جعفر در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳:
مصرع اوّل درستش به این صورت است: همه عمر در نیارم سر ....= سر در نمی اورم و نمی فهمم علت خمار مستی ناشی از نشستن { عشق یا مهر یا...}تو در دلم و قبل از تولدم . اخر قبل از تولد من تو چگونه توانستی در دلم بنشینی. بر ندارم سر که یعنی سرم را بلند نمیکنم درست نیست وگرنه سعدی همیشه باید خواب می بود
Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:
دوستان کمی کوتاه آمدن و احترام هیچ کس را نمیکشد.
اگر عربی بلد نیسید، بپرسید، چرا توهین عزیزان؟
شعر لیام گرامی قشنگ بود، ولی هر کسی آن را با شعر مولانا مقایسه کند از میزان آگاهی خود از شعر و ادب خبر میدهد، وگر نه جناب مولانا که مقامش بر عالم معلوم است.
عفت کلام ، احترام و بعضی مواقع از حق خود گذشتن انسان را بزرگ میکنند، دوستان عزیز.
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
خالد در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:
درود به دوستان
در آلبوم در خیال این مقاطع را با صدای خسرو آواز ایران بشنوید که مزید اذت است و متم کمال شعر است
Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:
بیسواد گرامی:
این که نوشتم از کتاب می و مینا بود.
ولی منابع دقیقتری هم هستند:
... آن گاه بیهقی حکایتی از امام عمر مربوط به روزی که در خدمت ملکشاه نشسته بود و همچنین داستان نخستین ملاقات خود را با خیام و دو سوالی که خیام درباره یکی از ابیات حماسه و یک موضوع ریاضی از او کرده بود، می آورد و می گوید:...
ادامه همان است
پیوند به وبگاه بیرونی
کوکب در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:
میترای گرامی
بسیار سخن ات به دل نشست
راست می گویی ، اینجا محفل ادیبان است
هرکس نظری دارد ، میگوید، می نویسد
چند جوان در حد بضاعت خود با هم ، هم کلام می شوند و اندیشه ها و برداشتهای خود را به یکدیگر هدیه می کنند
حالا پیر مردی اگر خواست دهان همه را ببندد و اینجارا ملک تلق خویش بداند ، که چرا تو چنین گفتی و آن دیگری چنان ، بنده حق میدهم که جوان از کوره به در رود . اگر ادعای مسلمانی داریم و از قرآن و حدیث نقل می کنیم ، پس این پرخاش را چگونه توجیه کنیم ، به امیدی که جوانان ما نیز ادب را رعایت کنند و احترام سن نگه دارند، ضمن اینکه بزرگترها از جوانان خرده نگیرند و از کبر و خود بزرگ بینی بدور باشند
ممنون از شما
میترا در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:
ناامید کننده است. واقعا کی و کجا می خواهیم ازادب و ادبیات و عرفان انچه راکه اموخته ایم درعمل نشان دهیم و به زبان و شعار اکتفا نکنیم. اگر این جا محضر جلال الدین است و همه ارادتمندان حافظ و مولانا هستند چرا این هم دشنام و زشت گویی و زشتخویی یکی دیگر را نهیب می زند و قصد تربیت دارد ودیگری به قصد ادب کردن دشنام می دهد و از ذوق شعری و ادبی اش برای توبیخ و انتقام شخصی و به قول خودش پوزه بند زدن استفاده می کند. ما کجا و بزرگان عرفان ایران کجا ما ایرانی هستیم یا مسلمان یا ادیب یا عارف هرچه که هستیم با این رفتارها تناسب ندارد. فقط محض یادآوری به برخی دوستان عرض کردم- با سپاس
مجید نیک در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را:
سلام
بیت ذیل در هیچ کدام از کتب نیست
لطفا راهنمایی نمایید .
چونک نور صبحدم سر بر زند
کرکس زرین گردون پر زند
هنگامه حیدری در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵:
در بیت هشتم به جای خود،
خور
صحیح است:
گر ز تو پُر گشت جهان همچو برف
نیست شوی چون تف خور درگرفت
بی سواد در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:
جناب بیدار،
مایه سپاسگزاریست اگر در باره این امام محمد بغدادی و منبع این نقل قول اطلاعاتی بیشتر به من و شاید ما بدهید
نجمه برناس در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
بیت 5 : تیر و کمان عشق : اضافه تشبیهی شاعر پشت خمیده خود را به کمان و قامت یار را به تیر تشبیه کرده است .
بیت 6 : چنگ در مصرع اول ، آلت موسیقی است و در مصرع دوم چنگ یعنی دست هرگاه لفظ یکی باشد و معنی متفاوت ، جناس تام است .
بیت 7 طره : موی جلوی پیشانی کلمه صبح دو بار تکرار شده آرایه تکرار و بین صبح و شام و سحر تضاد وجود دارد .
نجمه برناس در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵۱:
معنی بی 2 : سختی را تحمل کن ؛زیرا روزگار آسایشی برای ما ندارد . ساغر سپهر : اضافه تشبیهی / ساغر : پیاله شراب
بیت 6 : حرفی است این که خضر ...
این که خضر نبی به آب حیات رسیده ، تنها حرف است و داستان است و گرنه کسی از این روزگار ظالم اندکی آب هم ندیده است . چرخ استعاره از روزگار / دل سیه : ظالم
دم آب :جرعه ای از آب ، اندکی آب
در بیت بعدی شب کوتاه زندگی اضافه تشبیهی است
بیت آخر : مست و بیخود : عاشق / ساقی : معشوق /
شراب : عشق.
صائب می گوید به هر جا نگاه می کنم عاشق هست هرچند که معشوقه ای و عشقی وجود ندارد .
عابدی در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
دیبا نتوان بافت از این پشم که ریشتیم
کیهان در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۴:
مصرع سوم ( که ) حذف شود انگار وزنش جورتر است
باغبان دید مو گل دوست دیرم
Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:
مطابق آخرین تحقیقات، عمر خیام در پنجشنبه 12 محرم سال 526 در سن 83 سالگی در نیشابور درگذشت. امام محمد بغدادی ـ داماد خیام ـ مرگ وی را چنین حکایت میکند، مطالعة الهی از کتاب الشفا میکرد، چون به فصل واحد و کثیر رسید، خلال دندان طلایی را که با آن دندان پاک میکرد، در میان اوراق موضع مطالعه نهاد و گفت مرا که جماعت را بخوان تا وصیت کنم. چون اصحاب جمع شدند و به شرایط وصیت قیام نمودند، به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد تا نماز [خفتن بگذارد و روی بر] خاک نهاد و گفت: خدایا به درستی که من به اندازة توانم تو را شناختم، پس مرا بیامرز، که معرفت من به تو تنها وسیلة آمرزش من است به سوی تو. و جان تسلیم کرد.
کیهان در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱:
می شی به معنای میروی است
Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:
مطابق آخرین تحقیقات، عمر خیام در پنجشنبه 12 محرم سال 526 در سن 83 سالگی در نیشابور درگذشت. امام محمد بغدادی ـ داماد خیام ـ مرگ وی را چنین حکایت میکند، مطالعة الهی از کتاب الشفا میکرد، چون به فصل واحد و کثیر رسید، خلال دندان طلایی را که با آن دندان پاک میکرد، در میان اوراق موضع مطالعه نهاد و گفت مرا که جماعت را بخوان تا وصیت کنم. چون اصحاب جمع شدند و به شرایط وصیت قیام نمودند، به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد تا نماز [خفتن بگذارد و روی بر] خاک نهاد و گفت: اللهمانی عرفتک علی مبلغ امکانی، فاغفرلی، فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک. یعنی خدایا به درستی که من به اندازة توانم تو را شناختم، پس مرا بیامرز، که معرفت من به تو تنها وسیلة آمرزش من است به سوی تو. و جان تسلیم کرد.
خیام را در نیشابور به خاک سپردند، در محلی که خود پیشبینی کرده بود که «هر بهاری شمال بر من گلافشانی میکند.» گزارش نظامی عروضی از زیارت گور خیام «در سنة ست و خمسمائه ـ 506 ـ به شهر بلخ در کوی بردهفروشان در سرای امیرابوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی، و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجةالحق عمر شنیدم که او گفت: «گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گلافشان میکند!» مرا این سخن مستحیل نمود، و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنة ثلاثین ـ 530 ـ به نیشابور رسیدم، چهار سال بود که تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود.
آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم. در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود؛ و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد، که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد، به منه و کرمه.»
کیهان در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱:
ته که ( میشی )
تو که ( میروی )
مهدی کاظمی در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۳ - مژده بردن خرگوش سوی نخچیران کی شیر در چاه فتاد:
چونک خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخچیران دوان شد تا به دشت
خرگوش قصه ما خوشحال از رهاشدن از چنگال شیر رفت بسمت دشت بسوی حیوانات دیگر
شیر را چون دید در چه کشته زار
چرخ میزد شادمان تا مرغزار
خیالش راحتشده بود از دیدن کشته و زار شدن شیر در چاه میرقصید و میچرخید تا مرغزار
دست میزد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
از خوشحالی دست میزد چونکه از مرگ نجات یافته بود و میتوانست زندگی را ادامه دهد و مثل یک برگ سبک بال بود
شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد
سر برآورد و حریف باد شد
مثل شاخ برگی و نهالی که از خاک روییده باشد و با باد رقص کند
برگها چون شاخ را بکشافتند
تا به بالای درخت اشتافتند
همینکه برگها شکم شاخه را بشکافند تا بالای درخت میروند
با زبان شطاه شکر خدا
میسراید هر بر و برگی جدا1344
وهر شاخه ای وبرگی بازبان جداگانه خدارا سپاس میگویید (شطاه:شاخه ای که برای اولین بار از خاک سر در میاورد )
که بپرورد اصل ما را ذوالعطا
تا درخت استغلظ آمد و استوی
ان خداوند صاحب احسان و دارای بخشش ما را در اغاز راهمان پرورش داد تا انکه ریشه وجود ما استوار و ستبرشد و بصورت درختی تناور درامد و روی تنه خود راست ایستاد اشاره است به ایه 29 سوره فتح :{ همچون دانه هایی که نخست سر از خاک در اورد شاخه ای ترد و نازک باشد پس از ان قوت گیرد تا انکه ستبر و نیرومند گردد و بر ساق خود راست و استوار ایستد که دهقانان را از نگاه به ان به حیرت اورد و تحسین کنند این ایه شریف اشاره به احوال یاران محمد(ص) در اغاز دوران بعثت ایشان که ناتوان و ضربه پذیر بودند ولی رفته رفته استوار و نیرومند شدند ...
هرکس روح و روانش از قفس تن و زندان جسم برهد به کمال خواهد رسید
جانهای بسته اندر آب و گل
چون رهند از آب و گلها شاددل
جانهایی که در زندان اب و گل هستند همینکه از اب و گل و جسمانیت برهند شادمان و دلشاد شوند
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بینقصان شوند
جانهایی که که در هوای عشق حق برقص میایند مانند ماه کامل هستند و از نقص و کمبود رهیدند (رقص سماع)
چشمان در رقص و جانها خود مپرس
وانک گرد جان از آنها خود مپرس
جمس ها در رقص و چرخش ولی حال جانها قابل وصف نیست و در بیان نمیگنجد
شیر را خرگوش در زندان نشاند
ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند
شیر توسط خرگوش بسزای عملش رسید چه ننگی ازین بیشتر و بدتر که یه شیر از خرگوشی شکستی مرگ اور بخورد
درچنان ننگی و آنگه این عجب
فخر دین خواهد که گویندش لقب
با این همه سر شکستگی بدنبال لقبی مثل فخرالدین نیز بوده و عجب از ازین ماجرا....
امیر در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۲۰ - فی الترغیب فی حفظ اللسان و هو من احسن صفات الانسان:
گرنجنبالی لب،گویند لال؟
Hamishe bidar در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰: