Farid در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰:
با بوی بسازم که گل باغچه وصل
بیش از بغل و دامن اغیار نیاید---میشه لطفا اینو توضیح بدین؟
مصطفی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:
سلام خدمت بزرگواران
معنای مصراع آخر چی میشه؟
تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد
نیما در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام:
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی فقط همین
نیما در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
محسن چاووشی علاوه بر این شعر زیبا البوم (من خود ان سیزدهم) را نیز با اشعار زیبای مولانا خوانده است و همه دلنشین است
محمد محمدی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » ماجرای اشک:
با سلام مجدد
دوباره در همین مصرع :
آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک
ما در رسم الخط فارسی باء متصل حرف ربط نداریم ، باء متصل مال حرف جر عربیست ، باید هاء در فارسی به باء متصل شود :
به ماتم سرای....
تلنگر در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
ارجمندانم از فرود تا فراز:
درود بر همه. سکان داران یزدان شناسی بگذارید از استاد توس آغاز کنم که سرود: خداوند بالا و پستی توئی-----ندانم چه ای هر چه هستی توئی
آیا براستی ما در این جایگاه فراموش کرده ایم که لب خواهش ما چه سرچشمه و فرجامی دارد؟ آیا شیپور را از دهانه گشادش نمی زنیم؟ آیا خدا را در میان برگ های نوشته ها و چامه ها باید جُست؟ پژوهش پندارها و کمانه های سخنوران مست و ملنگ و از خود بیخود باید پایه یزدان شناختی شود؟ اگر چنین می اندیشید باید با کمال کوچکی بگویم نادرستست. و باید گفته سخنور نامور دیگری را بگویم که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
پس در پا نوشته ها باید دنبال چه بود؟
1- زبان
2- آئین و رفتار مردم دور و بر سخنور
3- چان مایه اندیشه های سخنور
4- آمیزه های نوین سخنوری
5- و از همه کاراتر پرهیز از سرسپردن به پندارهای سخنوران که موجب کوتاهی و فروگذاری جنایاتیست که در بزنگاه کنونی بر سر مردمان می آید. خود مولانا فرموده خر برفت و خر برفت و خر برفت.
رضا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکیام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره:
که ز جز شه چشم او مازاغ بود
اشاره به آیه 17 سوره نجم
مازاغَ البصرُ و ماطَغی
چشم او منحرف نگشت و از حد درنگذشت
رحیم غفرانی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:
می یعنی آگاهی ُ هوشیاری درونی و الهی . وقتی که نور الهی و هوشیاری در دل شما به اشراق رسید . منظور دل عارف که به اشراق رسیده و در هوشیاری الهی بوده و از من ذهنی دور افتاده و شاد است . پس زمانی که پرتوی نور الهی از درون عارف و انسان به حضور رسیده برآید و پرتوافشانی نماید در این حال است که از سیما و چهره عارف و از درون انسان هوشمند هزاران برکت و فیض الهی به هستی و کاپینات سرازیر میشود و تمام موجودات از آن الطاف الهی بهره مند میشوند و برکت می یابند. و نسیم یعنی زندگی . نسیم یعنی هوشیاری یعنی عقل کل . گل یعنی انسان به کمال رسیده . زندگی یا هوشمندی عقل کل از کلاله که در انسان در طول عمر برخود افزوده است همان من ذهنی که با عوامل بیرونی هم هویت یافته و همان وابستگی ها و دلبستگیهای دنیوی را که سالها همانند کلاه پشتی جمع کرده . نسیم آن را میشکند . زمانی میشکند که بوی کلاله خداوندی و الهی که همان هوشمندی و هوشیاری حضور در صحنه یا در میان چمن که وجود ماست به مشام برسد و این انسان در حضور و حال بوده و به گذشته و اینده زندگی نمیکند و هیچ وقت در حضور معشوق شکایت و حکایت ایامی که در شب هجران و دوری بوده یعنی دورانی که در من ذهنی بسر برده بیان نمیکند تا از لحظه های حضور معشوق کامیاب شود .زیرا داستان دوران من ذهنی سپری شده و هزاران اوراق لازم است تا عاشق شکایتنامه خود را بیان کند و فرصت پیش آمده از حضور یار را از دست خواهد داد .
بلک از بهر غرضها در مآل
محمدرضا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
جناب اقای حمیدرضا گوهری با فرمایشات جناب عالی موافقم منهای ان چند کلمه ناشایست که البته گفتن چنین کلماتی هم برای کسانی که به دنبال شناخت شمس هستند قابل درک است که البته از دید بنده کاریست بیهوده و در نهایت هیچ نمی فهمیم شخصیتی که ان چنان مولانا را از خود بی خود کرده که میفرماید
در بحر صفا گداختم همچو نمک نه کفر نه ایمان نه یقین ماند و نه شک
اندر دل من ستاره ای پیداشد
گم گشت در آن ستاره هر هفت طبق
پویا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:
بیت آخر تناسب: اسب، شاه؛ رخ و مات
آرمان در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » داغ تنهایی:
یاد استاد ابراهیم شریفزاده گرامی باد که ایشون هم این شعر رو با سوز دل خوندن.
پیوند به وبگاه بیرونی
بهروز در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:
صلاحالدین فریدون قونوی معروف به زرکوب صوفی سدهٔ هفتم و یار خاص و نخستین خلیفهٔ مولانا جلالالدین رومی (مولوی) در آناتولی بود. صلاحالدین زرکوب خود مرید و شاگرد سید برهانالدین محقق ترمذی بود. وی به مدت 10 سال (57-647 ه) مولوی را شیفته خود کرد و بیش از 70 غزل از غزلهای شورانگیز مولوی به نام زیور گرفت.
مولوی توجهی خاص و علاقهای وافر و اعتقادی زیاد نسبت به وی ابراز میفرمود به حدی که این توجه مایه حسد مریدان میگشت وی ده سال در خدمت وی بود. صلاحالدین زرکوب در 657 ه. هنگام حیات مولانا، بیمار شد و محرم همان سال درگذشت و مولوی حسامالدین چلبی را به خلافت خود برگزید
مهدی کاظمی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:
[In reply to مهدی کاظمی]
جمله شاهان پست پست خویش را
جمله خلقان مست مست خویش را
بیشتر بزرگان زبون و پست خدمتکاران و چاپلوسان خودشونن یعنی کشته مرده این احترامیین که زیر دستا بهشون میزارن و اینجوری هوای نفسشون ارضا میشه و احساس بزرگی و مهم بودن میکنن در مورد مردمم معمولی هم این مصداق رواج داره که توجهشون به سمت کسی میره که براشون میمیرن و مست اونا هستن ... واقعا که کشته این تملق هاییم
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ میرفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان میبینم موری دگر کی از هر دو چشم روشنتر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره:
بلی
از همین رهگذر است که مکتب شکاکین پدید می آید.
اگر خوب به علوم نظری و تجربی بنگرید می بینید همین چیز هایی که ما آن ها را دانش نام نهاده ایم در هاله ای از تردید و ابهام فرو رفته اند!
به بیماران می گوییم فرضا دلیل آرتروز زانوی شما افزایش وزن یا ژن است ولی نیک میدانیم که در حقیقت این ها هم فرضیاتی بیش نیستند و بیشتر بیماریها در دسته idiopathic یعنی با علت ناشناخته قرار می گیرند!
تز می دهیم که دلیل افسردگی و رنج بشر ناکامی است ولی می بینیم آمار خودکشی در آدم های به ظاهر کامیاب نیز کم نیست!
از دیدگاه من مولانا می خواهد بگوید همواره از اینکه خیال کنی پاسخ قطعی را یافته ای بپرهیز و در همه امور ضمن اینکه به فراخور اهمیت و کارکرد آن در ساختار جهان تلاش در فهم آن می کنی، بدان که ابعاد و زوایای بی شماری از آن رویداد یا پدیده از تیررس نگاه تو می گریزند و هرگز از یاد مبر که :
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
ما این تقسیمات و نام گزاری ها و علوم را قرارداد کرده ایم برای اینکه همین دانش ناقص خود را به نحوی به دیگران انتقال دهیم، اگر ما نام آرتروز بر آن چند علامت که یکجا جمع شده اند نگذاریم چگونه آن را از چیزهای مشابه جدا کنیم؟؟
در نهایت باید اذعان داشت بشر راستی با ابزار کنونی نمی تواند به کنه حقیقت امور دست یابد.
ربنا ارنی الاشیاء کماهی
یک عدم قطعیت انکار ناپذیری بر همه دستاورد های بشر سایه افکنده است، ولی این بدان معنا نیست که پس تحقیق و تقلید و سایر شوونات کاوشگری وقت تلف کردن است،کدام عاشق است که به خاطر پارگی پای افزار از سفر به سوی معشوق باز ایستد؟
گفت از بانگ و علالای سگان
هیچ واگردد ز راهی کاروان
یا شب مهتاب از غوغای سگ
سست گردد بدر را در سیر تگ
مه فشاند نور و سگ عو عو کند
هر کسی بر خلقت خود میتند
باورم این است که این کشف و پیدا کردن نیست که بر ذمه هر انسانی است، بلکه تلاش برای پیدا کردن لازمه حفظ شان انسانی است!
استیو جابز در پایان خطابه خود در جشن فارغ التحصیلی خطاب به دانش آموختگان سه بار می گوید :
نادان بمانید و جستجو گر
نادان بمانید و جستجوگر
نادان بمانید و جستجو گر
لازم به یادآوری به هوشمندی چون شما نیست که نادان بمانید یعنی اینکه بدانید که نادانید!
mmm در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
مرحوم حاجی محمّدجان قدسی مشهدی میفرماید:
همچو خورشید به عالم نظری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس
خنده در گلشن گیتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشم تری ما را بس
گر چه دانم که میسر نشود روز وصال
در شب هجر امید سحری ما را بس
اگر از دیده کوته نظران افتادیم
نیست غم صحبت صاحب نظری ما را بس
در جهانی که نباشد ز کسی نام و نشان
قدسی از گفته شیوا اثری ما را بس
مهدی در ۹ سال قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶:
این شعر توسط استاد ایرج خواجه امیری در برنامه گلهای تازه شماره 94 در دستگاه چهارگاه خیلی عالی اجرا شده .......
محمد محمدی در ۹ سال قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۳۰ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » ماجرای اشک:
با عرض سلام و مراتب ادب
در مصرع : آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک
باید آتش فتاد باشد
زیرا اگر "اتش افتاد" باشد ، اگر همزه وصل خوانده شود وزن می شود :
فاعلاتن....
و اگر قطع خوانده شود وزن می شود :
مفعولن....
و فقط با فتاد وزن مفعول فاعلات....
می شود ، درود.
بهروز در ۹ سال قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:
این عرض با جوهر آن بیضست و طیر
این از آن و آن ازین زاید بسیر
یعنی رابطه اعمال ظاهری مانند نماز و روزه و سایر افعال با جوهر وجودی انسان مانند رابطه تخم و پرنده است. هم اعمال ظاهری مانند عبادات قابلیت تغییر جوهر را دارند و هم جوهر تغییر یافته باعث تغییر و تحول در افعال ظاهری میشوند.
محمد محمدی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » بهشت آرزو: