گنجور

حاشیه‌ها

چنگیز گهرویی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

این بیت :ساقیا عشرت امروز .... یاز دیوان قضا ...: در تمام تصحیحها به همین صورت امده است .به نظر صحیح ان به صورت ذیل میباشد.(ساقی یا عشرت ...یا ز دیوان ...)

 

فرهاد در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

ممنون از بذل محبتان دوستان نسبت به بنده.
زندگی بی عشق یا مردن به جرم عاشقی/ گاهی قبر در دل تاریخ قابت میکند

 

نیشابوری در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۴ - نتیجه افسانه خسرو و شیرین:

کلمه قبچاق یا قچاق(Ghochagh) بمعنی درشت هیکل میباشد که هنوز هم در خراسان کاربرد دارد.

 

عقیل پورخلیلی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند:

با سلام . بنده کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی هستم . لطفاً از خودتان تفسیر ننویسید . انسان کل در مثنوی شرح خاص خودش را دارد و گاهی هم منظور شمس تبریزی و دیگر مرشدان مولوی است و ...
معنی ابیات عربی اینگونه است :
پادشاه در خطاب آن انسان کامل و ولی و همان کسی که در خواب دیده بود و به عنوان طبیب الهی بود ، می گوید :
1- ای یار برگزیده و پسندیده ، خوش آمدی . اگر غایب شوی ، قضا و تقدیر الهی می آید و فضای زمین ( بر ما ) تنگ می شود .
2- تو سرور قوم ( رئیس عابدان و سالکان ) هستی . هر کسی که تو را نخواهد ( من لا یشتهی) و از این کارش دست برندارد ( لم ینته ) ، به راستی که تباه خواهد شد . ( قد ردی کلّا )

 

شایق در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:

با سلام بیت 1 - من به حالت تسلیم به تو در امان و بناه تو امدم چون توانایی نبرد با تو ندارم که قوی بنجه ای واز تو گریزی نیست 2 - ( من از اول به هوش بودم که دل به کس نسبارم شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم ) 3 - (دیدن تو یک نظر صد چو منش خونبهاست ) 4- او خود بخود از چشم اغیار در حجاب است و برای اهل نظر بی برده و عریان و اینکه سعذی می فرماید غیرتم هست و اقتدارم نیست یعنی نظام تکوین طوریست که من ( منظور انسان است ) نقشی در ان ندارم و اوست که محرم و نا محرم را مشخص می نماید 5 - ( بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل چون تواند کشیدش این بیکر لاغر من ) والبته برای اینکه بتوانم این بار سنگین امانت را بر دوش کشم باید با نفس مبارزه کنم تا از خودم رهایی یابم 6 - کسانیکه از قید و بندهای دیگر ازاد میشوند گرفتار کمند تو میشوند در واقع بس از کشته شدن نفس وارد حلقه عشاق او میشوی ( برستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هوشیارها ) 7 - ( ز چشمش جان نشاید برد که از هر سو که میبینم کمین از گوشه ای کرده است و تیری در کمان دارد ) 8 - در بقیه ابیات میگوید همه عشق و عاشقی زیر سر چشم جادوگر توست و برای اینکه از چشم دور نشوی نباید چشم از تو بر داشت

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

تیمور لنگ درست اهل شیراز نبوده! ولی چرا شاعر گفته سمرقند و بخارا و چرا نگفته شیراز و فسا!

 

دکتر ترابی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

جناب بابک،
مِیفرمایید از عمر جهان سیزده میلیارد سال گذشته است، اینکه چگونه دوستان کیهان شناس در باختر زمین به چنین عددی ( میدانم تقریبی ) رسیده اند بماند ، نکته‌ی جالب این است این کشف با آنچه در سفر آفرینش آمده است ( گویا کمتر از هفت هزار سال) تنها در شمار سالها تفاوت دارد !!!
شباهت شگفت انگیزی است ، چگونه همان اشیوه‌ی اندیشگی جامه‌ی علم به خود پوشیده است و "روز بود و شب بودو گفت بشود وشدو...)
به بیگ بنگ چهره دگر گون کرده است تا پای بندی به باور های غیر علمی پا برجا بماند!.
(گیرم که این انفجار بزرگ روی داده باشد، در هیچ بوده است ؟)
باری، جایی از صداهایی که میشنوند و هوم مانند است و برخی بوداییان و هندیان چون در خود میروند همان میشنوند گفتگو شده بود و بستگی
!! این دو، من از آنچه در گیرنده های رادیویی میشنوند آگاهیی ندارم ، اما متوانم بگویم که چون در خود فرو رویم و در بر آواهای پیرامونمان فراز کنیم آنچه به گوشمان میرسد صداهای درونی تن ماست صدای گردش خون ، هوا و نبض تپنده‌ی
حیات.
من بر این باورم که کیهان بی کرانه است بی آغاز و انجام تنها حقیقت انکار ناپذیر تغییر است ، گشتن ، دگرگونی . و بیگ بنگ آقایان اگر هم رویداده باشد یک دگرگونی کیهانی است و نه آغاز خلقت.
حکیم داشمند ما فردوسی توسی ( اهل روستای باژ!!!)
آنگاه که میفرماید :
" که ایزد زناچیز چیز آفرید وزآن تا توانایی آمد پدید"
راه به جایی میبرد چه ناچیز لزوما هیچ چیز نیست و آنچه پس از آن میگوید و توانایی که از چیز زاده میشود و ببخشایید.

 

دکتر ترابی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

ای کاش دوستان پیش از آلودن قلم به ناسزا ، اندکی می اندیشیدند و پاره ای از این پرسشها را پاسخ میگفتند.


فردوسی، بیرونی، رودکی، ناصر خسرو و...
در کدام شهر دیده به جهان گشوده اند؟
خواجگان و میرزایان تاریخمان از کدام شهر برخاسته اند؟
نیاکان طاهرین یکی از سادات حاشیه نویس چطور؟
آیا در آن روزگار شهر به مفهوم امروزی یا آنروزی در زادگاهشان وجود داشته است ؟.
مسولیت جنگهای خانمانسوزی که صدها هزار کرور مردم را در طول تایخ به کام مرگ فرستاده است بر عهده‌ی کیست؟
دور نرویم، چه کسانی بزرگترین فاجعه‌ی زیست بومی جهان را ایجاد کرده اند؟
و بسیار پرسشهای دیگر ازین گونه.
کلاهتان را به داوری بخوانید !
روستاییان بسیار بیش از فیلسوفان ، عارفان، زاهدان و....در باره‌ی جهان میدانند ، جهان واقعی
پرماسیدنی در باره‌ی چرخه‌ی جاوید زندگی ، پاسداری از آب و خاک ، همان که شهریان کمر به نابودی آن بسته اند .

 

mehr در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۰:

آقا مصطفی
میخواهد بگوید این معشوقی که تو نام میبری قبلاً پدر مرا در آورده ، تو چطور با او سر میکنی

 

مصطفی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۰:

کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست چه معنیی داره ؟

 

شایق در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

با سلام چند نکته عرفانی را باید بدانیم تا معنی این غزل را بهتر درک نمائیم 1 - علت اینکه خداوند موجودات را خلق کرد صرف نظر از بحثهای سخت وبیچیده فلسفی در حدیث معروف ( کنت کنزا مخفیا .... من گنجی بودم مخفی دوست داشتم اشکار شوم لذا افریدم ) و بقول استاد الهی قمشه ای ( امد لب بوم قالیچه تکون داد قالیچه گرد نداشت خودشا نشون داد ) خلاصه اینکه همه را برای انسان افرید وانسان را برای خودش و حتی وقتی خداوند با فرشتگان یک مشورت صوری انجام داد انان اعتراض کردند که ما ترا تقدیس میکنیم این چه موجودی است خون ریز و مفسده جو خدا انان را از فضولی معاف کرد و گفت من چیزهائی میدانم که شما نمی دانید و بالاخره شیطان نتوانست تحمل کند واز فرمان سر بیچی کرد وخدا او را از درگاه راند و به فرشتگان فهماند که نباید دخالت کنند بهرحال از اصل مطلب دور شدم خدا انسان را افرید تا انسان زیبائی او را ببیند و عاشق خدا شود و از انطرف نیز خدا عاشق انسان شود و خلاصه عشق و عشق بازی که هر چه غیر عشق بازی است . بازی است و در واقع در بیت دوم سعدی اشاره به همین مطلب دارد و خطاب به خدا میگوید همه فتنه ها زیر سر خودت است تو زیبائی خود را در اینه خود دیدی و ما را افریدی که عاشق ان زیبائی شویم ( به کدام ملت است این به کدام مذهب است این که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرائی ) 2 - در بیت اول و ششم وقتی میگوید دوست دارم و یا بارها گفته ام به این معنی است که نظام افرینش اینطور است که هم او ظاهر وهم باطن است هم از جهتی ظاهر و مثل خورشید به هر بام و دری هست و هم از چشم بی بصران غایب است تا نا محرم او را نبیند و یاز در بیت هفتم ( باز گویم ... )همان معنای بیت ششم و اول را تکرار میکند و میگوید گر چه مثل خورشید تابانی و درخشان اما فقط اهل نظر تاب و توان دیدن ترا دارند 3 - در بیت سوم میگوید مسخره و خنده دار است که من از شیرینی دربیش تو صحبت کنم چرا که تو معدن شکری 4 - در بیت بنجم میگوید تو مطلق حسنی و ذات تو زیبائی بی حد و نهایت است ونیازی به لوازم ارایش و ماتیک و سرخاب نیست والبته این حرفها را فقط باید به دوست گفت که هر کسی شایسته شنیدن این حرفها نیست که نا محرمان (صم بکم عمی فهم لا یرجعون ) کر و کور و لالند

 

بابک در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

تصحیح،
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ....

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷:

می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی

 

بابک در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

تصحیح،
که یحتملاً خان زاده (شاهزاده) و یا حاکم بوده....

 

بابک در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

با درود،
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست
هر کسی قصهء شوقش به زبانی گوید
چو نکو می نگرم حاصل افسانه یکیست
"عماد خراسانی"
---
چند نگاه از عقلی ناقص و بیانی قاصر:
-رباعیات خیام در مجموعه هایی که بدست آمده از دو و سه و پنج و هفت وسیزده و نهایتاً هزار و چند صد رباعی را در بر می گیرد، و محققین بر آنند که از همان سیزده تا نهایتاً سی و اندی را می توان به ظن قریب به یقین از آن خیام دانست و از هزار و چند صدتا هزار و چند صدش را می توان الحاقی و از آن دیگران، گو اینکه ممکن است نام خیام را نیز در خود داشته باشند.
پس از آن دیگر این سلیقه و تشخیص آن محقق است که کدام را از آن خیام می داند و کدام را الحاقی، و هر محققی هم از جمله رولینسن انگلیسی، کریسشینسن دانمارکی ، روزن آلمانی، ژوکوفسکی روس، پاسکال فرانسوی....، و از خودیها ذکأالملک فروغی و دکتر قاسم غنی، صادق هدایت، علامه همایی، علی دشتی، سعید نفیسی، مجتبی مینوی، رشید یاسمی، فروزانفر، زرین کوب،علامه جعفری، دکتر علی شریعتی و و و.... آنان را از یا منظر خود بررسی و تفسیر کرده و یا نقدی بر آن نگاشته اند.
-ایهام اگر چنانهم در زمان "خیام" و یا در شعر موجود بوده، ولی توسط او و در "رباعی" به اوج کشانده شده. پس از او هم توسط هیچ کَس دیگری جز "حافظ"، که آنرا ازو وام گرفته، در "غزل" به چنان گستره ای کشانده نشده. به عبارت خلاصه سلطان ایهام در رباعی خیام و در غزل حافظ است.
-به ما در سیستم آموزشی از دبستان یاد داده اند که در شعر بدنبال "آن یک" معنی بگردیم، شاید هم در دبیرستان و دانشگاه که "آن" می تواند دو معنی دور و نزدیک و یا حتّی متضاد داشته باشد ولی همچنان بدنبال "آن یک" معنی راستین بگردید.
نتیجه آنکه شاید، در پس ذهن ما اینگونه نهادینه شده که در بطن شعر می باید فقط یک معنی صحیح و راستین نهفته باشد.
- حال چنان است که خواننده بر مبنای ذهنیت و باور سیستم شخصی آن معنی و تفسیر و تعبیری را که برایش آشنا و ممکن است در آنها جستجو کرده و احیاناً می یابد و نظر مخالف را رد می کند.
آنگونه که می بینیم آنکه تفکرات و باور سیستم مذهبی دارد برداشت خود را می کند، یا آنکه تفکراتش باورِ بر عرفان دارد چنان می بیند، و آنکه ذهنیت و باور سیستم مخالف برداشت خود را.
-همواره پنداشته و نمی دانم، که آیا این من خواننده است که در پی آنم که با یافتن "آنی" که ذهنیت مرا تصدیق می کند مهر تأیید بر باورهایم از سراینده بگیرم، و یا آنکه این من و ذهنیت من است که بر او مهر تأیید می زند.
آیا که من خواننده در پی آنست که نزدیکی و قرابت خود را با شاعر و متفکر بیابد و او را در کنار و ازنوع و آنِ خود ببیند، و گر گاهی نتیجه مخالف را بیابد احیاناً سراینده را نهی و تف و لعنت می کند، و یا شاید خواننده مخالف را؟
آیا ممکن است که شاید و فقط شاید، این سراینده از "این" و "آن" گذر کرده و به جایی رسیده که منِ تک باور ذهنیتم دارای گنجایشی نیست که آنرا دریابم؟ چرا که تک باورم و درون ذهنیتم مخالفی موجود.
ویا آیا ممکن است که من نمی خواهم، نمی دانم، ویا نمی توانم به اوجی که شاید و فقط شاید او منظور نظرش آن باشد که مرا بدانجا کشاند رِسم، و درپی آنم که بندی به پای او انداخته و اورا از اوج به کنار خود بیاورم که او نیز چون من باشد و مرا تصدیق و تأیید کند؟
شاید که باید چون سهراب گفت بود:
"کار ما نیست شناسایی گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم..."
و یا آنسان که عماد گفت اندیشید....

 

بابک در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

در زمان حافظ بیشتر از یک سده از مستولی شدن ایلخانان، نوادگان چنگیز خانِ مغول، بر جنوب ایران می گذشت و سپس اینجویان (آل اینجو) و مظفریان (آل مظفر) که خود نوادگان آنان بودند بر مناطق مختلفی از جنوب حکومت کرده و با یکدیگر جنگ و ستیز. ایرانیان اینان را ترک دانسته و خطاب می کردند.
اینجا منظور یکی از آنانست که خان زاده (شاهزاده) و یا حاکم بوده، و اهل و شاید هم متولد شیراز و خالی بر صورت داشته، ولاغیر!.
جایی هم ندیدم که ترک در فارسی معنی زن زیبا را داشته باشد، تیمور لنگ هم که اهل شیراز نبود.

 

جعفر در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۷:

در این بیت "ترا بازگویم همه هرچ هست /
یکی گر دروغست بنمای دست" باید همه هرچه هست باشه

 

جعفر در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۶:

از دید من در بیت "به خورشید ماهیش بریان شدی /
ازو چرخ گردنده گریان نشدی" درستش گریان شدی است
و در مصرع تخست بیت آخر هم گفته ها باید بجای گفتها باشد

 

جعفر در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۵:

من این شعر رو قبلا در جاهای دیگر هم خوانده ام و چند واژه در چند بیت آنه با نوشته ی شما متفاوت است نمی دانم کدام رو درست بدونم ان چیزی که من خوانده ام چنین است :
در مصرع دوم بیت نخست : که ای شیر دل مهتر نامدار
در بیت دوم جای موبدان و بخردان جابجا بود (من ایدون شنیدستم از موبدان / بزرگان و بیدار دل بخردان)
در مصرع دوم بیت چهار : به گیتی فزون زین ندارد یکی بیش زاد
در مصرع نخست بیت هفتم : بفرمود تا سوی دریا برند
کاش از دوستان شاهنامه پژوه و خردمند کسی راهنمایی مان میکرد

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

دو دوست لطفا چت نفرمائید! این مکان جای بحث های خارج از مبحث نیست.

 

۱
۳۷۸۲
۳۷۸۳
۳۷۸۴
۳۷۸۵
۳۷۸۶
۵۰۶۴
sunny dark_mode