گنجور

حاشیه‌ها

محمذرضا در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دل‌آزار:

ای شعر مراکشته وقتی که باداریوش گوش مینکم دیوونه میشم

ali در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

ولی من به شما اطمینان خاطر میدهم که منظور حافظ عیسی مسیح میباشد ..لطفا کتاب مقدس را مطالعه کنید ..خواهش میکنم ..
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم ..منظور این است که خداوند که جهان را آفرید کی به تو حکمت داد ..و در جواب میگه که آنروز که این گنبد مینا میکرد ..یعنی روزی که جهان را می آفرید ..و اگر اطلاعات کامل داشته باشید میدونی که مسیح گفت من قبل از ابراهیم و موسی بوده ام

بابک چندم در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

ali جان،
در اینجا تا به حال 51 حاشیه نوشته شده، و بنده ندید به سرکار قول و ضمانت می دهم که دوستان پیشتر از حقیر یاد آوری کرده باشند که در ادبیات منظور از "آن یار که سر دار رفت" حسین منصور حلاج است...

ali در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

دوستان محترم .این شعر فقط در وصف عیسی مسیح سروده شده .و تمام معانی کامل شعر را در کتاب مقدس میتوان به وضوح دید .لطفا ابتدا اطلاعاتتان رو زیاد کنید بعد در مورد شعر نظر بدین ...و می‌گوید .جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد..یعنی اسرار واقعی و راه واقعی ارتباط با خداوند را نشان میداد ...و امیدوارم که همه بدون تعصبات کور کورانه به واقعیت شعر حافظ نگاه کنن ..

یه خواننده در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

من سر رشته ای تو ادبیات ندارم، بخاطر همین در حدی نیستم که بخوام حرف کسی رو نقد کنم! چیز هایی که میگم فقط نظر شخصیمه.
حافظ بخاطر مهارتش تو شعر معروفه حتی تو جهان،
بخاطر همین فکر نمیکنم منظورش از این شعر، مسائل مادی(!) باشه که دوستان عرض کردند.چون بنظرم اگه با این دید نگاه کنین یه شعر معمولی میشه که شاید سرودنش برای شاعر های دیگه هم کاری نداشته باشه!! بنظرم خیلی چیز های مهم تری میخواد بگه! اصلا بنظرم رندانگیش همینه که راحت نمیشه حرفش رو فهمید!
اما جدا از همه اینا، اصلا بنظرم شعر برای همین چالش هاست.برای اینه که ذهن خواننده رو درگیر کنه.برای اینه که هرکی یه برداشتی کنه...اگه دقت هم کنین شعر هایی که بیشتر آدم رو به چالش می کشن جذاب ترن.

محمد در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴:

من شک ندارم اگر همه مردم جهان یک دور کتب سعدی رو میخوندیم از اون پس هیچ مشکل بزرگی پیش نمیومد

بابک چندم در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

دوستدار جان،
این از قلم افتاد
و آن اینکه به خدای احد و واحد قسم که بنده فقط سر الف کلاه گذاشتم، و هیچ اهتمامی برای کلاه گذاردن بر سر همزه نکردم... که طبیعت همزه چنان باشد که کلاه سرش نرود... و بنده هم درمانده ام که جناب همزه چگونه سر و کله اش به میدان کشیده شد؟
باری به هر جهت، ما همچنان منتظریم...

بابک چندم در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

دوستدار عزیز،
در باب مصراع نخست این بیت به احتمال خیلی خیلی خیلی زیاد و قریب به یقین آنچه شما آوردید صحیح و بنده در خطا بودم... و کلاه بیخودی سر الف گذاشتم...که بابت این قصور پوزش می طلبم...
ولی آنچنانکه اینچنین باشد این ننگ بر می گردد به همین شخص که مایه بی آبرویی زنان شده و نه زنان که بی آبرویند... مانند شخصی که ننگ دین، یا ملت، یا قوم بشر و و و...باشد، که خوب این اوست که مایه ننگ است و نه آن دیگران، و چنانچه او پاک شود یا از میان برود دیگر ننگی برای دیگری و دیگران نمی ماند...
سپاس که با روشنگری معنای مصراع را برتافتید، ولی مانای (نظیر،مانند، شبیه...) آنرا ندیدم بیاورید؟...
فراموش نفرمایید که پرسش و صورت مسئله پیرامون بی احترامی به زن و زنان بود، و بنده همچنان منتظر عرضه نمونه هایی دیگر از جنابعالی نشسته ام...
امید و صد امید که این انتظار تا به قیامت نکشد..

دوستدار در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

روفیای گرامی،
نخست اینکه کلاه بر سر همزه ننهید، که آی نیست و ای است.
دو دیگر ، روی سخن شاعر با ننگین نمدی است که از بیم جان
روی از جانان بر می تابد ازین رو در بیت بعدی ویرا نکوهش میکند :
چشم بگشای ! بنگر که صدها هزار جان شیفته دستک زنان به سوی تیغ او می شتابند، و تو ای مایه ننگ زنان! بیم جان داری؟ ( مرد میدان عشق نیستی)
سدیگر، جناب بابک ای بسا از فرط روشنی مانای شعر ، به حدس و گمان پرداخته اند و به نامیزانی ترازوی بلخی رسیده اند.
و سر انجام سر کار به درستی مشکل وزن نامیزان مصراع مورد گفتگو را با 'آی"
و بی صدای زیر ننگ در یافته اید.

فرهاد در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

بیت چهارم را در پاسخ به شعر ضدّ ایرانی فرغانی سروده است که گفت بود:
"نزد عاشق گل این خاک نمازی نبود
که نجس کرده‌ی پرویز و قباد و کسراست "
حافظ پاسخ تند میدهد که:
"قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد"

توجه کنید حافظ چگونه نام سه پادشاه ایرانی‌ را دقیقا در همان جایی استفاده می‌کند که فرغانی به کار برده.

فرهاد در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:

"غرض از مسجد و میخانه‌ام وصالِ شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است"
در اینجا می‌بینید که حافظ به دنبال وصال با "معشوق الهی" نیست، وگرنه خداوند را شاهد نمیاورد! آن‌ معشوقی که حافظ بدنبال وصال اوست زمینی‌ست. اما چه میشود کرد که برخی‌ از دوستان پای را در یک کفش کرده‌اند :)

بابک چندم در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

روفیا جان،
از قرار ترازوی جنابش مشکل داشته و میزون نبوده، گویا فغانش را هم به عرش رسانده که این "مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا"... حال من را چند کیلو می زده نمی دانم...
باری چنانچه بیشتر می طلبید، می باید خِر (یقه) خود حضرتش را بچسبید، ولی آنچه که عیان است اینکه دستک زنان کسره ندارد و بالطبع ننگ زنان نیز هم...

۹۵ در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶:

حمید عزیز
تحسین می کنم ذوق و بیدل شناسی و بیدل فهمی شما را.
مطمئنا اگر شما در افغانستان تشریف داشتید-و اهل استان فارس نبودید- طرفدار بسیاری می یافتید.
من چند نظر شما را در زیر اشعار بیدل خواندم و واقعا خوشم آمد.
بیدل یک اعجوبه است و شخصیتی دوست داشتنی است ولی به درد زمان ما نمی خورد. کسی که برای فهم اشعارش باید جز خورد و دیگران را هم جر داد، شعرش به درد خودش می خورد و بس.
یکی از دلایل افول ادبیات فارسی در شبه قاره و مناطقی چون افغانستان و تاجیکستان و حتی ازبکستان، توجه زیاد آنها به بیدل است.
بیدل انسانی بی بدیل است ولی سوراخ را دعا گم کرده و الان-و در آینده هم- جز کسانی که با شعر وی انس داشته باشند نمی توانند به راحتی مضمون کوه و کتل شعر او و فکر بلندش! را دریابند.
آن هم با صرف وقت زیاد و دقت نظرهای فوق العاده ریز و از این بیهوده کاری ها.
انس تان با بیدل مستدام.

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۲:

.
.
ﻣُﺮﺩﯾﻢ ﺗﺸﻨﻪ ﺩﺭ ﻃﻠﺐِ ﺁﺏِ ﺗﯿﻎِ ﺍﻭ
ﺁﺧﺮ ﺯ ﺳﺮ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻧﺼﯿﺐِ ﮔﻠﻮ ﻧﺸﺪ
.
.
.
بیدل شاعریست که با حرف نزدن، حرف می‌زنه. یعنی به شاعرانه ترین حالت ممکن و در نهایتِ معناگریزی.
.
در این بیت از اصطلاح (از سر گذشتن) چنان استادانه کار کشیده که زبان از توضیحش قاصره.
.
تیغ آبدار یعنی تیغ بران
.
تیغ آبدار ؛ تیغ آبداده . شمشیری از فولاد خوب . شمشیر برنده
.
تشنگی در مصرع اول کنایه از مشتاق بودن هست، ولی در کنار کلمه‌ی (آب) ، مراعات نظیر بسیار زیبایی در حد ایهام تناسب ایجاد کرده.
.
مصرع اول در معنای کلام میگه
.
در حسرت کشته شدن با تیغِ معشوق مردیم!
.
و در مصرع دوم میگه آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
یعنی تیغ از بالای سرمون گذشت و به گلوی مشتاقِ ما اصابت نکرد
.
ولی باز به خاطر وجود کلمه‌ی (آب) و همخوانیش با اصطلاح از سر گذشتن یک زیبایی لطیف و زلال در شعر اتفاق افتاده که به راحتی قابل توضیح نیست.
.
برای درکش باید دوباره نگاهی به این بیت انداخت
.
مردیم تشنه در طلبِ آبِ تیغِ او
آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
اگر بیس معنا رو کلمه‌ی آب قرار بدیم در مصرع دوم نه تیغ، بلکه آب از سر شاعر گذشته و نصیب گلو نشده.
.
اما چه طور ممکنه آب از سر بگذره، ولی توی گلو نره؟
.
اینجا هست که هنر بیدل در شعر نمایان میشه که چه طور منطق و معیار رو به بازی میگیره و شعر رو به معنای واقعی خلق میکنه.
.
شاید بشه گفت اونقدر لایق نبوده که حتا با گذشتن آب از سر هم نصیب گلوش نشده
.
شاید از فرط علاقه به زندگی برای حبس نفس، دهنشو زیر آب باز نکرده
.
شاید هم هیچکدام از این معانی مد نظر نباشه
.
به هر حال مسئله اینه که بیدل چنان معنا رو به بازی میگیره که شعر در نهایت معنا گریزی و تاویل پذیری خلق میشه

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۰:

.
بیدل از وضعِ قناعت، بارِ دوشِ کس نی‌ام
کشتی ما چون صدف‌، گیرد به سرکمتر محیط
.
.
صدف به خاطر شباهتش به دستی بسته در شعر بیدل از نمادهای قناعت و بلند همتی هست و دستی که به گدایی گشوده نمیشه.
.
در این بیت تشبیهی بسیار وسیع داره که در آنِ واحد صدف رو هم به دستِ بسته و قانع تشبیه میکنه و هم به خاطرِ شکلِ ظاهریش به کشتی.
.
و میگه من وبالِ گردنِ کسی نمیشم، همونطور که دریا صدف رو به ندرت روی آب میاره.
.
و غیرِ مستقیم داره میگه دریا کشتی به اون بزرگی رو به راحتی جا به جا میکنه، ولی صدفِ کوچک رو نمیتونه به سطح بیاره و جابه جا کنه. و اینجوری ارزشِ صدف رو بیشتر از کشتی میدونه و میگه بلند همتی ربطی به بزرگی و کوچکی نداره.
.
بیتی در نهایتِ زیبایی و لطافته.

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۱:

چشمِ حیرانِ مرا، آیینه‌ای فهمیده است
در طلسم‌ِ گوهرِ من نیست، بی‌ لنگر محیط
.
.
بیتِ فوق العاده ای‌ست
.
بیدل در حیرت به سر میبره و همیشه محوِ تماشای معشوق هست
.
کسی که حیران باشه حتا اشک هم نمیریزه، حتا پلک هم نمیزنه و سراپا چشم هست
.
آینه هم سراپا چشم هست و پلک نمیزنه
.
توی دیوانِ بیدل آیینه نمادِ حیرت و زل زدن هست
.
توی این بیت میگه حیرانیِ چشم منو آیینه فهمیده و بس
.
و بعد توضیح میده که من دریایی اشک در چشم دارم ولی از فرطِ حیرت این دریای اشک جاری نمیشه و انگار دریا رو لنگر کردن و از تکاپو باز مونده.
.
محیط یعنی دریا
.
مراعاتِ نظیر رو در نهایتِ استادی به کار گرفته بینِ لنگر و گوهر و محیط
.
و خودِ کلمه ی گوهر هم ایهامِ زیبایی داره
.
گوهر هم به معنای مروارید هست و هم به معنای ذات و جوهره ی هرچیز
.
گفتیم که قدما معتقد بودن برای تولید مروارید قطره ی آب به تمرکز میرسه، پس در مروارید مقداری آب هست که از موج زدن باز ایستاده
.
هرقدر توضیح بدیم بازم جا برای بسطِ این بیت وجود داره
.
واقعن کودوم شاعر رو داریم اینقدر زیبا بنویسه؟

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:

تصویرِ جنون آمیزی داره این بیت
.
.
به‌ گلشنی‌ که حیا، شبنمِ بهارِ تو بود
گداخت آینه چندان که شد چمن، مهتاب
.
.
آینه وقتی چهره ی زیبای تو رو دید از فرطِ شرم چنان آب شد که قطره قطره جیوه هاش سراسرِ دشت رو گرفت و همه ی چمن ها به رنگِ مهتاب در اومدن.
.
.
حُسنِ تعلیلی هم هست برای روشن بودن دشت در شبِ مهتابی

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

بیدل! من و بیکاری و معشوق تراشی
جز شوقِ برهمن‌، صنمی نیست در اینجا
.
.
.
مبحثی در روانشناسیِ رابطه مطرح هست که میگوید فردِ عاشق، ایده آل هایی را در ذهن دارد و با انتسابِ این ایده آل ها به طورِ ضمنی به معشوق، معشوق را در تخیل و توهم به ایده آل های خود نزدیک میکند و عشقش به معشوق افزون تر میشود.
.
به عبارتی شاید معشوق مقدارِ بسیار زیادی از صفاتی که در تصورِ عاشق هست را دارا نباشد و همین مسئله در انتها موجباتِ توقعاتِ بسیار و در آخر تزلزلِ روابطِ عاشقانه را باعث میشود.
.
بیدل در این بیت به همین مسئله اشاره دارد که ما با تصوراتِ خود در حالِ معشوق تراشی هستیم و در اصل عاشقِ شوق و ایده آل های خود میشویم و معشوق، بیرون از تفکر و اندیشه ی ما نیست.

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:

حیفِ اوقاتی‌ که صرف‌ِ کوششِ بیجا شود
تیشه عمری نوحه بر جان‌ کندنِ فرهاد داشت

بیت چندان پیچیده نیست
فقط تلمیحی به داستان شیرین و فرهاد داره که قضیه ش اینه که خسروپرویز (نامزدِ شیرین)، برا اینکه فرهاد رو دک کنه و مزاحمِ خودش و شیرین نشه میگه اگه بیستون رو از این طرف بکنی و از اونطرف بیای بیرون، من بیخیالِ شیرین میشم.
فرهادم نامردی نمیکنه و شروع میکنه به کندنِ کوه و دم دمای تموم شدن که بوده خسرو میبینه هوا پسه و الکی به گوشِ فرهاد میرسونه که شیرین مرده و فرهاد هم همونجا از غصه تیشه ای که باهاش کوه میکنده رو به سرِ خودش میزنه و میمیره.
صدای تیشه توی ادبیاتِ ما به ناله ی عاشق تشبیه میشه، ولی اینجا بیدل میگه تیشه برای کارِ بیهوده ای که فرهاد انجام میداد ناله میکرده.
و ظرافت در استفاده از اصطلاحِ (جان کندن) هست در مقابلِ (کوه کندن)

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۹ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶:

ﺑﻪ ﺫﻭﻕِ ﮐﯿﻨﻪ، ﺳﺘﻢ ﭘﯿﺸﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻔﺴﯽ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭِ ﺧﺪﻧﮓ!
.
(بیدل)
.
آدم برای زنده موندن نیاز به بهونه داره.
.
یکی از قوی‌ترین محرک های زندگی، حسِ انتقام و کینه توزی هست و بعضی افراد، تنها امید زنده موندنشون گرفتنِ انتقامه
.
مضمون مصرع اول هم همینه که آدم ستم پیشه به امیدِ کینه توزی زنده هست
.
.
علاوه بر این کشفِ عمیقِ روانشناسانه، مصرع دوم بار ادبی زیبایی با آرایه‌ی مدعا و مَثل (اسلوب معادله) داره
.
در مصرع دوم کمانِ کشیده شده رو به دهانی تشبیه میکنه که باز شده و داره نفس میکشه و این نفس کشیدن رو مدیونِ حضورِ تیر (خدنگ) هست که با تجسم شکل کمان ارتباطش رو درک میکنیم. نفس کشیدن هم، کنایه از زنده موندنه
.
تیر وسیله ای هست برای انتقام جویی.
.
تفاوت بیدل با دیگر شعرای سبک هندی در همین ظرافتِ در تشبیه هست که همیشه برای تشبیه از اشیاء مربوط به مفهوم کلامش استفاده میکنه و تشبیهاتش زیاد از موضوع مورد بحث دور نمیشن و همین موضوع باعث ایجاد ارتباطِ افقیِ محکمی در ابیاتش میشه.

۱
۳۸۵۲
۳۸۵۳
۳۸۵۴
۳۸۵۵
۳۸۵۶
۵۴۷۲