گنجور

حاشیه‌ها

بابک چندم در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

چهار نقطه جان .... چهار نقطه جان،
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کآنکه عاشق شد ازو حکم سلامت برخاست
"سعدی"
ای که سر و جان فدای جان و سرت، مطمئنی که حوصله سردرد اراجیف بنده را داری؟
باری،
پاسخش به درازا میکشد و بنده نیز دست و بالم در پوست گردوست، چرا که مدتی است شادروان لپ تاپم به موت رفته و بنده با یک آیپد سر می کنم، آنچنانکه پاسخی را که برای خانم سمانه در حال تدوین است چند هفته ایست که به اتمام نمی رسد!
---
این خلاصه ای از رساله عقل و عشق سعدیست:
"...بقدر وسع در خاطر این درویش می آید که عقل با چندین شرف که دارد نه راهست بلکه چراغ راهست، و اول راه ادب طریقت است و خاصیت چراغ آنست که بوجود آن راه را از چاه بدانند و نیک از بشناسند و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق را بدانست برین برود که شخص اگرچه چراغ دارد تا نرود به مقصد نرسد...
نقلست از مشایخ معتبر که روندگان طریقت در سلوک بمقامی برسند که علم آنجا حجاب باشد، عقل و شرع این سخن بگزاف قبول کردندی تا بقرائن معلوم شد که علم عالت تحصیل مراداست نه مراد کلی. پس هر که بمجرد علم فرود آید و آنچه به علم حاصل می شود درنیابد همچنانست که به بیابان از کعبه بازمانده است...
بدانکه مراد از علم ظاهر مکارم اخلاق است و صفای باطن که مردم نکوهیده اخلاق را صفای درون کمتر باشد و بحجاب کدورات نفسانی از جمال مشاهدات روحانی محروم. پس واجب آمد مرید طریقت را بوسیلت "علم ضروری" اخلاق حمیده حاصل کردن تا صفاء سینه میسر گردد، چون مدتی بر آید بامداد صفاء با خلوت و عزلت آشنایی گیرد و از صحبت خلق گریزان شود و در اثناء این حالت بوی گل معرفت دمیدن گیرد از ریاض قدس بطریق انس، چندانکه غلبات نسیمات فیض الهی مست شوقش گرداند و زمام اختیار از دست تصرفش بستاند.
اول این مستی را حلاوت ذکر گویند و اثناء آنرا وجد خوانند و آخر آنرا که آخری ندارد عشق خوانند و حقیقت عشق بوی آشناییست و امید وصال و مراد را این مشغله از کمال معرفت محجوب می گرداند که نه راه معرفت بستست خیل خیال محبت بر ره نشستست. صاحبدلان نگویم که موجود نیست طلسم بلای عشق بر سر است و کشته بر سر گنج می اندازد...
...از تو می پرسم که آلت معرفت چیست؟ جوابم دهی که عقل و قیاس و قوت و حواس چه سود آنگه که قاصد مقصود در منزل اول بوی بهار وجد از دست می برد و عقل و ادراک و قیاس و حواس سرگردان می شود...
حیرت از آنجا خاست که مکاشفت بی وجد نمی شود، و وجد از ادراک مشغول می کند، سبب اینست و موجب همینست...
پایان بیابان معرفت که داند که روندهء این راه را در هر قدمی قدحی بدهند. و مستی تنگ شراب ضعیف احتمال در قدم اول بیک قدح مست و بیهوش می گرداند و طاقت شراب زلال محبت نمی آرند و بوجد از حضور غایب می گردند و در تیه حیرت می مانند و بیابان به پایان نمی رساند....
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز-----کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند-----کان را که خبری شد خبری باز نیامد....."
بگذریم که تنی از دوستان گنجوری میان خودشان به توافق رسیدند که سعدی نه تنها عارف نبوده که حتی مقام پیر را هم نداشته! هم الان نیز جنابی در مورد حافظ در حاشیه ای دیگر به همین نتیجه رسیده اند...
-----
دوست عزیز،
جالب نیست که بسیاری بسیار با استناد به وجودی فرامادی (عقل را گویم)، که همانرا هم دقیقاً نمی شناسند، همواره بر قادر و مطلق بودن آن و جهان مادی، و نبود وجودی دیگر ورای آن پافشاری می کنند؟
شما خود صاحب عقلی، از عقل خود بخواه تا شرح و وصفی کامل از خویشتن را برایت ارائه دهد.
اگر هر دو درماندید و آنچه پیشتر آمد اکتفا نکرد، امر بفرمایی معجونی دیگر برایت سرهم می کنم...
سرت شاد و دلت خوش باد جاوید
نوروز بر همگان خجسته باد

مجید در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹:

نمی دانم گفتنش صحیح است یا خیر ولی به نظرم مصرع دوم در بیت پنجم این گونه وزنش بهتر می شود:
در این سراچه بازی، به غیر عشق مباز

م در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

آفرین بر خانم برناس. که بر معنای واقعی بیت سوم نظر انداخته اند. لذت بردم:
سعدی، اوصاف لب و دهان معشوق را شنیده بود نه با گوش جسم که به قول خودش با گوش جان و پس از آن نصیحت مردم برایش مهم نبود.
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...تا بی خبر بمیرد در رنج خودپرستی
این مدعیان در طلبش بی خبرانند..

بابک چندم در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

جناب شمس الحق،
درود بر شما
مدت مدیدی پشت ابرها نهان بودید، خوش بازگشتید...

بابک چندم در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

دانیال عزیز،
درود بر شما و قلم و نثر شیوایت.
پیشتر از نوجوانی دیگر که هم سن و سال شما بود و منصور نام، نیز نوشتاری خواندم و بر او و هر آنکه ایشان در دامانشان پرورده شده، مانند خودت، صد آفرین فرستادم.
امید که حضور شمایان امتداد یابد و صفحات گنجور را پررنگتر کند.

سمانه ، م در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

دوستدار گرامی ، گل گفتی
به قول بابا طاهر
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
اما دیدم که نابینایان روشندل ، عاشق ترند ، دیده فرو بستم و سفره دل گشودم ، تا ترکان یغماگر آنچه هست به تاراج برند
من ماندم و دل ویرانه

سمانه ، م در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۴:

محمد آقا
یاخور ست یعنی یا خورشید است
خور = خورشید

سید در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷:

حسین جان
مانا در نهان سراینده

حسین در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷:

یکی به داد برسه
از دست این امیر خسرو با این لغات دور از ذهنش
”ساکنک “ یعنی چه ؟
درین غزل به چه معناست ؟
مگر باد هم ساکن میشود ؟

محمد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۴:

یاخورست به چه معناست

جواد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

سلام بر همه دوستان ادیب
برای من این سوال همیشه مطرح بوده است که چرا مفاخر ادب و عرفان همیشه در گفتار خود تلفیق و تشبیه در ارائه ارکان دین ومذهب با شراب و پیاله و می و معشوق به کار گرفته اند.
- ایا پرهیز از تعصب را یاد آور شده اند ؟
- آیا لزوم دلدادگی شبیه آنچه می شناسیم را بیان می کنند ؟
- ویا...

محمد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:

با تقدیم سلام بر همه حافظ دوستان عزیز
آنی که ادب ندارد به نظراتش نباید اهمیت داد
ادب مرد به ز دولت اوست

حسین در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶:

جناب منوچهر پارسا ی عزیز
بنده به شما بی ادبی نکردم ، این مثلی است به معنای ملاحظه ی دیگران را کردن
ولی به پدر من و شما ربطی نداشت
مثل دیگری میگوید :
ای پارسی آ اگر چه سخن تلخ گویی آ
یک نکته گویمت بشنو رایگانی آ
هجو کسی مکن که ترا مِه بود به سن
شاید ترا پدر بود و تو ندانی آ
بادرود

منوچهر در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶:

حسین
گربه پدرته !

امیرحسین در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:

در بیت اول "جانا هزاران آفرین" درست است
و همچنین "آورده بیرون از عدم"

کمال در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

ج.آ: 8501
برابچهابراتوآخرسالی دعای خیر دارم.

دانیال در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

با سلام و عرض تشکر از سایت بسیار خوب و عالیتون
و درودی بر بازدید کنندگان سایت
و اما نظر بنده ی حقیر
من چند جای این سایت حاشیه نوشته ام و بار ها گفته ام سن من در حدی نیست که اظهار نظر کنم «پانزده،شانزده سال بیشتر ندارم»
اما عاشق ادبیات فارسی و اشعارش هستم طی این چند صباح عمرم از تمامی شعرا -شعرایی که نامشان به گوشم خورده- حتی اگر شده یک بیت هم خوانده ام اما اشعار حضرت وحشی بافقی واقعاااااا عالی و بی مانند هستند....
عروض و وزن اشعار خیلی به زبان گفتاری ما نزدیک هستند و واژگان ساده ای هم درشان به کار رفته است...
من زمانی که اشعار وحشی بافقی را میخوانم چشمانم پر از اشک می شود شاید یکی از این دلایل همین ساده سخن گویی وی بوده است.
حضرت وحشی آنچنان آزرده بوده اند که جگر خواننده را کباب می کند.
از همان اول شروع به تعریف کردن داستان خود و معشوقه اش می کند:
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید...
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم..
وخودش ادامه می دهد:
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی..؟؟؟
ایشون واقعا زبر دست بوده اند که این چنین سوزناک و آهنگین درد و دل کرده اند...
از نظر من این ترکیب و ترکیب بعدی با هم مرتبط هستند و اما نکته ی جالب برای من این است با اینکه ایشان بسیار دل آزرده و آزرده دل بوده اند
ولی بسیار با طعن با معشوقه سخن گفته اند مانند:
ای گل تازه که بویی ز فا نیست ترا
و....
وبسیار از وی شکایت ها کرده است:
دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد...
جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است....
اما آنچنان عاشق معشوقه بوده است
که گویی دلشان رضا به آزردگی ایشان نبوده و وی را نصیحت ها می کند و دل نگران وی است پس خطاب به او می گوید:
من اگر کشته شوم باعث بدنامی تست.....
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد...
یار این طایفه خانه برانداز مباش....
سخن به درازا کشید اما حیفم می آید برایتان نگویم...
چه جگر سوز تر است ابیاتی که شرح حال خود میکند:
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست...
مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو...
درد من کشتهٔ شمشیر بلا می‌ داند...
از برای خاطر اغیار خوارم می کنی و...
چه شکایات و چه تهدید ها که نکرده است...
دوست دارم بگویم اما هنوز هم سخن ها دارم...
مصرع:
ای پسر چند به کام دگرانت بینم
شاید ذهن خیلی ها از جمله خودم رو مشغول کرده که این حقیر متوجه شدم در زمان گذشته شاهد بازی مرسوم بوده و با کتاب«شاهد بازی در ادبیات فارسی»به قلم دکتر شمیسا توسط همین سایت آشنا شدم مطالب پراکنده ی دیگری هم در این رابطه خواندم اما از آن جا که این بنده ی حقیر خود نیز چند شعر بی عروض و وزن و قافیه سروده ام به نتایج جالبی رسیدم:
زمانی که ما در چیزی غرق شویم آن زمان است که به رو می آییم مانند زمانی که در آب غرق شویم پس از جان به جان آفرین تسلیم نمودن به روی آب شناور می شویم
این بنده ی حقیر تا کنون در دریای عشق غرق نشده ام تا ببینم میتوانم واژه ها را بر روی احساساتم شناور کنم یا نه اما فکر نکنم عشقی زمینی بتواند این چنین احساس را شعله ور کند
گمان نکنم عشق زمینی بتواند آنچنان پر حرارت باشد که آنقدر حرارت به واژه ها بدهد که من پس از سال ها خواندنش هنوز حرارتش را لمس و احساس کنم و اشک بریزم
نمی دانم اما در داستان لیلی و مجنون هم داریم با اینکه مجنون می توانست با لیلی باشد اما دوباره سر به صحرا گذاشت فکر کنم آن لحظه هم این جمله را گفته است که حضرت نظامی از قلم انداخته اند:
اگر لیلی این چنین است خدای لیلی چگونه است؟؟
عاشق خدای لیلی باشم بهتر است...
شاید این ها نیز عاشق خدای لیلی ها بوده اند و آن را در چهره های لیلی رویان و... دیده اند
آن جا که در مخمس شیخ بهایی می خوانیم:
عارف صفت وصف تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید...
یعنی از نظر من استفاده از معشوقه در اشعار به دلیل قابل لمس بودن آن است و صنم و نگار و بت و پسر زرین کمر -نه اینکه نبوده اند-بهانه ،نشانه و تصویری برای رؤیت با چشم بصر بوده اند....
شعر گویی هنری است فرا زمینی پس نیرویی می خواهد فرا تر از زمین و زمینیان
عشق آسمانی چه قدرتمند نیرویی می تواند باشد....
بسیار سخن ها دارم هر چند که بسیار سخن ها گفته ام
امیدوارم پس از خواندن بگویید ارزشش را داشت و لذت ببرید
سخن از حد گذشت به بزرگواری خود ببخشید
دانیال.ب /اهواز/نهم-دو/دبیرستان نمونه دولتی امام جعفر صادق«علیه السلام»D.B

علی افشاری در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴:

بسیار متاسفم برای آنان که بخود اجازه میدهند اثر حکیم بزرگ توس و ایران را سانسور کنند.کم یا زیاد کردن هر شعر مانند این است که در تابلوی نقاشی کسی به سلیقه خودت دست ببری و آنرا مثلا اصلاح کنی!!!!! دوستان داستانهای شاهنامه را در کتابهای بدون سانسور آن بخوانید

حسین در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶:

آقا پارسا
در دیزی بازه ، حیای گربه کجا رفته
این قصیده در کل 3 بار تکرار شده بود
شما دیگر چرا تکرار کردی
امید که مقصود خود نمایی نبوده باشد

افشین در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۸ - حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را:

حرز و ظن صحیح است؛ حزر اشتباه است.

۱
۴۰۱۳
۴۰۱۴
۴۰۱۵
۴۰۱۶
۴۰۱۷
۵۶۲۵