گنجور

 
مولانا

اول آن کس کین قیاسکها نمود

پیش انوار خدا ابلیس بود

گفت نار از خاک بی شک بهترست

من ز نار و او ز خاک اکدرست

پس قیاس فرع بر اصلش کنیم

او ز ظلمت ما ز نور روشنیم

گفت حق نه بلک لا انساب شد

زهد و تقوی فضل را محراب شد

این نه میراث جهان فانی است

که به انسابش بیابی جانی است

بلک این میراثهای انبیاست

وارث این جانهای اتقیاست

پور آن بوجهل شد مؤمن عیان

پور آن نوح نبی از گمرهان

زادهٔ خاکی منور شد چو ماه

زادهٔ آتش توی رو روسیاه

این قیاسات و تحری روز ابر

یا بشب مر قبله را کردست حبر

لیک با خورشید و کعبه پیش رو

این قیاس و این تحری را مجو

کعبه نادیده مکن رو زو متاب

از قیاس الله اعلم بالصواب

چون صفیری بشنوی از مرغ حق

ظاهرش را یاد گیری چون سبق

وانگهی از خود قیاساتی کنی

مر خیال محض را ذاتی کنی

اصطلاحاتیست مر ابدال را

که نباشد زان خبر اقوال را

منطق الطیری به صوت آموختی

صد قیاس و صد هوس افروختی

همچو آن رنجور دلها از تو خست

کر بپندار اصابت گشته مست

کاتب آن وحی زان آواز مرغ

برده ظنی کو بود همباز مرغ

مرغ پری زد مرورا کور کرد

نک فرو بردش به قعر مرگ و درد

هین به عکسی یا به ظنی هم شما

در میفتید از مقامات سما

گرچه هاروتید و ماروت و فزون

از همه بر بام نحن الصافون

بر بدیهای بدان رحمت کنید

بر منی و خویش‌بین لعنت کنید

هین مبادا غیرت آید از کمین

سرنگون افتید در قعر زمین

هر دو گفتند ای خدا فرمان تراست

بی امان تو امانی خود کجاست

این همی گفتند و دلشان می‌طپید

بد کجا آید ز ما نعم العبید

خار خار دو فرشته هم نهشت

تا که تخم خویش‌بینی را نکشت

پس همی گفتند کای ارکانیان

بی خبر از پاکی روحانیان

ما برین گردون تتقها می‌تنیم

بر زمین آییم و شادروان زنیم

عدل توزیم و عبادت آوریم

باز هر شب سوی گردون بر پریم

تا شویم اعجوبهٔ دور زمان

تا نهیم اندر زمین امن و امان

آن قیاس حال گردون بر زمین

راست ناید فرق دارد در کمین