گنجور

حاشیه‌ها

nabavar در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۱ در پاسخ به ali barani دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:

گرامی  علی بارانی

زدوده سنان آنگهی درربود

به معنای : نیزه ی صیقلی  و برّاق را برق آسا به دست گرفت .

زدوده=صیقلی

سنان = نیزه

شاد زی پایدار

مسعود نژادحاجی فیروزکوهی در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۹:

غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت
شراب وصل بتابد زِ شیشه ای حلبی

از دیدگاه مولانا (علیه الرحمة) لحظه ناامیدی و حلول یأس در وجود انسان، لحظه ای ناب و طلایی ست که اگر توأم با «آگاهی» گردد؛ نقطه اتصال به حضرت حق و کسب لذت مستی عالم غیب می باشد آنچنان که شیشه حلبی ( تمثیل بهترین نوع نوشیدنی سکر آور ) چنین است و بدین جهت مولانا خود را بنده و غلام این دم و لحظه می داند.. ناامیدی تولید اضطرار و تشویش می نماید و نفس خرّوب انسانی در این لحظه راهکار توسل به اغیار و دیگرجویی و اطاعت از پیام های جعلی درون را صادر کرده و یاد خدا را در پس پرده غفلت قرار می دهد باید در هر لحظه با خدا بود در تمام لحظات که غلبه یأس چیزی جر کفر نیست « لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ‏ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ‏ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ؛ از رحمت خدا نومید نباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نا امید نمی‌‏شود.» (۸۷ سوره یوسف)

 

Nazanin در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۲ در پاسخ به مریم دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

با درود ، 

همگان میدانند و ثبت هم شده است که شمس تبریز از تبریز بوده است . اینکه چرا مولانا چنین گفته و چه کسی خود را از ترکستان و فرغانه میداند مشخص نیست . 

دانش‌آموز در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - تضمین با غزل خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (رحمه الله علیه):

چرا خود غزل حافظ که در این شعر تضمین شده در گنجور موجود نیست؟

Afsaneh Saadati در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۴ - حکایت آن سه ماهی:

بین بلا و فایده باید فاصله بیاید.

گزنفون در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۹:

این همان غزل 2740 است که به هر مصراع آن یک سیلاب افزوده شده و به همین واسطه هم کمی تکلف آمیز بنظر می‌رسد. ممکن است این تصرف از جانب اصحاب مولانا یا حتی خود او بوده باشد تا وزن غزل متناسب با ضرباهنگ خاصی در سماع از «مفعول مفاعلن فعولن» به «مفعول مفاعلن مفاعیلن» تغییر یابد. در هر حال غزل 2740 بسی روان‌تر و مطبوع‌تر از غزل حاضر است.

ali barani در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:

سلام به دوستان

معنی : ز دوده سنان آنگهی در ربود ، چیه ؟؟

برگ بی برگی در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی 

که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی 

نوبهار علاوه بر معنای معمول که آغازِ فصلِ بهار است و هنگامِ شکفته شدنِ گُلها در اینجا می تواند استعاره از بهارِ زندگیِ هر انسانی باشد و دورهٔ جوانی را به ذهن متبادر کند، خوشدلی یعنی سرور و شادکامی که اگر معنایِ نوبهار را همان بهارِ زندگی و دورهٔ جوانی در نظر بگیریم این سرور و بهجت نیز از جنسِ دیگری خواهد بود که مراد شادیِ دل و مرکزِ انسان است و نه شادیِ سطحی و زود گذری که در نتیجهٔ شادی خواری و یا تفریح و مسافرت یا خریدِ اتومبیل و ویلا به انسان دست می دهد، به این ترتیب حافظ می‌فرماید در جوانی و بهارِ زندگی در راهِ بدست آوردنِ شادکامیِ ذاتی کوشش کن، چنین منظوری یعنی رسیدن به شادیِ بدونِ اسباب و عللِ بیرونی همان مطلوبِ پویندهٔ راهِ عاشقی ست که عارفان و بزرگان انسان را به آن ترغیب می کنند و حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد که اگر در این راه چنین کوششی نکنی بدان که نوبهار های بسیاری در زندگیِ تو می آیند و می‌روند و سال‌های بسیاری می‌گذرد و روزی در پیری و کهنسالی خواهی دید که هنوز در گِل هستی، گِل کنایه از وجودِ جسمانیِ انسان همراه با ذهن است که می تواند تا پایانِ عمر و رخت بر بستن از این جهان ادامه یابد، یعنی بهار های بسیاری می گذرند اما گُلِ یا بُعدِ معنویِ کسی که در این راه یعنی بدست آوردنِ خوشدلی کوشش نکند شکفته نمی شود.

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر عاقل و زیرک باشی

پس حافظ که در متنِ غزل منظور اصلی از این خوشدلی و شادکامیِ درونی را رسیدنِ پویندهٔ طریقتِ عاشقی به برِ حضرت دوست می داند در اینجا می‌فرماید لزومی ندارد که حافظ بگوید "اکنون" یعنی در نوبهارِ زندگی با چه کسی همنشین باش و چه بنوش، که اگر عاقل و زیرک باشی به فراست درخواهی یافت که باید با بزرگی چون حافظ همنشین باشی و از بادهٔ عشقی که او به جهان می افشاند بنوشی و در راهِ عاشقی بکوشی تا با بدست آوردنِ خوشدلیِ مورد نظر راهِ رسیدن به برِ دوست یا وصالش هموار شود. حافظ بدلیلِ حُجب و متانتی که دارد بطورِ غیرِ مستقیم توصیه می کند همنشینِ او باشیم و با غزلهای نابش مأنوس شویم تا خوشدلیِ مورد نظر حاصل شود. بفرمودهٔ مولانا "در این بازارِ عطاران مرو هر سو چو بیکاران☆ به دکانِ کسی بنشین که در دوکان شکر دارد".

چنگ در پرده همین می دهدت  پند ولی

وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی

چنگ در اینجا استعاره از آهنگِ کُن فکانِ خداوند یا زندگی ست و حافظ خطاب به جوانی که در نوبهارِ زندگی ست  ادامه می دهد این چنگ در پرده ای دیگر از موسیقیِ زندگیت همین پندی را می دهد که حافظ در بیتِ پیشین به تو داد، یعنی آهنگِ کُن فکانِ خداوندی نیز می‌گوید که باید در راهِ رسیدن به خوشدلی کوشا باشی اما این وعظ و پند هنگامی مؤثر واقع می شود و سود می دهد که تو قابل باشی. در اینجا شاید کسی جبری شده و بگوید خوب من که قابلِ شنیدنِ پندِ چنگ و حافظ نیستم و اختیار با من نیست، اما حافظ و بزرگانِ طریقتِ عاشقی بارها گفته اند که قابلیتِ ورود در این راه و بکار بستنِ پند و توصیهٔ عارفان برای هر انسانی بطورِ یکسان وجود دارد، پس قابل بودنِ هر انسانی بستگیِ کامل به انتخاب و سپس کوششِ او دارد چنانچه حافظ در غزلی دیگر می‌فرماید؛

رویِ جانان طلبی؟ آینه را قابل کن☆ورنه هرگز گُل و نسرین ندمد ز آهن و روی

در چمن هر ورقی دفترِ حالی دگر است

حیف باشد که ز کارِ همه غافل باشی

چمن یعنی همین جهان که روزها و هفته ها و فصل‌ها در آن می آیند و می روند، یعنی جهان پیوسته در حالِ نو شدن است و حافظ می فرماید بلکه این جهان مانندِ دفتر یا کتابی ست که ورق می خورد و هر ورقِ آن قصدِ حالی کردن و تفهیمِ مطلبی دیگر و نو را به ما دارد، در مصراع دوم از کاری غافل بودن یعنی نپرداختن به آن کار و در اینجا نگرفتنِ پیغامی ست که هر ورقِ کتابِ روزگار قصدِ حالی کردن و یاد دادن به ما را دارد، و حافظ می فرماید حیف است که از کارِ همهٔ ورق ها و تک تکِ پیغامهای زندگی غافل باشی.

نقدِ عُمرت ببرَد غصهٔ دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصهٔ مشکل باشی

نقدِ عمر یعنی سرمایهٔ زندگی که همان ورق های کتابِ زندگی و ایام و هفته و سال است، گزاف یعنی زیاد یا یکجا و به یکباره، پس‌حافظ ادامه می دهد اگر زیرک و عاقل نباشی و ندانی به چه کسی همنشین باشی و از چه باده ای بنوشی تا خوشدل گردی و این قصه ای که برای تو مشکلی بزرگ شده است حالیِ تو نشود بدان که بناچار غم و غصه های دنیا تو را احاطه می کنند و به یکباره سرمایهٔ ارزشمندی را که خداوند در اختیارت گذاشته است به تاراج می برند. یعنی عُمرِ انسان با درد و غم و غصه بسر آمده و پایان می پذیرد در حالیکه او به منظورِ خوشدلی و رسیدن به دوست که از جنسِ شادی ست پای به این جهان گذاشته است.

گرچه راهیست پر از بیم ز ما تا بَرِ دوست

رفتن آسان بُوَد ار واقفِ منزل باشی

پس حافظ بارِ دیگر تأکید می کند که ما خود این قصه را مشکل کرده ایم و اگرچه این راه یعنی راهی که از ما شروع می شود و تا بَرِ حضرتِ دوست یعنی وصال و یکی شدن با او ادامه می یابد راهیست پر از بیم و اضطراب از خطراتی که در آن است اما رفتن و طِیِّ طریق در این راه آسان خواهد بود بشرطِ اینکه با راه آشنایی داشته باشی و به منزل یا هر مرحله از سلوک واقف باشی و البته که حافظ پیش از این توصیه کرد تا سالک با بزرگی چون او که آشنایِ راه است همنشین باشد و از شرابش بنوشد تا خود آشنایِ راه شده و بر خطرات و بیم و اضطرابِ راه فایق آید.

حافظا گر مدد از بختِ بلندت باشد

صیدِ آن شاهدِ مطبوع شمایل باشی

شاهدِ زیبا رویِ مطبوع شمایل یا خوش اندام استعاره از حضرت دوست یا معشوقِ الست می باشد که پیوسته در اندیشهٔ صیدِ عاشقان و آشنایانِ راه است تا آنان را به دامِ خود در بند کند، حافظ می‌فرماید اگر او یا عاشقی آنقدر بختش بلند باشد که آن بخت به مدد و یاریِ عاشق بیاید و توجهِ آن شاهدِ زیبا روی را بسویِ عاشق جلب کند شاید که توفیقِ صید و یکی شدن با صیاد نصیبش گردد. مولانا می‌فرماید؛

عشق می گوید به گوشم پست پست ☆ صید بودن خوشتر از صیادی است

 

 

Farhad Abbasi در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:

سلام و عرض ادب خدمت دوستان 

جناب ناشناس عزیز که فرمودید ناشناخته و ناشناختنی. شما اگه رباعی خیام را خوانده باشید خواهید دید که از ناشناخته سخن نگفته چون ناشناخته به مرور زمان تبدیل به شناخته میشود یعنی شناسایی میشود.

ولی ناشناختنی تا به ابد شناسایی و شناخته نمیشود که البته جناب خیام از ناشناختنی سخن فرموده ( پرده اسرار ) پس برویم شاد زندگی کنیم و افسانه سرایی نکنیم. 

سپاس

حبیب شاکر در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳:

سلام بر یا ان جان 

جانان پدر فرصت ما کوتاه است. 

عفریت اجل چو سایه ای همراه است 

تا هست مجال شادیت شادی کن 

چون آخر زندگی فغان و آه است 

سپاس از همراهان همیشگی

 

امیرحسین برنا در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۸ - مثال رنجور شدن آدمی به‌وَهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان به‌وی و حکایت معلم:

معنی اشعارو چطوری باید پیدا کنیم؟

J Noori در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸۳:

شبی رفتم به بالینِ نگار آهسته آهسته 

نقاب از روی او کردم کنار آهسته آهسته 

 

بگفتا کیستی ای بی هدف اندر کنار من

بگفتم عاشقِ مجنونِ زار آهسته آهسته

 

فشردم دست هایش را بگفتا با غضب ناکی 

میفشر دست هایم را، بمال آهسته آهسته 

 

دو دستِ نا رسای خود کمندِ گردنش کردم

کشیدم آن پری را در کنار آهسته آهسته 

 

لبِ لعلش چو بوسیدم زروی ناز بامن گفت

که ای نا قابلِ  ناکرده کار !  آهسته آهسته 

 

فلک بر مرگِ من خود را چرا بد نام میسازی

که میمیرم زهجرِ  روی یار آهسته آهسته 

 

(صوفی "عشقری")

 

 

.فصیحی در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۴ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

خیلی عالی بود تشکر از برگ بی برگی عزیز

مرتضی کبیری در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۴ - صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن:

از آقای مهدی کاظمی خواهش میکنم به تفسیر زیبای خود ادامه دهید.من خیلی علاقه دارم به خواندن این کتاب اما بدون تفسیر شما چیز زیادی از اون نمی‌فهمم.

برمک در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۲ در پاسخ به آوا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

گردان و پهلوانان   خورشید اسمان را هم   با یوز پلنگ میگیرند
یوزپلنگ را برای شکار میپروردند  - اکنون هم نزد عربها با یوز شکار میکنند

برمک در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

از جاهایی که خالقی مطلق  بسیار  نابجا ویران کرده  در این داستان است که میگوید
دربازی ترکان هربار خواستند ببرند ایرانیان گوی را ربودند و ترکان بازماندند سیاوش از کار ایرانیان بر اشفت به پهلوی  گفت این میدان بازیست  یا کارزار ؟ بازی است و کارزار نیست  بگذارید انها هم ببرند این فرهنگ  و فرهیختگی سیاوش را نشان میدهد   سواران ایران  گفته سیاوخش را  دریافتند و  آرام  فرمان اسبها  را کشیدند  و اینبار اسبان را  گرم گسی نکردند و هشتند تا ترکان ببرند چو ترکان از شور پیروزی  فریاد براوردند افراسیاب دانست سیاوش بپهلوی چه گفته

فردوسی بسیار زیبا انرا گفته

همی ساختند آن دو لشکر نبرد

برآمد همی تا به خورشید گرد

چو ترکان به تندی بیاراستند

همی بردن گوی را خواستند

ربودند ایرانیان گوی پیش

بماندند ترکان ز کردار خویش

سیاووش  برآشفت از ایرانیان

سخن گفت بر پهلوانی زبان

که میدان بازیست گر کارزار

برین گردش و بخشش روزگار

چو میدان سرآید بتابید روی

بدیشان سپارید یک‌بار گوی

سواران عنانها کشیدند نرم

نکردند زان پس گسی اسپ گرم

یکی گوی ترکان بینداختند

به کردار آتش همی تاختند

سپهبد چو آواز ترکان شنود

بدانست کان پهلوانی چه بود


خالقی مطلق چنین اورده

چو ترکان به تندی بیاراستند

همی بردن گوی را خواستند

سیاووش غمی گشت  از ایرانیان

سخن گفت بر پهلوانی زبان

که میدان بازیست گر کارزار

برین گردش و پیچش روزگار



-
این اصلا معنی نمیدهد که انگار  ترکان برده اند و  سیاوش از بردن  ترکان غمی گشته - اگر چنین بود چرا سیاوش  باز به ایرانیان میگوید بهلید ترکان ببرند  بگذریم که غم اینجا  کاری ندارد و  براشفت است و باید بیت ببردند ایرانیان گوی بیش در میان باشد تا معنی  کامل شود


دگر   مغربل  که خالقی هم اورده

 مغربل در شاهنامه؟

نشانه دوباره به یک تاختن
چو پرویزنش کرد از انداختن

برمک در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

سواران عنانها کشیدند نرم

نکردند زان پس گسی اسپ گرم
 -
 نکردند زان پس گسی

حبیب شاکر در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲:

باسلام خدمت همراهان عزیز 

گفتم به فلک؛خیره سر بی پروا 

با اهل خرد این همه بیداد چرا ؟ 

گفتا ؛به غلط مگو که بی حکم قضا 

هرگز نشود ز شاخه ای برگ جدا 

سپاس از همه دوستان

 

نردشیر در ‫۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

با پنبه سر بریدن ؟!

۱
۳۵۵
۳۵۶
۳۵۷
۳۵۸
۳۵۹
۵۵۳۴