گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هرکسی پنج روز نوبت اوست
ازآنرو که گذرانی که حافظ از آن میگوید تلخ و گزنده است شعر کودکانه امیدبخشی در پاسخ آن میآورم :
Leaves get yellow and fall down
Tea gets cold
Mum loses music of her mind
Dad dies
...
But my love
The good news is that love never dies...
عشق کالای نقد جهان است...

تماشاچی در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

اونایی که عاشق بودن و به وصال یار نرسیدن، خیلی خوب این ابیات رو لمس می کنند، حتی اگه سالها گذشته باشه، بازم عشق همیشه شعله ای داره که یه جایی تو دل آدم روشنه و زوال ناپذیره. این شعر از اون عجایبیه که باعث میشه این شعله زبانه بکشه و یه حال عجیبی به آدم دست بده. من این حالو نمی تونم به زبان فارسی توصیف کنم، یعنی معادلی نمیشناسم. گویی از سر تا پا فرو میریزم و باز هستم. فقط میتونم بگم «هررژاندم»؛ شاید تنها این لغت تو زبان کردی بتونه کمی منظورو برسونه.
او می رود دامن کشان من...
من خود به جان خیشتن دیدم، که جانم می رود.. اما کاری نتونستم بکنم و تسلیم تقدیر شدم..

محدث در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹:

برای پرواز اومد.

فردین اردوانی در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۸۵:

من این شعر را کاملتر دیده‌ام :
شماره 783: مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد/غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد
از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز/بید مجنون سر به زیر انداختن بار آورد
عشق دل را از تمنا پاک نتوانست کرد/این کباب خام آتش را به زنهار آورد
لذت دیدار می بخشد نقاب روی یار/پشت این آیینه طوطی را به گفتار آورد
چون نشیند، فتنه آخر زمان ساکن شود/چون زجا خیزد، قیامت را به رفتار آورد
برنگردد در قیامت جان مشتاقان به جسم/کیست این سیلاب را دیگر به کهسار آورد؟
دیده بی شرم فیض از روی نیکو می برد/طفل جیب و دامن پرگل زگلزار آورد
دانه ای کز روی آگاهی نیفشانی به خاک/خوشه اشک ندامت عاقبت بار آورد
خود مگر از روی لطف آیینه دار خود شود/ورنه مسکن نیست موسی تاب دیدار آورد
سنگباران کرد مالک را زلیخا از گهر/این سزای آن که یوسف را به بازار آورد!
می شمارد خار پیراهن رگ جان را تنش/چون میان نازک او تاب زنار آورد؟
از دهان مار صائب می رباید مهره را/هر که دل بیرون از آن زلف سیه کار آورد

رضا در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

تفسیر این غزل رو میتونید از حافظ شناسی استاد الهی قمشه ای گوش کنین

جواد در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

از دوستان کسی میدونه اون نوای زیبایی که در زمینه آهنگ جانفزا و ملکوتی محسن خان هست مربوط به کجاست و چه مفهومی داره، البته به نظر جنوبی می رسه ولی خیلی نامفهوم هست

ایران در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

اخسیکتی نوشته:
دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید
به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش
همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
دمت گرم اخسیکتی،عجب قندی
یک شاعری بود اثیر الدین اخسیکتی،انگار تو گنجور نیست

محمدرضا در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

ازونجایی که مولانا ارادت خیلی زیادی به حضرت محمد داره و این رو میشه در سراسر مثنوی و غزلیاتش به وضوح دید، من وقتی بار اول این شعر رو شنیدم مخاطب شاعر رو پیامبر دونستم
اینجا که نظرات دوستان رو خندم جالب بود برام که کسی به این مخاطب اشاره نکرده بود.
البته باید در نظر داشت که مولوی یک انسان کامل رو مخاطب قرار داده. خداگونه ای در زمین!
پس خیلی فرقی نمیکنه که پیامبر باشه یا حضرت امیر یا شمس. گرچه من مرد اول رو نزدیک تر می بینم

جلال الدین در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

خیلی از فرهنگمان دوریم، باری جای بسی شکرگزاری است که چنین هنرمندان خوش ذوقی داریم که ما را به فرهنگمان پاس همی دهند.
تکیه گاهش فراز مسند خورشید باشد.

حمید در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

حبیب عزیز به زیبایی هرچه تمام این شعر رو اجرا کردن

۷ در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست
که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد
همی‌گدازم و می‌سازم و
شکیبایی است که باعث میشود
که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد=که پرده از روی رازهای درونم برنداشته نشود=رسوا نشوم

۷ در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

اگر خواهان این نمی باشد که ناگاه من را از سر راه بردارد چه میشود برای یک بار و از روی وفاداری دستم را بگیرد

۷ در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد
اگر خواهان این نمی باشد که ناگاه من را از سر را بردارد چه میشود برای یک بار و از روی وفادار دستم را بگیرد

فلاح کهن در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۰۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۲۶:

بخشنده خداست امیدت را ازدست نده

میترا در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۵۶ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی:

با سلام خداوند رحمت کند حضرت سعدی را که حتی استفاده از بیت های ایشون در این شعر جناب بهار مسمط بسیار زیبایی پیش روی ما نهاده است

دکتر ترابی در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲ - ارمایل و گرمایل و رهانیدن قربانیان مارهای مغزخوار روییده بر دوش ضحاک:

می بینم برخی گنجوریان ، نامی و گمنام پیرامون خوانش پاره بیتی از استاد سخن سر سخن میشوند
(امید که به ناسزاو دشنام گویی نیانجامد)
به شگون نیک بگیریم، چه دادوستد دیدگاههای گوناگون مارا از خودستایی و کژ اندیشی برکنار میدارد
واز فسردگی اندیشه در امان، همان که تحجر فکریش می خوانند، زمانی که در بر هوای تازه فراز میکنیم و از اندیشیدن آزاد باز می مانیم.
باری،
زحمت افزا میشوم و در من این عیب قدیم است،
دوستان نامی و گمنام سخن از بد خوانی به میان آورده بودند، دریغم آمد پرده از بد خوانی که این بخش از سرگذشت ضحاک را پوشانیده است ، بر ندارم.
داستان چنین است:
دست کم در چهار نسخه شاهنامه که دیده ام از جمله گنجور چهار بیت آخر این بخش به همین گونه آمده است ( جز اینکه بکشتی و که به جای چو)
در شاهنامه ای که آقای خالقی مطلق فراهم آورده است؛ بیت های :
پس آَیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون می بدش آرزوی
زمردان جنگی یکی خواستی
بکشتی، که با دیو برخاستی
چنین مانا شده اند
" ضحاک هرگاه که آرزو میکرد !! یکی از مردان جنگی را به این بهانه که بر دیوان شوریده است ، می کشت"
در دوبیتی که سپس تر می آیند استاد توس از پرستنده کردن پردگیی نامور سخن میگوید
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون پاک بی گفتگوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه رسم کیی بد آیین و کیش
این رفتار ، رسم کیی و آیین و کیش نبود
کشتن مردان جنگی و پرستنده کردن خوبرویان پیش و پس از ماردوش و هم امروزبیرون از کیش و آیین حکومتگران نبوده و نیست.
آنچه دست کم در آن روزگار به آیین نبوده است ، اینکه پادشاه مردان جنگی را به گشنی بخواند.
از دید دستوری نهایت بد خوانی است اگر می بدش را گذشته پیاپی( ماضی اسمراری می بودش ) بدانیم جایی که شاعر خواستی( میخواست)، خاستی (می خاست،) و کردی( می کرد) به جای آن به کار برده است. ازین رو می بدش ارزوی( هوس می کردن) به باده گساری نشستن مراد استاد بوده است.
دو دیگر کننده خواستی ، برخاستی و کردی او ست و نه مردان جنگی .
نکته باریک واژه وارونه خوی است می دانیم و هنوز در باور برخی مردم ایران دیده میشود که خوی دیوان وارونه رفتار آدمیان است.
پرستنده کردن زیبایان و به گشنی گرفتن مردان جنگی حکایت از همین خصلت وارونه دارد
بدین قرار
" ضحآک که منشی وارونه خوی آدمیان داشت، هر گاه که به می گساری می نشست مردی از جنگیان و خوبرویی از پردگیان را به بزم خویش می خواند به گشنی و پرستندگی کاری که به رسم و آیین نبود" فراموش نکنیم که این رفتار دیوانه پس از آمدن تازیان در دربار شاهان و امیران رسمی حتا پسندیده بوده است.
و سرانجام گمان میبرم خواستن مردی جنگی بدین ماناست که آنان را بر خویش می کشیده است.

امید در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

لطفا شعر رابرای مازیر دیپلم ها ترجمه کنید تا دعاگوتان باشیم

سعید جافر در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳:

فقط میتونم انگشت حیرت به دهن بگیرم و بس. جات وسط بهشته با این خدمتی که به بشریت کردی

بیژن در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

باسلام و عرض ادب درود ...
مگر نه انکه برای امیرالمومنین 1000 صفت و برای خدا 1001 صفت آورده اند و آن یک صفت یگانه الله است.
.........پس دیگر صفات حضرت علی مشابح خداوند است.
........ای دوستان مگر نه اگر صفات خداوند دیده نشود و مثال و مانند نداشته باشد درک نمیشود پس این صفات نشان امامت یا همان نمونه و اسوه یک انسان است که خداوند او را احسنت الخالقین قرار داده
و برای بعضی ها این ها صفات خود خداوند است
...............اما به نظر من صفات انسان کامل چون امیرالمومنین علی ابن ابی طالب نیز هست.

سعید جافر در ‫۹ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

خدا رحمتت کنه که هر بیتت یه کتاب معنی داره

۱
۳۷۲۰
۳۷۲۱
۳۷۲۲
۳۷۲۳
۳۷۲۴
۵۴۷۴