گنجور

حاشیه‌ها

یوسف در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶:

دوست عزیز در هیج جای دنیا دموکراسی نیست و نخواهد هم بود دموکراسی بزرگترین دروغ است که به مردم گفته می شود
در کشور ها یا ایدولوژی ها حکومت میکنند یا ایدئولیک ها که خود ایدئولیک هم بر میگردد به ایدولوژی بس کسی که خارج از ایدولوژی باشد نمی توانند حکومت را در دست بگیرد برای مثال در امریکا هیچ رئیس جمهوری جرات ندارد که بگوید من از اسرائیل دفاع نمی کنم و در ایران کسی نمی توانند بکوید که من با اسرائیل دوست می شویم و روابط رو عادی سازی میکنیم

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می‌شود کم
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست

بگردان ساقیا جام لبالب
بیاموز از فلک دور دمادم
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
به روی دوستان خوش باش و خرم
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

Seraj Hosseini در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

با درود و سپاس بی کران،خواهش می کنم مصرع اول بیت دوم تصحیح شود...
دراین صحرا کجا با خویش افتد اتفاق ما ...

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:

در منظور موافق روی در هم
همه کس دوست میدارند و من هم
هر آنچ این را بود، آن را مھیا
هر آنچ آن را بود، این را مسلم
رفیق حجره و گرمابه و کوی
به صحرا با هم و در خانه بر هم
مقدم در موخر برده تا ناف
دگر بار این موخر، آن مقدم
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
به روی دوستان، خوش باش و خرم
حجاب نام و ننگ از پیش بردار
که محرم گون نپوشاند ز محرم
وصال دوستان میخ است و دیوار
حدیث دشمنان باد است و پرچم
اگر محکم ببندی بند شلوار
هنوزت عقد صحبت نیست محکم
دو دست و هر دو زانو بر زمین نه
اگر پشتی به خدمت میکنی خم
هر آنک از پشت آدمزاد، ناچار
َرود بر پشت فرزندان آدم
طریقت خواهی از سعدی بیاموز
ره این است ای برادر تا جھنم

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱:

آمد به نماز آن صنم کافرکیش
ببرید نماز مومنان و درویش
میگفت امام مستمند دلریش
ایکاش من از پس ُبـدمی، وی از پیش

یه بنده خدا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۶:

اصن عالیه این شعر
.
سعدی اینجا داره میگه که علاوه بر اینکه مصرع «سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری» رو قبول نداره، بلکه اونو با شدت و حدت، رد و محکوم میکنه و میگه عاغاااا جمع کنین بساط بی وفایی تونو!!!!
.
به نظر بنده، مصرع «به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار»، این طور درست باشه که «به راز گفتم به دل، ز خاطرش بگذر». چون بگذار درست نمیاد و سعدی میگه به دلم گفتم که از خاطرش گذر کن.
«وراست» درست هست نه «و راست»
.
تشکر از سایت خوب تون!

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۳ - حکایت در معنی سفاهت نااهلان:

عارفی چشم به رویی داشت
خاطر اندر شکنج مویی داشت
پسر زورمند کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر
چند روزش به سعی اندر شد
تا شبی خلوتی میسر شد
دست بردش به سیب مشکآلود
چند نوبت گرفتار شفتالود
خواست تا درون شلوارش
در برد تیر تا به سوفارش
امردی تندخوی بود و درشت
سخن از تازیانه گفتی و مشت
گفت من تن به ننگ در ندهم
روی آزاده بر زمین ننھم
اینک ار قانعی به بوس و کنار
من غلام توام، بیا و بیار
گفت راضی شدم بدین پیمان
ای درخت جوان و سرو روان
اینقدر بس که در برت گیرم
پیش بالای دلبرت میرم
این بگفتند و امن حاصل شد
آمد اندر کنار و واصل شد
لب به لب بر نھاد و کام به کام
چون دو مغز اندرون یک بادام
ناگھان سر ز حکم بیرون برد
در کنارش گرفت و در کون برد
صبر مغلوب و عشق غالب شد
تا به دسته درفش غایب شد
گفت: هیھات، خون خود خوردی
این چه نااهلیست و نامردی؟
دل ز کف رفته بود و کار از دست
خیره نتوان گذاشت یار از دست
درمی چند ریخت بر مشتش
سخت بازو به زر توان کشتش

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
سیل فنا=مرگ
خانه عمر=خانه عمر در اینجا همان معنی شیشه عمر را میرساند=خانه شیشه ای زندگی
مثل شیشه عمر یا خانه شیشه ای
اگر مرگ فرا رسد باکی نیست چون بنیاد هستی ازوست.
بنیاد بقایی که از خداست در برابر خانه عمر انسان
برای فهم درست کافی است یادمان بیاید معنای عمر مدت زمان بقا است
تلفط عمر به شکل Amr نیز درست است و به معنی
روزگار،زندگی

منصور خضری در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان حا سیاه کارانند .
در این بیت حضرت کاملا به ریاکارو سالوس بودن بعضی از آدمها اشاره میکنه که خرقه آلوده به تن دارندو به صومعه میروند ولی در مصرع اول کاملا نصیحت میکنه که باید آدم راستگو و درستکار باشد و این راه راه درستی است و مثال به کسانی دارد که در مستی راستگو هستند و چیزی در پس چهرشان نیست که پنهان کنند .

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

مهناز گرامی و گمنام عزیز
سپاس
مرا از شک رهانیدید
زنده باشید

محسن در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

بیت اول را به‌صورت:
تو فارغی ز خیال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی‌شود مارا
نیز شنیده و خوانده‌ام.
در پاسخ دوستی که معنای بیت دوم شعر را می‌خواستند بدانند، باید گفت که بیت دوم را با این مکث باید خواند:
تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویش / بیان کند که چه بودست، ناشکیبا را
و سوی خطاب آن به یار و معشوق است، به این معنا که اگر زیبایی(جمال) روی(طلعت) خود را در آینه بنگری؛ در می‌یابی که بر عاشق تو در اوج ناشکیبایی چه گذشته‌است.

حقیر در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

شاید منظور از بیت آخر این باشد که شاعر عدم آگاهی خود به بسیاری از مسایل را از آن می داند که سهمش از دریای بی کران معرفت تنها شناخت محدودی است که در سیر و سلوک معنوی اندوخته است.

گمنام-۱ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

ماه روزه است، و مرا شربت هجران روزی
روز توبه است، و ترا نرگس جادو سرمست
و کسی نیست تا از کلانتر محل بپرسد ، چگونه است که ابروی تو پیوسته بر مستان فرمان میراند
پیوست به گمانم همان پیوسته ، همواره ، مدام باشد
و پیوست !! چنانکه میگفت
مانا در نهان سراینده

بهروز در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰:

جان

علی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

در جواب عزیزی که فرموده بودن چطور ممکنه آدم عاشق سگ و الاغ و هیتلر و.... باشد عرض میکنم
برای آن بخش که به حیوانات اشاره کردید جواب های در خوری داده شد که دیگر بنده نیازی به ورود نمیبینم اما برای بخش انسان ها پاسخ میدهم که
خداوند مهربان ترین در حدیث قدسی چنین می فرماید که
"اگر بندگان گنه کارم بدانندتا چه اندازه مشتاق بازگشت و توبه آنان هستم از شدت شوق میمردند"
حال بنده از شما سوال میکنم آیا اگر کسی از کسی متنفر باشد مشتاق بازگشت او به در گاه خود است ??
خداوند هیچگاه از عملی که از آن نهی کرده راضی نمیشود اما راه بازگشت و استفاده از رحمت خدا تا دم مرگ باز است از آن اشخاصی که نام بردید آنها که زنده هستند آیا حاضرید قسم یاد کنید که تا لحظه ی مرگ به راه حق باز نخواهند گشت ???
اما این که چرا پس از مرگ بعضی ها دیگر نمیتوانند از رحمت خداوند بهره ببرد مانند این است که بگوییم چرا هر چه باران بر سنگ ببارد سبزی نمیروید
پاسخ این است که اشکال از باران نیست از سنگ است که قابلیت ندارد
به همین صورت بعضی ها در دنیا آن قدر از صفات اللهی و انسانی فاصله گرفته اند که دیگر قابلیت ظرف رحمت بودن راندارند
پس افرادی که تام بردید تا زمانی که زنده هستند مورد شوق خدا برای بازگشت هستند و در مقام نظر میشود دوستشان داشت اما این به هیچ وجه بدان معنی نیست که در مقام عمل ظلمشان را بپذیزیم
برای قوی تر شدن کلام به جمله ای از آقای اللهی قمه شه ای که خداوند ایشان را حفظ نماید اشاره میکنم که فرمود ابیلهب مقدس است اگر باور نمیکنی جرات داری برو بی وضو به کلمه ی ابیلهب در قرآن دست بزن نمیتوانی چون حرام است آری او مقدس بود اما خودش خودش را پایمال و نابود و نفرین شده کرد
علی اسکندری
09392236950 اگه نکته ای بود ممنون میشم بفرمایید

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

ولی باز هم آنچه ازین بیت به نظرم می رسد می نویسم ، باشد که دوستان تکمیلش کنند.
هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا
کند ابروی تو سرداری مستان پیوست
آیا کسی نیست که داروغه را باخبر کند تا ببیند : ابروی پیوسته ی نگارم مستان را فرمانروا یی می دهد.
یا شاید برین مانا که : ابروی پیوسته ی تو به مستان میانداری داده .
اینطور هم میتوان نوشت بیت آخری را : ابروی پیوست تو مستان را سردار می کند .
مانا باشید

احمدرضا عباسپور در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

دریافت بنده از این رباعی خیام ، این است که در این شعر بین مست و عاشق رابطه ای وجود دارد و منظور خیام مستی از شخص هست نه مستی از شراب
همانطور که دیگر شعرا عشق و مستی و می را در اشعار با هم به کار می برند و میخواهد نهایت عشق را نشان بدهند .
مورد دوم که یکی از گرامیان متذکر شدند ؛ استناد به رباعی 41 بود که در این باره ، جناب خیام در آن رباعی ، افرادی را که بهشت را بخاطر وجود حوری می خواهند و تنگ نظر هستند به سخره می گرد و شعر کنایه آمیز است و ربطی به درست یا نادرست دانستن آب انگور ندارد
مورد سوم هم اینکه انسان باید نظر دیگران را محترم بشمارد و از مسخره کردن کسانی که برداشت دیگری دارند بپرهیزید

سید احمد مجاب در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

سه بیت اول از یک غزل و چهار بیت بعد از غزل دیگر است هم معانی و هم وزن و قافیه با هم فرق می کند!

وفایی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

ای کاش روزی در خانهء مرا هم بزند ...

وفایی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

معنی بیت دوم :
آنچه که در وهم و خیال نمی گنجد ، عقل و فهم هم به ادراک آن نمی رسد ، از سوی تو به جان من رسید و الهام شد . از آن جهت است که تو را قبله خودم قرار داده ام .
ازان = از آن = از آن جهت ، بدان سبب
به این دلیل تو قبله من هستی که آن حقایق و اسرار الهی که نه در وهم و خیال می گنجد و نه عقل و فهم می تواند آنرا درک کند ، از جانب تو به جان من تابید .
اشاره به این حقیقت دارد که راه شناخت خداوند با عقل و فکر و اندیشه و وهم و خیال نیست . بلکه باید با جان به سوی شناخت و نزدیکی خداوند گام برداشت و زمانی انسان حقیقت را در می یابد که نور اشراق بر جان او تابیده باشد .

۱
۳۵۴۳
۳۵۴۴
۳۵۴۵
۳۵۴۶
۳۵۴۷
۵۶۳۷