گنجور

حاشیه‌ها

شار۷ در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹:

واژه «کهتا» در بیت دوم همان دو حرف اضافه «که»و«تا» است که بهم چسبیده. دوستان اگر معنی دیگری برای این واژه دارند بفرمایند..

 

فرامرز غفاری در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

سلام
آنچه در غزل :
ساقی حدیث شمع و گل و لإله میرود ...
وین کار با ثالثه غسال میرود
سالهاست بخاطر یک تفسیر بی پایه و مشکوک به غلط تفسیر شده و عبارت "ثلاثه غسأله" را به تعبیر صاحب فرهنگ لغتی (بدون أوردن نمونه ای مشابه و فقط به استناد همین غزل ) "سه جام شراب در سحرگاه برای شستشوی میگساری شب قبل " معنی کرده اند. به دلائل زیر این تفسیر نادرست است در هیچ حدیثی ( سخنی از پیامبر) به شمع و گل و لإله و ... اشاره نشده که خواجه شیراز حافظ قران بدان رجوع کند و ثالثه غسأله نیز همینطور
علاقمندم اگر مرجعی برای این تفسیر یا معنی " ثالثه غساله" دارید اعلام کنید وگرنه این اصطلاح مربوط میشود به سه کأسه یا سطل أب که در گذشته برای تطهیر تن بعد از نزدیکی جنسی ( غسل ترتیبی ) و قبل از اقامه نماز بکار میرفته منظور در شعر، شب زفاف و عشق ورزی است و اینکه نهایتابعد از مقاربت با نو عروس چمن که حد حسن یافته (به صنعت و وأسطه گری دلاله)، با سه سلطل أب پاک میتوان خود را شست و پاک شد و در مورد استفاده از ثالثه= سه و غسأله = شوینده و نحوه انجام این عمل حدیث هست

 

شایق در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

با سلام وصل دوست را در این شعر حافط ملاحظه کنید (بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع ومشعله بود حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست بناله دف و نی در خروش و ولوله بود مباحثی که دز ان مجلس جنون میرفت ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود )

 

شایق در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

با سلام ( به ولای تو که اگر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان بر خیزم ) ( از انرو که در بند توام ازادم ) ( رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطر خواه اوست ) ابیات فوق با بیت اول و دو بیت اخر این غزل هم خوانی دارند وسعدی میگوید هر چه زیبایی و خوبی در عالم هست تجلی زیبایی و خوبی مطلق است که اگر گوشه چشمی بما کند انرا در می یابیم

 

سجاد جرجر در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳:

بنده به روایتی شنیده ام که روزی ملک شعرای بهار در جمعی از شعرا نشسته بوده اند که یکی از شاعران خطاب به حضرت محمد تقی بهار نطق می کند: چرا باید لقب ملک شعرا را به او بدهید.
اگر راست می گویید من چهار کلمه می گوییم، شما با آن شعری بگویید.
که در ادامه ملک شعرا خطاب به شاعر گستاخ این شعر را می سرایند.

 

کسرا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

تا به امروز... در سایت گنجور و این همه گنجینه اشعرش... ندیده بودم که شعری چنان پر طرفدار باشد و همه از دم ازش تعریف کنند... و جا داره که من هم از این شعر فرا زمینی و ناب به زبان و فهم اندک خود تعریفی کنم و تشکری از همه ی عزیزان و سروران طرفدار شعر و ادبیات ایران کهن...
زنده باد عشق های پاک... عشق های فرهادی...

 

شایق در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

با سلام (که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت ) هجر و وصل از اصطلاحاتی است که همه عرفا از ان صحبت کرده اند برای انکه معانی این دو کلمه بیشتر روشن شود توضیحاتی در حد بضاعت میدهم . تمام انسانهای کامل در تمام اوقات بیاد خدا هستند و دم و لحظه ای نیست که بی یاد خدا باشند و به این معنا هجری در کار نیست و عرفا دایما در وصل دوست هستند ( تو در نظر نشسته ای من به کجا نظر کنم تو شهر دل گرفته ای من به کجا سفر روم ) اما گاهی برای انان حالتی بیش می اید وصف ناشدنی و به انان لذتی دست می دهدو به حالتی می روند که وجد و شوقی دست میدهد که در عبارت نمی گنجد و معمولا این حالت را به شب قدر تشبیه میکنند ( چه مبارک سحری بود و چه فرخوانده شبی ان شب قدر که این تازه براتم دادند ) و یا به حالتی که لب بر لب نازنینی گذاشته اند و او را در اغوش کشیده اند و همین تشبیهاست که افراد کم اطلاع را در مورد عرفا به شک می اندازد و می بندارند انان انسانهای لاابالی و بی بند و بار بوده اند و بخصوص حافظ که بیشترین شعرها را در این مورد دارد از قبیل ( زلف اشفته و خوی کرده و خندان لب و مست بیراهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من امد بنشت سر فرا گوش من اورد به اوای حزین گفت کای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده یرست .... ) و یا (کنار اب و بای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولنی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش .... ) و (مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق ... ) در مورد این شعر اخری جایی خواندم که حافظ نیز دنبال خانه خالی می گشته و مشکلات جوانان امروز را داشته است أأ سعدی نیز از این دست اشعار فراوان دارد بهر حال وقتی چنین حالت و وقت خوشی برای عارف بیش می اید او به وصل جانان رسیده است و در اوقات دیگر او در هجر است . برخی از عرفا هجران را میبسندند و برخی وصل را بابا طاهر می فرماید ( یکی درد و یکی درمان بسندد یکی وصل ویکی هجران بسندد من از درد و درمان و وصل هجران بسندم انچه را جانان یسندد )و خلاصه ( ماییم و در میکده تا یار چ خواهد )

 

کیانوش پدرود در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

وزن شعر "فاعلاتن فاعلاتن فاعلن" از بهر "رمل مسدس محذوف هست. وزن شعر اشتباه نوشته شده.

 

عاشق در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۲:

این متندرست است :
باب برزویه طبیب
چنین گوید برزویه، مقدم اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود، و اول نعمتی که ایزد، تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و به مزید تربیت و ترشح مخصوص گشت. و چون سال عمر به هفت رسید مرا برخواندن علم طب تحریض نمودند، و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می‌کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه نفس خویش را میان چهار کار که تگاپوی اهل دنیا ازان نتواند گذشت مخیر گردانیدم: وفور مال و، لذات حال و، ذکر سایر و. ثواب باقی و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در تمامی دینها ستوده ست. و در کتب طب آورده‌اند که فاضلتر اطبا آنست که که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مواظبت نماید، که به ملازمت این سیرت نصیب دنیا هرچه کامل تر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد؛ چنانکه غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست. اما کاه که علف ستوران است به تبع آن هم حاصل آید. در جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم.
بازنویسی :
باب برزویه طبیب
چنین گوید برزویه، پیشرو اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خاندان علمای دین زردشت بود، و اول نعمتی که ایزد، تعالی و پاک ، بر من بخشید دوستی پدر و مادر بود و مهربانی ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و به افزونی تربیت و شایستگی مخصوص گشت. و چون سال عمر به هفت رسید مرا برخواندن علم طب تشویق نمودند، و چندانکه اندک آگاهی حاصل شد و فضیلت آن بشناختم به رغبت صادق و حرص قادر در تعلم آن می‌کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه خودم را میان چهار کار که تگاپوی اهل دنیا ازان تجاوز نمی کند اختیار گردانیدم: وفور مال و، لذات حال و، شهرت و. ثواب جاوید و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در تمامی دینها ستوده ست. و در کتب طب آورده‌اند که فاضلتر اطبا آنست که که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مداومت نماید، که به پیوستگی این رفتار نصیب دنیا هرچه کامل تر بیابد و رستگاری عقبی پس انداز گردد؛ چنانکه غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست. اما کاه که علف ستوران است بهدنبال آن هم حاصل آید. در جمله بر این کار روی تمام کردم و هر کجا بیماری پیدا کردم که در وی امید صحت بود معالجت او بر وجه ثواب بر دست گرفتم.







نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۲/
و چون یک چندی بگذشت و طایفه ای را از امثال خود در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت، و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت، و نزدیک آمد که پای از جای بشود. با خود گفتم:
ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی، و خردمند چگونه آرزوی چیزی در دل جای دهد که رنج و تبعت آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع اندک؟ و اگر در عاقبت کار و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی به سر آید. وقوی تر سببی ترک دنیار ا مشارکت این مشی دون عاجر است که بدان مغرور گشته‌اند. از این اندیشه ناصواب درگذر و همت بر اکتساب ثواب مقصور گردان، که راه مخوفست و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگام حرکت نامعلوم. زینهار تا در ساختن توشه آخرت تقصیر نکنی، که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد، و زندگانی آن را به منزلت عمادی، چنانکه بت زرین که بیک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضای آن بهم پیوسته، هرگاه میخ بیرون کشی در حال از هم باز شود، و چندانکه شایانی قبول حیات از جثه زایل گشت برفور متلاشی گردد. و به صحبت دوستان و برادران هم مناز، و بر وصال ایشان حریص مباش، که سور آن از شطون قاصر است و اندوه بر شادی راجح؛ و با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجر منتظر. و نیز شاید بود که برای فراغ اهل و فرزنادن، تمهید اسباب معیشت ایشان، به جمع مال حاجت افتد، و ذات خویش را فدای آن داشته آید، و راست آن را ماند که عطر بر آتش نهند، فواید نسیم آن بدیگران رسد و جرم او سوخته شود. به صواب آن لایق تر که بر معالجت مواظبت نمایی و بدان التفات نکنی که مردمان قدر طبیب ندانند، لکن درآن نگر که اگر توفیق باشد و یک شخص را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید آمرزش بر اطلاق مستحکم شود؛ آنجا که جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند، و به علتهای مزمن و دردهای مهلک مبتلا گشته، اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازه خیرات و مثوبات آن کی توان شناخت؟ و اگر دون همتی چنین سعی به سبب حطام دنیا باطل گرداند همچنان باشد که:
مردی یک خانه پرعود داشت به ، اندیشید که اگر برکشیده فروشم و درتعیین قیمت احتیاطی کنم دراز شود بر وجه گزاف به نیمه بها بفروخت.

 

مختار در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

در همین غرل، بدون درک معنای کل غزل، واژه ی "بگذاریم" را با همین برداشت نادرست، " بگزاریم" دانستند! که هیچ همخوانی با سمفونی کل غزل ندارد، و نابجا و ناشاسیت است، و کل سمفونی اندیشه بیان شده در غزل را به هم می ریزد، سازی است ناسازگار با غزل،
در حالی که به روشنی، همراه با دیگر ابیات این غزل، همان بگذاریم است، و در اینجا منظور حافظ نادیده گرفتن فرض ایزد برای حکم شراب است، زیرا این کار را گناهی بزرگ و نابخشودنی نمی داند، و در این کار زیانی به کسی وارد نمی شود و به کسی بدی نمی شود، و این آزار دبگران و ستم به دیگران و بدی کردن در حق دیگران است که ناروا. و باید از آن دوری کرد و پرهیز نمود،
در جای دیگری نیز حافظ این فرض را فرو می گذارد، آنجا که به روشنی ام الخبائث بودن شراب تلخ وش را رد می کند، و در جاهای بسیار دبگر
حفیقت آن چیزی نیست که ما دوست داریم باشد، حقیقت آنچیزی است که به راستی هست، هر چند برای ما ناپسند و ناخوشایند باشد و لرزه بر باورهای ما بیندازد و ما را نگران و دلوپس و سنت ها و عادتها ی ما را بشکند، و این بزرگترین راز شکوفایی تمدن بشری است، و نادیده گرفتن آن، بزرگترین گرفتاری فرهنگی ما در باره ی بسیاری از چیزهایی که زیر بنای فرهنگ فرومایگی و ریاپرو ما را می سارد، و به باور حافظ، باده نوشی نیست که مادر و زایتده ی همه ی بدی هاست، و این ریاکاری و دورویی است که زاینده ی فرومایگی و تباه کنتده کرامت انسان ها و اخلاق جامعه است، چیزی که به روشنی و پر هزینه هم اکنون ما خود در جامعه شاهد هستیم و تحربه کردیم،

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح:

باعرض سلام وادب
نوشته های وزین اساتید را همیشه پیگیری مینمایم
متوجه شده ام.که کلماتی که در مثنوی نیاز به توضیح وتفسیر دارد دقیقا کلماتی از زبان لارستانیست که هنوز ما در زبان محاوره ایمان بکار میبریم...

 

مختار در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

برای نمونه، در این غزل حافظ به سادگی و روشنی از باده حقیفی میگوید، اینکه باده از خون رزان است، و روشن تر از این نمی توان گفت، ولی باز این را طنز و طعنه می دارند و نمی دانم باید چه واژگان دبگری به کار میبرد تا برداشت دیگری از آن نشود، و همان معنای حقیقی را داشته باشد،
ولی در سراسر غزل های حافط می توان به روشنی اندیشه ای فرادینی یافت، که باور حافط و دیدگاه او را یافت. در باوری که خافط خدا را در درون خویش می یابد، او را مهربان و دانا و بخشنده می داند، با او دوست می شود، و خوردن باده را به سان نماد برجسته ای از زاهدی، گناهی بخشش پذیر و بییم اهمیت می داند، و ستم به دیگران و آزار دبگران و ریاکاری و دورویی را بزرگترین و نابخشودنی ترین گناهان می شمارد،
حافط فاش میگوید و از گفته ی خود نیز دلشاد که آزادگی خویش از زهد فرومایه و رهایی از پوسته ی بنده پرور دین را فریاد بزند، و اگر از بهر دل زاهد خود بین در میکده ها را می بندند که آن را مایه ی ریاکاری و تباهی جامعه می پندارد، دل قوی میدارد و امیدوار است که برای خشنودی خدای مهربانی که خودش می شناسد و باور دارد، نه خدای عبوس و خشمگین و کینه توز و شکنجه گر شیخ و مفتی و فقیه و واعظ و محتسب و زاهد، گشوده شوند، و اگر هم دوران چیرگی زهاد ظاهر بین و سخت گیر است، سفارش می کند که برای گرفتار نشدن به دست محتسب، پنهان باده خورند و باده ی خانگی بنوشند، و چنین مبارزه و ستیز و اتدیشه و دیدگاه و فلسفه ای از سوی یک اندیشمند آزاده و بزرگ منشی چون حافظ، در سراسر غزل های پرمعنا و بی ریا و رک و روشن حافظ، درخشان است و پیدا است

 

مختار در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

یکی از نشان های برجسته ی چیرگی توهم خودمدرانه در فرهنگ ایرانی. برداشت های ناروا و نادرستی است که از غزل های حافظ شده و میشود، که در دیدگاه عزیزان ارجمند حاشیه نویس این غزل نیز پیدا است،
در این فرهنگ توهمی، که تقریبا همه ی کسانی که پیرامون تفسیری نوشته اند، سوای شماری اندک، نخست شخصیت و منشی برای حافظ ساخته اند و سخت بدان باور داشتند و سپس غزل های او را سازگار و شایسته آن شخصیت ساخته و پرداخته شده تفسیر کردند، و برای نمونه، در همین غزل که حافظ به روشنی و بی هیچ ابهامی و آشکار ا فلسفه ی ویژه خود را که نکوهش زهد و ریا است و ستایش آزادگی و رهایی و بی عیب دانستن باده نوشی است، و در چندین غزل دبگر هم در باره ی روزه و ماه رمضان و شادمانی در پایان یافتن آن نزدیک به همین معنا را و باور و بینش ویژه خود را بیان کرده، باز گروهی نمی خواهند و نمی پسندند که سخن و اندیشه حافظ را بپذیرند و تفسیرهای وارونه و دست کم ناراست و ناهمخوان از اتدیشه حافظ دارند.

 

بابک در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
محمد عزیز،
سپاس از تفسیر و توضیحت،
در ادامه آن یک دو کلامی که به ذهن ناقص و بیان قاصر بنده می آید را در حد بضاعت خود اضافه می کنم، چنانچه کم و کثری داشت ببخشا:
می دانی که حافظ سلطان بلامنازع ایهام است، و نه پیش و نه پس از او هیچ کس نتوانسته چنان گستره ای در شعر بوجود آورد. این بنده بر این باورم که او اینرا از خیام برداشت کرده و به وام گرفته، لیک آنرا به شدت گستره داده.
اگر شاعر دیگری چنان کرده که یک مصراع و یا بیت ضد و نقیض به نظر می آید و بر آن دو معنی که شاید نهایتاً در تضاد هم باشند که خواننده را مبهوت میکند، حافظ اینرا به ورای دیگری کشانده چنانکه گاه فقط یک مصراع او از ژرفا تا عرش را پوشش میدهد و از آن چندین و چند برداشت می توان گرفت، که این خود یکی از شاهکارهای بزرگ اوست ولی باز هم نه تمام هنرش.
شاید پس از این نگاه شما و دیگری نیز با این بنده موافق گردی که حافظ نادره ای است که گیتی بر خود ندیده!
*چنانچه شخصی گمان به غرض یا غلّو و اغراق در بیانم کرد، دعوت می کنم خود به قضاوت نشیند:
در بیت مورد نظر شما "بزم دور" میتواند یک برهه ای کوتاه از زمان باشد مثل همان جشن یا میهمانی که خود به آن اشاره کردی، نگاه دیگر آنکه این می تواند کل زندگی یا عمر شخص باشد. نگاه سوم آنکه آن می تواند اشاره به فلک یا جهان آفرینش و هستی باشد.
مصراع اول
1-بزم دور می تواند اشاره به دوره ای کوتاه ( مانند یک جشن یا میهمانی) باشد
در این جشن یکی دو قدح بخور و برو
2-بزم دور می تواند اشاره به زندگی(عمر) باشد
در این عمر یکی دو قدح درکش و برو
این میتواند دارای کمی بار منفی باشد، یعنی که عمر/زندگی را بزمی ببین که یکی دو قدح در آن میخوری از آن کام بگیر و بعد هم از آن (عمر، زندگی، دنیا) برو.
-در عین حال یکی دو قدح کفاف تمامی یک عمر را نمی دهد، پس این می تواند اشاره ای به رضاء و قناعت باشد یعنی آنچه در زندگی می گیری به آن راضی باش و قناعت کن.
3-بزم دور می تواند اشاره به فلک (هستی، آفرینش) باشد
در این جهان هستی یکی دو قدح بخور و از آن گذر کن
الف-در این جهان هستی یکی دو قدح بخور و توسط آن برو (یعنی پای از آن بیرون کن) حال این پا گذاردن به خارج و برون برای دست یابی به "آن چیزی" است که ورای هستی است.
و یا
ب-درعالم هستی،(یکی دو قدح خوردن که دیگر کفایت کل زمان هستی را نمی کند، پس این نیز می تواند قناعت و رضاء را نشانگر باشد) قانع و راضی باش و پای از آن بیرون نه و ورای آنرا دریاب
می بینیم که اینجا آفرینش/عالم هستی بار کاملاً مثبت دارد که آنرا درجمعبندی به یک بزم (جشن و سرور) تشبیه کرده.
*اما مصراع دوم:
الف- اگر طمع مدار را آنچنانکه در وهله اول به نظر می آید با طمع مکن (نکن) برابر بدانیم، آنگاه چنین معانی را (مختصراً) میابیم:
طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد
طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
حصول(وصال) دوام (پایداری،ابدیت) را ممکن گمان مکن (طمع مدار)
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
طمع مکن وصال (دیدار) همیشگی باشد
*
ب-منتهی چنانچه "طمع مدار" معنای "دست از طمع مدار" را بدهد، یعنی "مدار" نشان استمرارِ پایدار و دائمی و همیشگی بودن طمع(آرزو) باشد، آنگاه معنی "همواره طمع کن، همواره آرزو کن" را پیدا میکند.
که خلاصه آن: دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
***در جای دیگری یک نمونه در زبان فارسی آوردم که معنی متضاد میدهد: "سخت شکننده" که در نگاه اول بسیار شکننده را بیان می کند، ولی معنی دشوار شکننده را نیز داراست. در نثر ما را الزام میکنند که توضیحات کامل دهیم بدانسان که اگر معنی دوّم نمونه بالا را در نظر داریم گوییم "به سختی شکننده"، ولی در نظم که اختصار از واجبات آن است بر عکس گونه بالا آورده شده و این بر خواننده است که معنی آنرا در مصراع و یا بیت بیابد.
-آنگاه بیت چنین می شود:
در بزم دور (فلک، هستی،آفرینش) یک دو قدح درکش ( راضی باش ،قناعت کن) و از آن پای بیرون کن( همین حالا از عالم هستی به ورای آن رو، ورای آنرا دریاب) +
یعنی که مدام کوشا باش(مدام طمع کن) تا وصال ( یکی شدن) به دوام ( آن چیز پایدار،ابدی و همیشگی) به دست آید
ج- گزینه دیگر آنکه شروع و اتمام بیت و رابط آنانرا در یک نظر نگاه کنیم،
یعنی بزم دور(هستی، آفرینش ) و طمع مدار(گمان نکن) وصال دوام ( ثبات، پایداری، همیشگی و ابدی بودن) را در یک منظر بنگریم میبینیم که اشاره به ناپایداری و غیر ابدی بودن هستی و جهان مادی را دارد.
که می شود: جهان هستی،آفرینش(دور بزم) را گمان مبر(طمع مدار) که بادوام و پایدار و ابدی باشد (وصال دوام)
یعنی آنکه گرچه جهان شاید هزاران هزار میلیارد سال نیز عمر کند (فعلاً حدود سیزده میلیارد آن سپری شده) ولی نهایتاً خود از میان خواهد رفت.
***حاشیه- فیزیکدانان بدنبال عددی (value) هستند که هنوز آنرا نیافته اند، و آن مقدار گرانش (Gravity) را در گیتی مشخص خواهد کرد. بر مبنای آن خواهند دانست که کدام نظریه غالب خواهد شد؛1-آیا گرانش آن بار را داراست که هنگامی که گیتی به منتهی درجه ای از انبساط رسید آنگاه شروع به در خود باز گشتن کند و نهایتاً باز گشت به همان نقطه ای که از آن سر باز کرده (Singularity) که اینرا در مقابل نظریه بیگ بنگ (Big Bang) بیگ کرانچ (Big Crunch) نا میده اند.و یا
2- اگر گرانش چنین باری را دارا نیست گیتی می باید آنقدر گستره یابد تا نهایتاً حتی هسته های اولیه (Particles) از یکدیگر بسیار دور گشته و انرژی درون آنان تمام شده و جهان به سردی گراید، که اینرا برخی بیگ فریز (Big Freeze) نامیده اند.{از کتابی از سِر مارتین رییس (Sir Martin Reese)، که یکی دو دهه پیش آنرا خواندم فکر کنم کتاب فقط 6 عدد(Just 6 numbers) باشد}
*نگاهی به گزینه ها،
1-اگر اشاره به برهه ای از زمان باشد:
الف-در این میهمانی یکی دو قدح نوش و گذر کن، +
"طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
طمع مکن وصال (دیدار) همیشگی باشد
که خلاصه ای از آن می شود گمان نکن (طمع مدار) که این گونه زمانها همیشگی و دائمی باشد و یا همیشه موجود باشد، آنرا (چنین زمانهای نادر و کوتاه را)غنیمت دان
ب-در این میهمانی یکی دو قدح نوش و گذر کن، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
2-اگر اشاره به عمر باشد:
الف-در این زندگی نوش یک دو قدحی و کام گیر و سپس از جهان برو، +
"طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی،ابدیت) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
که خلاصه آن: زندگی را غنیمت دان و از آن کام گیر(و قانع و راضی باش) که سپس رفتن از پی اوست+ دل به همیشگی بودن خود در اینجا را مکن (از آن دل بکن)
ب-در این زندگی نوش یک دو قدحی و کام گیر و(قانع و راضی باش) سپس از جهان برو، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
3-اگر اشاره به جهان هستی و آفرینش باشد:
گزینه نخست
الف-در این جهان هستی یکی دو قدح نوش و توسط آن دریاب، +
"طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی،ابدیت) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
ب-در این جهان هستی یکی دو قدح نوش و دریاب، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
گزینه ثانی
الف-در عالم هستی قانع و راضی باش و ورای آنرا دریاب، +
طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی،ابدیت) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
ب-در این جهان هستی قانع و راضی باش و ورای آنرا در یاب، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
گزینه ثالث
در این جهان هستی یکی دو قدح نوش و توسط آن ورای آنرا را دریاب ، و قانع و در رضاء باش+
1-(الف) + ج: الف +ج( که جهان نا پایدار است )
2-(ب) + ج: ب(دست طمع از رسیدن به "آن چیز ابدی" بر ندار) +ج(که جهان ناپایدار است)
3-( الف+ب+ج): الف + ب(دست طمع از رسیدن به "آن چیز ابدی" بر ندار) +ج(که جهان ناپایدار است)
حال نگاهی به خلاصه کردن گزینه ها،
1-از لحظات کوتاه و شاد زندگی(بزم دور) لذت ببر و از آن کام گیر(یک دو قدح نوش) و از آن گذر کن(برو){به لحظاتی دیگر که اینچنین بزمگونه وشاد نیست}--- و گمان مکن (طمع مدار) که چنین زمانهایی همیشگی، دائمی، و یا همیشه موجود باشد (وصال دوام)
2-در این زندگی(بزم دور) نوش کن و کام گیر و قانع باش(یک دو قدح) زیرا که در گذر است(برو)--- دل به پایداری(همیشه بودن) خود در جهان مبند(دل به جهان مبند)
3-در این عالم هستی(بزم دور) کام گیر و قانع و در رضا باش(یک دو قدح) و ورای آنرا دریاب(برو)---یعنی که دست از سعی و کوشش بر ندار(طمع مدار) تا با واصل شدن(وصال) به "آن ابدیتِ ورای هستی" یگانه گردی(دوام) ،و دل به جهان هستی نا پایدار و غیر ابدی مبند(گزینه ج)
حال در یک منظر هر سه گزینه را با هم مثال یک مجموعه بخوان.
ضمناً، توجه کن هیچ گزینه دیگری را نفی نمی کند.
در آخر می بینی چنانکه در ابتدا گفتم، چگونه حافظ در دو مصراع بسیار کوتاه از کجا تا به کجا را پوشش داده وترسیم کرده، و کاری کرده که هیچ سراینده و متفکری از پس آن بر نیامده:
از زمانی کوتاه مانند یک لحظه--->تا زمانی بلند تر مانند یک عمر--->تا نهایت زمان و مکان یعنی کلّ وجود و هستی--->تا ابدیتی ورای آن.
و ضمناً پوشش دادن به مسائلی چون شادی، قناعت و رضاء، دل نبستن به جهان و مادّیات، نا پایداری لحظات و عمر و خود هستی، ممکن بودن درک و حتّی"رسیدن به ورای آن و ابدیت"و...
*
وصال: پیوند دادن، ملاقات دیدار،حصول چیزی، به مقصود رسیدن
دوام:پایدار شدن دوام داشتن، پایداری ثبات، استمرار، همیشگی
بزم:جشن شراب و طرب، محفل انس، خیمه
دور: عصریا زمان، اشاره به فلک، هستی،آفرینش
طمع: حرص، آز، آرزو
طمع مدار: طمع مکن، و؟
*
-اگر دقت کنی می بینی چگونه برخی فقط یک گزینه را انتخاب می کنند، مثل خود که فقط برهه ای از زمان در نظرت آمد. دیگری ممکن است عمر را نظر کند ولی فقط یکی از دو استنباطی را که بیان کردم انتخاب کند. شخص دیگری نیز ممکن است برداشت سوم را داشته باشد. در مورد مصراع دوم نیز به همین ترتیب، یکی این دیگری آن و و و....
پس کمی واضح می شود که جنگ و جدالها بر سر اینکه غزل این معنی یا آن معنی را می دهد از کجا نشأت می گیرد.
-عقل و علم و عاقل "آن چیز ابدی" یا ورای این هستی را رد می کنند، در اینمورد کمی نوشته ام که انشاالله پس از باز خوانی آنرا به اشتراک می گذارم. ولی فعلاً به این اکتفا کنم که در فرهنگ ما بزرگانی چون سنایی، عطار، مولانا،سعدی، حافظ و خیل دیگری از عرفا از زبونی عقل در این باب بسیار گفته اند.
-به نظر این حقیر آنچه از رندی حافظ گفته اند که از خرده شیشه گرفته تا زبلی و خر مرد رندی و .... را شامل می شود، باید بگونه ای دیگر نگاه کرد.
و آن اینکه او معمایی را خیام وار پیش ذهن خواننده می گذارد تا این خواننده خود به حلّ و فصح معما برخیزد، این خیزش گامی بزرگ برای شخص است که با روح معما تماس پیدا کرده و احیاناً نهایتاً آنرا ورای عقل حس می کند و پس از آن متوجه خیرخواهی و برکت سراینده می شود. انشاالله
حال موافقی که او نادره ای است که گیتی چون او در خود ندیده، یا فکر می کنی اغراق می کنم؟
سرتان را درد آوردم، چنانچه خطایی در جایی سرزد از باب این بنده است و دوستان راهنمایی فرمایند.
کامروا و پایدار باشی

 

سرابیان در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴:

این مصرع
ز عالم الویش به سفلیش فرو کاست
که در یکی از پیشنهادات آمده آشکارا غلط است. نه تنها این مصرع اصیل نیست بلکه اگر هم بود «اولویش» نبود بلکه باید «علویش» می شد که البته کاربرد علوی به این شکل هم خود خالی از اشکال نیست.

 

کسرا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام
حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای
وای از آن زمانی که خداوندگار عشق و سخن از وصف حیران بمانند...

 

کسرا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲:

س عزیز...
امیدوارم با سعدی محشور شی... البته ایشالا 100 سال زنده باشی ها...

 

کسرا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:

لیام عزیز :-) خیلی جالب بود حرفت .. اما به قول امید... عشق آدمو کور میکنه..به هرچی مجبور مکینه...
آدم بد خاطرخاه رو... از راه راست دور میکنه
پس شما به دل نگیر و همین سخن شیخ اجل رو به محبوب دل خودت تقدیم کن...

 

لیلی در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:

معنی بیت اول چیست؟

 

کسرا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

خدانکنه سعدی بخواد از کسی تعریف کنه... یعنی طرف بعد از اینکه بفهمه این شعر درباره ی اون سروده شده... ادعای حکومت بر عالم و آدم نکنه جای شکر داره... بس که دلنواز و دلرباست این شعر...چقدر عالی... چقدر زیبا و شور انگیز از مقصود تعریف کرده...
غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند

تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند
فدای خاک پاکت سعدی...

 

۱
۳۷۶۴
۳۷۶۵
۳۷۶۶
۳۷۶۷
۳۷۶۸
۵۰۴۵
sunny dark_mode