روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۱ - نصیحت دنیا اهل دنیا را به زبان حال و بیوفایی خود را نمودن به وفا طمع دارندگان ازو:
گفت بنمودم دغل لیکن ترا
از نصیحت باز گفتم ماجرا
همچنین دنیا اگر چه خوش شکفت
بانگ زد هم بیوفایی خویش گفت
اندرین کون و فساد ای اوستاد
آن دغل کون و نصیحت آن فساد
کون میگوید بیا من خوشپیم
وآن فسادش گفته رو من لا شیام
ای ز خوبی بهاران لب گزان
بنگر آن سردی و زردی خزان
روز دیدی طلعت خورشید خوب
مرگ او را یاد کن وقت غروب
بدر را دیدی برین خوش چار طاق
حسرتش را هم ببین اندر محاق
من شخصا از آدم ها شنیده ام که روزگار ما را فریب داد،
روزگار فریبکار نیست، بسیار صادق است، چون آن فقیه با عمامه تقلبی اش دست کم هشدار می دهد که درون عمامه زفت نابایست او ژنده هاست و در پی هر کون فسادی هم هست،
گفت بنمودم دغل لیکن تو را
از نصیحت باز گفتم ماجرا
در داستان سیر و سلوک یک زایر مسیحی نیز به زیبایی به چنین جهانی اشاره میکند،
در مرحله ای از این سفر آن زایر از قسمتی به نام نمایشگاه اباطیل بازدید می کند که در آن نمایشگاه بسته هایی به بازدید کنندگان داده می شود ولی بسته ها پوچ و توخالی هستند،
راستی هر چیز مادی که فساد پذیر است جزو کالاهای نمایشگاه اباطیل و بسته های پوچ به شمار می رود، جوانی، زیبایی، ثروت، شهرت، همه بسته های پوچی هستند که ما کودکان را چند روزی به خود مشغول می دارند، هنوز نیامده دارند می روند، راستی ما به چه چیز موقتی ای دل خوش کرده ایم؟!
خوشا و خرما آنانکه این پدیده های میرا را خرج پدیده های نامیرا میکنند...
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
سپس شروع کردیم به ناسزا گویی و کین ورزی،
که ای ناخالص فریبکار وقت و انرژی ما را با دغل کاری ات هدر دادی!
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
پس فقیهش بانگ بر زد کای پسر
باز کن دستار را آن گه ببر
حتما همه ما تجربیاتی این چنینی داشتیم. کالایی یا باوری یا اندیشه ای را با ذوق و حرص فراوان ربودیم ولی پس از چندی درون فاسد و پوسیده آن از پس ظاهر دلفریبش هویدا شد.
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
تا شود زفت و نماید آن عظیم
چون در آید سوی محفل در حطیم
این بیت مرا در اندیشه فرو برد که ما بینندگان نیز در ریاکاری و نفاق آدمیان نقش داریم، اگر ما به عمامه بزرگ بیش از عمامه کوچک بها و credit نمی دادیم کسانی هم که با پارچه های ژنده و پوسیده سعی دارند عمامه خود را عظیم بنمایند پیدا نمی شدند!
فرشاد راد در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولیّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی:
باسلام ،از شما بخاطر زحماتی که کشیدید کمال تشکر را دارم. موفق باشید انشاء الله.
شی چی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵:
سلام دوستان
منظور و مفهوم حضرت مولانا از این شعر تفاوت بین وَهم و عقل،ماده و معنا،دنیا و آخرت است.
و اینکه روح انسان با روح هدفی که برای خودش انتخاب میکنه متحد میشه و انسان کمال خودش رو در چیزی میبینه که انتخابش میکنه و به دنبالش میره.
به نظر من همین دوبیت خودش کلی کتاب و حرفه!
اگر دوست داشتید کتاب " گزینش تکنولوژی از دریچه بینش توحیدی " رو مطالعه کنید.
حافظ در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
در قرآن، آخر سوره شعرا، چند آیه است در باره شاعران که می فرماید:
شاعران را گمراهان دنبال می کنند
آیا نمی بینی که ایشان در هر وادی سرگشته و حیرانند
و سخنها می گویند که به کار نمی بندند
مگر آن شاعران که ایمان آوردند و نیکوکار شدند
و خدارا بسیار یاد کردند........
به نظر این شعر حضرت مولانا هم به همین آیات اشاره دارد.
امین در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹ - گل پشت و رو ندارد:
نه دوست عزیز، متاسفانه این نبود، خواننده آن ایرانی بود و از رادیو پیام ایران پخش شد
کسی دیگه هست شنیده باشه
omid در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:
هیچ کس نمیدونه پیرمغان چه کسی هست.شاید درون خود حافظ هست که داره با خودش حرف میزنه..شایدنفس خود حافظ باشه..پیرمغان یه نسخه شخصی هست که هرکس باید خودش اون رو متصور بشه وتجسم کنه..شناختنی نیست
کسرا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵:
بیت سوم را تصحیح بفرمایید
ای از بتان دلخواه تو ...
پونه در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:
سلام میخواستم تفسیرومفهوم کلی این غزل رو بدونم?:)
پونه در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:
سلام میخواستم مفهوم این غزل رو بدونم واگ میشه تفسیرش رو بگید?:)
کمال در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۴:
ج.آ:5876
سیدمحمد در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
دوستدار عزیز
اجازه میخواهم در تأئید شما و سمانه بانو چند نمونه از تحقیر خانمها در اشعار بزرگان بیاورم
از مولوی
حملهٔ زن در میان کارزار
نشکند صف بلک گردد کار ، زار
حملهٔ ماده به صورت هم جریست
آفت او همچو آن خر از خریست
وصف حیوانی بود بر زن فزون
از سعدی نیز :
تحقیر زنان : زهره مردان نداری چون زنان در خانه باش
چو زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
حتا شاعر معاصر پژمان بختیاری فرزند بانو ژاله ، شاعر سرشناس
بلاست زن که خدا در بلا بگیردشان بلا، بلا به جان فریب آشنا بگیردشان
از این جماعت ناحق شناس مردگداز خدای را چه بگویم خدا بگیردشان
به پیش چشم تو با یک سخن برانگیزند هزار فتنه که چشم قضا بگیردشان
به کشتزار محبت به سان صاعقه اند که برق حادثه سر تا به پا بگیردشان
چو دیرگیر بود خشم حق، از آن ترسم که جان خلق بگیرند تا بگیردشان
بهشت را چه تمتع بود چو زن با ماست مگر که مالک دوزخ ز ما بگیردشان
کشیده اند و کشیدیم و می کشند بلا
مولوی
ز دست زن که خدا در بلا بگیردشان
زر و زن را به جان مپرست زیرا برین دو، دوخت یزدان کافری را
جهاد نفس کن زیرا که اجریست برای این دهد شه لشکری را
نفس خود را زن شناس ، از زن بتر
زآنک زن جزویست ، نفست کل شر
مشورت با نفس خود گر می کنی
هرچه گوید کن خلاف آن دنی
و ازین دست بسیار است.
مینینم که ان بانوی آموزگار + سمانه خانم } بجا انتقاد کردند و به همت جناب دوستدار ، به نتیجه رسیدیم
با قدر دانی از حسن نظر بانو روفیا و بابک گرامی در تبلور اینگونه بحثها .
دوستدار در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
دوستان،
و اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار، در تفاوت همزه و الف آورده اند:
آنکه به قامت الف،بر در خانه می ایستد در تب وتاب، بی کلاه، همزه است.
به حرمش راه نیست که: " تو دربرون چه کردی که درون خانه آََ َیی ؟؟"
بالای یار اما، بر در کلاه بر سر دارد، به سرای اندر کلاه بر می گیرد، گاه دست در گردن یاری ، گاه تنها در میان جمع. " دل جایی دیگر دارد"
بهرام شاگرد سعدی و فردوسی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲:
این از غزلیات مورد علاقه من است که گاهی زمزمه میکنم و برایم جالب بود با وجود تعالی در لفظ و معنی هنوز کسی یادداشتی بر آن نگذاشته، چون به گمانم بسیار زیبا و ستایش برانگیزه. بویژه داستان عاشق و بوی یار که استخوان پوسیده عاشق را زنده میکند "بوی محبوب که بر خاک...". نیز بیت پیشین که نسیم و نه سیم را با هم آورده.
ضمنا حس شگفت انگیزی از امید و مثبت اندیشی در عین دشواری و سختی به انسان میده که خیلی آزلمش بخش است. نمیدانم این جمله چقدر برای دیگران هم قابل درک است اگر بگویم "نشاط و امید موقر و متینی در این شعر هست"
حسن در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹:
تا درخت دوستی بهر کی دهد .... حالیل رفتیم و تخمی کاشتیم
دوستدار در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
بابک گرامی،
نیازی به سوگند خوردن نیست ، الف قبول حرکت نمی کند ، چه خود حرکت است و گر در آغاز ُواژه ، کلاه بر سر خواهد داشت . همزه پارسی اما، قبول حرکت میکند ؛ ای فسرده ، ای ننگ زنان، اگر دستم رسد بر چِرخ گردون و الله اعلم، و مرگ او آبست و او جویای آب،
و خویش را بر نخل او آویختم
عذر آنرا که ازاو بگریختم
و گستاخیم ببخشایید و ناتوانیم ،که آماری دقیق
از خوار شمردن زنان در دست ندارم. خوانده ام اما که بلخی به درخواست شمس که طلب شاهد ازاو کرده بود پاسخی ( نننگ +گین ) داد.
جمشید درویش در ۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۶ - با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن به ثنا و شکر معشوق:
ایکاش هستی زبانی می داشت تا زهستان پرداه ها بر می داشت. این بیت کنایه به زبان هستی دارد که زبان طبیعت جاندار است. با مطالعه هستی پرده از اصرار آن بر داشته می شود. سر هستی در خود آن نهفته است و هر هستی یی اسرار خود را دارد و با مطالعه هستان مشخص می شود که تا چه حد این جهان رمز آلود و بدیع است. به عنوان مثال ادراک تکامل هستان در ذات آنها نهفته است. به ساختمان دندان توجه کنید. هستی ای است که اگر به بیان درآید تاریج چندین میلیون ساله گونه های پستاندار را روشن می کند. انسان عالم زبان هستی است و او است که با ادراک و غور و تفکر و مطالعه سخن می گویدو اسرار هستی را در آزمایشگاه اشکار می سازد.
باریو در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - ای مرغک: