گنجور

حاشیه‌ها

عرش در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱ - نیروی اشک:

سرو روان چو عزم جوان دید استوار
افراخت قامتی که عیان شد قیامتی
اگر یه این صورت نوشته بشه بهتر خوانده میشه گرچه نسخه‌ای از دیوان رهی معیری در دسترسم نیست و در پایان آواز بوسلیک استاد بنان، معروفی(سعدی:جان ندارد هر که جانانی ش نیست ...) شنیدم که اینگونه بهتر خوانده میشه.

نی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

سلام. قصه دزد به نفع دزد است . جایی که مال و ایمان و خدا و ... را به جوانمردی نمی فروشد

امین افشار در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۵:

درود
اشتباه می کنید، همان کاملن درست است و به وزن:
رنگ رخت که داد؟ روز، رد شو از برای او
آنچه به گمانتان درست است وزن را بر هم می زند و معنا را.
بدرود

شهرام بنازاده در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

در متن عربی یک کلمه لیس جا افتاده که معنی را معکوس کرده است:
لیس هذا من زی اهل بیتک

روفیا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند
روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند
چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند

روفیا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

آنچه موجبات این یکپارچگی را فراهم می آورد هدف مشترک است، وقتی همه اجزاء یک شیء یا پدیده در پی یک هدف مشترک باشند تا یک کار واحد و معینی صورت گیرد آن شیء integrated است،
یک در را در نظر بگیرید، متشکل از یک صفحه دو لولا و یک دستگیره است، همه اجزاء برای هدف معینی طراحی شده اند، جدا کردن دو فضا در هنگام لزوم و یکسره کردن آن دو فضا به هنگام نیاز، چون همه با هم همسو هستند و هدف واحدی را دنبال می کنند ما لفظ یک را بدان اطلاق می کنیم، می گوییم فلانی در را ببند، نمی گوییم آن صفحه و دستگیره و لولا را ببند، این اجزا با هم integrated شده اند چون با هم کار می کنند تا هدف معینی حاصل شود، گرچه ظاهرا درزهایی با هم دارند ولی هدف مشترک باعث میشود ما نام یک در را بر آن نهیم.
یک انسان integrated انسانی است که روح و جسم و اجزاء جسمش همگی هدف واحدی را دنبال می کند،
گرچه به بازار و بانک و سفر و حمام نیز می رود ولی در میانه هیاهوی عالم یک هدف قدرتمندی را دنبال می کند که موجب میشود همه هستی او یکپارچه و یگانه شود، نه اینکه یک روز دنبال یک حزب سیاسی روز دیگر پی شهوترانی و چند صباحی عاشق و عصر ها فارغ باشد،
همیشه شاغل است و یک شغل بیشتر ندارد و آن عاشقی است و همیشه آرام است چون عاشق واصل است، تنها هدف حقیقی را یافته و در هر لحظه وصال را با تمام وجود حس می کند. حاضر نیست آنرا با اباطیل معاوضه کند،
عشق کالای نقد جهان است
چرا؟
چون ما عشق را میدهیم،
ما در همان لحظه که عشق ورزیدیم کالا را در کف دست داریم، وابسته به دیگری نیست، همه و همه به خودمان بستگی دارد، از اینرو نقد است.
کسی که چنین یکپارچگی را در درون خود حس کرد اندک اندک با همه هستی احساس یکپارچگی میکند، مادر و برادر و همسایه و همشهری و همسیاره و هم کهکشان و هم جهان را جدای از خود نمی بیند، درد زخم بر پیکر درخت را می فهمد و غم دختر تن فروش را در لابلای خطوط چهره اش می بیند.
زمانی که توانست یک یگانه ای را در پس پرده این عالم ببیند، آن عروسک گردان را، زمانی که پشت این درزهای ظاهری و این مخیط ها که نقطه فصل کاینات است یکپارچگی آنها را حس کرد،
او را دیده است...

شهرام حسن زاده در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:

با سلام و عرض ادب
در برنامه رادیو پیام شنبه شب مورخ 6 شهریور که مروری بر ابیات حافظ دارد ، دومورد را مجری محترم و فرهیخته برنامه ذکر فرمودند که به عنوان شنونده از ایشان نقل قول می کنم :
1-جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد ، باید به صورت ذیل اصلاح شود
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هرکس که این ندارد حقا که جان ندارد
2- احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
به صورت ذیل اصلاح میشود
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش گل فروخوان تا زر نهان ندارد
با تشکر مجدد از استاد و مجری گرامی برنامه

امید میم در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷ - نالهٔ ناکامی:

با سلام. در مصرع "در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم" درد یتیم اشتباه تایپ شده.

علیرضا صباغ معینی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۷:

جای بسی تاسف و تاثر برای مردمان این سرزمین که است که با وجود داعی بودن مهد فرهنگ و هنر و چنین خزعبلات ، یکی از اشعار بزرگِ بزرگترین شاعر خویش ،را از زبان خواننده ای نه چندان بزرگ اما قابل احترام میشناسند.
جایی قصه جالب تر می شود که به علت به کاربردن کلمه "می چمی"از جانب خواننده به سایت غلطِ به اصطلاح املایی گرفته و می فرمایند که "می خمی"اشتباه است در صورتی که به شدت بی علم به این نکته اند که مقصود خرامیدن هست و غلط از جانب خواننده شعر رخ داده است،اما چون پایه های استدلال غلط گذاشته می شود ، لاجرم مولوی یا گنجور خطاکار است!!!

روفیا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

قلب اعیانست و اکسیر محیط
ایتلاف خرقه تن بی مخیط
مخیط یعنی محل دوخت، درز خیاطی،
یعنی طوری خرقه تن را دوخته است که گویی یکپارچه است، یک جای درز و سوزن دوزی باقی نگذاشته، معادل انگلیسی ایتلاف integration است، یا همان یکپارچگی،
آیا تا کنون آدمی را دیده اید که روح و جسم و دست و زبان و خم ابرو و نگاه و پا و شکمش همه یکپارچه شده باشد و حتی یک درز این اجزا را از هم جدا و مستقل نکرده باشد،
هر چه زبانش بگوید چشمش همان گوید و دلش روی بدان سو داشته باشد و پایش بدان جانب رود و دستش همان کند و شکمش همان خواهد؟

نادر حادر در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

گم شدن در گم شدن

حسن رچبی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹۱:

وقتی این شعر را خوندم بیاد خاطره دوست عزیزم پاسدار جانباز حمدالله اظهری افتادم میگفت در یکی از مناطق چنگی کردستان پاس بخش بودم رفتم سر پست نگهبانی دیدم روبروش پاره های یک قطعه عکس وجود داره گفتم فلانی پس چرا عکسه پاره کردی؟گفت حقیقتش عکسه مال بچه ام بود پسر بچه پنج ماهه راستش وقتی نگاش می کردم دلم هوای دیدنش را می کرد ،پاره اش کردم تا از وسوسه های درونی خلاس شوم.آری واقعا/آن کس که تو را شناخت جان را چه کند /فرزند و عیال و خانمان را چه کند ،بعداز چند رور از این وقعه آن برادر به خیل شهدا پیوست نثار روح مطهرشون صلوات

منصور در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۸:

بسیار سپاس گذارم از مهناز و روفیا عزیز
از بذل توجه و نکته بینی جنابتان.

از نام چه پرسی... در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

جناب همیشه بیدار و هشیارِ نازنین،سلام و درود.خواستم عرض کنم معذرت درست می باشد و نه معضرت!

دلشده در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۲:

سلام بر ولی خدا، امام عصر، حضرت صاحب زمان نازنین. فردا 25 ذیقعده است، روز دحو الارض، روزی که از جهتی، وعده ی ظهور شما در آن داده شده است.
این چند ساعت مانده به صبح را در همین هوس خام و خیال خوش، خواهیم گذراند.
خدا کند که بیایی، ای سفر کرده ی حاضر...

زال فروزنده در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ هجویری » کشف المحجوب » باب الرّقص » بخش ۱ - باب الرّقص:

سپاس دشمنان فرهنگ و هنر در هراس....

برهان در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۲:

این غزل با صدای خانوم فرح در دستگاه سه گاه شنیدنیه

زال فروزنده در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ هجویری » کشف المحجوب » باب الرّقص » بخش ۱ - باب الرّقص:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر کی هست ز خوبی قراضه هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل ست بی وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
می گوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی ست
وان لطف های زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست...

زال فروزنده در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ هجویری » کشف المحجوب » باب الرّقص » بخش ۱ - باب الرّقص:

با سلام و درود...
تنها افسوس! که فرنودهای اینچنین ارزشمند و ارجمندی در سامانه ی آموزشی این مرز و بوم نادیده انگاشته می شوند و هر روز پیر و جوان, مرد و زن از نه تنها دین که از آیین آزادگی و انسانیت دور می شوند, من و تو و او "نداریم" این "ماییم" که داریم دور می شویم... گروهی به نام دین و مضاف بر آن ادعای آزادگی و حقوق بشر همه ی "گردش....هاااا" را فرمانگزار و فرمایند و خود را فرمانبردار از هیچ فرمانی نمی خواهند نمیدانند و.... شکمهاشان از نارواترین نارواها انباشته و دستانشان به پ.... آلوده..... و پاهاشان به.....راه رفته مگر آن راه پاینده.... هیچ نشانی از آدم و خاتم ندارند و خود را "مخلصان خدوم و عادلان صالح میپندارند! کجاست لیلی ها کجاست فرهاد ها کجاست مجنون ها کجاست شیرین ها چه بی فروغ گشته چراغ هدایت و چه کشتی شکستگانیم ماااااا..... آه سیاوش جان "درود خداوند جان و خرد بر فرگاه تو نازنین" درود ما را رسانا باش بر نکودادخواه پیروزمند همو شایسته گواه پیروزپند جان جانان ارمایلان و گرمایلان, امید پرفروز فریدونیان, و شادی افرای شهرنازان و مهرافزای ارنوازان, آهنگر آهنگران گوهر گوهران کاوه ی جان!

جعفر میرناصری در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

من فقط میتونم بگم که این غزل زیبا ترین غزل ادبیات ایرانه .

۱
۳۶۶۲
۳۶۶۳
۳۶۶۴
۳۶۶۵
۳۶۶۶
۵۴۷۶