ali در ۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
رهگذر جان
میدونم محمد خیلی چیزای دیگه هم گفته
ولی تنها کسی که معنی و مفهوم دقیق این شعر رو فهمیده آقا majid هست
که به درستی تفسیر کرده ....
جلیل Jalilomidi@yahoo.com در ۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۰:
نیکی تبار عزیز صورت صحیح آن. پنبهای. است.
کمال در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:
ج.آ:5910
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
قطع یقین لباس برای آدمی جنبه هویتی دارد.
لباس فرم، لباس راحت، لباس ژنده، لباس فاخر، لباس روحانیت، لباس کارگری، همگی اطلاعاتی درباره شخص به ما می دهند.
اما این جامعه و جریانات و امواج هستند که برای لباس ارزش گزاری میکنند.
مثلا در یک جامعه ممکن است لباس روحانیت به تنهایی برای فرد احترام و امتیازاتی به دنبال داشته باشد،
در بسیاری جوامع ممکن است لباس کارگری چندان احترام برانگیز نباشد،
ما کمتر دیده ایم کسی در برابر یک کارگر از خود تواضع نشان دهد و بدنش را به نشانه تواضع خم کند،
ولی بسیار دیده ایم مردم در برابر پزشکان خصوصا تخصص هایی که مستقیما با مرگ و زندگی آدم ها سر و کار دارند کرنش می کنند،
لباس مامور نیروی انتظامی در برخی کشورها به مردم احساس امنیت القا می کند حال آنکه در برخی جوامع مردم عادی نیز با دیدن نیروهای انتظامی احساس رعب و وحشت می کنند،
این که جو غالب جامعه و جریانات سیاسی و اجتماعی حاکم چگونه باشد آدمیان مختلف را به سوی لباس های به خصوصی می کشاند،
اینکه جامعه به دانش اهمیت بدهد،
یا به سنت ،
یا مدرن باشد،
یا در حال گذار باشد،
یا مذهب حرف آخر را بزند،
یا کار و فعالیت از احترام برخوردار باشد شدیدا در اقبال نوع خاصی از پوشش تاثیرگزار است،
در زمان ماعو در چین کمونیست زمانی تصمیم گرفته شد مردم همه لباس های متحد الشکل خاکستری بپوشند که این تصمیم با اقبال مواجه نشد!
مولانا در اینجا میگوید :
تا شود زفت و نماید آن عظیم....
معلوم می شود در جامعه آن روز عظمت عمامه امتیازاتی به همراه داشت.
معصومه در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
دل خست کجاست یعنی چی؟ به نظرم خسته چندان معنی نمیده
دوستدار در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
آسید ممد گرامی،
ار چه افروختن چراغ روشن است، باشد که به خواندنش بیرزد.
نعلین، همانگونه که میدانید جمع دوتایی نعل است و داستان نعل روشن، از وارونه زدن تا تعل کردن برخی چارپایان و.نعل در آتش افکندن و ........
و نعلین چوبی که میگویند برای استنجا!! و دست نماز در پای میکرده اند و خداوند آگاه تر است.
استاد توس و استاد سخن هردو به مانا ی موزه به کار برده اند:
خاک نعلین تو ای دوست، نمی یارم شد
تا بر آن دامن عصمت، ننشیند گردم.
ردا و عبا همان بالا بوش اند ، مگر که ردا به مانای چادر هم آمده است!! و عبای نایین که مشهور خاصان است!! چه عوام از پس خرید آن بر نمی آیند
عمامه همان دستار است که هنوز در بسیاری بخشهای میهنمان مردان بر سر میبندند ، گرچه واژه عمامه گویا خاص اهل عمایم است. و شغل شریف عمامه پیچی و مراسم عمامه گذاری و....
گمان می برم این بیت صایب تبریزی پاسخ بسیاری از پرسشها باشد:
تا ازین بعد چه از پرده بر آید، کامروز
دور پرواری عمامه و قطر شکم است!!
دوستدار در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:
روفیای گرامی،
گویا شعر ' شراب خانگی ترس محتسب خورده " را فراموش کرده اید!
آب انگور است و چون هر شربت دیگری تخمیر پذیر،
اندکی شکیبایی میخواهد
ما ازموده ایم ! در مرحله تقطیر است که باید هشیار بود.
' به روی یار بنوشید و بانگ نوشانوش "
رضا.نژادمطوری در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
اگه بیت اخر را حذف کنید قطعه ای از قصیده است.وبی غزل نیست.
علیرضا زاد در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹:
همه در نهایت بر مرگ خویش واقفیم. ولی چرا دل میبندیم ؟ چرا اینقدر به واقعیات این دنیا حساسیم و با پیگیری، راهی را می پیماییم که میدانیم در نهایت به قنا خواهد رسید.
این مساله در وجود همه ما هست، همه واقفیم.
منتها اکثرا از تفکر درباره آن اجتناب میکنیم. چرا؟ اکثرا به دلیل ترس از تفکر که نهایتا میدانیم به واقعیت مایوس کننده ای میرسیم. (چرا این دنیا هست، ما چرا هستیم، چرا دل به چیزی میبندیم که فانی است، اصلا این بازی مسخره دنیا و درد کشیدن مکرر برای چیست؟ کسی میداند که بعد از مرگ "واقعا" چه میشود؟ اصلا چرا آمدیم که بمیریم؟ چرا ....
چرا....
چرا...
"چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست بهرچه هست نقصان و شکست"
خیام بر خلاف ما از این تفکرات مایوس کننده چشم پوشی نکرد و به شکلی زیبا، عاشقانه و عارفانه با این موضوعات برخورد کرده
پس اینقدر واقعگرایی در مواجهه ما با این دنیا ضرورتی دارد؟ وقتی که در نهایت و به چشم بر هم زدنی قرار است که نباشیم و از ما جز گل برای کوزه گری در آینده چیزی نخواهد ماند.
"انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست"
سید محمد در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
من که اصلاً نمی فهمم عبا و ردا و نعلین و عمامه
برای چیست ؟
رد گم کردن است ؟
خود را تافته ی جدا بافته نشان دادن است ؟
تلکه کردن مردم است ؟
یا واقعاً لباس کار است ؟
از سالها پیش برای رفتن نزد مدیر کل ، یا شخص دارای پست مهم ، ترسی وجودم را فرا میگرفت ،ولی ابتدا در ذهنم تمام لباسهایش را در میآوردم تا ببینم چه مزیتی بر من دارد ، چون خوب براندازش میکردم ، هراسم از بین میرفت ، چون او هم مثل من بود ، و در برخورد با او میدانستم که : همین لباس زیباست ، نشان آن هویت
از قدیم میگفتند : عینک سواد نمیآورد
کاش میگفتند : لباس هم شخصیت و مقام نمیآورد
باریو در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - ای مرغک:
ادبی
باریو در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - ای مرغک:
با سلام میشهلطفا بگید ارایه ی ادب بیت سوم چیست؟mc
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۱ - نصیحت دنیا اهل دنیا را به زبان حال و بیوفایی خود را نمودن به وفا طمع دارندگان ازو:
گفت بنمودم دغل لیکن ترا
از نصیحت باز گفتم ماجرا
همچنین دنیا اگر چه خوش شکفت
بانگ زد هم بیوفایی خویش گفت
اندرین کون و فساد ای اوستاد
آن دغل کون و نصیحت آن فساد
کون میگوید بیا من خوشپیم
وآن فسادش گفته رو من لا شیام
ای ز خوبی بهاران لب گزان
بنگر آن سردی و زردی خزان
روز دیدی طلعت خورشید خوب
مرگ او را یاد کن وقت غروب
بدر را دیدی برین خوش چار طاق
حسرتش را هم ببین اندر محاق
من شخصا از آدم ها شنیده ام که روزگار ما را فریب داد،
روزگار فریبکار نیست، بسیار صادق است، چون آن فقیه با عمامه تقلبی اش دست کم هشدار می دهد که درون عمامه زفت نابایست او ژنده هاست و در پی هر کون فسادی هم هست،
گفت بنمودم دغل لیکن تو را
از نصیحت باز گفتم ماجرا
در داستان سیر و سلوک یک زایر مسیحی نیز به زیبایی به چنین جهانی اشاره میکند،
در مرحله ای از این سفر آن زایر از قسمتی به نام نمایشگاه اباطیل بازدید می کند که در آن نمایشگاه بسته هایی به بازدید کنندگان داده می شود ولی بسته ها پوچ و توخالی هستند،
راستی هر چیز مادی که فساد پذیر است جزو کالاهای نمایشگاه اباطیل و بسته های پوچ به شمار می رود، جوانی، زیبایی، ثروت، شهرت، همه بسته های پوچی هستند که ما کودکان را چند روزی به خود مشغول می دارند، هنوز نیامده دارند می روند، راستی ما به چه چیز موقتی ای دل خوش کرده ایم؟!
خوشا و خرما آنانکه این پدیده های میرا را خرج پدیده های نامیرا میکنند...
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
سپس شروع کردیم به ناسزا گویی و کین ورزی،
که ای ناخالص فریبکار وقت و انرژی ما را با دغل کاری ات هدر دادی!
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
پس فقیهش بانگ بر زد کای پسر
باز کن دستار را آن گه ببر
حتما همه ما تجربیاتی این چنینی داشتیم. کالایی یا باوری یا اندیشه ای را با ذوق و حرص فراوان ربودیم ولی پس از چندی درون فاسد و پوسیده آن از پس ظاهر دلفریبش هویدا شد.
روفیا در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر:
تا شود زفت و نماید آن عظیم
چون در آید سوی محفل در حطیم
این بیت مرا در اندیشه فرو برد که ما بینندگان نیز در ریاکاری و نفاق آدمیان نقش داریم، اگر ما به عمامه بزرگ بیش از عمامه کوچک بها و credit نمی دادیم کسانی هم که با پارچه های ژنده و پوسیده سعی دارند عمامه خود را عظیم بنمایند پیدا نمی شدند!
فرشاد راد در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولیّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی:
باسلام ،از شما بخاطر زحماتی که کشیدید کمال تشکر را دارم. موفق باشید انشاء الله.
شی چی در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵:
سلام دوستان
منظور و مفهوم حضرت مولانا از این شعر تفاوت بین وَهم و عقل،ماده و معنا،دنیا و آخرت است.
و اینکه روح انسان با روح هدفی که برای خودش انتخاب میکنه متحد میشه و انسان کمال خودش رو در چیزی میبینه که انتخابش میکنه و به دنبالش میره.
به نظر من همین دوبیت خودش کلی کتاب و حرفه!
اگر دوست داشتید کتاب " گزینش تکنولوژی از دریچه بینش توحیدی " رو مطالعه کنید.
حافظ در ۹ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
در قرآن، آخر سوره شعرا، چند آیه است در باره شاعران که می فرماید:
شاعران را گمراهان دنبال می کنند
آیا نمی بینی که ایشان در هر وادی سرگشته و حیرانند
و سخنها می گویند که به کار نمی بندند
مگر آن شاعران که ایمان آوردند و نیکوکار شدند
و خدارا بسیار یاد کردند........
به نظر این شعر حضرت مولانا هم به همین آیات اشاره دارد.
اعظم در ۹ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر: