سلطان محمود غزنوی سر به نیست شد.وباعث تاسف شدید فردوسی شد.

شاهرخ در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴:

بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب : اگه مردم دنیا در محدوده ذهن و فکر محصورند ، و با اقلام جهانی ( ثروت - مقام - شهرت - مذهب و .......) هم هویت شده و از کم و زیاد شدن آنها در رنج و درد هستند ( زهر باریدن ) ............. من آزاد از چنین تعلقاتی در شهد شیرین وصل و فضای یکتایی غوطه میخورم

سالار فرحزادی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
گل شاهد بازاری است زیرا همه میتوانند آن را ببینند، همینطورهمۀ ما انسانها شاهد بازاری هسیم چون فقط ظاهر موجودات را میتوانیم مشاهده کنیم. بعبارت دیگر اگر کسی گلاب گرفتن از گل را کشف نمی کرد ما هرگز قادر به فهم این موضوع نبودیم و گلاب را در گل نمی دیدیم. بنابراین پرده نشین، گلاب است زیرا در باطن گل پنهان میباشد. در واقع گلاب و گل یک چیز هستند، گل ظاهر و گلاب باطن. مثل نیشکر و شکر وبسیاری ازین قبیل که کشف دشده اند و بسیاری دیگر که هنوز کشف نشده اند.
لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال / چون حقیقت شد نهان پیدا خیال (مولانا)

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

لغت نامه دهخدا
خشت . [ خ ِ ] (اِ) آجر خام و ناپخته . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). پاره ای گل که آن را در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را از آن خارج کنند وسپس آن پاره گل ، شکل قالب گرفته ، را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آن را در ساختمانها بکار برند. می گویند خشت بهتر از آجر عایق گرما و صدا است . این پاره گل را گاه به جای «خشت « »خشت خام » نیز می گویند و چون خشت خام را بپزند آجر میشود. لَبِن :
مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد
کند برابر چرخشت خشت بالینا.

نگار در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۰:

با سلام خدمت شما
لطفا معنی این بیت از این غزل زیبا رو بهم بگین ممنون
جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی
عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی.

نگار در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

من سوالی داشتم
خواستم معنی این بیت رو اگه میشه بهم بگین لطفا
جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی
عشق پرست ای پسر باد هوا است مابقی

۱
۴۰۱۳
۴۰۱۴
۴۰۱۵
۴۰۱۶
۴۰۱۷
۵۴۷۴