گنجور

حاشیه‌ها

علی کهربائی در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۶:

توصیه می کنم ترجمه ی زیبای این غزل را با اجرای هنرمند ارزنده تیلدا سوینتن Tilda Swinton در یوتیوب بشنوید با عنوان « Like This ».

نادر در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

بیت یکی مانده به آخر سماجت درست است

محمد کیانی در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۶ - حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود:

کمال تشکر را از جناب آقای کاظمی دارم که تلاش خودشون رو در اشاعه ی معارف مولانا بی دریغ میکنند

ملیکا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۸:

پیشنهاد می کنم آهنگ (ابر اگر) محسن نامجو رو بشنوید که دو بیت از این شعر فوق العاده رو هم توی این آهنگ خونده

... در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

خواهش می کنم دوست من.
امیدوارم نظرات ناقص من راهگشا بوده باشه براتون.
به وجهی که شما بهش اشاره کردین دقت نکرده بودم. به نظر می رسه تحلیل معقولی باشه.
شاید هم بشه این پیدا و ناپیدا رو مادی و معنوی دونست. چشش رو عنایت های مادی و کشش رو عنایت های معنوی حق در نظر گرفت. به نظر میرسه متن اجازه این برداشت رو میده.
با تشکر و احترام.

افشین در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

سپاسگذارم از شما بابت توضیح متین ومنطقی
کاملا موافقم وقتی می گوید تا جان تلخت به شود منظور چشاندن است.
من تصور می کنم چشش هدیه ای هست پیدا از جانب خداوند که باعث شادی انسان می شود اما کشش ارتباط نا پیدای خداوند با قلب انسانهاست که به انسان در سختی ها ارامش خاطر می دهد مثل داستان یوسف در زندان در کتاب مثنوی که علیرغم سختی خداوند قلبش را نرم کرده بودِ.
باز هم ازشما دوست عزیز سپاسگذارم.

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۲۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۲۳:

5940

بیدل در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - تغزل در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان:

این شعر را استاد محمد منتشری در روایت ردیف اسماعیل حان مهرتاش در گوشه های درآمد، عشاق،عزال، فرود و سارنج در آواز دشتی اجرا کرده اند

سعید در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵:

اگر دَر آخرین مصرع را دُر بخوانیم بسیار عرفانی میشه.
آن انسان را که در جهان یعنی صحرای علل آورده اند و او را تحت تاثیر علت ها قرار داده اند.
بدون نیز به انسان همه کارهای عالم را انجام داده اند
در این جهان برای آوردن انسان که این همه علل و رنج بر او حادث می شود، سخن های مختلفی گفته اند
فردا روشن می شود که این علل و رنج ها سبب شده تا او همچون یک دُر ارزشمند شود
با پوزش بسیار از تفسیر من عندی و خودزاده

آرش تبرستانی در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱ - سر آغاز:

این جهان و ساکنانش منتشر
وان جهان و سالکانش مستمر
این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم مخلد مجتمع
پس کریم آنست کو خود را دهد
آب حیوانی که ماند تا ابد
شرایط عالم معنا با اینجا متفاوت هست در اینجا کثرت ظهور فراوانی دارد ولی در آن طرف وحدت خود نمایی می کند این به آن دلیل است که آن جا همه به سمت حقیقت رهسپارند و منیتی وجود ندارد پس بخشنده واقعی کسی هست که خود را ببخشد و از نفسانیت و منیتش بگذرد تا به آب حیاتی واقعی دست یابد که جاودانه است

سعدی استاد سخن در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

ماجرا کم کن و باز ا که مرا مردم چشم....یعنی چشمان من و نظر بازی من باعث شد از لباس تقوا بیرون بیام چنانکه فرموده است آن بزرگوار:زاهد بودم ترانه گویم کردی...سرحلقه بزم و باده جویم کردی...سجاده نشین با خدایی بودم..بازیچه کودکان کویم کردی....پس تفسیرات اضافه نیاز نیست...یعنی هرچی میکشم از دست مردمک چشمانم هست که نطر بازی میکنند

آرش تبرستانی در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱ - سر آغاز:

همچنانک خلق عام اندر جهان
زان جهان ابدال می‌گویندشان
کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ
هست بیرون عالمی بی بو و رنگ
هیچ در گوش کسی زیشان نرفت
کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
یعنی زمانی که اولیا به افراد عادی می گویند این دنیا مثل یک چاه تاریک و زندان هست و دنیایی بی انتها در ورای آن وجود دارد کسی نمی پذیرد و میگوید هرچه هست همینجاست مولوی میگوید علت این انکار پرده ای ضخیم است که به دلیل طمع و دنیاپرستی در مفابل بینش این افراد قرار گرفته

سعدی استاد سخن در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

رفقا ..سوز دل بین که ز بس آتش اشکم باید بدون وقفه خونده بشه...بس آتش اشک یعنی زیادی آتش اشک..این شعر ب هیچ وجه نیازی ب توضیحات و تفسیرات و مراسمات صوفیان و وجود خدا و عدم و هستی و من ذهنی و من عشقی نداره....تفسیرها تماما با هدف انجام میشه..مثلا در بیت پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت اساتید بزرگوار چنان تفسیر کرده اند که صنع منظور صنع الله از رفقای حافظ است و ادامه داستان....بهرحال این شعر و تقریبا تمام اشعار حافظ نیاز ب تفسیر ندارد

... در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

یعنی الان شما معتقدید باید به کلیت اثری به نام شاهنامه فردوسی به عنوان یک متن تاریخی نگاه بشه؟

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

ببخشایید
دگر بر ره رمز معنی برد ( ..ره راز مانا برد )

... در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

بحثی شد در مورد عاشق بودن بر همه عالم.
این موضوع بحث مفصلی در جریان تصوف هست که در ادبیات عرفانی ما به وفور نمود داره و فکر می کنم اساسا برگرفته از تفکرات کلامی اشاعره باشه.
هرچند به نظر من سعدی رو نمیشه جزئی از جریان تصوف و عرفان به مفهوم خاص دونست، اما مثل بسیاری از شعرا مثل حافظ، خاقانی، نظامی و... از موتیف ها یا حداقل چارچوب های زبانی جریان تصوف برای انتقال مضامین استفاده می کنه.
بر اساس این بحث مفصلی که عرض کردم، در واقع به طور خلاصه علت «عاشق بودن بر همه عالم» رو در ادامه همون مصراع میگه: «که همه عالم از اوست».
تفکرات جریان تصوف (در عمده فرقه ها) تمام هستی رو تجلی معشوق می دونه، این بیان شکل ساده شده و نتیجه ای از بحث مفصل وحدت وجود هست. تمام هستی یعنی تمام زیبایی ها و زشتی های هستی. صوفیه معتقده در زشتی های هستی هم مانند زیبایی های اون، معشوق قابل مشاهده هست. زیبایی های هستی تجلی صفات جمالیه و زشتی های هستی تجلی صفات جلالیه حق هستند و موضوعات خوف و رجا و قهر و لطف و ... هم به همین مفاهیم گره میخوره.
این بحث بسیار مفصل هست و از منابع بسیاری قابل بررسی. یکی از منابعی که شخصا علاقه خاصی بهش دارم مرصادالعباد نجم الدین رازی هست. فکر می کنم در فصل اول از باب دوم که به بیان مبدا موجودات می پردازه این مفاهیم رو بیان می کنه و به غایت زیبا و هنرمندانه و عاشقانه. همینطور مطالبی مثل نور سیاه و ... هم در تفکرات صوفیه مطرح میشه و به همین مفهوم هست. جالب اینکه این بحث مختص عرفان اسلامی نیست و من حداقل در متون عرفان هندی هم این تفکر جالب توجه رو دیدم.

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

دوست گرامی جناب .......
شما را به گفتار حکیم توس حواله می دهم و در بر این گفتگو میبندم( " حتا اگر بخشی از شاهنامه قراین و شواهد و مبنای تاریخی داشته باشد !!؟؟ " )
" تو این رادروغ و فسانه مخوان
به یک سان روش در زمانه مدان
از آن هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد ( راز مانا برتد) '
...... و بخوانید ار نخوانده اید ؛ ( گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه ) را
تندرست و شادکام بوید.

روفیا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۸ - حکایت در بیان توبهٔ نصوح کی چنانک شیر از پستان بیرون آید باز در پستان نرود آنک توبه نصوحی کرد هرگز از آن گناه یاد نکند به طریق رغبت بلک هر دم نفرتش افزون باشد و آن نفرت دلیل آن بود کی لذت قبول یافت آن شهوت اول بی‌لذت شد این به جای آن نشست نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نجویی زو نکوتر وانک دلش باز بدان گناه رغبت می‌کند علامت آنست کی لذت قبول نیافته است و لذت قبول به جای آن لذت گناه ننشسته است سنیسره للیسری نشده است لذت و نیسره للعسری باقیست بر وی:

توبه ها می کرد و پا در می کشید
نفس کافر توبه اش رامی درید
آیا این توبه یا حتی توبه واپسین نصوح توبه حقیقی است؟
در احکام داریم که یکی از ملزومات پذیرفته شدن توبه این است که نزد کسی که حقی از او ضایع کردیم رویم و بگوییم که با وی چه کردیم!
و رضایت او را به هر نحو به دست آوریم.
این معنای حقیقی توبه یا Return است، یعنی دوباره بازگشتن!
به چه؟
به اصل، به rule ، به درستی، به زیبایی و به نیکویی!
شاید هم چون آن طفلی ها اصلا نمی دانستند چه سوء استفاده ای از آنها شده است، و هیچ آزردگی در جسم و روحشان پدید نیامده بود اصلا ضرورتی نداشت از نگاه و امیال پلید دلاک باخبر شوند و او را ببخشایند!!
و خدا آگاه تر است!
به یاد داستان تصویر دوریان گری افتادم، شاهکار اسکاروایلد، مرد زیبارویی که نقاشی پرتره وی را بر بوم می آورد و مرد جوان آن را از نقاش می خرد و در ابتدا مجذوب و شیفته زیبایی پرتره می شود ولی پس از مدتی حسادت به جانش می افتد که من روز به روزپیر تر می شوم ولی این نقاشی همچنان جوان و زیبا می ماند، پس از مدتی می بیند که همه کارهای ناپسندی که از او سر می زند اثری بر روی چهره تابلو می گذارد و زیباییش را اندکی خدشه دار می کند.
خشمگین پرتره را به زیر زمین می برد تا از نگاه کنجکاوش دور بماند، روزی با خود می اندیشد چطور است یک توبه الکی بکنم و بعد بروم ببینم چه اثری بر پرتره گذاشته است!
چنین می کند و هنگامی که تابلو را می بیند با چهره فریبکار با یک نیشخند تمسخر آمیز و زهر آلود روبرو می شود!
یعنی برو،
خودت را مسخره کرده ای با این توبه کردنت!

روفیا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۸ - حکایت در بیان توبهٔ نصوح کی چنانک شیر از پستان بیرون آید باز در پستان نرود آنک توبه نصوحی کرد هرگز از آن گناه یاد نکند به طریق رغبت بلک هر دم نفرتش افزون باشد و آن نفرت دلیل آن بود کی لذت قبول یافت آن شهوت اول بی‌لذت شد این به جای آن نشست نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نجویی زو نکوتر وانک دلش باز بدان گناه رغبت می‌کند علامت آنست کی لذت قبول نیافته است و لذت قبول به جای آن لذت گناه ننشسته است سنیسره للیسری نشده است لذت و نیسره للعسری باقیست بر وی:

هر که را اسرار کار (حق؟ ) آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
در این مثنوی مراد از اسرار کار اسرار مردم است، لیک امروزه این بیت مورد استفاده نابجا قرار می گیرد. چنانکه گویی عارف از سیر و سلوک و دیدار خداوند چیزهایی می داند که نمی گوید!
اگر چنین است پس این مثنوی هفتاد من چیست؟!
حتی اسرار مردم هم نباید همیشه پوشانده شود، شما تصور کنید خودتان باچنین دلاکی روبرو شوید، آیا راستی سرپوشانی می کنید تا آن دلاک یک روز دیگر و یک ساعت دیگر به حریم مردم تجاوز کند؟؟
باز کمی اغماض و در نظر گرفتن این نکته که داستانهای مثنوی تمثیل هستند و نمی توان آنها را تمام و کمال در جامعه apply کرد، به داد می رسد.
نوعی نگاه به ابیات مولاناست که بیت را به طور منفک از سایر ابیات معنا می کند. خصوصا آن جاهایی که ابیات زبانزد خاص و عام می شود و به اصطلاح ضرب المثل!
نوع دیگری نگاه که هر بیت را به صورت عضوی از پیکر کل مثنوی می بیند محتاطانه تر است، و به خواسته مولانا درباره مطلبی که میخواست انتقال دهد نزدیکتر است. اینجا تنها وقتی کل مثنوی را بخوانی می فهمی مراد مولانا از "هر که را اسرار کار آموختند مهر کردند و دهانش دوختند " ستایش عمل عیب پوشی است! یعنی عیب پوشی خوب است! ولی دیگر خواننده یا شنونده است که باید عاقل باشد و این را به همه عیوب تعمیم ندهد! مثلا همسایه کودک آزار یا پدوفیلی دارد و بیاید برایش عیب پوشی کند و بگوید :
هر که را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
البته هر چند تصور اینکه مردی چنین از زنان سوء استفاده کند نفرت انگیز است، ولی می بینیم که کسی جز خود دلاک در این میان آسیب نمی بیند، و زن های بیچاره چون روحشان هم خبر دار نبود هیچ صدمه ای ندیدند،
اگر بخواهم شاه بیت خود " مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن " را با این تمثیل تطبیق دهم می توانم بگویم دلاک با پیش گرفتن چنین دغلبازی ای و چهره و نقش دوگانه ای که برگزیده بود، در حقیقت از اصل پرهیز از آزار عدول کرده بود. خودآزاری!
چرا که یکی بودن پندار و گفتار و کردار آدمی "تا حد امکان" پیش از هر کس به سود خودش است، واین خودش است که از total integration یا ایتلاف اجزای وجودش بیش از همه منتفع می شود. ضمن اینکه تلاش می کند خود حقیقی اش را زیباتر و کامل تر کند، ناگزیر نیز نیست انرژی ای را صرف پنهان کردن درونش کند.

امیرالدین عراقی در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

.
نکته قابل توجه توجه تو این شعر اینه که علاوه بر این که تسلط مولانا رو به انواع مقامات و شعبات نشون میده،در بردارنده هنگام استفاده از اونها رو هم ذکر میکنه....مثلا بین اهل فن قدیم موسیقی مرسوم بوده که رهاوی رو هنگام خفتن مینواختند و مولانا هم در این شعر این مطلب رو بیان کرده.مشت نمونه خرواره!

۱
۳۶۱۵
۳۶۱۶
۳۶۱۷
۳۶۱۸
۳۶۱۹
۵۶۲۹