گنجور

حاشیه‌ها

بابر در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

در مذهب ما خوردن می گرچه حرام است
چیزی که حلال است در این شهر کدام است

رضا در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸:

متن صحیح غزل وتوالی درست ابیات که جناب خنیاگر بدرستی نشته اند ، برگرفته از حافظ به روایت شاملوست.

احسان در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۴ - باز جواب گفتن ابلیس معاویه را:

در سفر گر روم باشی ساختن کی رود آزاد تو حب وطن % واقعا همین طراوت زیباست

ناشناس در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

با سلام. بیت چهارم شاید "سرو چمن" باشد.

کوروش در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۵:

به نظر میرسه این شعر به ترتیبی که استاد دولت آبادی بیان کرده بودند خوش آهنگ تر خوش لفظ تر باشه:
ای مفتی شهر از تو پرکارتریم
با اینهمه مستی از تو هشیارتریم
ما خون رزان خوریم و تو خون کسان
انصاف بده کدام خونخوار تریم
وزن رباعی "لا حول ولا قوه الا بالله" حکم میکند که ضرباهنگ شعر به هم نخورد با این استدلال نه میتوان به جای "خوری" " نوشی" گذاشت چون به هر حال با خونخوارتریم هماهنگی ندارد و نه میشود به جایش از" ریزی" استفاده کرد.در مورد مصرع دوم هم باید بگویم که فعل " خوردن می" اول اتفاق" میافتد و مجازاتش که "خونخواری" و"حد زدن" است پس از میخواری است.پس بهتر اینست که بگوییم: ما خون رزان خوریم و تو خون کسان

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲:

هر وقت این ربایی میخوانم بی اختیار خود را در عالم دیگری حس میکنم. به ویژه:
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
روح حکیم شاد باد!

دیلمی در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵:

درود برخی دوستان خیلی بهشون فشار اومده حکیم شهرت جهانی دارند و با سخنان یاوه دانش خودشون رو به رخ میکشند افرین حال فرض کنید حکیم در وصف ولایت و امامت میسرود و خدا را ستوده و نوشابه سیاه براش وا میکرد انوقت باز هم همین سخنان در میان بود و جالبتر انکه اندیشمندان امریکا وغرب مشتی بیسواد هستند و درکی که اساتید دارند انها ندارند

علی در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

در تاریخ غم بشر چو این غم سراغ نیست
شعر کاشانی با ما تم حسین عجین شده و غبار زمان بر اونمیشنیند هر وقت بخوانی محرم برایت تازه میشود

صفا در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان:

به نظر میرسد که اشتباه نوشتاری ای در بیت دوم، مصرع دوم؛ در شعر ایجاد سکته وزن و عروضی کرده:
"گفت [زان] خوردم که هست اندر صبو"
بجای
"گفت [ازین] خوردم که هست اندر صبر"

علی در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

حسین ستاره ای است که چون خورشید در تاریخ تاریک بیداد بشریت میدرخسد

موعود در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۳ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۱:

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود...
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در میزان بسیار زیاد ارادت حضرت حافظ به حضرت شاه ، جای هیچ شکی نیست .

پیر خرابات در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

با سلام ناشناس عزیز
ابتدا تشکر میکنم بابت ابراز نظرتون در مورد تعابیر بنده و عذر میطلبم اگر لغاتی استفاده کردم که خوشایند نبود دلیلش تنها بسته بودن دایره لغات این جانب است و از طرفی هم امیدوارم حضرت نظامی هم بنده رو عفو کنن که به ساحتشون بی ادبی کردم.
در پایان دوست داشتم تعابیر شما رو نیز در مورد آن لغات بدونم که استعاره از چه میدانید ؟ با سپاس

ناشناس در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۱۹ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » مربع:

قالبش چیست؟

سامان در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

قطعا غیر از کربلا هست.
کسی که اهل واژگان اسطوره ای خداوندگار سخن سعدی باشه،بااین دید زمینی نگاه نمیکنه.

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۸:

بسم الله الرحمن الرحیم
صائب:
محو کی از صفحۀ دل ها شود آثار من؟/من همان ذوقم که می یابند از گفتار من
به اوجِ عرش، سخن را رسانده ام صائب/بلند نام شود هر که در زمان من است
بیت اول: عشق را حاجت به زور بازوی اقبال نیست/فتح اقلیم قفس جز در شکست بال نیست
فتح و شکست با اقلیم گونه‌ ای مراعات نظیر است. همچنین است زور و بازو. فتح و شکست از منظری تضاد است. و اقبال و شکست هم باطنا تضاد دارند؛ هر چند شاید قابل ذکر نباشند. می‌فرماید که عشق احتیاجی به این که تو به او روی بیاوری و خود را به زحمت بیندازی ندارد، اقبال نمی‌خواهد. چرا که پیروز شدن بر قفس و اجزای آن راهی جز شکستن پرو بال ندارد. منظور این است که عشق می‌خواهد تو را آزاد کند، اما این آزادی نیازی به زور زدن از جانب تو ندارد و نیازی نیست که تو سر پنجه رنجه کنی و می‌ له‌ های قفس را بشکنی، بلکه تو باید خود را از رونق دنیا و دنیا دوستان بیندازی. اگر پرنده بی‌بال و پر شود، عاجز شود، و دیگر به درد نگهداری نخورد، هیچ گاه او را نگه نخواهند داشت. صائب می‌فرماید پر و بال خود را بشکن تا قفس را فتح کنی؛ نیازی به زورآزمایی نیست. این بیت قدری یادآور طوطی و بازرگان است. طوطی خود را از نفع ساقط کرد، سپس آزاد شد.
عشق در دیوان صائب به انحاء مختلف ذکر شده است. قدری از آن‌ ها را ذکر می‌کنم:
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق/با سرمهٔ سیاهی منزل برابر است
عشق را با دل صدپارهٔ من کاری هست/در دل غنچهٔ من خردهٔ اسراری هست
عشق از ره تکلیف به دل پا مگذارد/سیلاب نپرسد که در خانه کدام است
ادب گزین که چو منصور هر که شوخی کرد/ادیب عشق سرش را به چوب دار شکست
بیت دوم: شرم هشیاری زبان‌بند شکایت گشته است/می‌ اگر باشد، زبان شکوهٔ ما لال نیست
زبان‌ بند نوعی افسون است که زبان حریف یا فردی خاص را که مورد اراده باشد بدان می‌بندند. در قدیم رایج بوده، امروزه هم برخی رمالان چنین افسونی می‌بندند. در کل زبان‌ بند آن است که موجب بسته شدن زبان کسی شود. صائب می‌فرماید:
خط زبان‌ بند بتان بود نمی‌دانستم/که تو را جوهر شمشیر زبان خواهد شد
یا:
احسان بی‌سؤال زبان‌ بند خواهش است/از دست کوته است زبان گدا بلند
و:
زهی نقاب جمالت برهنه‌ رویی‌ها/خموشی تو زبان‌ بند کام‌ جویی‌ ها
می‌فرماید شرمی که از هشیاری بر ما مستولی شده است، همچون افسونی زبان ما را بسته است، وگرنه اگر باده مهیا باشد، ما نعره‌ ها می‌ دانیم و می‌ توانیم سخن صریح بگوییم و آن‌ چه در دل داریم رو کنیم و از دهر و از خود و از همه آن‌ چه شکایت داریم بیرون بریزیم. شرم هشیاری تعبیر لطیفی است. صائب آنان را که مست نیستند شرمگین می‌داند؛ چرا که سخن مستانه نمی‌دانند. جنابش آگاهی را موجب شرم می‌داند.
بیت سوم: هرکجا پای محبت در میان باشد خوش است /حلقهٔ زنجیر لیلی را کم از خلخال نیست
صائب خوشی را جایی می‌ داند که پای محبت آن‌ جا باشد. باید آکسان را بر «پای محبت» گذاشت. یعنی باید پای محبت را با تأکید خواند. از این رو می‌ فرماید که خواه لیلی پای در دیدهٔ خلخال داشته باشد خواه در چشم زنجیر؛ مهم این است که پای لیلی در میان است. خلخال و زنجیر اهمیتی ندارند.
در این بیت لیلی خود محبت گرفته شده است. خلخال موجب زیبایی و جلوه است. حال آن که زنجیر نشان از بلا و گرفتاری است. صائب می‌ خواهد بگوید وقتی محبت در میان باشد، چه جاه و جلال و عزت، چه خواری و گرفتاری و بلا؛ هر دو یکی است.
بیت چهارم: هر قدر خواهد دلت عرض تجلی کن به دل/خانهٔ آیینه تنگ از کثرت تمثال نیست
ما هر قدر بر اشیاء مقابل آیینه بیفزاییم، آیینه دلتنگ و گرفته نخواهد شد؛ حال آن که در عالم حقیقی و واقعی هر جایی به یک میزان خاص ظرفیت دارد؛ یعنی ما نمی‌ توانیم بیش از ظرفیت ظروف چیزی بر آن‌ ها تحمیل کنیم. صائب می‌فرماید که دل، آیینه است و می‌ تواند تمام تجلیات باری تعالی را در خود جای بدهد. لذا هر قدر می‌ خواهی تجلیات را به دلت راه بده، چون آیینه ظرفی است که تنگ نخواهد شد.
صائب می‌ فرماید:
عاقبت از خانهٔ آیینه هم دلگیر شد/در بهشت آن شوخ بی‌پروا نمی‌گیرد قرار
یا:
از خانهٔ آیینه صبوحی زده آید/از چشم خود آن کس که بود رطل گرانش
و:
تماشای جمال خود چنان برده است از هوشش/که بیرون آورند از خانهٔ آیینه با دوشش
خانهٔ آیینه، هم به‌ تنهایی می‌ تواند یک آینه باشد، هم می‌ تواند آیینه‌ خانه باشد؛ مثل تالار آیینه.
بیت پنجم: در حریم وصل او صائب خموشی پیشه کن/ مجلس حال است این‌ جا، جای قیل و قال نیست
خموشی و قیل و قال در مقابل هم هستند. حال و قال هم در مقابل هم هستند. می‌فرماید وقتی به معشوق رسیدی، دیگر چیزی مگو. وصل زبان را می‌بُرد و کوتاه می‌کند، چون دیگر چیزی برای گفتن و خواستن وجود ندارد؛ آن‌ چه عاشق می‌ خواسته، اکنون با حصول وصل در برابر اوست؛ پس جای سخن گفتن نیست، بلکه فقط جای حال است نه قال.
بمنه و کرمه

شمس شیرازی در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳:

بابک گرامی،
نخست اینکه ،وصله فرهیختگی به من نمی چسبد،
دانشجویی چرا
دو دیگر ،به کوچه علی چپ نزدم ،میخواستم و هم میخواهم بدانم.
سدیگر که با شما و حکیم نشابور هم رایم ، بتی گر در کنار ، ساغری در دست ،بربتی به کار و کشتزاری مهیا ، کس به نسیه فردوس نمی اندیشد.

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۸ - یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضی‌الله عنه خفته به زیر درخت:

هست بسیار اهل حال از صوفیان
نادرست اهل مقام اندر میان
در میان صوفیان و مشتاقان عشق بخداوند متعال بسیارند کسانیکه حالی و لذتی از وجود مطلق و ذات خداوند میبرند ولی در میان انها تعداد نادری در مقامات روحانی بسر میبرند
از منازلهای جانش یاد داد
وز سفرهای روانش یاد داد
واز جایگاه جان و روح و سفرهای روح روان ادمی و چگونگی وجود جان از سمت خداوند را به ان فرستاده روم یاد داد .....
وز زمانی کز زمان خالی بدست
وز مقام قدس که اجلالی بدست
و از ان وقتی که در ان زمان معنی خود را از دست میدهد خبرداد و از مقام مبارک و مقدس حضرت حق و شایستگی اش برای ستایش و احترام گفت
وز هوایی کاندرو سیمرغ روح
پیش ازین دیدست پرواز و فتوح
و از حال و هوایی دم زد که روح مانند پرنده ای بزرگ قبل از امدن و مستولی شدن در کالبد جسم در پرواز و سلوک بوده است و مکاشفات و شهود در ان عالم دیگر داشته است
هر یکی پروازش از آفاق بیش
وز امید و نهمت مشتاق بیش
واینکه یکبار اوج گرفتن ان پرنده (روح) در ان عالم .....از افق های روحانی دید ما ..... بیشتر در جولان و پرواز بوده و حتی از اشتیاق سالکان و همت مشتاقان هم بیشتر بوده است
چون عمر اغیاررو را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت
وقتی عمر ان غریبه را یار دید جان اورا مشتاق و مستعد شنیدن اسرار یافت
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی
انکه داشت از اسرار میاموخت شیخی کامل بود و ان دیگری مشتاق(مشتهی) بود......... و سوارکار را اماده یافت و چابک .....مرکب هم دم در اماده .... کنایه از اماده بودن شرایط است
دید آن مرشد که او ارشاد داشت
تخم پاک اندر زمین پاک کاشت
انکه درحال راهنمایی بود و مرشد بود دریافت که جای ارشاد هست و تخم پاکی و اخلاص در زمین دل و باطن پاک ان فرستاده کاشت

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

واقعاً چه تناقضی از این بیشتر که در حاشیه غزل
"به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست"
انسانی بنویسد:
"دارم به جایی میرسم که از هرکه ادعای دینداری کند متنفر باشم"
"با تنفر از حاشیه ی سراپا اهانت شما"
آیا شما بر این گمان هستید که سعدی ادعای دینداری ندارد؟
هر چقدر شما نفرت دارید خداوند صدها برابر شما را دوست دارد
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
به قول رضا مارمولک: ما شما را میبریم به بهشت حتی به زور!
دوست گرامی قصد اهانت نداشتم و ندارم، حال شما هم ببخش، حتما من شما را با شخص دیگری اشتباهی گرفتم.
تنفر نداشته باشید بزرگوار، تنفر آتش است و وجود شما را میسوزاند.

مریم یارمحمد در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷:

آیا خورشید جوش نام مکانی می باشد؟

محمد میم در ‫۹ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳:

خیام یه عارف بود... شعراش یخورده تامل بیشتری می خوان!!
الحق که بی نظیره

۱
۳۹۸۱
۳۹۸۲
۳۹۸۳
۳۹۸۴
۳۹۸۵
۵۴۷۰