گنجور

حاشیه‌ها

امیرابوالفضل عباسیان در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

سام وعرض ادب خدمت دوستان عزیز
دوتا از بیتهای این غزل زیبا حذف شده است که عبارتند از:
1-غلام آن کلماتم که آتش افروزد
نه آب سرد زند در سخن به آتش تیز
2-مباش غره به بازی خو دکه درخبر است
هزار تعبیه حکم پادشاه انگیز
که کلمه ماقبل فعل درمصرع اول بیت شماره 2-(خبر)رادر بعضی نسخه ها (ضرب) هم نوشته اند
واما اندک توضیحی راجع به بیت شماره 2-که تو اکثر نسخه ها این بیت را هم حذف کرده اندیا در صورت آوردن یا معنی ای برای آن ننوشته اند و یا معنی نامربوط و نادرستی نوشته اند.
به نظر بنده حقیر با توجه به بیت و کلمات و همه شواهد و قراین حافظ در این بیت اشاره به بازی پاسور و حکم دارد که در آن برگ شماره 1ارزشش و امتیازش بیشتر از همه برگهاست و هرکس این شماره را صاحب شود شانس بیشتری را برای برنده شدن پیدا میکندوبعد از آن هم برگ شاه (حاکم)از ارزش بیشتری داراست.
حافظ با استفاده از این بازی و شرایط و قواعد ذکر شده می خواهداین نکته و درس را بدهد که هرگز نباید به ناز و نعمت خود مغرور شد و نباید از بازی روزگار و آن دامهای رنگارنگی که دنیا سر راه ما آدمها پهن کرده غفلت ورزیدو همانطور که در یک کشور پادشاه شخص اول مملکت هست و کسی در ناز و نعمت وآسایش به او نمیرسد ولی دنیا باز با انواع نقشه ها و حیله های رنگارنگ خود حتی پادشاه (منظور افراد بزرگ از نظر ایمان و علم و ...)را هم به خود مشغول میکند وضمینه تباهی و سقوطش را بر می انگیزدیک مثال برای آن قارون هست که مغرور و مبهوت ثروتش شد و به عذابی الیم وسرنوشتی اسفناک دچار شد.
منظور کلی این است که هیچکس از وسوسه ها و دامهای ملمع دنیا وبازیهای استادانه آن در امان نیستهمانطور که با وجودی بزرگی وارزش به ظاهر بیشتر پادشاه در بازی حکم ولی برگ شماره 1 از ارزش بیشتری نسبت به آن برخوردار هست وبنابراین این برگ در نظر بازیگران این بازی هوس برانگیزهست
پادشاه برانگیز هم منظور اینکه بنابر ارزش بیشتر برگه 1حتی برگه حاکم هم برآن وسوسه میشود وخود را در مقابلش حقیر میبیند
پس هیچوقت نباید از دنیا و دامهای به ظاهر کوچک آن غافل بود چون همان چیز در ظاهر کوچک ممکن است ضمینه ی تباهی و لغزش انسان را فراهم آورد
مثل برگ 1 که در عین کوچکی وظاهر کم و بی ارزش خوددر بازی بیشترین امتیاز را داراست.

وهاب جلالی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

شهریار 70عزیز باید عرض کنم که تکرار ان مصرع هیچ چیز از فضیلت خواجه حافظ کم نمیکند و این بیت در دیوان دو مرتبه تکرار شده(مراجعه به تصحیح علامه قزوینی)

علی کرمیان در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷:

غزل شمارهٔ 871 رو هم ببینید. کاف تحبیب اونجا هم بسیار استفاده شدهو

ناصر در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

سلام
بهعقیده من اصل شعر حضرت شاه همین است که سایت محترم گنجور درج کرده است و به نظر من همین حالا را منظور نظر دارد. یکی این که نوشته است: سکه نو زنند بر رخ زر - درهمش کم عیار می بینم
که می تواند حکایت کاهش ارزش پول ما باشد و شاید هم حذف چند صفر از پول ملی ما
دیگر این که فرموده است که: عزل و نصب بتک چی و عمال - هر یکی را دوبار می بینم
آیا نه این است که در زمان حاضر رییس جمهورها هر یک دو بار انتخاب می شوند؟!
دیگر از در خراسان و مصر و شام و عراق - فتنه و کارزار می بینم
کهمی تواند همین طالبان و داعش باشد
حتی در آن بیت که فرموده است: هریک از حاکمان هفت اقلیم - دیگری را دچار می بینم
شاید تغییرات سیاسی جهان از جمله خروج بریتانیا از اروپا و انتخاب ترامپ و اتفاقات احتمالی بعدی باشد
و خیلی های دیگر که خودتان ملاحظه می فرمایید.
در طول تاریخ این حاکمان و پادشاهان بوده اند که خواسته اند این قصیده را تحریف و چیز هایی اضافه یا کم کنند و صوفیه علاقه ای به تحریف نداشته اند.
صوفیه اعتقاد دارند که شیوه زندگانی و مسلملنی و بندگی کردن شاه نعمت الله ولی از این به اصطلاح پیش گویی ها ارزشمند تر است

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳:

خــطّ عـــذار یــار کـه بـگــــرفت مــــــاه ازو

خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو

خـــطّ عـِـذار همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولن درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد رویِ همچون ماهِ دلبر حافظ را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . گرچه این خط ،حلقه‌ی زیبا ورویایی در اطراف چهره‌ ایجاد کرده وبه لطافت آن افزوده است ،لیکن افسوس که هر کس نظر بازی نموده وظرافت ولطافت آنرا دریابد ، دراین حلقه گرفتار شده و راهی برای گریزوخروج ازاین دایره یِ سحر انگیزنخواهد داشت وبه عبارتی در این دام باقی خواهد ماند. "بگرفت ماه " ازو ایهام دارد.ماهِ آسمان ازاین لطافت پدیدآمده در رخسار دلبر، شرمسار شده وحالت گرفتگی یاخسوف پیداکرده است....

ابـروی دوست گوشه‌ی مـحـراب دولت است
آن جـا بـمـال چـهــره و حـاجـت بـخـــــواه ازو
ابـروی دوست به گوشـه‌ی محراب تشبیه شده که{محل رازو نیاز ومطرح ساختن خواست ها وآمال و آرزوهاست} اماروشن است که در هرمحرابی دعاها اجابت نمیگردد. حافظ با اضافه نمودن واژه یِ "دولت" براین نکته تآکید دارد که استجابت دعا دراین محراب{ابرویِ دوست} آسان تر واقع میگردد،چنانچه تا بحال از سایرمحرابهایِ متعددی که میتوان متصور شد حاجت نگرفته ای،پس روی به آنجا کن وبا زاری واظهار نیاز،چهره ات را بر این درگاه بمال تا خواستها وآرزوهایت برآورده شود.پرواضح است که منتهایِ آمال وآرزوهایِ تمام عشاق، وصال ورسیدن به دوست بوده ومالیدن ِ چهره برابروی ِ دوست، مفاهیم سعادت،نیکبختی وکامروایی را عینیت می بخشد وهمزمان با راز ونیاز ومطرح ساختنِ آرزوها وخواستها، اجابت نیز موازی با دعا صورت می پذیرد.این نوع رندی،زرنگی وسیاستِ لطیف، جز در مکتبِ جانپرور حافظ درهیچیک ازمکاتب دیده نمی شود.این نکته یکی از صدها نکات ِلطیف وظریف دیدگاه حضرت حافظ است که اوراجهان شمول؛ماندگاروستودنی ساخته است.
ای جـرعـه نـوش مـجـلـس جم سینه پاک دار
کآیـیـنه‌ای ست جـام جـهـان بـیـن کـه آه ازو
مجلس جم گرچه به ظاهراشاره به مجلس جمشیدشاه دارد، لیکن کنایه از مجا لس ِ مهم ، دست نیافتنی، وارزشمندیست که همیشه در دسترس ِهمگان نبوده ودرصورت واقع شدن؛ میبایست با هشیاری وآگاهی ازارزش ِمعنوی ِ آن؛ نهایت سود رابرد وبه آسانی پیامدهای مثبت آن را ازکف نداد.
ای کسی که در مجلس جمشید شاه راه پیداکرده وشراب می‌نوشی، دل واندرونـت راازآلودگیها وناپاکیها پاک کن که پادشاه دلی همچون جام جهان بین دارد ، زینهار وآگاه باش شایدکه آلودگیهای درون تو برملا گردد.که آه ازو یعنی امان ازین آیینه که همه چیز را فاش کرده وآشکار می سازد.

کــــردار اهـل صــومـعــــه‌ام کـرد مـی پـرســت
ایـن دوده بـیـن کـه نـامـه‌ی من شد ســـیاه ازو

اهـل صومعه همان ساکنان دیرواهالی خـانـقـاه هستند که مخالف عشقبازی بوده وتآکید بربندگی وعبادت داشتند. گویاحافظ مدتی با این طایفه مصاحبت وهمنشینی نموده وبامشاهده یِ ریا وتظاهر وتکبر وخودبینی درکردار ورفتارآنها ، درنهایت بجهت تضّاد عقیدتی ،ازاین طایفه یِ خشک مذهب جداشده است.بسیاری از غزلهای ناب حافظ پس ازاین جدایی سروده شده واعمال فریبکارانه ی آنها رابه بادانتفاد واستهزا گرفته است.دراینجا یکی از دلایلِ شرابخواری ومی پرستی ِخودرا رفتار ریاکارانه‌ی صوفیان دانسته وبه روشنی اذعان واعتراف به میگساری کرده است.کردارآنها مرا از خانقاه بـیـزار و به سوی میخانه‌ رهنمون ساخت. چون می خواری ومستی؛ نقطه یِ مقابل تظاهر وریا بوده {مستی وراستی}،حافظ نیزبه همین سبب می پرست شده است.
دوده که به معنی تـبـار و خـانـدان، طایفه ، دوده ی چراغ و مرکب سیاه است دارایِ ایهام میباشد.هم معنای تباروطایفه یِ صوفیان وهم معنایِ ِدود سوختگی را به ذهن متبادر میسازد.حافظ به این نکته اشاره دارد که آلودگیهایِ اخلاقی وکجرفتاریهای این قوم ،حتا سبب بدنامی،می پرستی و سیاه شدن نامه یِ اعمالِ من نیز که مدتی باآنهاهمنشینی کرده ام شده است. البته حافظ خود رااز دیدگاه زاهدان ونظرگاهِ عابدان ِ فریبکارکه وی راگناهکارپنداشته وحتا حکم تکفیرش راصادرکردند؛ نامه سیاه معرفی میکند. وعلت سیاهی ِ نامه اش را نیز؛ کردار ِریاکارانه ی آنها می داند.
سـلـطـان غـم هـر آن چـه تـوانـد ، بـگـو بـکن
مـن بـــرده‌ام بـه بــاده فـروشـان پـنــــــاه ازو
حافظ که به سبب کردار ریاکارانه یِ صوفیان به می پرستی روی آورده است، به ارزشهایِ مهم ِ راستی وبی ریایی پی برده وبعدهابصورت بنیادین متحول میگرددوتمامیِ تبعاتِ وپیامدهایِِ منفی آن حتا تکفیرشدن ازجانبِ زاهدان وعابدان ِ ریاکاررابجان پذیرفته وبه سلطان وپادشاه غم نیز پیام می فرستد که هرچه تواند درحق ِ حافظ فرو نگذارد.چراکه او پناهگاه مطمئنی پیدا نموده وبه باده فروش پناه برده است.

ســاقـی ؛ چـــــراغ مـی بـه ره آفـتــــاب دار
گـو بـرفــــــــروز مـشـعـلــه‌ی صـبـحـــگاه ازو
ازآغاز شعر فارسی تا کنون، به خاطر زلالی و درخشندگی ؛ "مـی" همواره به آفتاب ، مـاه و چراغ تشبیه شده است.حافظ بجهت دریافتهای ِ ارزشمندی که از این متاع {می} داشته است خطاب به ساقی می فرماید: می ِ زلال و چراغ تابان ِ شراب را برسر راه خورشید قرار بـده وصبحگاهان هنگام طلوع بـگـو که ای مـشـعـلــه‌ی صـبـحــــــگاه؛ ازین پس مایه یِ ِ برافروختندگی را ازاین چراغ {می} وام بگیر وبرافروز. می بینیم که حافظ ازین چراغ ِ می بهره هایِ بسیاری برده ونه تنها خود را گناهکار ونامه سیاه نمی داند؛حتامی خواهد جهان نیز با این چراغ روشن وبهره مند گردد.
آبـی بـه روزنـامــه‌ی اعـمــال مــا فـشــــــان
بـاشـد تــوان سـِـتـُرد حـــــروف گـنــــــاه ازو
دوباره مخاطب ساقیست؛ منظورازآب همان شراب یا می است . ای ساقی نامه ی ِاعمال ِحافظ بدلیل ِ شرابخواری {البته به گمان وپندار زاهدان} سیاه شده است؛ شرابی به این نامه بیافشان، تاشاید بتوان حروفِ گناهانی راکه به بسبب میخواری درآن نوشته شده است پاک کرد وسترد.
دراین بیت پرواضح است که حافظ اعتقادات وباورهای ِعابدان وزاهدان ِریایی را به باد استهزا گرفته و ساقی راخطاب قرارداده تا با افشاندن ِمقداری ازهمان شرابی که نوشیدن ِ آن موجب سیاهی ِ روزنامه ی ِ اعمالش شده، حروف گناهانش را باخیساندن ِاین روزنامه پاک سازد.
حـافـــــظ که ساز مطــرب عشاق سـاز کرد
خـالـی مــبــاد عـــرصـه‌ی ایـن بـزمـگــاه ازو
حـافـظ که ساز{ وسیله‌ی نـوازندگی وآلت موسیقی} مجلس عشاق را مهیا وآماده ساخت یا متناسب با مقام عشاق راست کرد، و کوک نمود. امـیـدوارم هیچوقت در اینچنین مجالس جشن و سرور جایـش خالی نباشد. یعنی نـمـیـرد و جاودان بماند. حافـــظ به اعتبارموثق خود نوازنده و خواننده (قـوّال) بوده و ساز برای نوازنده ی ِ مجلس {مطرب} آورده یا ساز نوازنده را کوک کرده است.
مـصـرع اول را هم می‌توان خبری خواندو هم پرسشی خواند که در این صورت "کـه" به معنی : "چه کسی" عشـّاق هم ایهام دارد 1 -- عاشقان. 2 -- یکی از 12 مقام موسیقی، ای حـافــظ ؛ چه کسی ساز نـوازنده مجلس را آماده ه است ؟ امیدوارم که هر کس این کار را کرده هیچوقت جایش دربزمگاهایِ عشاق خالی نباشد.
آیـا در ایـن خـیــال کـه دارد گــــدای شـــهــر
روزی بـــُـوَد کـه یـاد کـنـــــد پـادشــــــاه ازو
آیا گـدای شـهـرکه در این اندیشه است که پادشاه از او یـادی بـکـنـد ، یک روز پادشاه این کار را خواهـد کرد ؟ روزی ایهام دارد : 1- یـک روز ، 2- رزق ، نصیب و قسمت آیا قسمت این گدا {حافظ} خواهدشد که پادشاه از او یـادی بکند

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عــارفان را همـــه درشــــرب مدام اندازد

" از این دست" دو معنا دارد: 1 – این گونه 2- با این دست ، مدام نیز ایهام دارد : 1- پیوسته 2- شراب
معنای بیت : اگر ساقی همیشه به این شیوه ی دلکش وبا این دست و ساعدبلورین شراب در جام بریزد ؛ بی تردیدعارفان نیز بامشاهده ودریافت طراوت ؛حلاوت وظرافت این شیوه ؛ شیفته ی شراب نوشی شده وپیوسته خودرابا این متاع مشغول خواهند نمود.

ور چنـــین زیر خم زلف نهـــد دانه ی خال
ای بســـــا مـرغ خــرد را که به دام اندازد

و اگر ساقی دانه ی خال را اینچنین دلبرانه و دلستانانه؛ زیر حلقه ی زلف پنهان نماید؛ چه بسامرغان خرد فراوانی را که به دام زلف و خال کشیده وصیاددانه آنهاراصیدکند.منظور اینست که نه تنها عاشقان ؛بلکه عارفان؛زاهدان وتمام کسانیکه ادعای عقل وخرد ودانش دارنددرمقابل این شیوه ی دلکش وفریبا؛تسلیم شده وگرفتارخواهندگردید. بقیه در ادامه ی مطلب

ای خوشـــا دولت آن مست که در پای حریف
ســـــــــــر و دســــــتار نداند که کدام اندازد
مستی بمعنای از خود بیخود شدن اوج لذت عشقورزی بوده وعاشقان در راه رسیدن به معشوق؛بارها حالاتی ازانواع مستی راتجربه می نمایند.
در رقص سماع که در میان دراویش مرسوم بوده ؛ حالتی رخ می دهد که افر اد ازفرط مستی؛دستار از سر بدر کرده ودر پای حریف {یار؛مراد؛دوست ؛معاشر؛} می اندازد.
حافظ اوج این سرمستی را حالتی میداند که فردازبی خودی نداند که سرخود رابه پای حریف بیاندازد یادستاری را که به سرش بسته است.
زاهــــــــــــد خام که انکــــــــــار می و جام کند
پختـــــه گردد چو نظـــــــــــــر بر می خام اندازد
زاهد خام اندیش که شراب نوشی را نفی و انکار می کند ، اگر یک نظر نه به شراب رسیده وپخته ؛ حتا به شراب خام وکال که چندان اثربخش نیزنیست بیاندازد ،پخته میگردد و دست از خام اندیشی بر می دارد.

روز در کسب هنر کوش، که می خوردن روز
دل چون آینـــــه در زنگ ظــــــــــــلام اندازد
روز به دنبال کسب و کار و فراگیری هنروصنعت باش وشب شراب بنوش که شراب نوشیدن در روز؛دل همچون آینه را کدر و سیاه می کند.
این بیت وبیت بعدی مفعوم " عبارت هرسخن جایی وهرنکته مکانی دارد" را به اذهان متبادر می سازد.
آن زمان وقت می صبح فروغ ست که شب
گرد خـــــرگاه افق پرده ی شــــــــام اندازد
زمانی هنگام نوشیدن شراب صاف و روشن است ،که شب فرا برسدوگرداگردافق؛ پرده ی سیاه شام اندازد وتو بانوشیدن شراب صاف وروشن؛همچنانکه روشنایی صبح رابه کام می کشی؛باروشندلی پذیرای صبح باشی.

باده با محتسب شــــــهر ننـوشی ، زنهار
بخــــــــورد باده ات و سنگ به جام اندازد

به هوش باش که با محتسب شهر{کسانیکه همیشه نفع خودرا درنظرگرفته وحسابگرانی هستند که به محض احساس خطر؛پشت رفیق خودرا خالی کرده ودرصورت لزوم براحتی آنهارا می فروشند.}شراب ننوشی که شراب تورا می نوشد و سپس جام تو را می شکند "نمک می خورد و نمکدان می شکند. "

حافظا ؛ سر زکله گوشه ی خورشید بر آر
بختت ار قــــــــــــرعه بدان ماه تمام اندازد
8- ای حافظ اگر بخت یاری کند و آن ماه رخ قسمت تو شود ، سرافراز وسربلندخواهی شد وسربه آسمان خواهی کشید .مفهوم مجازی عبارت "سر زکله گوشه ی خورشید بر آر" موردنظراست که اشاره به اوج سربلندی وسرافرازی دارد.

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷:

زبـان خـامــه نــــدارد ســـر بـیــــان فـراق
و گـر نـه شـرح دهـم با تـو داستـان فـراق
خامه یعنی قلم ؛ زبان قلم قصد ندارد دوری و جدایی از معشوق را شرح دهد ، و گرنه شرح حال روزگار جدایی را برای تـو توصیف می‌کردم که چه داستانی دارد.
نکته ی جالب وحافظانه ای که دراین غزل به چشم می خورد اینست که حافظ درابتدای غزل می‌گوید : «زبان خامه ندارد سر بیان فراق / وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق» و بعد تا آخر از "فراق" صحبت می‌کند می‌خواهد بگوید تمام اینهاکه گفته شد تنها اندکی از بیان فراق است وگرنه داستان فراق بسیارتحمل سوز؛غم انگیزوجانکاه تراست......

دریــــــغ مـدّت عـمـرم کـه بـر امـیـد وصـال
به سـر رسیـد و نـیـامـد به سر زمان فـراق
دریغ شبه جمله است به معنی : افسوس ، حیف "به سر رسیدن" یعنی به پایان رسیدن و "به سر نیآمدن" یعنی : سپری نشدن . افسوس که زمان عمرم به امید رسیدن به معشوق سپری شد ولی زمان فراق و جدایی به پایان نرسید .
سری که بـر سر گـردون به فخر می‌سـودم
به راســتـان کــه نـهـادم بـر آستـان فـراق

گردون / آسمان ؛ به فخر می سودم یعنی با افتخارسرخودرابه آسمان بلندکرده ومباهات می نمودم . به /حرف سوگند است ؛ به راستی ؛ سر بر آستان فراق نهادن کنایه از : "تسلیم محض بـودن" است . سری که از سربلندی به آسمان می‌ساییدم و باعث افتخار من بود ، به راستی که تسلیم فراق شدم وبرآستان فراق گذاشتم
چگونـه بـاز کـنــــم بـال در هـوای وصـال ؟!
کـه ریـخت مرغ دلــم پـر ، در آشیـان فـراق

هوا = ایهام دارد : 1- هوا و فضا 2- میل و آرزو ، بال باز کردن" یعنی به پرواز درآمدن درشرایطی که بال و پرمرغ دلم درقفس جدایی ریخته و من همچون پرنده ای ناتوان شده ام چگونه می‌توانم در آرزوی رسیدن به معشوق به پرواز درآیم ؟!
کنون چه چاره کـه در بحر غم ، بـه گـردابی
فـتــاد زورق صـبــــرم ، ز بـادبــــــان فــراق
اکنون چه چاره ای پیش رو دارم؟{ دیگر جدایی و دوری از محبوب صبر و تحملم را از کار انداخته و نابود کرده است} کشتی صبرم دردریای غم ؛ بگردابی افتاده است {که هیچ امیدی به نجات آن نیست}واین گرفتاری از فراق حاصل شده است که ناخواسته همچون بادبانی به کشتی من بسته شده وهدایت آن رابه دست گرفته است.
در کشتی های بادبانی ، بادبان است که کشتی را به حرکت در می‌آورد ، حافظ جدایی را به بادبانی تشبیه کرده است که کشتی صبر را در دریای غم به پیش می‌برد و اکنون آن را به قسمت گردابی دریای غم کشانده است.

بـسی نـمـانـد که کـشتیّ عـمر غـرقـه شـود
ز مـوج شـوق تـو در بـحــــر بــی‌کـران فــراق
بسی نماند یعنی : "زمان زیادی نمانده‌است" یا "چیزی نمانده است که کشتی عمرمن در اثر هیجانات اشتیاق تو دردریای بیکران جدایی غرق شود .
اگر بـه دست مـن افـتـد ، فراق را بـکـُشـم
کـه روز هـجـر سـیـه بـاد و خان و مان فـراق

اگر دستم به فراق برسد او را می‌کـُشم وازبین میبرم، الهی که روزگار فراق و خان و مان هجران سیاه شود .
خان و مان یعنی هرچه که مربوط به فراق است.
رفـیـق خـیـل خـیـالـیـم و هم‌نـشیـن شـکـیـب
قـریـن آتـش هـجـــران و هـــم قـــــران فــراق

"قران" دردانش نجوم ؛ قرار گرفتن دو یا چند ستاره و قمر در یکی از 12 منطقۀ البروج است ، دراینجابه معنی "قرین" و "هم نشین" است .
یار و همراه لشکرخیال و رؤیای محبوب و همنشین وهم رکاب بردباری شده‌ایم ، درتمام لحظات ازاینکه همنشین هجرانیم در آتش می‌سوزیم و با جدایی همدمیم .
چگونه دعوی وصلت کنم به جان،که شدست
تــنــم وکـیــل قـضــا و دلـــم ضــــمـان فــراق
دعوی یعنی دعوت ، تقاضا کردن
به جان ایهام دارد:
1-با صمیمیّت2-به اندرون جان
وکیل : کارگزار / قضا : تقدیر ، سرنوشت / ضمان با فتح اول متعهد شدن وپذیرفتن . چگونه می‌توانم ترا{ با صمیمیت /به اندرون جان }دعوت کنم وتمام وکمال وصال تـو را خواستار شوم, در حالی که وجودمن کارگزارسرنوشت و دلم پذیرنده ی جدایی وگرفتارهجران شده است . تن و دلم {جان} یکجا ودربست در اختیار تقدیر و هجران است
ز سـوز شـوق دلـم شـد کـبــــاب دور از یــار
مـدام خــون جــگـر می‌خورم ز خـوان فــراق
"کباب شدن دل" و "خون جگر خوردن" هر دو کنایه از رنج فراوان کشیدن است ." سوز "کباب"دل "جگر "خوان" باهمدیگرتناسب زیبایی راخلق کرده اند . از درد وسوزآتش اشتیاق دلم کباب شده و پیوسته از سفره‌ ی جدایی چیزی جز غصّه و خون دل خوردن نصیب من نشده است .
فلک چو دیـد سـرم را اسیـر چـنـبـر عـشـق
بـبـست گـردن صـبـرم بـه ریـسـمـان فـراق
چنبر به معنی کمند ، حلقه ، دام و بـنـد است, هنگامی که گردون؛ سر مرا در دام و بند عشق اسیر وگرفتاردیـد؛ بی درنگ با طناب فراق گردن صبرم را محکم ببست تاکاملن گرفتارگردم وکارم تمام شود .
به پای شوق گر ایـن ره به سر شدی حـافظ

به دسـت هـجر نـدادی کـسـی عـنـان فــراق
شدی یعنی می‌شد؛ ای حافظ ! اگر راه وصال با پای اشتیاق طی می‌شد وعاشق به معشوق میرسید ، دیگر کسی افسار و لگام فاصله را به دست هجران نمی‌داد تا اینهمه رنج واندوه وگرفتاری فراهم نماید.درآنصورت فاصله عاشق تامعشوق بپای شوق طی میگردد.
در این غزل تمام ابیات بایکدیگر ودرهر بیت ، واژه ها باهمدیگر رابطه و تناسب زیباوشاعرانه ای دارند ، این امرهمان "مراعات النظیر" یا "ایهام تناسب" می‌ باشد که دربیشتر غزلیات حافظ موج می زند.

حسین در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۱ - دو بار دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان و همسایگان زاهد:

در این شعر مولوی به عظمتی که در انسان وجود دارد و در عین حال مشغول به چیزهای کوچک است اشاره دارد.
همه چیز در توست و تو متوسل و مشغول به چیزهای دگر هستی
ای همه دریا چه خواهی کرد نم
وی همه هستی چه می‌جویی عدم

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

دوش بـا من گفـت پـنـهـان کـاردانی تـیــز هـوش
و ز شما پـنـهـان نـشایـد کـرد سـرّ مـِی فـــروش

شب گذشته کارشناس دل آگاه هوشیاری به من پنهانی گفت : شما اهل معرفت هستید و شایسته نیست راز می فروش را از شما پنهان داشت . می فروش دراشعار حافظ پیر و مرشد ومراد است که مریدانش را ازمی حق وشراب عشق سرمست می سازد. کاردان تیزهوشی قصد دارد پرده ازاسرار این می فروش برداشته ونزدحافظ فاش کند.چراکه حافظ را سزاوار وشایسته ی شنیدن این راز می داند.

گفـت آسان گـیـر بـر خـود کـار ها ، کـز روی طبـع
سخـت می‌گـردد جـهـان بـر مـردمان سخت‌کوش

این بیت یکی ازهمان رازیست که کاردان تیزهوش بانقل قول ازمی فروش درحال بازگویی آن برای حافظ است .این بیت درعین سادگی آنقدر سازنده وجهت بخش است که بصورت "ضرب المثل"درآمده است . آسان گرفتن کارها موضوعیست که امروزه درکانون توجه روانشناسان ومربیان امورتربیتی قرارگرفته وسعی دارندمردم رانتایج شگفت انگیز آن آشنا نموده وجامعه رابسوی تندرستی وپیشرفت وتوانمندی هدایت نمایند.خندیدن برمشکلات، موهبت تلقی نمودن سختی های زندگی وجدی نگرفتن مرارتها ومشکلات ، از زیرشاخه های این ضرب المثل راهبردی وبنیادین است که هرکدام می تواند به تنهایی زندگی افرادزیادی رامتحول نموده وگزند فشارهای روحی –روانی مشکلات راخنثی سازد.
معنی بیت : گفت کار ها را برخود آسان شمار ،ساده ببین ،مثبت فکر کن،سخت نگیر،چرا که دنیا براساس طبیعت و سرشتی که دارد سخت گیر است و بر انسانهایی که امورات را سهل وساده نگرفته و بیشترنیمه ی خالی لیوان رامی بینند و در طلب جاه و مال دنیا؛ خودواطرافیان را بیش ازاندازه به زحمت می‌اندازند سخت میگیرد و آنهارابا سختی و ناکامی روبرو می‌سازد . امروزه می گویند"آدمی همانست که فکر می کند" پس اگرفکرکنیم که مشکلات سهل وساده هستند وبرخود وپیرامون خویش سخت نگیریم،قطعن همانگونه رقم خواهدخورد وروزگارنیز برماسخت نخواهدگرفت. شوخی دانستن زندگی رمز رهایی ازعذابهای تحمل سوزیست که گه گاه همه باآن مواجه میگردند.. بقیه درادامه ی مطلب

دوش بـا من گفـت پـنـهـان کـاردانی تـیــز هـوش
و ز شما پـنـهـان نـشایـد کـرد سـرّ مـِی فـــروش
شب گذشته کارشناس دل آگاه هوشیاری به من پنهانی گفت : شما اهل معرفت هستید و شایسته نیست راز می فروش را از شما پنهان داشت . می فروش دراشعار حافظ پیر و مرشد ومراد است که مریدانش را ازمی حق وشراب عشق سرمست می سازد.کاردان تیزهوشی قصد دارد پرده ازاسرار این می فروش برداشته وپیش حافظ فاش کند.چراکه حافظ را سزاوار وشایسته ی شنیدن این راز می داند.
گفـت آسان گـیـر بـر خـود کـار ها ، کـز روی طبـع
سخـت می‌گـردد جـهـان بـر مـردمان سخت‌کوش
این بیت یکی ازهمان رازیست که کاردان تیزهوش بانقل قول ازمی فروش درحال بازگویی آن برای حافظ است .این بیت درعین سادگی آنقدر سازنده وجهت بخش است که بصورت "ضرب المثل"درآمده است . آسان گرفتن کارها موضوعیست که امروزه درکانون توجه روانشناسان ومربیان امورتربیتی قرارگرفته وسعی دارندمردم رانتایج شگفت انگیز آن آشنا نموده وجامعه رابسوی تندرستی وپیشرفت وتوانمندی هدایت نمایند.خندیدن برمشکلات، موهبت تلقی نمودن سختی های زندگی وجدی نگرفتن مرارتها ومشکلات ، از زیرشاخه های این ضرب المثل راهبردی وبنیادین است که هرکدام می تواند به تنهایی زندگی افرادزیادی رامتحول نموده وگزند فشارهای روحی –روانی مشکلات راخنثی سازد.
معنی بیت : گفت کار ها را برخود آسان شمار ،ساده ببین ،مثبت فکر کن،سخت نگیر،چرا که دنیا براساس طبیعت و سرشتی که دارد سخت گیر است و بر انسانهایی که امورات را سهل وساده نگرفته و بیشترنیمه ی خالی لیوان رامی بینند و در طلب جاه و مال دنیا؛ خودواطرافیان را بیش ازاندازه به زحمت می‌اندازند سخت میگیرد و آنهارابا سختی و ناکامی روبرو می‌سازد . امروزه می گویند"آدمی همانست که فکر می کند" پس اگرفکرکنیم که مشکلات سهل وساده هستند وبرخود وپیرامون خویش سخت نگیریم،قطعن همانگونه رقم خواهدخورد وروزگارنیز برماسخت نخواهدگرفت. شوخی دانستن زندگی رمز رهایی ازعذابهای تحمل سوزیست که گه گاه همه باآن مواجه میگردند.
وانـگـهـم در داد جـامی کــز فـروغـش بـر فـلـــــک
زهـره در رقص آمـد و بـربـط زنـان می‌گفـت : نوش
وانگه : پس از آن / فروغ : پرتو ، تابش زهره : ناهید که آنرا آوازخوان ، چنگ نوازو رقاصه ی چرخ فلک دانسته اند. بربط: نوعی ساز زهی که عود یا رودنیزگویند.پس ازآن پیرمی فروش جامی از شراب معرفت وعشق به من داد که ازشدت تابش انوارآن ،زهره با شور وشوق بحالت رقص درآمدوبربط زنان [در حال نواختن چنگ ]به من گفت گوارای وجودت باد.
در اشعارحافظ شراب ومی وباده همه نورانی وپرفروغند ."ساقی به نـور باده بر افروز جام ما» ضمن آنکه روشنی و تابشی که در اثر نوشیدن شراب در چهره‌ی شراب خورده ایجاد می‌شود نیز بصورت ایهام مدنظرحافظ بوده است ، مخصوصن باده‌ی عشق و معرفت که نورانیّت خاصی به عارف می‌ بخشد .
بـا دل خـونـیـن لـب خـنــدان بـیـاور هـمـچـــو جـام
نی گـرت زخمی رسد ، آیی چو چنـگ اندر خروش
هرچندکه دلت نالان واندوهناک می باشد سعی کن همانند جام شراب که دلش خونین می باشد [پرازشراب خونرنگ] اما لبش خندان است لب تو هم خندان باشد امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده ومعتقدهستند که خنده برلب داشتن ،یکی ازمهارتهای اساسی زندگی بوده ورازخوشبختی وسعادت در همین نکته نهفته است . تبسم یکی ازنعمتهای الهی بوده وآنقدرپر رمز ورازست که چنانچه برصورت مرده بنشیند صورت اورا دلنشین وفریبا خواهدساخت!
و اگر زخمی یا رنجی به تو رسید همانند چنگ مباش که با زخمه‌ای به صدا در می‌آید؛ ناله و فریاد سر مکن و درهرشرایط سخت ودردآورخنده برلب داشته باش. "زخمی رسد"واژه ی ایهامیست وباخوانده شدن کلمات بعدی بیت [زخمه ] وسیله ی موسیقی که با آن چنگ می نوازندرابه ذهن متبادر می سازد.
تـا نـگردی آشنـا ، زیـن پـرده رمــــــــزی نـشـنــوی
گـوش نـا مـَحـرم نبـاشد جـــای پـیـغـــــام سـروش
آشنا : ، اهل معرفت ؛ خودی / پرده : حجاب ، مانع بین عاشق و معشوق ، پرده‌ی غیب که مانع میان خداوخالق است سروش : فرشته‌ی وحی و الهام ،
در اینجا "سروش" استعاره از پیر و مرشد و عارف کامل و داننده‌ی اسرار یا همان "پیر می فروش" است ، پیر میخانه‌ی معرفت، اسرار را به همه‌ی مریدان نمی‌گوید مگر به آنان که قابل اطمینان بوده و آشنا و محرم اسرارند . حافظ رندانه می‌گوید که من نیز جزو کسانی هستم که شایستگی شنیدن اسرار پیرمی فروش را دارند.چراکه تا لیاقت وسزاواری کسی به اثبات نرسد از این پرده ی غیب رمزی نخواهدشنید.گوش نامحرم وغریبه ها و آنهایی که شایستگی لازم را تحصیل نکرده اند جای این قبیل اسرار ورازها نیست.
گوش کن پـند ، ای پـسر ! و ز بهر دنـیـا غم مـخـور
گفتمت چون دُرّ حدیثـی ، گر تـوانی داشت هـوش
دُرّ : مروارید / حدیث : روایت ، سخنان بزرگان
"ای پسر" یا "ای فرزند" معمولن ازسوی بزرگان به مُریدان وتشنگان دانش وعلم خطاب می‌شود . ای فرزند ! پند واندرز پذیر باش و غم دنیا رانخور ، اگر هوشیار باشی وخوب توجه‌کنی ، این پند که به تو دادم سخن ارزشمندی بود ارزش آن را درک کن وبکاربگیرکه راه رستگاری وخوشبختی در همین نکته است.
بـر بـساط نـکـتـه‌دانـان خود فروشی شـرط نیـست
یـا سخن دانستـه گو ، ای مرد عاقل ! یـا خـمـوش !
بساط : سفره ،اسباب سفره و مجلس / نکته دان : نکته سنج ، باریک بین
در مجلس حکیمان و نکته سنجان خودنمایی جایگاهی ندارد وخلاف ادب می باشد . ای کسی که ادعای عقل و فرزانگی داری ! یا حکیمانه سخن بگو و یا اگر قادرنیستی نکته های ظریف ولطیف بگویی بهترآنست که خاموشی گزینی ولب ازسخن گفتن فرو بـنـدی تا ارزش تو محفوظ بماند .
درحریم عشق نتوان دم زد از گفت وشنید
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بودوگوش

حریم : اطراف ، آستانه ؛پیشگاه / در اطراف آستان عشق و بارگاه پیر می فروش، جای بحث و گفتگو نیست برای اینکه در آنجا بایدتمام اعضای بدن بویژه زبان مبدل به چشم وگوش شوند تابتوانی با تمام وجود به جمال عشق بنگری و پیام او را با گوش جان بشنوی وبهرمندگردی.مبادا غفلت کنی و لحظه ای را باسخنگویی یا پرسش تباه کنی وازدریافت فیض غافل مانی . در محضر عشق فقط وفقط باید مشاهده کرد .
سـاقـیـا ! می ده که رنـدی های حـافــظ فهم کرد
آصـف صـاحـب قـِـران جـُرم بـخـش عـیــب پــــــوش
آصف : آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان و بسیاری اوقات به وزیرانی که دارای فکر وتدبیر ونکته سنج بودندنیزآصف گفته می شده / صاحب قران /صاحب عزت وآنکه ازمادرنیکبخت زاده شده است ،به کسی که هنگام تولدش دو ستاره‌ی زهره و مشتری در یک برج از بروج دوازده‌گانه‌ی فلکی قراردارندصاحب قران گویند.
"رندی" یکی ازپرمعناترین واژه ی دیوان حافظ است.دراینجا به معنی رفتارهایی که بظاهر گناهند امادر باطن ثواب وموردقبولند . منظور از "آصف" احتمالاً "جلال الدین تورانشاه" وزیر شاه شجاع است پادشاهی که به حافظ ارادت می ورزیده ومتقابلن حافظ نیز او رادوست می داشته است، زیرادرتمام اشعارخود ازاو به نیکی یادکرده است . شاه شجاع وجلال الدین تورانشاه هردواهل دل و ادیب پروربودند.
ای ساقی می بده تا شادمانی کنیم زیرا که "جلال الدین تورانشاه" که وزیری با گذشت و عیب پوش است دلیل ظاهر گناه آلود و باطن پاک مرا درک کرده است . اومراخوب می شناسدوازبابت این میگساری خشمگین نخواهدشد

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

دوش در حـلـقـه‌ی مـا قـصـه‌ی گیسوی تو بود
تا دل شـب سـخـن از سـلـسـلـه‌ی موی تو بود
حلقه های مو به حلقه‌های زنجیر تشبیه شده است بین "دوش" (هم به معنی کتف و شانه و هم به معنی شب) و "حلقه" و "گیسو" و همچنین بین "حلقه" و "سلسله" ایهام تناسب بی نهایت زیبا و دل انگیزی وجود دارد ، "دوش" گاهی به معنی شب گذشته‌است و گاهی منظور آغاز خلقت و جهان عدم و تاریکی و گاه زمان "الست" است : در قدیم رسم بود که شبـها مخصوصن در زمستان به صورت دایره دور هم می‌نشستند و داستانهای شاهنامه و قصه های دیگر می‌خواندند.
معنای بیت: شب گذشته در محفل ما داستان از گیسوی تو بود و داستان از موی زنجیر مانند تو تا نیمه های شب ادامه پیدا کرد ،همانگونه که گیسوان توکشیده وادامه داراست. در خیلی از ابیات دیوان حافظ ، روابطی عمیق،ایهامی ومعناداری بین کلمات وجود دارد که به زیبایی ،عمق وسحرانگیز بودن شعر می انجامد ، مثل همین بیت ؛ رابطه بین "حلقه ی ما" از یک طرف با "حلقه ی گیسو" وحلقه با قصه و از طرفی با حلقه های سلسله(زنجیر)یا رابطه‌ی دوش از دو جهت با گیسو یکی دوش به معنای شب با سیاهی گیسو و یکی هم دوش به معنای شانه که گیسوی بلند بر شانه می‌ریزد ،بسیاربدیع ودل نوازبوده وآرایه ای تماشایی حاصل شده است.
ببینید چه زیبا و رندانه گفته‌است که گیسوان تو بلند و مشکی است ، زیبایی دیگر اینکه قصه و صحبت گیسو در شب گفته شده و هم شب و هم گیسو سیاهی را به ذهن متبادر می‌سازد ، از طرف دیگر "حلقه" و "سلسله" اشاره به "دور" و "تسلسل" در فلسفه را نیز بیاد می آورد و بدین طریق می‌گوید ؛ داستان زلف تو هم بلند بود و هم تکرار می‌شد و سرانجام صحبت باز به گیسوی تو می‌رسید .
دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گـشت
بـاز مـشـتـاق کـمـانـخـانـه‌ی ابـروی تــو بــود
ناوک : تیر ، تیر کوچکی که درقدیم با کمان فلزی به نام زنبورک پرتاب می‌شده است
مشتاق : آرزومند ، مایل ، عاشق
کمانخانه : محل نگهداری کمان ، اسلحه خانه ، به دو گوشه‌ی کمان هم گفته شده / ببینیدبااین چند تاکلمه ,چه عبارت وترکیب بدیع وبی مانندی خلق نموده است ! ترکیبی که تصویرهای روشنی می سازدو تصاویری که باقرارگرفتن درکناریکدیگر حرکت راخلق می کنند ، درهمین بیت زیبا ما به وضوح می توانیم تصویر دل ویاهمان قلبی را مشاهده کنیم که تیری در آن نشسته و خون از آن جاری شده است – ازهمان نوع نقاشیهایی که معمولن جوانان بر در و دیوار، میز و نیمکت ، تنه‌ی درخت و ......بیادگارمی کشند .ووقتی که تصاویر دو مصرع راکنارهم قرارمیدهیم حرکت بیادماندنی وزنده ای تولید میگردد ......ناوکی ازمژگان محبوبی پرتاب شده وبردل عاشق فرودآمده وآن رادر خون شناورساخته است اما دل عاشق نه تنها ناراحت نیست بلکه مشتاق تیری دیگراست.....

هـم عـَـفـاالله صـبـا کــز تــو پــیــامـی مــی‌داد
ورنـه در کـس نـرســـــیـدیم که از کوی تو بـود
عفاالله : جمله ی ‌دعایی است به معنی خدا رحمت کند.
خدا رحمت کند باد صبا را که از کوی تو برای ما پیام می‌آورد بظاهر بادصبا فرونشسته ویابعبارتی مرده است که دیگر پیامی ازتونمی آوردخدابیامرزد...تاکنون کس دیگری را سراغ نداشتیم که به کوی تو راه یافته‌ وبما خبری بیاورد.صبا دراشعارحافظ همیشه پیک وپیام آور ازمعشوق به عاشق است
عالـَم از شـور و شـر عـشق خبر هیچ نداشت
فـتــــنـه‌ انگـیـز جهان غـمـزه‌ی جادوی تـو یـود
شور و شر = سوز و فتنه آشوب - غمزه : حرکات و حالات چشم و ابرو که باعث دلربایی می‌شود - جادو = سحر و افسون و استعاره از چشم زیبا - غمزه‌ی جادو : اشاره های چشم و ابرو ی دلبرانه
هستی از آشوب و غوغای عشق هیچ اثر و خبری نداشت ، دراثرجادوی غمزه ی چشم تو، فتنه ، آشوب ، سوز و اشتیاق عشق در هستی جاری شدوچنین اوضاع پرسوزو گدازی شکل گرفت.خدا درهستی پیدا شدو متجلی گردید وانسان عشق را درک ودریافت نمود.... درازل پرتو حسنت زتجلی دم زد/عشق پیدا شد و آتش به همه عالَم زد....ظهور تو سبب پیدایش عشق شد وچنین شوروشر درجهان هستی انداخت.
مـن سـرگـشـتـه هـم از اهـل سـلامـت بـــودم
دام راهــم شـکـن طــرّه‌ی هــنـدوی تــو بـود
سرگشته : سرگردان ، حیران اهل سلامت : مانند فرشتگان وملایک ، بی خبر ازعشق وشور و شر ودرکمال آسایش.
وجود سرگردان من در دیار عدم ساکن بود وهمچون فرشتگان بارگاهت ،ازعشق ومحبت و شور و شرآن هیچ خبری نداشت ودرکمال آرامش بود. چین و شکن وتاب گیسوان سیاه تو مرا فریب داد دام راه من شد و مرا در تله‌ی عشق گرفتار ساخت وچنین به سرگشتگی وحیرانی دچار نمود....بقول شهریارشیرین سخن :عاشق نمی شوی که دانی چه می کشم؟

بـگـشـا بـنـد قــبـا تـا بـگـــشایــد دل مـــــــــن
که گـشـادی که مـرا بود ز پـهـــــلـوی تـو بــود

گشادی یعنی رهایی ، آرامش و خوشی / "قبا" لباسی جلوباز است که به جای تکمه و زیپ های امروزی با بند مخصوص و با گره های خاصی بسته می‌شده است ،بندقبا رابگشا یعنی باماراحت باش،باماغربیگی نکن تامانیز درکنارتو به آرامش برسیم .
آرامش عاشق وقتی میسراست که معشوق به عاشق اعتمادکرده وپیش او راحت باشد. تقریباً مثل امروزی ها که به میهمان تعارف می کنندتاپالتـو و مانتـو خود را بیرون ‌آورده وراحت باشد .
معنای عارفانه اش این می شود که خدایا خود را بر من متجلّی ساز ، بامن بی پرده باش ، ازحجاب خارج شو؛عریان شو و مرا با خود یکی بدان .در کنارم راحت بنشین .
"پهلو" نیز دو معنا دارد : 1- کنار و جنب 2- سو و طرف ؛
قبلن [درزمان آدم وحوا] که درجوار توساکن بودم آرامشی داشتم واین آرامش در کنار تو و از سوی توحاصل می شد اینک نیز مرا مثل همان دوران مورد محبت وعنایت قراربده.

بـه‌وفـای تـو؛ کـه بـر تـربـت حـافــظ بـگـــذر
کز جـهـان می‌شـد و در آرزوی روی تو بود
بـه‌وفـای تـو: جمله ی سوگند است
تربت : خاک ، استعاره از قبـر
می‌شد یعنی می‌رفت
ترا به وفایت سو گند می‌دهم که برمزار وتربت حافظ گذری کن و توجهی بنما ، زمانیکه زنده بودم به من توجهی نکردی لا اقل اینکار را انجام بده چون او یعنی حافظ هنگامی که از جهان رخت برمی‌بست در آرزوی دیدن روی تو بـود.
یکی از ویژگیهای شعری وعرفان حافظ دراین است که عشق مجازی: { عشق زمینی ورایج در میان مردن} باعشق حقیقی:{ همان عشق آسمانی وعشق بخداوند} بایکدیگردرهم آمیخته شده وجدا ازیکدیگر نیستند.بنابراین بعضی ازابیات مربوط به عشق زمینی وبعضی مربوط به عشق آسمانی می باشد.باخواندن اشعار حافظ؛ آدمی بحرکت افتاده و در جریان یک رفت وآمدلذت بخش قرار میگیرد .در رفت وآمداز زمین به آسمان ومجددن برگشت ازآسمان به زمین.این رفت وبرگشت چنان لطیف وروح نواز است که جان ودل هر آدمی راصیقل داده وبه زندگی اوجهت می بخشد .ره آوردها وسوغاتی که ازاین سیاحت روحانی نصیب آدمی میگردد همچون گوهر ومروارید والماس ارزشمند بوده ودرهیچیک ازآثار گذشتگان وحال یافته نمی شود ویکی از ویژگیهای منحصربفرد حافظ است وراز ماندگاری آن عزیز بی بدیل.

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

اَلا یا اَیُّــــــها الســــاقی اَدِر کأســـاً وَ ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من بیاشامان چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه کرد اما اکنون مشکل هایی روی داده وموانعی پیش آمده است.دل بستن همیشه آسان بوده اما پایداری درعشق ومحبت وگذشتن ازهوا وهوس وخواست های شخصی وتحمل سختی ها بخاطر جلب رضایت معشوق ورسیدن به وصال،همواره دردسازوتوان سوزاست.


به بوی نافه ای کآخـر صبا زان طرّه بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
به بوی یعنی به امیداینکه؛ در آرزوی بوییدن عطروبوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعدومشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمل سوزی بسرمی برم و چه خون هایی که دراثراین عطش واشتیاق دل من افتاده است.

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جــرس فــریاد می دارد که بربندید محمــل ها

من در منزل جانان امنیت احساس نمی کنم !،درکنارمعشوق چه جای خوش گذرانی است؟! زمانی که زنگِ هُشدارِ قافله هر دم، ما را به بارگیری و حرکت فرا می خواند. حافظ همیشه به دنبال وصال جاودانیست که هیچگونه موردی آن راتهدید نکند.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
پیر و راهنمای راه حقّ هرچه فرمان دهد بی هیچ چون وچراانجام بده/حتی اگر به تو امر کند که سجّاده ی نمازت را به شراب بیالای، اطاعت کن زیرا او به پیچ و خمها ورمزواسرار راهِ وصول به حقّ آگاهی کامل دارد.

شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل
کجا دانند حــــال ما سبــکــباران ســاحل ها
طریق عشق طریقی بسیارخطرناک است قرارگرفتن دراین مسیربه ماننداین است که در شب تاریک درمیان گردابی مواج وهولناک گرفتارشوی وباچنین شرایطی دست وپنجه نرم کنی، آنها که در ساحل نشسته،وهنوزدل به دریا نزده وسبکبار در حال آسایشند از حال ما بی خبرهستندوهرگزنمی توانند وضعیت مارا درک کنند.
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
سرانجام در اثر خودسری و پیروی از هوی وهوس ومیل شخصی به ورطه بدنامی افتادم/باید ازخودکامگی دوری می کردم وازیک راهنمای راه حق اطاعت وپیروی می نمودم تا چنین نگردد.اکنون که این راز( دراثرخودکامگی به ورطه بدنامی کشیده شد ن) راکه در هر محفلی بازگو می شود/ چگونه می توان پنهان نگه داشت.

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلـــــقُ مِن تَهــــوی دَعِ الدُّنیا وَ اهمــــلها

ای حافظ حال که ازخودکامگی خیری ندیده ودچاربدنامی شده ای /اگر مایلی باپیروی از پیر طریقت از اسرار حقیقت آگاه شوی/ اوراهرگزفراموش نکن ودرهرلحظه بااوزندگی کن وآماده ی شنیدن فرامین واجرای آنهاباش /و دنیا و مافیها وهواوهوس خودرارا رها کن وجزبه به هیچ چیز تعلق خاطر نداشته باش

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

ای‌همه‌شکل‌تـو مطبـوع و همه جای تـو خـوش

دلـم از عـشوه‌ی شیـریـن شکر خای تـو خـوش

گرچه این غزل ساده وروان سروده شده وازپیچیدگیِ معنایی برخوردارنیست. اماتوصیف ها وتعریف های نابی دارد که خالی ازلطف نیست. مخاطب اصلی ازآغازتاپایان معشوق است ودر تمجید و تعریف اوبیان شده است.لازم به توضیح است که معشوق ازنظرگاه حضرت حافظ گاه زمینی وگاه عرفانی وآسمانیست.
مطبوع : مورد پسند طبع ، دلـپـذیر عشوه : کرشمه و ناز
شکرخا : نرمکننده‌ی شکر ، در اینجا منظورازشکرخا "لب" است خطاب به معشوق است : ای یاری که چهره‌ و قیافه‌ وشمایل تو دلـپـذیـر است وجای جای وجودت نیکو و پسندیده است دل من از ناز و غمزه و لب شیرین تـو شادو خوش خرّم است ......



همـچو گلـبـرگ طری هـسـت وجـود تـو لـطیـف
همـچو سـرو چـمـن خـُلـد سـراپـای تـو خـوش

طری : تر و تازه ، شاداب ، خـُلد : بهشت جاویدان ،
وجودظریف ولطیف تو مانند گلبرگ تر و تازه وشاداب است ،سراپای توچونان سرو باغ
بهشت؛ دلکش وآراسته وخوش وخوب وزیباست......

شـیـوه و نـاز تـو شیـریـن،خط و خال تـو مـلـیـح
چشم و ابـروی تـو زیـبـا،قـد و بـالای تـو خـوش
رفتار عشوه آمیز تو نازوغمزه یِ تو شیرین است خطو ط چهره وخال وترکیب چهره‌ی
تـو زیباونمکین است ، چشم و ابروی تـو دلکش و قدّ و بالای تـو رعنا و پسندیده است .
هم گـلـسـتـان خیـالم ز تـو پــر نـقـش و نـگـار
هم مـشام دلم از زلف سمن‌سـای تـو خـوش
"سمن سای" برای زلف یاهرچیزدیگری بوی خوش می پراکنداتلاق می گردد .
هم گلستان خیالم از تصوّر کردن چهره ی تو پر نقش ونگار های رنگارنگ شده و هم
مشام جانم وفضای دلم ازشمیم فرحبخش تو خوش و معطّر است .
در ره عـشق که از سـیـل بـلا نـیـسـت گــذار
کـرده‌ام خـاطـر خــود را بـه تـمـنّـای تـو خـوش
در مسیر وراه عشق که رنج و بلاومصیبت و خطر همچون سیل درآن جریان دارد و
محل عبور دیگری نیز ندارد ، من دلم راتنها به امیدو آرزوی رسیدن به تـو خوش کرده‌ام .
شـُکـر چشم تـو چه گویم ؟‍! که بـدان بـیـمـاری
می‌کـنــد درد مـــــــــرا از رُخ زیـبـای تـو خــوش
بیماری چشم : خماری وخواب آلودگی
شکر وسپاسِ چشم تو چگونه به جای آرم که با وجود اینکه خودش درعین بیماری
که خواب آلود وخمارونیمه بازاست ،دردورنج مرا بازیبایی چهره ی تومداوا کرده
وسلامتی وخوشی و بهبودی رابه من اعطامی کند .
چشم یاربه طبیبی تشبیه شده که بیماری شاعر راباداروی زیباییِ صورت خویش
مداوا نموده است .
در بـیـابـان طلب گـر چه ز هر سو خطری ست
می‌رود حـافــظ بـیــدل بـه تـولاّی تــو خــوش
در وادیِ طلب اگرچه از هر سو وازهرطرف هرلحظه خوف خطر وترس از هلاکت وجود
دارد لیکن حافظِ عاشق ودل ازدست داده ،به مددِ دوستیِ تو بردباری می کندوبه
یقین این مرحله را باسلامتی وخوشی وخرمی سپری خواهدکرد .

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:

ای خون‌بـهـای نـافـه‌ی چیـن خاک راه تــو
خـورشیـد سـایـه پـرور طـرف کـلاه تـــــــو
تمام این غزل ازآغازتاپایان خطاب به معشوق است.
خون بها (ارزش وقیمت ) نافه ی چین(مشک،عطر)
نـافه : کیسه‌ای در زیر ناف نوعی آهوست که در بهار از مشک پـر می‌شود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش می‌کند و آهو شکم خود را بر سنگهای تیز می‌کشد و نافه پاره می‌شود و بر سنگ می‌ریزد و دشت سرشار از بوی خوش می‌گردد.به جهت کیمیا بودن بسیار ارزشمنداست. حافظ خاک راه معشوق را بسیارباارزش می داندوبه قیمت نافه ی کیمیا درنظرگرفته است یعنی خاک راهی که هیچ ارزشی نداردوقتی که تو(معشوق )بر روی آن می گذری مانند نافه ی چین که کمیاب وارزشمنداست قیمتی وپربهامی گردد. تناسب بین "خون بها" و "نافه ی چین"که خودنوعی خون است بسیارزیبا وبی نظیراست.خاک پای تو آنقدررایحه ی دلپذیرداردکه نافه ی چین را ازرونق می اندازدوبه عبارتی آن را ازبین می برد، پس خون بهای نافه ی چین فقط می تواندخاک پای توباشد.سایه پرور: نازپرورده،خانه زاد
خورشیدباآن همه عظمت ودرخشندگی در زیر سایه ی لبه ی کلاه تـو پرورده شده واین چنین فروزندگی پیداکرده است.از زاویه ای دیگر خورشیدهمان چهره ی فروزان معشوق است که زیرلبه ی کلاه پرورده شده است.
با همه عطرِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
نـرگس کرشـمـه می‌برد از حد برون خرام
ای مـن فـدای شیـوه‌ی چشم سـیــاه تـو
نـرگس نوعی گل زمستانیست و با آمدن بهار عمرش تمام می‌شود ناز وعشوه ی نرگس زبانزدشاعران قدیم بوده وبه همین سبب چشم را به نرگس یا نرگس را به چشم تشبیه کرده‌اندواغلب شاعران این تشبیه رادر اشعارخویش بکاربرده اند.
ای معشوق :درغیاب تو گل نـرگس دارد بیش از حد ناز و عشوه می‌کند،به جلوه درآی وبیرون بخرام ای که جان من به فدای شیوه ی چشم سیاه وطرز نگاه تو باد. با نازوکرشمه بیا تا نرگس شرمسارانه برود وباآمدنت زمستان به پایان رسدوبهارآید.
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
خونـم بـخـور که هیـچ ملک با چنان جمال
از دل نـیـایـدش کـه نـویـسـد گـنــــــاه تـو
خونـم بخور: جانم رابگیر ،مرا بکش
بی هیچ دغدغه ونگرانی مرا بکش و خونم را بخور چرا که با چنین جمال زیبایی که تـو داری هیچ فرشته ای دلش نمی‌آید که بر تـو گناهی بـنـویـسـد. منظور ازملک همان فرشتگانی هستندکه ازطرف خداوندمأمورندتاگناه وثواب آدمیان رابنویسند.
محتاج قصه نیست گرت قصدخون ماست
چون رخت ازآن توست به یغما چه حاجت است
آرام و خـواب خلق جـهان را سبـب تـویی
زان شد کـنـار دیـده و دل تـکـیـه گاه تـــو
سبب آرامش و خـواب خوش و راحتیِ خلق جهان تـو هستی. به همین سبب کـنـار دیـده ودل "بهترین جای چشم و دل "راجایـگاه وتکیه گاه تـو قرارداده ام.
مائیم وآستانه ی عشق وسرنیاز
تاخواب خوش که رابرد اندرکناردوست
با هر ستاره‌ای سـر و کار ست هر شبم
از حسـرت فـــروغ رخ هـمـچـو مـــــاه تـو
سر و کارم هرشب با سـتـارگان است .یعنی با ستارگان رازونیاز ودرد دل می‌کنم. از حسرت اینکه شـبـهـا از فـروغ چهره‌ی همچون مـاه تو.دورهستم. ستاره _ شب_ فـروغ و مـاه واژه هایی هستندکه ازمنظرمعنا خویشاوندی یکدیگرند.قرارگرفتن آنهادرکنارهمدیگر،ایهام تناسب یا مراعات النظیرزیبایی راشکل داده اند.این زیبایی وزینت درتمام شعرهای حافظ به چشم می خورد. به معشوق خویش می گوید شبـهایی که تو حضورنداری، ناگزیرم با ستارگان صحبت کنم وسراغ تورا یابوی تورا ونورتورا ازآنهابگیرم .زیرا که ستارگان نـور ازماه می‌گیرند .
ستاره ی شب هجران نمی فشاندنور
به بام قصر برآی و چراغ مه بر کن
یـاران همنشین همه از هم جـدا شـدنـد
مـایـیـم و آسـتـانـه‌ی دولـت پـنـــــــاه تـو
آنها که ادعای دوستی وعشق ورزی داشتندوهمنشین وهمراه هم بودند سرانجام هرکدام به دلایلی از یکدیگر جـدا شدند ، اماما همچنان پایبندعشق توهستیم ودرآستانه ی بارگاه توسرنهاده ایم .
ماجرای من ومعشوق مراپایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
حـافـــظ طـمـع مـبـُر ز عنایت که عاقبت
آتـش زنـد بـه خـرمـــن غــــم دود آه تـــو
ای حـافــظ ؛ از توجه عنایت والطاف معشوق نا امید نشو .چرا که سرانجام آه آتشین تـو خرمن غم را خواهدسوزانـد.یعنی درنهایت توجه معشوق راجلب خواهی کرد.این آه های دمادم وآتشناک بی ثمر نخواهدبود.
صبرکن حافظ بسختی روزوشب
عاقبت روزی بیــابی کام

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:

ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
پسته ی تو به معنای دهان تنگ است . خنده زده استهزا ،مسخره کردن وتحقیرکردنست . حدیث : قصه ، سرگذشت ، ای معشوقه ی من که دهان تنگ تو ارزش قندراازبین می برد.دهان تنگ توآنقدرشیرین است که قصه ی شیرینی قندرا بی ارزش ساخته وبه فراموشی سپرده است.آرزوی دیدن لبخند تو رادارم برای رضای خدا یک لبخند بزن.یک شکربخند باحدیث قند آرایه ی شیرین ومناسبی بوجودآورده است.معشوق اگر به اندازه ی یک دانه شکر (بسیاراندک)هم بخندد بازهم شیرینی وحدیث قندرا ازبین می برد.
بگشا پسته ی خندان وشکر ریرزی کن
خلق را ازدهن خویش میندازبه شک

طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن می شود بلند
طوبی درختی ست در بهشت که گویندآنقدربلنداست که سایه آن تمام بهشت را فرا گرفته است
نیارد : قادرنبود،نتواند
قدوقامت تو آنقدر بلند است که طوبی با همه ی بلندی قدش درمقابله ومقایسه باتو کم می آورد.نمی تواند دم از بلندی قامت تو بزند. من هم اگر بخواهم از قدوقامت تو سخن بگویم وآن راتوصیف وتعریف کنم اطاله ی کلام پیدامی شودوسخن طولانی می گردد .
تو وطوبا وما وقامت یار فکرهرکس به قدرهمت اوست
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند
رود درمصرع اول به معنی رودخانه و رود درمصرع دوم به معنی فرزند دلبند(پسر) ،
چنانچه می خواهی رودخون ازچشمانت جاری نگردد، به ادعای وفاداری فرزندان مردم دل مبند وتکیه مکن،زیرا به یقین او وفادارنخواهدماند وتو دل آزرده خواهی گشت.
ازآن دمی که زچشمم برفت رودعزیز
کناردامن من همچورودجیحون است
گر جلوه می نمایی و گر طعنه می زنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند
جلوه می نمایی: متجلّی می گردی ، خودنمایی می کنی ،
خطاب به شیخ وزاهد است:ای شیخ خود پسند ،هرچندکه جلوه گری کنی (ازخودبه حیله ونیرنگ،کرامات نشان دهی) وباتظاهروریاخودراپیش ماصالح وشایسته وانمودکنی ومارا فریب دهی. وهرچندکه به ما طعنه بزنی و مارابه گنهکاربودن متهم کنی، ما پیرو تونیستیم ونخواهیم بود.هرکاری انجام دهی ما به صالح بودن تو اعتقادی نداریم .
ماشیخ وواعظ کمترشناسیم
یاجام باده یاقصه کوتاه
ز آشفتگیّ حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
چگونه می تواند پریشانی مرا دریابدوازآشفتگی ِ حال من آگاه گرددکسی که با دیدن گیسوی بلند یار دلش اسیر نمی گردد .
عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند ازپی زنجیرما
بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
اشتیاق و آرزومندیِ من برایِ دیدار روی دوست فزونی یافت آن یار بلند قد کجاست تا جان خود را همچون سپند در آتش رویش بسوزانم . جانم را بلاگردانش کنم .
جان عشاق سپندِرخ خودمی دانست
وآتش چهره بدین کاربرافروخته بود
جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو ؟! خدارا به خود مخند
وقتی یار ما به خنده وتبسم سخن می گوید، ای پسته تو کیستی؟ تو را بخدا ؛ دیگر تو لبخند نزن وادعامکن که آبروی خود را خواهی برد.
گرچه ازکبرسخن بامن درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد
حافظ ؛ چو ترک غمزه ی ترکان نمی کنی
دانی کجاست جای تو ؟ خوارزم یا خجند
خوارزم : ناحیه ای در سفلای رود جیحون که مهد قوم آریا بوده است. خجند : قصبه ای بر کنار رود سیحون که آن را عروس دنیا خوانند ، امروزه شهری است بزرگ در ترکمنستان
حافظ تو که از غمزه (شیوه )ی ترکان (زیبارویان) پرهیز نمی کنی و دل نمی کنی،دانی جایگاه تو کجاست ؟توبایددر خوارزم و خجند که سرزمین ترکان زیباروی است مسکن گزینی.
اگرچه مرغ زیرک بودحافظ درهواداری
به تیرغمزه صیدش کردچشم آن کمان ابرو

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

ابــر آذاری بــر آمــد ، باد نـــوروزی وزیـــد

وجهِ مِی میخواهم ومطرب‌،که میگویدرسید؟
آذار : ماه ششم از ماههای رومیست بعبارتی 9 روزآزار در اسفند و 21 روزش در فروردین است. اکثر ابیات این غزل مزین به آرایه ی"حُسن طلب" می باشد. مفهوم"حسن طلب" آن است که شاعر به زیبایی و رندی با زبانی شیرین ولطیف درخواست وتقاضای خودرا مطرح سازد.
درقدیم چنین معمول بوده که درمساجد ومکانهای جمعی،یک نفربعنوان جارچی درخواست ها وتقاضاهای تهیدستان وفقرا را باصدای بلند مطرح می نمود واز میان حاضرین کسانی که نیکوکار وگشاده دست بودند بمنظورکمک به صاحبان درخواست های مطرح شده اعلام آمادگی می کردندوهمان شخص جارچی اعلام می نمود:"رسید" وبدینوسیله همگان متوجه می شدند که مشکل آن نیازمند برطرف گردید .به همین ترتیب درخواست های بعدی قرائت واقدام لازم معمول می شد.حضرت حافظ نیزبا رندی وزیرکی ضمن فضاسازی وبه تصویرکشیدن چنین مجلسی ،با اعلام خبرفرارسیدن موسم بهاری وبیان نیازمندی وتهیدستیِ خویش، قصددارد موردنیکوکاران قرارگرفته وباحمایت یکی ازآنها هزینه ی عیش ونوش خودراتهیه نماید..جالب اینجاست که اینباردرخواست کمک، نه ازجانب فقیری جهت رفع درماندگی،بلکه ازجانب کسی مطرح می شود که قصدعیش ونوش وعشرت دارد؟تادر هنگامه ی شادیخواری و خوش باشی وخوشدلی ، بی نصیب نماند.
"من نیاز به هزینه‌ی تهیه ی شراب و دستمزد مطرب دارم ، چه کسی می‌گوید که این هزینه رسید.؟"
روشن است که چنین درخواست های طنزآمیز ولطیف،معمولاًبی پاسخ نمانده و ازسوی نیکوکاران خوش ذوق برآورده می گردد.این نکته ی رندانه ازاثرات آرایه ی"حسن طلب" می باشد که شاعربخوبی دراکثر بیت های این غزل لحاظ نموده است.
شـــاهدان در جلــوه و من شــرمسار کیـــسه‌ام
بارعشق و مفلسی صعب است و می‌باید کشید
درادامه ی همان تقاضای بیت بالا:
دلبران زیباروی درحال خودنمایی وجلوه گری هستند من که تهیدستم وکیسه ام خالیست،ناگزیرم شرمساری بکشم .عاشقی وعیش ونوش با کیسه ی خالی، میسرنبوده ومن باید این وضعیت سخت وآزارنده را تحمل کنم. زیرا عشق ورزی بادلبران حسن فروش هزینه ی زیادی دارد، زر و سیم وتوان مالی می‌خواهد.
(مقصود شاعر ازاین نوع "عاشقی" عرفانی نبوده وعشق ورزی زمینی می باشد.باید دانست که تعداداندکی ازابیات وغزلهای آنحضرت، پیرامون عشق زمینی وبسیاری دیگر پیرامون عشق آسمانی وعرفانی سروده شده است.عشق های زمینی نیز ازمواهب الهی بوده و درحکم پلی هستندکه آدمی رادرصورت دارا بودن شایستگی های لازم به عشق های آسمانی رهنمون می سازند.)
قحط جود است آبـروی خود نمی‌باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می‌باید خــریـد
مناعت طبع حافظ که یکی ازویژگی های خاص اوست دراینجا نیز کاملاًمحسوس ونمایان شده وبه محض اینکه شاعراحساس می کند باطرح این درخواست ممکن است آبرویش به خطرافتد خطاب به خود می فرماید:
دراین دوران که قحطی ِجوانمردی و کمبودِ بخشش است ،نباید به خاطر تنگدستی آبروی خود را فروخت ، بهتر این است که با فروش خرقه وتن پوش خود، شراب و گل تهیه کرد ه وبه عیش وطرب بپردازم.
دراینجا دونکته ی حکمت آمیز نهفته است:نخست اینکه نباید به به بهای ازدست رفتن آبرو به عیش وخوشدلی پرداخت. دوم اینکه نباید به بهانه ی تهیدستی ازخوشگذرانی وعشرت غافل ماند. درهمین رابطه درجای دیگر می فرماید : «هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی / کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»
گوئـیـا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق می‌دمـیـد
دراین بیت آرز وانتظار دارد که مشکل تهیدستی، ازطرف بخت واقبالِ نیکی که دارد مرتفع گردد وترجیح می دهد دعایی که جهت رفع مشکل تهیدستی ،هنگام سپیده دم کرده است مورداجابت قرارگیردتازیربارمنت کسی نباشد.
" می دمید " ایهام دارد:1-طلوع می کرد 2- فوت می کرد.یعنی من دعا می کردم وسپیده ی سحر(طلوع _ فوت ) می کرد.هنوزهم رسم است که موقع خواندن دعا فوت می کنند وآمین می‌گویند.
با لبـیّ و صدهزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوئیا در گوشه‌ای بـویی شنید
این بیت مزین به آرایه ی " آرایه حسّ آمیزی" است .
تمام بیت های غزل درامتدادیکدیگر ودارای انسجام معناست.شاه بیت غزل "ابرآزاری برآمد بادنوروزی وزید....." یادآورفرارسیدن موسم بهار وهنگامه ی عیش وعشرت وشادمانیست . حافظ فراترازدرک آدمی،ازشکوفندگی ِگل را نه تنها معنای ِصرفِ "خنده " بلکه مفهومِ عمیقِ شادکامی را استخراج می کند.شادکامی وشادمانیی که حاصل ازدریافت اخبار خوب وخوش ازجوانمردی بزرگوار وبخشنده است.گل ازآن جهت شادوخندانست که مثل این است که درگوشه کناری، ازکریمی سخاوتمند چیزهایی شنیده است.قبلاٌگفتیم که عارفانی مثل حافظ، پدیده های لطیفی مانندگل وامثال آن را نشانه ،امضاویا نمونه ای ازخط زیبای آفریدگارزیبائیها تلقی می کنند.دراین بیت نیزدقیقاً همین برداشت حاصل شده است.گل ازدهان بخشنده ای بی بدیل چیزهایی شنیده که چنین بالنده وشکوفا وباصدهزارخنده به باغ آمده است.گل باخنده های پیاپی وعطروبوی دل انگیزش به ما این پیام رامی رساند که آفریدگارجهان بصورت مطلق شادمان وشادکام است وهمه چیزبرمدارشادی وعشرت وشور ونشاط وشادکامیست.درمکتب ومذهبی که حضرت حافظ پیغامبرآنست،صراط مستقیم چیزی جزعشق ورزی،شادی ونشاط وشکوفایی وبالندگی نیست وهیچ گناهی جزمردم آزاری وجودندارد.
مباش درپی آزاروهرچه خواهی کن که درطریقت ماغیرازاین گناهی نیست.
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک ؟!
جامه‌ای در نـیـکـنامی نیز می‌باید دریــد.
"جامه دریدن" معناهای متفاوتی دارد : 1- گاه ازروی ناراحتی وخشم:چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم؟ /روح راصحبت ناجنس عذابیست الیم 2- گاه از روی شادی واشتیاق :چوغنچه بالب خندان بیادمجلس شاه / پیاله گیرم وازشوق جامه پاره کنم. 3- گاه از رشک وحسد: خورشیدخاوری کندازرشک جامه چاک/ گرماه مهرپرورمن درقبارود.4-گاه ازروی حسن فروشی وجلوه گری:فدای پیرهن چاک ماهرویان باد/هزارجامه ی تقوا وخرقه ی پرهیز 5- گاه برای ترک بدنامی خرقه‌ی گناه یا شراب‌آلود را پاره می‌کرده‌اند: همچوحافظ به خرابات روم جامه قبا بوکه دربرکشدآن دلبرنوخاسته ام .
6- گاهی هم در برابر نیکان برای حُسن شهرت این کار را می‌کرده‌اند : مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت که گل به بوی تو برتن چوصبح جامه درید.وگاه درمواردی دیگر....امامنظورحافظ ازبکار بردن عبارتِ "جامه دریدن "( تجربه اندوختن) است .زندگی ازنظرگاه حافظ تجربه کردنِ نیکی ها وبدی ها ونهایتاً شناخت وانتخاب صراط مستقیم است.
درخلوص منت ارهست شکی تجربه کن/ کس عیار زرخالص نشناسدچومحک.
خوش بود گرمحک تجربه آید به میان/تاسیه روی شودهرکه دراوغش باشد.
رنداگرچه دردیوان خواجه همواره به معناهایی همچون: وارستگی، جوانمردی، زیرکی، دارای باطنی پاک ،آگاه ومفاهیم ارزشمند می باشدلیکن درپاره ای موارد ازجمله درهمین بیت دارای بارمعنایی منفی دارد.معنی بیت:
اگر زمانی به سبب ارتکابِ رفتارهای زشت درعالم رندی ،دامنی چاک شد هیچ باکی نیست وهیچ اشکالی نداردونباید ناامید شد.چراکه درمسلک ومکتب حافظ برخلاف دیگرمذاهب، این امکان میسراست که می توان بلافاصله به محض پی بردن به زشتی ِکردارخود، بجای احساس یأس وناامیدی ،جامه ای نیزدرنیکنامی پاره کردورفتارهای زشت را درآنِ واحد جبران نمود.تجربه ی کردارهای ِدرست ونادرست وانتخاب آگاهانه ی صراط مستقیم همان زندگانی حافظانه ایست که انسان رابه نجات ورستگاری رهنمون می سازد.
گناه اگرچه نبود اختیارما حافظ/تودرطریق ادب باش وگوگناه من است.
کمال سرمحبت ببین نه نقص گناه /که هرکه بی هنرافتدنظربه عیب کند.
این لطایف کز لب لعل تـو من گفتم ، که گفت ؟!
وین تطاول کز سر زلف تـو من دیـدم ، که دیــد ؟!
شاعردراین بیت به منظورجلب نظرمعشوق ومحبوب خویش، بارندی سخنان خودرابه گلایه آمیخته وخطاب به معشوق خویش می فرماید:
این همه نکته ها ی لطیف وتعریفهایی که من از لب لعل تو گفتم چه کسی گفته است؟ و چه کسی این همه جورو بیداد که من از سر زلف تو کشیدم کشیده و دیده است؟ هیچکسی این جفاهایی که من از گیسوی تو کشیده‌ام نکشیده است .

عدل سلطان گـر نـپـرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیـران را ز آسایش طمـع بایـد بـُریــد
چنانچه سلطان (پادشه،معشوق ویا محبوب، دوست)به شیوه ی عدل ودادگستری؛ ازاحوالات عاشقانِ مظلوم پرس وجویی نکند وآنهارا موردلطف خویش قرارندهد، روشن است که این مظلومانِ بی کس وگوشه گیر،هرگز روی آسایش وآرامش نخواهند دید.چراکه غیر ازدوست ومعشوق چه کسی می توانداز آنهادلجویی کرده وآرامشان کند. اگر عدالت شهریارِمُلک عشق ،شامل حال عاشقانِ ستمدیده نشود ازاین به بعد گوشه نشینان :(عاشقان و عارفان) رنگ آسایش نخواهند دید .
جالب اینجاست که حافظ هرگاه زبان به گلایه ازمعشوق می گشاید همیشه ادب ومتانت دررفتاروگفتار راملاحظه کرده وهرگزازچارچوب عاشقی پابیرون نمی گذارد.
گرچه ازکبرسخن بامن درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد
تـیـر عاشق کش ندانم بر دل حـافــظ که زد ؟!
این قـدر دانـم که از شعر تـرش خون می‌چکـید

نمی‌دانم این تیر عاشق کش راچه کسی به طرف حافظ پرتاب کرد؟ آیا ازطرف رقیبان ومراقبین معشوق بود؟ یاازسویِ چه کسی نمی دانم؟ همین قـدر می دانم که حافظ زخمیست واز شعر نغز و لطیفش خون می‌چکید . ملاحظه می شودکه حافظ هرگزبه مقام معشوق جسارت نکرده وانگشت اتهام را بسوی دوست نشانه نمی گیرد.گرچه هم حافظ وهم خوانندگان این بیت متوجه می شوندکه حافظ تیرخورده ی چه کسی است.حتی اگرحافظ ازدست آشنایان ره عشق زخمها بخورد به احترامِ دوست ومقام عشق آن راباافتخارتحمل کرده وشکایتی نخواهد داشت.
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم بهرشکایت سوی بیگانه روم.

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲:

از سـر کـوی تـو هـر کو بـه مـلالـت برود

نـرود کارش و آخـــر بـه خـجـالـت بـــرود
حافظ درمبحث عاشقی نظریه یِ جالبی دارد، او معتقد است هرکس کوی وبرزنِ معشوق را با خاطری آزرده و ناراحت ترک کند. کارش به پیش نمی رود و سرانجام خوشی نخواهد داشت وکارش به شرمساری کشیده خواهد شد. با شرمساری رفتن :یعنی کارش به خجالت خواهدانجامید. وبعبارتی دیگر شرمسارانه برخواهد گشت و اعتراف خواهدکرد:
کار ازتو می رود مددی ای دلیل راه
کانصاف می دهیم زراه اوفتاده ایم
عاشق حقیقی هرگز از بی توجهیِ معشوق ملول نمی شود ودست ازعشق ورزیدن برنمی دارد.
" وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن "

کاروانی کـه بُـوَد بـدرقــه‌اش حـفـظ خـدا
بـه تـجـمّـل بـنـشـیـنـد ، بـه جلالت بـرود
( بدرقه معانی زیادی دارد: همراهی و مشایعت کردن ،نگهبانی،مراقبت، حمایت و پشتیبانی،استقبال، به پیشوازرفتن و....
هر کاروان وقافله ای که در سایه ی عنایات خداوند و تحت حفاظت ومراقبت او باشد،بی هیچ تردیدی با شوکت وجلال وشکوه فرودآمده ومنزل خواهدکرد و با بزرگی و عظمت نیزبه راه افتاده وازهرخطری مصون وایمن خواهد ماند .
نگار می فروشم عشوه ای داد
که ایمن گشــــــتم ازمکـرزمانه
ازهمین روست که موقع بدرقه ومشایعت کردن ِ کسی عبارت "خداحافظ" رابیان می کنند.
سـالک از نـور هدایت بـبـرد راه به دوست
کـه بـه جائی نرسـد ، گـر بـه ضلالت برود
"هدایت" در مقابل "ضلالت" آرایه ی ِزیبایِ تضاد ایجادنموده است.
رهرو راه عشق به کمک فروغ ِنورهدایت ،که ازجانبِ آفتاب ِحق می تابد راه رسیدن به سرمنزل دوست را پیدامی کند. زیرا اگر کورکورانه وبدون عنایتِ حق وبدون مرشد ومراد به راه بیافتد به جایی نخواهد رسیدوگمراه خواهدگردید. "بکوی عشق منه بی دلیل راه قدم که من بخویش نمودم صداهتمام ونشد"
دلیل راه:(مرشد،راهنما،پیر وهدایت کننده)
کام خود آخر عمر از می و معشـوق بـگـیر
حیفِ اوقـات کـه یـکسـر بـه بطالـت بـــرود
حال که بیشترایام عمر رابه بطالت وبیهودگی سپری کرده ای، بهتراین است که در آخر عمر، از می و معشوقه کام بگیری وبهره مند گردی . حیف است که تمام عمرِآدمی یکسره به بیهودگی از دست برود
عاشق شوارنه روزی کارجهان برآید
ناخوانده نقش مقصود ازکارگاه هستی
پس روی به جانب دوست کن ودراندک فرصتی که باقی مانده است ازفیض اوکامیاب باش.
ای دلـیـل دل گـم‌گشـتـه ؛ خـدا را مـددی
کـه غـریـب ار نـبـرد ره ، بـه دلالت بـرود
ای راهنمای دل سرگشته وگمراه، محض رضای خاطر خدا دستگیری کن وراهنمایی کن که غریب وگمراهی که راه حق را بلد نباشد ،به یقین با راهنمایی ، به سر منزل مقصود می رسد.
گرپیرمغان مرشدمن شدچه تفاوت
درهیچ سری نیست که سرّی زخدانیست
تفاوتی نمی کندهرکسی که به منبعِ حق متصل است می تواندمرشد و راهنماباشد،زیرا درهرسری سرّی ازخدا نهفته است.ازین جهان بینی ودیدگاه والاهست که حافظ درچارچوب هیچ مذهب ومسلکی نمی گنجد، اوخودمذهب ومسلک خاصی رابنیانگذاری نموده وصاحب سبکی منحصربفرداست.
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت‌است
کـس ندانـسـت کـه آخر به چه حالت بـرود
بیهوده فریب مخور ومغرورمباش .تنها درپایان کارویاقیامت روشن می شود که چه کسی پرهیزگار و چه کسی گناهکاربوده است، زیرا هیچ کسی پایان کاررانمی داند،و معلوم نیست که در پایان عمل ،چه کسی به چه حالت از این دنیا می رود.
ماازبرونِ درشده مغرور صدفریب
حالی درون پرده چه تدبیرمی کنند
می گوید ؛ درمورد ظاهر کسان داوری نتوان کرد ، چه بسا افراد ظاهر الصلاح که در قیامت اهل آتش خواهندبود و متقابلاً افرادی ظاهری گنهکار دارند اما ازاهالی بهشت ورستگارانند.
حافظ از چشمه‌ی حکمت به کف آور جامی
بـُو کـه از لـوح دلـت نـقـش جـهالت بـــــرود
بو :شاید،به امیدآنکه
لوح: صفحه دراینجا به معنای ضمیر
ای حافظ ، از سرچشمه ی حکمت و دانش و معرفت پیاله ای به دست آور و بنوش . شاید بدین وسیله، نشان نادانی وآثارگمراهی از صفحه ی دلت وضمیرت زدوده ومحو شود.لازم به توضیح است که ارکان سلوک پنج‌تاست :
1- راهنما ، رهرو وسالک باید با هدایت وراهنماییِ مرشدی روشن ضمیر راه را طی کندوگرنه گمراه خواهدشد. "طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس ازخطرگمراهی" 2- ارادت ، باید به راهنما ارادت خالصانه داشت."سر ارادت ماوآستان حضرت دوست که هرچه برسرما می رود ارادت اوست"
3- اطاعت ، بایدبی چون وچرا ومطلق ازمرشدوراهنما فرمانبرداریی کرد " به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبرنیودزراه ورسم منزلها " 4- ترک خواسته ،نظرورأیِ خویش : سالک می بایست نظر و اندیشه‌ی خودرابفراموشی بسپارد وهرکاری که انجام می دهدبانظر راهنماباشد "عاشقان رابرسر خودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند"
5- تسلیم شدن وپرهیزازهرگونه اعتراض و انکار ، سالک نباید بعضی ازاعمال مرشد و راهنما را منکرشودو یا اعتراض کند."دردایره یِ قسمت مانقطه ی تسلیمیم لطف آنچه تواندیشی حکم آنچه توفرمایی"

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:

اگـــر آن طــایــر قـــدســی زدرم بــاز آیـــــد

عــمـر بـگـذشـتـه بـه پــیـرانـه سـرم بـاز آیـد
طایرقدسی ایهام دارد : پرنده‌ ایی ملکوتی وپاک ومنزه(همای سعادت) - معشوق و یار فرشته‌ سیرت
چنانچه آن یارفرشته سیرت که درحال حاضر ازفیض وصالش محروم هستم دوباره بازگردد، به خانه‌ام بیاید، عمرِ ازدست رفته وسپری شده یِ من مجدداً باز خواهد گشت ومنِ پیرانه سر، دوباره جوانی آغازخواهم کرد. عمر بگذشته هم به معنای " عمر سپری شده" وهم به معنایِ خودمعشوق است.
بازآی که بازآید عمرشده یِ حافظ
هرچندکه نایدبازتیری که بشست ازدست
امروزه هم به عزیزان می‌گویند : عمرم .
دارم امّـیـد بـر ایـن اشـکِ چـو بـاران کـه دگر
بــرق دولــت کـه بـرفـت از نـظــرم بـاز آیــد
همچنان امیدوارم براین اشک دمادم که مانندبارش باران استمرار داشته باشد تاشاید آن برق:(صاعقه، نور، درخشندگی ) دولت: ( معشوق ،نیکبختی ، سعادت) که هیچ خبری ازاوندارم درمقابل چشمانم ظاهرونمایان گردد.گریه ی زیادعاشق درفراق یار سرانجامی خوش داشته واغلب سبب میگردد که معشوق دلش به رحم آمده وبسوی عاشق نظری بکند.همچنانکه باران فراوان موجب ایجادرعدوبرق وصاعقه، نور، درخشش خیره کننده میگردد.
گریه ی شام وسحر شکرکه ضایع نگشت
قطره ی باران ما گوهریکدانه شد
دراینجا تشبیه ماهرانه ی توجه وعنایت معشوق به صاعقه ،نکته ی ظریفی راگوشزد می کند، اینکه چنانچه معشوق به عاشق نظرافکند عاشق که تاب تحمل نظرمعشوق راندارد مثال کسی که صاعقه خورده باشددرآتش خواهد سوخت.اما بااین حال عاشق ِصادق راضی بوده و همچنان دست ازطلب برنمی دارد.
آنـکــه تـاج ســرمـن خـاک کـف پـایــش بــود
از خـــدا مـی‌طـلــبـــم تـا بــه ســرم بــاز آیــد
دوباره ازخدا وند می طلبم که خاک کف پایِ آن کسی که (معشوق) تاجِ سرمن بودرابه من بازگرداندومرا ازفیض وصال بهره مندسازد.
دست ازطلب ندارم تاکام من برآید
یاجان رسدبه جانان یاجان زتن برآید.
خـواهـم انـدر عـقـبـش رفـت بـه یـاران عـزیـز
شـخــصــم ار بــاز نــیــایــد ، خـبـرم بـاز آیـد
به دنبال آن یار سفر کرده خواهم رفت هرچندکه مرارتها وسختی های فراوان پیش رویم باشد.من تازمانی که به هدفم نرسم تلاش خواهم کرد.شخصم(تنم،وجودم) چنانچه بازنیاید حداقل خبرمرگم به یاران وبازماندگان عزیزم خواهدرسید.
ختی اگر زنده نمانم و خبر مرگم به شما برسد .
آنچه سعی است من اندرطلبت بنمایم
اینقدر هست که تغییرقضانتوان کرد
گــر نــثـــار قــدم یــار گـــرامـــی نـکــــــنــم
گـوهـر جـان بــه چــه کـار دگــرم بـاز آیــــد؟
اگر جان گرامی وعزیز را فدای راه دوست (معشوق) نکنم پس گوهر ارزشمندجان به چه درد دیگری می‌خورد ؟ ! اگر معشوق نباشدهمان بهترکه جان نیز نباشد.جان عاشق وقتی ارزش دارد که درراه معشوق نثارگردد.
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هرکس که این نداردحقا که آن ندارد
کــوس نـو دولـتـی از بـام ســعــادت بـــزنـــم
گـربــبــیــنــم کــه مــــهِ نـوســـفـرم بـاز آیـــد
انسجام ویکپارچگی دراین غزل تاآخر نمودبارزداشته وموضوعِ آرزوی بازگشت یارسفرکرده ،همچنان استمراردارد. اگر ببینم که آن یار سفر کرده‌ام بازگشته است، بر بام خوشبختی رفته وکوس: طبل بزرگ می‌نوازم و ازشعف وشوروشادی، همگان راآگاه می سازم که یارم بازگشته ومن خوشبخت وسعادتمندشده ام.
کوس ناموس توبرکنگره یِ عرش زنیم
علَمِ عشق تو بربام سماوات بریم
ناگفته نماندکه در قدیم بخاطر چند چیزکوس وطبل می زدند : 1- وقتی کسی به پادشاهی می‌رسید چندین نوبت بر بام قصرشاهی کوس می نواختند ،. 2- وقتی کسی به مقامی می‌رسید. 3- وقتی پاشاه برای سفر یا شکار حرکت می‌کرد. 4- برای اعلام رؤیت هلال درماه رمضان وبیدارکردن مردم جهت صرف افطار وسحری وعبادت و........
مانـعش غلغـل چنگ‌ست‌وشَـکَرخواب صبـوح
ور نــه گــــر بـشـنـود آه سـحــرم ، بـاز آیــد
نوا وآهنگ چنگ (از سازهای زهی ایرانی) و خواب شیرین صبوح: صبحگاهی(خواب پس از نوشیدن شراب بامدادی ) مانع می‌شود که معشوق آه و ناله‌ی مرا بشنود ، اگر این خوشگذرانیها نبود ومن فقط به فکروصال بودم وبعضی اوقات ازاو غایب نمی شدم بی تردیدمعشوق به آه سحرگاهی من پاسخ می دادو بازمی‌گشت.
بنوش جام صبوحی به ناله ی دف وچنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی وعود
آرزومـــنـد رخ شــــاه چــو مــاهــم حـافـــظ
هــمّــتــی ؛ تــا بـســلامــت ز درم بــاز آیــــد
آرزوی دیدارمعشوق ماهرو رادارم ومشتاقانه رانتظاری سخت بسر می برم . ای حافظ همتی کن، دعایی کن تا شاه(معشوق) به سلامت باز گردد.
ماشبی دست برآریم ودعایی بکنیم
غم هجران توراچاره زجایی بکنیم.

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶:

اگـر بـه کـوی تـو بـاشـد مـرا مـجـال وصـول
رسـد بـه دولـت وصـل تـو کار مـن بـه اصول
اگربه من این فرصت و اجازه داده می شد که به کوی تـو بـرسم ودرآنجاساکن گردم از نیکبختی سعادتی که از وصال تـوحاصل می گشت،کار و بـار من هم سر و سامان می‌یـافت.وگرنه درغیر این صورت هرگز من به سامان نخواهم رسید.
گدای کوی تو ازهشت مستغنیست
اسیرعشق تو از هردو عالم آزادست
قـــرار بـُـرده ز مـن آن دو نـرگـــس رعـنـــــا
فـــراغ بـرده ز مـن آن دو جـادوی مـکــحـول
آن دو چشمِ تـو که همچون گل نرگس خمار می باشند،آسایش و آرام از من گرفته اند ، آن دو چشمِ مـکــحـول (سرمه کشیده‌یِ) جادوگرنیز آسایش خاطر را از من سلب کرده اند .
پارسایی وسلامت هوسم بود ولی
شیوه ای می کندآن نرگس فتان که مپرس
چـو بـر در تـو مـن بـی نـــوای بــی زر و زور
بـه هـیــچ بـاب نـــــدارم ره خـروج و دخــول
زمانی که من بی چیز وبیچاره هستم وراه واردشدن به کوی تورا نمی دانم وتوان خروج از عشق توراهم ندارم ،مستأصل شده ونه راه پیش دارم ونه راه پس.
خدارا رحمی ای منعم که درویش سرکویت
دری دیگرنمی داند رهی دیگر نمی گیرد.
کجا روم ؟ چه کنــم ؟ چاره از کجا جویـم ؟!
کـه گـشـتــه‌ام ز غــم جــور روزگـار مـلـــول
کجا بروم ؟ چه کار بکنم ؟ چاره‌ی کارم درچیست ؟ زمانی که من ِ فقیر بی زر و زور از هیچ دری اجازه‌ی رفت و آمد به بارگاه وصال تـو نـدارم ، من که از اندوه و جفای روزگار دل آزرده وملول شده‌‌ام،چه کاری ازمن ساخته است؟
بودکه یار نرنجد زمابه خُلق ِ کریم
که ازسئوال ملولیم وازجواب خجل
مـن شـکـسـتـه‌ی بـد حــــال زنـدگی یـابـم
در آن زمان که به تیغ غمـت شـوم مـقـتـول
من ِ ناتوانِ مریض، آن زمان که با تیغ غم تـو کشته شوم زندگی ِ دوباره خواهم یـافت .
زیرشمشیرغمش رقص کنان خواهم رفت
کان که شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد
خــراب‌تـر ز دل مـن غـم تــــو جـای نـیـافـت
کـه سـاخـت در دل تـنــــگـم قـرارگـاه نـزول
غم تـو همانند گنجی هست که دل مرا برای پنهان شدن و آرامش یافتن در آن انتخاب کـرد .
تاگنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی مقامات مقام است.
دل از جـواهــــر مـهــرت چـو صـیـقـلـی دارد
بـُـــوَد ز زنـگ حـوادث هـر آیـنـه مــصــقـــول
دل من که با گوهر عشق تـوجلاو درخشندگی یافته است قطعن از کدورت حوادث پاک و زدوده شده است و"هرآینه" ایهام جالب وزیبایی دارد هم به معنای به "درستی که" وهم به معنای آینه گرفته شده است. دلی که با عشق تـو تابناک ودرخشنده گشته هرگزاز حوادث روزگار مـکـدّر نخواهدشد وهمچون آینه صاف ودرخشنده است.
سنگ وگل راکند ازیمن نظر لعل وعتیق
هرکه قدرنفس لعل یمانی دانست
چه جرم کرده‌ام،ای جان و دل بـه حضرت تـو
که طاعت مـن بی‌دل نمی‌شـود مـقـبـول ؟!
ای جان و دل (خطاب به معشوق) چه گناهی از من سرزده ؟ که بندگی وطاعت وگریه وزاری من در پیشگاه تـو موردقبول نمی افتد ؟ درجای دیگر حافظ به خودش پاسخ می دهد:
درزلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم وبی جنایت
به درد عشق بـساز و خموش کن حـافــظ !
رموز عشق مـکـن فـاش پـیـش اهـل عـقـول
خموش کن : سکوت کن ، ساکت شو
اهل عقول : عاقلان
ای حافظ : با درد عشق بـسـاز و سـاکت باش وچیزی نگو( اسرار عشق را پیش عاقلان فاش مکن ). حافظ معتقداست که تنهاراه رستگاری درعشق ورزیدن است وبس.چنانچه کسی با عقل گرایی ومصلحت بینی بخواهد به منبع حق متصل گردد زهی خیال باطل است.
رندعالم سوزرا بامصلحت بینی چه کار؟
کارملک است آنکه تدبیر وتأامل بایدش
پس تدبیر وتأمل ومصلحت بینی فقط در این دنیا وبه کارملک می خورد آنکه سرسودای وصال یار دارد با تدبیر ومصلحت گرایی ممکن نیست وتنها ازطریق عشق ورزیدن ورها ساختن کار ملک ومادیات است که آدمی به فراسوی آگاهی وکمال می رسد.

عباس در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۴:

زنهار ز یار خود مگردانی روی
در دو کلمه فاصله ها نیاز به اصلاح دارند.

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:

از دیده خون دل هـــمه بر روی مـا رود
بر روی مـا زدیـده چه گویم چه‌ها رود ؟
این غزل یکی از ناب ترین غزلهای خواجه ی شیرازاست. شاهکار یست پراز ایهام.هیچ شاعری تاکنون نتوانسته به طرزحافظ شعری بااین همه ایهام واشاره بسراید.ایهام یکی اززینتهای غزل است وحافظ تنها شاعریست که بامهارت خاصی غزلهای خودرا به ایهام مزین نموده است.
"دیده" ایهام دارد:1- آنچه که ازطریق چشم دیده می شود.2- چشم . به اعتباراول: آنچه که می بینیم(زیباییها)باعث می شوند خون دل بجوش آمده وازراه دیدگان به روی وصورت ما جاری گردد. به اعتباردوم: ازچشمانمان است که دلهایمان مورد آزار واذیت واقع شده واشگ خونین که حاصل خون دل است بر روی ما روان گردد. باباطاهربه همین اعتبارمی فرماید: بسازم خنجری نیشش زفولاد/زنم بردیده تا دل گرددآزاد.
خون دل ما از طریق چشم مان بر چهره‌هایمان جاری است ، چه گویم این اشک با چهره‌ی ما چه کرده‌است ،بین دل عاشق و چشم او ارتباط بر قرار است.به سبب گناه چشم است که دل بیچاره وگرفتار شده است وخون دل بگردن چشم است.چه خونها از دست دیده بر دل ما وازدل ما ازراه دیده برروی جاری می شود.ویاازآنچه که ما دیده‌ایم و باعث بارش خون ازچشمانمان به رویمان شده است چه بگویم که از رنگ زرد و چهره‌ی خونین ما پیداست
"رنگ رخسار خبر می‌دهد از سرّ درون"

مـا در درون سـیـنـه هوائی نهفته‌ایـم
بـر بـاد اگـر رود دل ما ، زان هـوا رود
هوا دارای ایهام است:1- هوایی که تنفس می کنیم.2 آرزو،میل ،خواسته
همه برای زندهماندن ،بواسطه ی "دم" نفس کشیدن، هوایی رادردرون سینه نگاهداشته ودربازدم به بیرون می فرستند.درمعنای ظاهری این نکته مستفادشده است.اما روشن است که شاعر بدنبال طرح این نکته ی ساده نبوده بلکه قصد دارد نکته ی مهمتری را ازدل این نکته ی ساده استخراج کرده وذهن مخاطبان خویش(خوانندگان شعر)را به آن سو معطوف نماید.این شیوه ی بیان مطلب همان ایهام است که اغلب وبعبارتی تمام اشعار حافظ بدان مزین می باشد.
معنای باطنی:
ما در دردرون سینه آرزو وخواسته ایی را نهان کرده‌ایم چنانچه بلایی برسردل ما آید ودل ما از دست برود به سبب این آرزویی هست که دراندرون سینه وجان ما پنهان شده وجای گرفته است. شاعر بااشاره وکنایه،ضمن بیان این مطلب ،خطرسازبودن این خواسته وآرزو رانیزبازگو می نماید.ازآنجاکه خطر این آرزو متوجه دل است،مخاطب شعردرمی یابدکه این خواسته وآرزو مربوط به عشق است چراکه عشق طریقی بسی خطرناک بوده ودراولین یورش، دل عاشق بربادرفته وموردچپاول واقع شده وتوسط عشق اشغال می گردد.
دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا.....
خورشید خاوری کند از رشک جـامـه چاک
گــــر مـاه مـهــــــرپـرور مـن در قـبــــا رود
خورشید خاور : خورشیدی که از جانب مشرق طلوع می کند ، ازرشک :ازحسادت ، رقابت ، از خودپرستی و خود پسندی جامه ی خودرا چاک می کند. چرا؟ چون بادرخشش و گرمای بی نظیر وبی مثالی که هنگام طلوع دارد . درمقابل جلوه گریِ معشوقِ ماهرو و ناز پروردِ من ، کم می آورد. هنگامیکه ماهروی نازدانه من درقبا فرو میرود (جامه برتن می کند) وشروع به جلوه گری میکند،خورشید از حسادت و خودپسندی قبای خودرا می درد. ایهام دراین بیت به شکل خیره کننده ای نمود پیدا کرده وبه زیبایی شعر صدچندان افزوده است.
بر خـاک راه یـار نهادیم روی خویـش
بر روی مـا رواست ، اگر آشــــنا رود
ما روی‌ وصورت خویش را بر خاکی که یار از روی آن خاک می گذرد گذاشته ایم ،به امیدآنکه یار قدم مبارکش را به روی ماگذارد.پس اگر یار آشنا بر چهره‌ی ما پا بگذارد شایستگی آن رادارد.ماخودمان راخاک راه اوکرده ایم ،ما نیزچون خاکساریم ومانند خاک شده ایم ، شایستگی این راداریم که گام های یار بر روی ما باشد.
"آشنا" معانی گوناگونی متناسب باجمله دارد : خویشاوند ، اهل دل و اهل معرفت ، شناگر ، اما در اینجا به معنی یار ومعشوق است .
سیل‌است آب دیـده و هر کس که بـگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود ، هم ز جا رود
آب دیده واشک ما چونان سیلاب روان است ، هرکس که در مسیر این سیل قرار بگیرد ، هرچندکه سنگدل هم بوده باشد ،تاب وطاقت نیآورده و از جا کنده می‌شود.تحت تأثیر اشک روان ماقرارگرفته وتوجهش به ماجلب می شود.
می گوید که ما در راه عشق و عاشقی آنقدر ازروی ارادت گریه وزاری می کنیم که سنگدلان نیز تحمل نیارند ونظربرماکنند.
مـا را به آب دیـده شب و روز ماجـراست
زان رهـگــذر که بر سر کویـش چـرا رود
ما شب و روز با اشگ چشمهایمان (ازروی حسادت وغیرت )ماجراها یی داریم. از روی این که چرا در کوی معشوق ِ ما رهگذری درحال عبور وتردداست؟.
ازمنظری دیگر: ما شب و روز با اشگ چشمهایمان (ازروی غرورعاشقانه)گفتگوهایی داریم، از آن سبب که چرا دیدگان ما اشک می‌ریزد و پرده دری میکند تا هم معشوق و هم دیگران اسرار دل ما را بفهمند .
ازمنظری دیگر نیز چنین می توان گفت که ما شب وروز با اشگمان بحث وجدل می کنیم که ازچه رو اینگونه مدام همچون سیل به (چشممان: کوی معشوق روان) میگردد ودیدگان مارا که محل حضور یارو جایگاه معشوق است اشغال می کند .
حـافــظ به کوی مـیـکده دایـم به صـدق دل
چون صـوفیـــــان صـومـعـــه‌دار از صـفا رود
صوفی دراغلب اشعار حافظ بعنوان ریاکار، متظاهر، خشک مذهب،حیله گر وجاه طلب وفریب خورده است.
معنای بیت: حافظ به میخانه ومیکده ی حقیقت ،همیشه از روی صدق وصفا می رود.همانند صوفیان صومعه دار که پس از مدتی ریاکاری ،حیله گری وخشک مذهبی، پی به پوشالی ودروغ بودن اساس صوفیگری برده، وباصدق وصفای دل وخالصانه به میکده ی حقیقت روی می آورند.

۱
۳۵۵۶
۳۵۵۷
۳۵۵۸
۳۵۵۹
۳۵۶۰
۵۴۷۳