گنجور

حاشیه‌ها

محسن در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند:

نقش ناقد همه چیزدان و گویا هیچ ندان را نمی فهمم!

 

رضا قهرمانی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

البته ظاهرا بیت ما قبل آخر خوانده نمی شود.

 

تردید در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۷:

ساقی بیا شهدی رسان بهر شفا دلتنگ را
در ساغرم قدری فشان آن آب آتش رنگ را
شهد و شراب و شاهد و شیرینی و شرم و شعف
شیدا منم برپا نما یلدای هفت اورنگ را
جز تو همه زیبارخان یک برگ از صد دفترند
مانی چنین نقشی نزد این برگه ی ارژنگ را
گر من برای دخت ری هر لحظه می سازم غزل
تسلیم طبعم می کند ملک ری و افرنگ را
شب تا سحر از دوریش درد خماری می کشم
ساقی بیا شهدی رسان بهر شفا دلتنگ را

 

رضا قهرمانی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

می توانید برای شنیدن این غزل زیبا به لینک زیر بروید و با اواز مرحوم ایرج بسطامی گوش کنید.
پیوند به وبگاه بیرونی

 

خداوندگار آواز: سیاوش در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

بدجور بوی دلواپسی میاد. ماشاالله مواجب بگیرها دست به کار شدند!

 

خداوندگار آواز: سیاوش در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

بی در و پیکر جان حرف حساب داشتی بفرما. وگرنه همان به که دم فرو بندی و لب نیز. اینترنت رو از یک سری آدمها بگیرند خالی خالیند طفلکیها. شبپره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد.

 

حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۱:

در بیت آخر، مصراع دوم، «ظلمت نفسی» عبارت عربی است و چنین خوانده می‌شود: «ظَلَمتُ نَفسی» (معنی مصراع: تا کی بگویم که به خود ظلم کرده‌ام؟)

 

میم در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶:

میشود از دوستان کسی ظرافت معنایی این بیت را بگشاید. واضح است غیز از معنی لغت به لغت٬‌ اشاره پنهانی درکار است.
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی

 

حسین در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۱:

محمد در شعری که تو آوردی کجا منظور شاه نعمت بود؟ حالا هر جا اسم صاحب نظر اومد که منظور اون نیست . حضرت حافظ عارفی بوده و الفاظش مانند بقیه عرفا.

 

محمد رضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

محسن چاوشی با خوندن این شعر مولوی رو به مردم چشوند!
بشنوید صدای فرهنگ ایران روووو !!

 

صفا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان:

البته مطمئن نیستم و استناد موجهی در زمان نگارش این دیدگاه در دست ندارم؛ چه خوب که صاحبنظران بررسی کرده، نظر دهند؛ ولیکن به عقل ناقص این حقیر میرسد که به اعتبار مصرع:
"دور می‌شد این سؤال و این جواب"
منطقی ست که انتظار تشکیل دور باطلی از یک سوال و جواب میان مست و محتسب را مفروض بدانیم؛ حال آنکه در بیت ما قبل، به نقل و روایت وبگاه "گنجور":
"گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن"
این انتظار، آنچنان که منطقا انتظار میرود ارضاء نمیشود؛ بنده اگر اشتباه نکنم در روایتی به قرائت دکتر الهی قمشه ای، اینطور شنیدم:
"گفت آنچ خورده‌ای؟ آن چیست آن؟
در سبو هست زانکه خوردستم از آن!!!" - (یا چیزی مشابه این)
دوستان خورده نگیرند؛ قصد تحریف و تحلیف ندارم؛ لیکن در استیجال به استمداد از قوه ضعیف حافظه، میگویم و منبعی قابل استناد نیز نجستم؛ اما مغز مطلب بنده را دریابید و شما اصلاح کنید)
تواتر منطقی پرسش و پاسخ، که همزمان رندی و ذکاوت مست را مستتر در خود دارد، در این نسخه دلنشین تر به نظر حقیر میرسد:
محتسب از مست میپرسد چه خورده ای؟
مست میگوید از این خوردم که در این سبو ست.
منطقا محتسب باز میپرسد که خوب در سبو چیست؟
و مست پرسش و پاسخ را لا زیرکی به دور باطل هدایت میکند:
در سبو همان چیزی ست که خوردم...
ارادتمند و کوچک صاحبنظران.

 

حامد در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۶:

انقدر شعر زیباست که گفتن هر نکته ای خطاست
حافظ و مولوی میتونن شرح این شعر رو بگن که تو این دنیا نیست

 

بی در کجا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

در برابر خداوندگار آواز: سیاوش و به تازگی سپهسالار
همان به که دم فرو بندیم، قدر زیره کرمانی بدانیم و به نان جوین نیامیزیم.

 

خداوندگار آواز؛ سیاوش در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

لمپنیزم در لباس ادبیات به بهانه انتقاد با ادعای فرهنگی بودن!!!
وقتی همه عمر پای تحریرهای یکنواخت سه دقیقه ای و ترانه های تخت حوضی و آوازهای پامنقلی بگذره حاصلش چیزی جز لمپنیزم نمیشه. از علی بی غم و حسن جقجقه و من یه پرنده ام همین درمیاد. فیلمفارسی و کاباره رو از ایرج خان بگیرید ببینید چی باقی می مونه. کما اینکه چیزی هم باقی نموند. ما هنوز یه بم خوانی درست یا یک راست پنج گاه دست و پا شکسته هم از ایشون نشنیدیم. من به شخصه تاکنون یک آواز سالم بدون اغلاط موسیقایی و کم اشتباه در خوانش گوشه ها از این آقا نشنیدم. البته درسته، علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که اومده.
شجریان رو از روی سخن دیگران نمیتوان قضاوت کرد؟!!! حتماً از روی افاضات بعضیها میتوان قضاوت کرد! چشم، هرچی شما بگی!
این دیگران جملگی تاج سر فرهنگ و هنر این مملکتند.
این جناب شمس تبریزی خان، ببخشید شیرازی خان هم که کوه نمکه و توی هجو و هزل و کمدی ماشاالله یه سور به برادران کوئن زده، دستش رو شده. دیگه بچه دو ساله هم میدونه که ربنا نه ممنوع شده و نه محدود. لطفاً سنگ مردم رو به سینه نزن و از چنگ زدن به چنین بهانه های نخ نما و پوسیده ای دست بکش عزیز دل برادر.
ببخشیدا چند شبی خدمتتون نبودم. ماهی که تو حوض نباشه، قورباغه سپهسالاره!

 

همیشه بیدار در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

میترا بانو همانطور که جناب مسعود نوشته:
گرنه نام بوبکری با تو در “قُمست “اینجا درست است.
"قمت" معنی ندارد و از نظر وزن و قافیه هم مشکل ساز میباشد.

 

میترا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

قمت به چه معنایی است در هیچ فرهنگی پیدا نکردم

 

چنور برهانی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰:

برون آوریدن دختران جم از خوابگاه ضحاک در نسخه خالقی مطلق بدینگونه است:
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه‌موی خورشید روی
بفرمود شستن سرانشان نخست
روانشان پس از تیرگی¬ها بشست
ره داور پاک بنمودشان
از آلودگی سر بپالودشان
که پروردۀ بت پرستان بدن
چن آسیمه برسان مستان بدند
پس آن خواهران جهاندار جم
به نرگس گل سرخ را داد نم
گشادند بر آفریدون سخن
که نو باش تا هست گیتی کهن
چه اختر بد این از تو ای نیک‌بخت؟
چه باری؟ ز شاخ کدامین درخت؟
که ایدون به بالین شیرآمدی
ستمکاره مردی دلیر آمدی
چه مایه جهان گشت بر ما به بد
ز کردار این جادوی کم ‌خرد
ندیدیم کس کاین چنین زهره داشت
نه زین پایگه از هنر بهره داشت
که¬ش اندیشۀ گاه او آمدی
و گر آرزوش جاه او آمدی
چنین داد پاسخ فریدون که تخت
نماند به کس جاودانه، نه بخت
منم پور آن نیک‌بخت آبتین
که ضحّاک بگرفت از ایران زمین
بکشتش به زاری و من کینه جوی
نهادم سوی تخت ضحاک روی
همان گاو بر مایه کم دایه بود
ز پیکر تنش همچو پیرایه بود
ز خون چنان بی‌زبان چارپای
چه آید بران مرد ناپاک رای
کمر بسته‌ام لاجرم جنگ جوی
از ایران به کین اندر آورده روی
سرش را بدین گرزۀ گاو چهر
بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر
سخن را چو بشنید ازو ارنواز
گشاده شدش بر دل پاک راز
بدو گفت شاه آفریدون تویی
که ویران کنی تنبل و جادویی
کجا هوش ضحاک بر دست تست
گشایش جهان را کمربست تست
ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک
شده رام با او ز بیم هلاک
همی جفت‌مان خواند و جفت مار
چگونه توان بودن ای شهریار
فریدون چنین پاسخ آورد باز
که گر با بلا چرخ را نیست راز
ببرم پی اژدها را ز خاک
بشویم جهان را ز ناپاک پاک
بباید شما را کنون گفت راست
که آن بی‌بها اژدهافش کجاست
برو خوب رویان گشادند راز
مگر که اژدها را سرآید به گاز
بگفتند کو سوی هندوستان
بشد تا کند هند جادوستان
ببرد سر بی‌گناهان هزار
هراسان شده¬ست از بد روزگار
کجا گفته بودش یکی پیش بین
که پردخته کی گردد از تو زمین
که آید که گیرد سر تخت تو
چگونه فرو پژمرد بخت تو
دلش زان زده فال پر آتش ست
همه زندگانی برو ناخوش ست
همی خون دام و دد و مرد و زن
بریزد کند در یکی آب زن
مگر کو سر و تن بشوید به خون
شود فال اخترشناسان نگون
همان نیز زان مارها بر دو کفت
به رنج درازست مانده شگفت
ازین کشور آید به دیگر شود
ز رنج دو مار سیه نغنود
بیامد کنون گاه بازآمدنش
که جایی نباشد فراوان بدنش
گشاد آن نگار جگر خسته راز
نهاده بدو گوش گردن‌فراز
(ج1، ص 75- 78، ب 328- 366)
در باورهای اسطوره ای با کشتن کسی روح و حیات او منتقل می شده است، پس ضحاک برای استمرار حیات سر و تن خود را با خون می شسته است. علاوه بر آن شستن سر و تن با خون جنبه باطل کردن سحر و جادو را داشته است و به عنوان جادوشکن استفاده می شده است.
مارهای روی دوش ضحاک را می توان به عذاب وجدان او از کشتن مرداس، پدرش تعبیر کرد.

 

چنور برهانی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹:

این ابیات در نسخه خالقی مطلق بدین صورت است:
چو آمد به نزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود
که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بدین روی آب
نیاورد کشتی نگهبان رود
نیامد به گفت فریدون فرود
چنین داد پاسخ که شاه جهان
چنین گفت با من سخن در نهان
که مگذار یک پشه را تا نخست
جوازی نیابی به مهری درست
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک
(ج1، ص 73- 74، ب 296- 301)

 

بینوا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

حضرت استادی(گنجور)
آیا این غزل ترکی است یا شما هم جلال الدین محمد بلخی (خراسانی) را (رومی) و شاعر ترک می دانید وگرنه حاشیه گذاشتن ترکی چه محملی دارد . آیا شما هم آب به آسیای کسانی میریزید که می خواهند مولوی را مصادره کنند . موفق باشید

 

کمال در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۹:

جمع آن: 7787

 

۱
۳۵۲۶
۳۵۲۷
۳۵۲۸
۳۵۲۹
۳۵۳۰
۵۰۲۵
sunny dark_mode