سبحان قادری که صفاتش ز کبریا
بر خاک عجز میفکند عقل انبیا
گر صد هزار قرن همه خلق کاینات
فکرت کنند در صفت و عزت خدا
آخر به عجز معترف آیند کای اله
دانسته شد که هیچ ندانستهایم ما
جایی که آفتاب بتابد ز اوج عز
سرگشتگی است مصلحت ذره در هوا
وانجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصد آشنا
وانجا که کوس رعد بغرد ز طاق چرخ
زنبور در سبوی نوا چون کند ادا
عقلی که میبرد قدح دردیش ز دست
چون آورد به معرفت کردگار پا
حق را به حق شناس که در قلزم عقول
می درکشد نهنگ تحیر من و تو را
چون آب نقش مینپذیرد قلم بسوز
در آب شوی لوح دل از چون و از چرا
چون نیست زآفتاب حقیقت نشان پدید
ای کم ز ذره هست نشان دادنت خطا
سبحان صانعی که گشاید به هر شبی
از روی لعبتان فلک نیلگون غطا
از زیر حقه مهرهٔ انجم کند پدید
زان مهرهها به حقهٔ ازرق دهد ضیا
شب را ز اختران همه دندان کند سپید
چون زنگیی که اوفتد از خنده با قفا
در دست چرخ مصقلهٔ ماه نو نهد
تا اختران آینهگون را دهد جلا
در پای اسب شام کند اطلس شفق
در جیب ترک صبح نهد عنبر صبا
گفتی که آفتاب مگر ذره ذره کرد
بر کهکشان زمرد و مرجان و کهربا
با هیبتش که زو قدری ماند از قدر
احکام خویش جمله قضا میکند قضا
سبحان قادری که بر آیینهٔ وجود
بنگاشت از دو حرف دو گیتی کما یشا
چون برکشید آینهٔ کل کاینات
عرش آفرید ثم علی العرش استوی
بر عرش ذره ذره خداوند مستوی است
چه ذرهای در اسفل و چه عرش بر علا
در جنب حق نه ذره بود ظاهر و نه عرش
وانجا که اوست جای نیابی ز هیچ جا
چون هیچ جای نیست که او نیست جمله اوست
چون جمله اوست کیستی آخر تو بینوا
تو نیستی و بستهٔ پندار هستیی
پندار هستی تو تورا کرد مبتلا
از کوزه نیم ذرهٔ سیماب چون برفت
نه در خلا بماند اثر زو نه در ملا
یک ذره سایهای و تو خواهی که آفتاب
در برکشی رواست ببر در کشی هلا
ای از فنای محض پدیدار آمده
اندر بقای محض کجا ماندت بقا
خواهی که در بقای حقیقی رسی به کل
از هستی مجازی خود شو به کل فنا
در نافه دم چو نیستی خود صواب دید
پر مشک شد ز نافه دم آهوی خطا
چیزی که پی نمیبری از پی مدو بسی
وز خود مکن قیاس و ازین بیش در میا
بس سر که همچو گوی درین راه باختند
بس مرغ تیزپر که فروشد درین فضا
خاموش باش حرف که میگویی ای سلیم
حرمت نگاهدار چه پنداری ای گدا
گر سر کار میطلبی صبر کن خموش
تا صبر و خامشیت رساند به منتها
گر تو زبان بخایی و خونش فروبری
در زیر پرده با تو بگویند ماجرا
لبیک عشق زن تو درین راه خوفناک
واحرام درد گیر درین کعبهٔ رجا
گویند پشه بر لب دریا نشسته بود
در فکر سرفکنده به صد عجز و صد عنا
گفتند چیست حاجتت ای پشهٔ ضعیف
گفت آنکه آب اینهمه دریا بود مرا
گفتند حوصله چو نداری مگوی این
گفتا به ناامیدی ازو چون دهم رضا
منگر به ناتوانی شخص ضعیف من
بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا
عقلم هزار بار به روزی کند خموش
عشقم خموش مینکند یک نفس رها
چون نیست گنج پای به گنجت فروشدن
بی کنج شب گذار درین گنج اژدها
در آشنای خون دلی دل به حق سپار
تا حال خود کجا رسد ای مرد آشنا
جاوید در متابعت مصطفی گریز
تا نور شرع او شودت پیر و مقتدا
خورشید خلد مهتر دنیا و آخرت
سلطان شرع خواجهٔ کونین مصطفی
مفتی کل عالم و مهدی جزو جزو
در هر دو کون بر کل و بر جزو پادشا
چشم و چراغ سنت و نور دو چشم دین
صاحب قبول هفت قران صاحب لوا
کان بود کل عالم و او بود آفتاب
مس بود خاک آدم و او بود کیمیا
چون آفتاب از فلک دین حق بتافت
تا هر دو کون پر شد از نور والضحا
گردون که حبه بهترش از آفتاب نیست
پیراهن مجره ز شوقش کند قبا
اندر نظاره کردن مشک دو گیسوش
صد چشم شد گشاده ازین طارم دو تا
خورشید را از آن سبلی نیست در دو چشم
کو چشم را ز خاک درش ساخت توتیا
کس را نگشت معجزه جز در زمین پدید
او خاص بد به معجزه در ارض و در سما
گویند مه شکافت تو دانی که آن چه بود
گردون ترنج و دست ببرید از آن لقا
یک شب براق تاخت چو برق از رواق چرخ
از قدسیان خروش برآمد که مرحبا
در پیش او که غاشیهکش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویدند و اصفیا
از انبیا چو مشعلهٔ طرقوا بخاست
در عرش اوفتاد از آن طرقوا صدا
چون نرگس از نظارهٔ گلشن نگاه داشت
بشکفت بر رخش گل ما زاغ و ماطغا
آنجا که جای گم شد و گم کرده بازیافت
از هر صفت که وصف کنم بود ماورا
از دست ساقی و سقیهم شراب خواست
حالی شراب یافت ز جام جهاننما
موسی ز بیقراری خود بر بساط قرب
خود را در او فکند به در پیش از عصا
حالی وشاق چاوش عزت بدو دوید
کای نعل خود گرفته ز نعلین شو جدا
چل شب درین حریم به خلوت چلهنشین
تا محرم حریم شوی در صف صفا
موسی به لنترانی جانسوز حربه خورد
او نوبه زد که ما کذب القلب مارآ
آن را خدای گفت ز نعلین دور شو
واین را براق بین که فرستاد از کجا
آن را ز بعد چلشب پیوسته بار داد
وین را شبی ببرد به خلوتگه دنا
آن را ز طور کرده سرای حرم پدید
وین را ز عرش ساخته ایوان کبریا
ای آفتاب مطلق و اصحاب تو نجوم
قد فاز بالهدایة منهم من اقتدا
زان جمله محرم حرم خاص چاریار
هر چار کعبهٔ حرم و قبلهٔ وفا
صدیق اکبر آنکه پس از مصطفی به حق
شایستهتر نبود ازو هیچ پیشوا
درباخت مال و دختر در پیش یار غار
جان هم بباخت اینت نکو یار بی دغا
دیدند جای خواجه صحابه سزای او
کاری کجا کنند صحابه به ناسزا
گر تو قبول مینکنی در خلافتش
واجب کند ز منع تو تکذیب اولیا
فاروق اعظم آنکه چو طاها و هو شنید
در های و هوی آمد و شد صید طاوها
آهوی طاوها چو برآورد ها و هو
پر مشک شد ز نالهٔ هو نافهٔ هدی
چون نوش کرد از کف ساقی شراب صاف
حالی خروش عام برآورد کاالصلا
هرگز ندید اگرچه بسی دیده برگماشت
شمعی ازو فروختهتر جنةالعلا
میرسوم خلاصهٔ دین آنکه درکشید
آب حیات معرفت از کوثر حیا
از ذات او و از کف او سید دو کون
هم کوه حلم دیده و هم قلزم سخا
در بحر بینهایت قرآن چو غوطه خورد
شد غرق بحر و کرد در آن بحر سر فدا
دانی بر آسیای فلک چیست آن شفق
بر خون بگشت از غم خون وی آسیا
صدری که بود از پس و حلوا ز پس بود
آن صدر صدر هر دو جهان است مرتضا
شیر خدا و ابن عم خواجه آنکه یافت
تختی چو دوش خواجه و تاجی چو هلاتی
چون مصطفاش در اسدالله مثال داد
طغرای آن مثال کشیدند لافتی
این هفت حلقه بس که دری جست تا بیافت
وان در در مدینهٔ علم است مجتبا
گر رکن چار کعبهٔ دل چار یار نیست
زنار چار کرد گزین و کلیسیا
گر عشق چاریار نداری میان جان
صورت مکن که پنج نمازت بود روا
ای مکرمی که نیست به رغبت تو را کرم
وای معطیی که نیست به علت تورا عطا
چون در ثنات افصح آفاق دم نزد
لااحصیی بگفت و زبان بست همچو لا
گر در ثنای تو دم عیسی مراست بس
در وصف تو چگونه برآرم دم ثنا
بسیار گفتم و بنگفتم یکی هنوز
دردا که نیست درد مرا اندکی دوا
بانگ درای اشتر راهت شنیدهام
هستم هنوز آرزوی بانگ آن درا
خود را بکشتهام من بیچارهٔ ضعیف
وانگه ز خوف دیدهٔ خود داده خونبها
چون من به کرد خویشتنم معترف شده
بر من چه حاجت است گواهی دست و پا
چون من به صد زبان مقرم بر گناه خویش
ای دست گیر خلق چه حاجت بود گوا
در تنگنای پردهٔ پندار ماندهام
بازم رهان ز پردهٔ پندار تنگنا
از فضل خود نویس برات نجات من
بر من ببخش و بر عمل من مده جزا
آن سگ که در متابعت دوستان تو
گامی دو برگرفت برست از همه بلا
عطار خاک آن سگ مردان راه توست
در خاک تو نگر ز سر صدق ربنا
در عمر یک نفس که به صدقی برآمدست
حشرش بر آن نفس کن و بگذار مامضا
یارب به فضل حاجت آن کس روا کنی
کین خسته را دوا کند از مرهم دعا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف و ستایش خداوند و صفات او میپردازد و بر عظمت و کبریای او تأکید میکند. شاعر به عجز عقل انسانها در درک کامل خدا اشاره کرده و میگوید حتی انبیا نیز در شناخت او محدود و ناتوان هستند. او بیان میکند که علم ما نسبت به صفات و عظمت خداوند ناقص است و هر چه بیشتر فکر کنیم، بیشتر به عجز خود اعتراف میکنیم.
شاعر از زیباییهای طبیعت و خلقت یاد میکند، از آفتاب و ماه، از دریاها و ستارگان و نشان میدهد که همهی اینها نشانههایی از وجود و قدرت خداوند هستند. او از راه محبوبیت و محبت به خداوند سخن میگوید و میخواهد که در نهایت به مقام فنا در مقابل او برسد.
در ادامه، به انبیا و اولیا اشاره شده و جایگاه والای آنها در نزد خداوند ذکر میشود. شاعر به شفاعت و دعا نیز اشاره میکند و از خداوند میخواهد که او را در راه حق هدایتی عطا کند و از پردههای نادانی رها کند. در نهایت، دعا و خواستهای برای نجات و رحمت از خداوند دارد و از او طلب کمک میکند.
هوش مصنوعی: ستایش خدای بزرگ و توانا که ویژگیهایش آنچنان است که حتی عقل پیامبران نیز در برابر عظمتش ناتوان و عاجز میماند.
هوش مصنوعی: اگر صد هزار قرن همه موجودات عالم در مورد صفات و عظمت خداوند فکر کنند، باز هم نمیتوانند به درستی او را درک کنند.
هوش مصنوعی: در نهایت، به کاستی و ناتوانی خود اعتراف میکنیم که ای خدا، مشخص شده است که ما هیچ نمیدانیم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در جایی که نور خورشید میتابد و یا در جایی که موقعیت و شکوه زیادی وجود دارد، ممکن است دچار سردرگمی و گمراهی شویم. در این حالت، به نفع ذره (موجودی کوچک) است که در فضایی آزاد و بیهیچ مزاحمتی قرار بگیرد. بنابراین، گاهی اوقات دوری از عظمت و هیاهو و قرار گرفتن در فضای آرام و طبیعی برای رشد و پیشرفت بهتر است.
هوش مصنوعی: در آنجا که دریا بیپایان است و امواج میزنند، شاید بارانی نبارد که به ملاقات آشنا بیاید.
هوش مصنوعی: و آنجایی که صدای رعد از بالای آسمان میخروشد، صدای زنبور در ظرف نوا چگونه به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: عقلی که تحت تأثیر درد و مشکل، آرامش خود را از دست میدهد، زمانی که به درک و شناخت خالق میرسد، قوی و استوار میشود.
هوش مصنوعی: حق را به کسی بسپار که قادر است آن را در اعماق تفکر درک کند، چرا که در این عمق، عظمت حقیقت میتواند ما را شگفتزده کند.
هوش مصنوعی: وقتی که آب نمیتواند نقشی را به خود بگیرد، بهتر است که قلم را در آب بسوزانی تا صفحه دل را از هرگونه چرا و چگونگی خالی کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که نشانهای از حقیقت مانند نور خورشید وجود ندارد، وجود تو که کمتری از یک ذره هستی، نمیتواند نشاندهندهای به درستی باشد.
هوش مصنوعی: خداوندی را سپاس که هر شب با زیباییهای آسمان کبود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: به زیر نور ماه، ستارهها نمایان میشوند و از میان آنها، ستارهای خاص نور خاصی میتاباند.
هوش مصنوعی: شب به مانند دندانهایی سفید از ستارهها میدرخشد، درست مانند زنگی که از خنده به عقب میافتد.
هوش مصنوعی: در دستانی که چرخ فلکی را نگه میدارند، ماه نو قرار میگیرد تا ستارههای درخشان مانند آینه را جلا دهد و جلوه ببخشد.
هوش مصنوعی: در زیر پای اسب، پارچهای لطیف و خوشرنگ از غروب آفتاب قرار میگیرد و جواهر عطرآگینی از نسیم صبح در جیب ترک (شخصی) قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: گفتی خورشید مانند ذرات ریز به رنگهای سبز و قرمز و زرد بر آسمان میتابد.
هوش مصنوعی: با قدرت و جلالی که دارد، تمام حکمها را بر اساس اندازه و شأن خود انجام میدهد.
هوش مصنوعی: خداوندی قابل ستایش است که با دو حرف کائنات را به هر شکلی که بخواهد بر صفحه وجود به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند آینهٔ تمام عالم را به وجود آورد، عرش را خلق کرد و سپس بر عرش نشسته است.
هوش مصنوعی: خداوند در همهی نقاط هستی حضور دارد، چه در پایینترین جایگاهها و چه در بلندترین عرشها.
هوش مصنوعی: در نزد خداوند نه چیز ناچیزی وجود دارد و نه عرش عظیم؛ و در جایی که او حضور دارد، از هیچ جا نمیتوانی او را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: هیچ مکانی وجود ندارد که او در آن نباشد؛ همه چیز به واسطهی او موجود است. حالا تو که هستی و در کجا قرار داری، ای بیچاره؟
هوش مصنوعی: تو که نیستی، اما ذهن من درگیر خیال توست و این خیال، مرا دچار مشکلاتی کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که از کوزهی نقره مقدار کمی از آن برود، نه اثری از آن در فضا باقی میماند و نه در جایی دیگر.
هوش مصنوعی: اگر فقط یک ذره از سایه تو باشم، آیا میتوانی انتظار داشته باشی که همچون آفتاب بر تو بتابد؟ این خواستهات منطقی نیست، آن را فراموش کن.
هوش مصنوعی: ای کسی که از وجود محض و نابودشدنی به عالم باقی و نامیرا آمدهای، کجا میتوانی بقاء و ماندگاری را بیابی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به بقا و حقیقت واقعی دست پیدا کنی، باید به طور کامل از وجود ظاهری و دنیوی خود کنار بروی و به طور کامل فنا شوی.
هوش مصنوعی: در زمانی که وجود و هویت خاصی نداری، خود را در کمال دانایی و درستی ببین. بوی خوش مشک از دم تو به مشام میرسد، مانند آهویی که در پی خطا و اشتباه است.
هوش مصنوعی: به چیزی که نمیفهمی، دنبالش نرو و تلاش نکن که خود را با آن مقایسه کنی. از این بیشتر به آن مشغول نشو.
هوش مصنوعی: در این مسیر، افراد بسیاری به راحتی شکست خوردهاند و پرندگان تیزپر و سرزندهای هم وجود دارند که در این فضا به حرکت و پرواز در میآیند.
هوش مصنوعی: سکوت کن و حرف نزن، ای سلیم، حرمت نگهدار. نکند که فکر کنی تو گدا هستی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به هدفی برسی، لازم است صبر کنی و آرام باشی. صبر و سکوت تو در نهایت تو را به موفقیت خواهد رساند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که در دل کسی فاش کنی، در خفا و زیر پرده با تو از داستانها و رازها سخن خواهند گفت.
هوش مصنوعی: فریاد عشق تو را پاسخ میدهم، در این مسیر پرخطر و در این آکنده از درد، به امید رسیدن به کعبهٔ آرزوهایت.
هوش مصنوعی: داستان از این قرار است که پشهای در کنار دریا نشسته و به حالتی اندیشناک و عاجزانه به وضعیت خود و جهان اطرافش فکر میکند. او در تفکر و تامل است و به نظر میرسد احساس کوچک بودن و ناتوانی میکند.
هوش مصنوعی: گفتند حاجت تو چیست ای پشهٔ ضعیف؟ او پاسخ داد: آن چیزی که بتواند آب چنین دریاهای بزرگ را برای من تأمین کند.
هوش مصنوعی: گفتند اگر حوصله نداری، چیزی نگو. او در پاسخ گفت، به ناامیدی چگونه میتوانم رضایت بدهم؟
هوش مصنوعی: به ضعف و ناتوانی من نگاه نکن، بلکه به این توجه کن که این خواسته و آرزو از کجا نشأت گرفته و من با چه شوق و اشتیاقی به آن رسیدهام.
هوش مصنوعی: عقل من بارها به این فکر میکند که خاموش بماند، اما عشق من هرگز یک لحظه هم آرام نمیگیرد و رهایی نمییابد.
هوش مصنوعی: وقتی که گنج و ثروتی وجود ندارد، هیچکس حاضر نیست برای بهدستآوردن آن زحمت بکشید. در اینجا، آنچه که به ظاهر ارزشمند است، تنها یک توهم است و باید از چالشها و خطراتی که در اطراف آن وجود دارد، آگاه بود.
هوش مصنوعی: دل خود را به خدا بسپار و در میانه درد و رنجها، به او تکیه کن. در این مسیر، ببین که چطور حال و روزت تغییر میکند، ای کسی که با این احساسات آشنا هستی.
هوش مصنوعی: به دنبال پیروی از پیامبر باش و از او دور نشو، تا نور قوانین او هادی و راهنمای تو باشد.
هوش مصنوعی: خورشید بهشتی که از همه چیز در دنیا و آخرت برتر است، فرمانروای قوانین الهی، خواجه و آقای موجودات، حضرت محمد (ص) است.
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم وجودی پرنقش و اهمیت یک شخص اشاره دارد که در کل عالم و در جزئیات زندگی انسانی نقش اساسی و متمایزی دارد. او به عنوان یک مقام عالی، در تمام جنبهها و ابعاد هستی تسلط و اعتبار دارد. این رویکرد به نشان دادن قدرت و تسلط او بر همه چیز اشاره دارد.
هوش مصنوعی: روشنی و روشنایی دین و سنت در حقیقت در چشمها و دلهایی است که به آنها نگاه میکنند. همچنین، وجود شخصیتی بزرگ و معتبر که نماد هدایت و honor است، میتواند افراد را به سوی راستایی هدایت کند و به آنها امید و نور ببخشد.
هوش مصنوعی: تمام عالم مانند یک موجود است و او مانند خورشید در درخشش و نورافشانی است؛ در حالی که جهان مادی مانند خاک است و او مانند سنگ قیمتی است که میتواند آن را ارزشمند کند.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از آسمان حق و حقیقت تابید، هر دو جهان به نور و روشنایی پر شد.
هوش مصنوعی: آسمان که بهتر از آفتاب نیست، پیراهن ستاره را به عشق او مانند قبا میسازد.
هوش مصنوعی: در دیدن بوی خوش مشکی که از دو دسته موهایش متصاعد میشود، چشمان بسیاری از زیبایی آن گشوده و حیرتزده شدهاند.
هوش مصنوعی: خورشید برای آن سبلی که در دو چشم دارد، ارزش و نوری ندارد؛ زیرا چشمها از خاکی ساخته شدهاند که با توتیا (داروی چشم) پر شده است.
هوش مصنوعی: در زمین هیچ معجزهای برای کسی مشاهده نشد و او با معجزه خاصی در زمین و آسمان شناخته شده است.
هوش مصنوعی: میگویند که وقتی ماه شکاف برداشت، چیزی به وجود آمد که میوهای خوشمزه و مطلوب بود و از آن دیدار مدام برکنار ماندند.
هوش مصنوعی: یک شب درخشان و نورانی، مانند برق، به سرعت عبور کرد. از آسمان، صدای دلنشینی از موجودات آسمانی بلند شد که به آن شب زیبایی درود میفرستادند.
هوش مصنوعی: در برابر او که جبرییل را به عنوان سایهاش میداند، حتی پیامبران نیز با پای پیاده دویدند و بندگان خاصش (اصفیاء) نیز حاضر شدند.
هوش مصنوعی: وقتی انبیا مانند مشعلهای درخشنده، نور و راهنمایی را طلب کردند، صدای آن نور در عرش خداوند منعکس شد.
هوش مصنوعی: چون نرگس به تماشای باغ مشغول شد، گل بر چهرهاش شکفت و ما مثل زاغ و ماطغا زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: در جایی که دیگر جای گم شده و گم کرده دوباره پیدا میشود، از هر صفت و ویژگی که بگویم، فراتر از آن است.
هوش مصنوعی: شرابخواری از ساقی و جام گرفتن، موجب شد که حالتی به او دست بدهد. او به واسطه جامی که جهان را به او نشان میدهد، شراب واقعی را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: موسی از شدت بیتابی و اضطراب خود، در حالتی که در پیش عصایش بود، خود را به سوی قرب و نزدیکی پروردگار انداخت.
هوش مصنوعی: حالی با شوق و شادی، کسی که نامش چاوش است، به سوی او دوید و گفت: ای کسی که نعل خود را از نعلین جدا کردهای، دیگر به دنبال آن نباش!
هوش مصنوعی: چهل شب در این مکان به تنهایی گذراندم، تا وقتی که به درجهای از پاکی و صفا برسم که بتوانم در کنار دیگران قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: موسی از درد و رنج جانسوزی که تجربه کرده بود، به سختی فریاد زد و اعلام کرد که ما قلباً دروغ نمیگوییم.
هوش مصنوعی: خداوند به او گفت که از نعلین دور شو و به این براق نگاه کن که از کجا آمده است.
هوش مصنوعی: پس از گذشت سی شب مکرر، آن (عشق یا احساس) به تدریج بارور شده است، اما این یکی (دیگر) تنها در یک شب به دنیای پنهان و خلوت خود میبرد.
هوش مصنوعی: این بیت به وصف دو مکان مقدس اشاره دارد. یکی از آنها خانه و حرم مقدسی است که در کوه طور قرار دارد و دیگری ایوان عظیم آسمانی است که از عرش ساخته شده است. به طور کلی، شاعر به تضاد و تفاوت میان این دو مکان و عظمت آنها پرداخته است.
هوش مصنوعی: ای خورشید بینظیر و یاران تو که مانند ستارگان هستند، برخی از آنها که به تو اقتدا کردهاند، به هدایت دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: از آن جمله که در حریم خاص خود دارای راز و رمز هستند، چهار دوست وجود دارند که هر چهار نفر، کعبه حرم و قبله راستین وفا به شمار میآیند.
هوش مصنوعی: صديق اکبر (ابوبکر) کسی است که پس از پیامبر (مصطفی)، هیچکس به اندازه او شایستگی رهبری و پیشوایی نداشت.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در شرایطی که کسی در زندگی به محبوبش و یا دوستش اعتماد و اعتقاد دارد، ممکن است حتی مال و جان خود را هم فدای او کند. عشق واقعی و صادقانه ارزشی فراتر از داراییها و زندگی مادی دارد. این یار، که خالی از نیرنگ و فریب است، ارزش بالایی دارد و حتی در سختترین شرایط نیز میتوان به او اطمینان کرد.
هوش مصنوعی: صحابه متوجه شدند که چقدر مقام و جایگاه خواجه مهم است و برای او کار شایستهای انجام دهند، اما به جای احترام، او را با ناسزا مورد خطاب قرار دادند.
هوش مصنوعی: اگر تو نپذیری که او باید در خلافت خود، از مخالفت و عدم پذیرش تو جلوگیری کند، این باعث میشود که اولیا و دوستان او چارهای جز انکار نداشته باشند.
هوش مصنوعی: فاروق اعظم، همانطور که طاها (پیامبر اسلام) در سخن و جدل به هوش و ذکاوت وارد شد، در حوادث و هیاهوها نیز توانست به خوبی عمل کند و به هدفش دست یابد.
هوش مصنوعی: زمانی که آهوی طاووس آوای خود را بلند کند و صدایش به آسمان برسد، بوی خوش آن از نالهی «هو» همانند بوی مشک به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه از دست ساقی شراب خالص نوشید، حالا به شوق و سرخوشی نعرهای بلند زد که شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: هرگز ندید، اما به خاطر او شمعی روشن کردهاند که زیبایی آن از بهشت برتر است.
هوش مصنوعی: خلاصهٔ دین این است که کسی از چشمهٔ حیات و دانش حقیقی، که نماد حیاء و احترام است، آب بنوشد.
هوش مصنوعی: از وجود او و از دست او، سید دو جهان، هم کوهی از بردباری است و هم دریا و اقیانوسی از بخشندگی.
هوش مصنوعی: در دریای بیپایان قرآن غرق شد و جان خود را در راه آن فدای معنای عمیقش کرد.
هوش مصنوعی: میدانی آن چه بر روی آسیای آسمان است، چیست؟ آن سرخیای که به خاطر اندوه او، به رنگ خون درآمده است.
هوش مصنوعی: سری که از پس حوادث و مشکلات بهدست آمده، مقام و منزلتی است که فراتر از هر چیز قرار دارد. این مقام، بهعنوان بهترین دستاورد در دو جهان میتواند شناخته شود و به شخصیتی بزرگ چون مرتضی (علی) مربوط میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی اشاره دارد که به قدرت و عظمت خود میبالد. او مانند یک شیر، قوی و شجاع است، و به خاطر نسبت خانوادگیاش، از جایگاهی ویژه برخوردار است. این فرد به مانند یک پادشاه، تخت و تاجی دارد که نشاندهندهی مقام و منزلت اوست. در واقع، او نماد افتخار و بزرگی است که در زمان خود سلطهگری و رهبری میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که پیامبر اسلام، حضرت محمد (مصطفی)، به عنوان نشانهای از قدرت و عزت خداوند معرفی شد، مردم به این مثال توجه کردند و از آن به عنوان نمود عظمت و افتخار خود یاد کردند. این بیان نشان دهندهی جایگاه والای ایشان و تاثیر شگرف ایشان در دلها و اندیشهها است.
هوش مصنوعی: این هفت حلقه به قدری در جستجوی دروازهای بود که در نهایت به دروازهای در شهر علم رسید که با لقب مجتبی شناخته میشود.
هوش مصنوعی: اگر چهار رکن کعبه دل، چهار یار نباشند، زناری (پندار) چهار گوشه را انتخاب کن و به کلیسا برو.
هوش مصنوعی: اگر در عشق کسی را نداری، به خودت زحمت نده و در ظاهر هم کار نکن؛ زیرا پنج نماز تو کافی خواهد بود.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو با بزرگواریات به کسی توجه نمیکنی و ای بخشنده، علت بخششهای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی در ستایش تو سخنی بهوضوح و روشنی گفته نمیشود، باید سکوت کرد، چرا که کلمات نمیتوانند شایستگیات را به درستی بیان کنند.
هوش مصنوعی: اگر در ستایش تو مانند دم عیسی (معجزه) بر زبانم جاری شود، چطور میتوانم تو را توصیف کنم و ستایش کنم؟
هوش مصنوعی: خسته شدم از گفتن و از نادیده گرفتن مشکل خودم. افسوس که حتی کمی هم درمانی برای درد من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من صدای درایی را که در مسیر راهت به گوشم رسیده، شنیدهام و هنوز آرزوی شنیدن آن صدا را دارم.
هوش مصنوعی: من خود را به خاطر ضعف و ناتوانیام کشتهام و سپس از ترس دیدن خودم، بهاي خونم را پرداختهام.
هوش مصنوعی: هرگاه من به شخصیت خود و وجودم آگاه شدهام، دیگر نیازی به شهادت و گواهی از دیگران ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی من با هزار زبان در مورد گناهان خود صحبت میکنم، ای مددکار مردم، چه نیازی به شاهدی دیگر است؟
هوش مصنوعی: در قید و بند افکار و خیالها گیر کردهام، دوباره مرا از این محدودیتهای ذهنی آزاد کن.
هوش مصنوعی: از رحمت خود نامهای برای نجات من بنویس و به خاطر کارهایم مرا مجازات نکن.
هوش مصنوعی: سگی که در پی دوستان تو قدمی برداشت، از تمام بلاها و مشکلات دور ماند.
هوش مصنوعی: عطار با اشاره به مقام و جایگاه انسانهای معنوی و بزرگ، به خاک آنها ابراز ارادت میکند و میگوید که او افتخار میکند که خاک پای آن مردان راه توست. او از کسی میخواهد که با نگاهی عمیق به خاک ایشان بنگرد و از سر صدق و خلوص نیت، به مقام و منزلت آنها توجه کند.
هوش مصنوعی: در طول زندگی، لحظهای که با صداقت و نیت پاکی سپری میشود، ارزش بسیار زیادی دارد. همین لحظه را در نظر بگیر و بگذار باقی چیزها به حال خودشان باشد.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، تو را به رحمتت سوگند میدهم که نیاز آن کسی را برآوری که این دل خسته را با دعای خود شفا میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
رود و سرود ساخته بر سرو فاخته
چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال
[...]
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
[...]
آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی گرفته از جگر گرم او زمین
سردی گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
[...]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
ای بر مراد رأی تو ایام رامضا
بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف
وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
خلق خدای را برعایت تویی پناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.