گنجور

حاشیه‌ها

همیشه بیدار در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:

این متن حقیر را به یاد ابیاتی از جناب عشقی انداخت گه یادش گرامی باد (تو گویی این شعر را دیروز سروده):
میرزاده عشقی از زبان ملک الشعراء بهار
شعری از میرزاده عشقی
احتیاج
هر گناهی، کادمی عمداً به عالم می کند
احتیاج است آن که اسبابش فراهم می کند
ور نه، کی عمداً گناه اولاد آدم می کند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم می کند!
احتیاج است: آن که زو طبع بشر رم می کند
شادی یک ساله را یک روزه ماتم می کند!
احتیاج است: آن که قدر آدمی کم می کند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم می کند!
ای که شیران را کنی روبه مزاج
احتیاج ای احتیاج!
از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!
سقف خانه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!
زن در آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!
نعش ده ساله پسر، در دست سرما دیده ئی!
از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!
رفت دزدی خانه ی یک مملکت دزدیده ئی
شد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئی
اوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!
کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟
احتیاج ای احتیاج!
بی بضاعت دختری، علامه ی عهد جدید
داشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمید
لیک چون بیچاره، زر در کیسه اش بُد ناپدید
عاقبت هیزم فروش پیر سر تا پا پلید
کز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بید
از میان دکّه، کیسه کیسه، زر کشید
مادرش را دید و دختر را به زور زر خرید
احتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سپید
از تو شد این نامناسب ازدواج!
احتیاج ای احتیاج!
مردکی پیر و پلید و احمق و معلول و لنگ
هیچ نافهمیده و ناموخته غیر از جفنگ
روی تختی با زنی زیبای در قصری قشنگ
آرمیده چون که دارد سکه، سنگ زرد رنگ
من جوان شاعر معروف از چین تا فرنگ
دائماً باید میان کوچه های پست تنگ!
صبح بردارم قدم تا شام بردارم شلنگ
چون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!
مرده باد آن کس که داد آن را رواج!
احتیاج ای احتیاج!
میرزاده عشقی نام اصلیش "سید محمدرضا کردستانی" و فرزند "حاج سید ابوالقاسم کردستانی" بود و در تاریخ دوازدهم جمادی‌الآخر سال 1312 هجری قمری مطابق 20 آذرماه 1273 خورشیدی و سال 1894 میلادی در همدان زاده شد.
سالهای کودکی را در مکتب‌خانه‌های محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاه‌های "الفت" و "آلیانس" به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.
دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید.
هنگامی که در همدان بسر می‌برد اوائل جنگ جهانی اول 1914–1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور می‌یافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.
"اپرای رستاخیز شهریاران ایران" را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات او از ویرانه‌های طاق کسری در مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بوده‌است.
در سال 1333 ه. ق. "روزنامه عشقی" را در همدان انتشار داد. "نوروزی نامه" را نیز در سال 1336 ه. ق. پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود.
عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. او چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه "کفن سیاه" را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر با ثمرش، تاریخچهٔ تز انقلاب مشروطیت و دوره‌ای که شاعر می‌زیست می‌باشد.
عشقی گاه گاهی در روزنامه‌ها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر می‌ساخت که بیشتر جنبهٔ وطنی واجتماعی داشت، چندی هم شخصاً روزنامه "قرن بیستم" را با قطع بزرگ در چهار صفحه منتشر می‌کرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن بیش از 17 شماره انتشار نیافت.
در آخرین کابینه حسن پیرنیا، مشیرالدوله از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت.
عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعری‌اش هیچ‌گاه مجال پخته شدن پیدا نکردند، اما صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهود است. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین، عشقی از مهم‌ترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.
عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. در آغاز زمزمهٔ جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه "قرن بیستم" را با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامه‌اش توقیف شد و خود شاعر نیز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی در خانه مسکونی‌اش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف گلوله قرار گرفت و در 31 سالگی، چشم از جهان فرو بست.
دو روز پیش از آن یکی از دوستانش (میر محسن خان) به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تامینات خبر "عشقی، محرمانه کشته شود" را شنیده بود. مزار او در ابن بابویه و در گوشه‌ای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد.
این شعر معروف بر کنار سنگ قبر وی حک شده است:
خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
از اشعار معروف عشقی می‌توان از نوروزی‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز نام برد.
از ویکیپدیا

 

خسرو در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:

همایون جان شجریان این شعر رو زیبا اجرا کرده

 

میر آقا سجادی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

من تفسیر اکرم فاضلی را می پسندم خلاصه وعالی مقصودمولانار مرقوم فرموده اند .احسن به ایشان ذوق سلیمی داشته اند.

 

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:

چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان وا روی سوی کمال
چون تو وردی ترک کردی در روش
بر تو قبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
پیش از آن کین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست پاگیری شود
رنج معقولت شود محسوس و فاش
تا نگیری این اشارت را بلاش
دزد چون مال کسان را می‌برد
قبض و دلتنگی دلش را می‌خلد
او همی‌گوید عجب این قبض چیست
قبض آن مظلوم کز شرت گریست
این ابیات هم نمایانگر باور مولانا به میمنت احساسات و هیجاناتی است که از جهان نیست وش بر دل ما فرود می آیند.
احساس خوب مثل انبساط خاطر و شادی و سبکی و امیدواری که قدومشان هماره مبارک است.
مولانا میگوید حتی احساس قبض و کدورت دل نیز رهنما و دلیل توست آن گونه که اوباما میگوید :
each has been sent as a guide
قدومش را مبارک و فرخنده بشمار زیرا تو را رهنمون است به همان جهان سبکی و شادی :
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
پیش از آن کین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست پاگیری شود
ابتدا دلت را چنگ میزند ولی اگر از آن خلاصی نیابی چون غل و زنجیر به پایت می آویزد و مانع از پروازت در جهان شادی می شود.

 

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:

 

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:

نام ترانه را برایتان می آورم تا اگر دوست داشتید آنرا در اینترنت بیابید :
Kaleidoscope!
که معنای آن در پارسی زیبابین است.
همان وسیله ای که در کودکی در کتاب علوم با آن آشنا شدیم و در فیلم ها آن را دیدیم.

 

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:

This being human is a guest house
Every morning a new arrival
A joy, a depression, a meanness
Some momentary awareness comes
As an unexpected visitor
Welcome and entertain them all!
Be grateful for whoever comes
Because each has been sent as a guide

 

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:

مدتها بود که میخواستم بگویم...
آیا میدانستید در بخشی از ترانه گروه موسیقی آلترناتیو راک به نام cold play آقای اباما ابیاتی را دکلمه میکند که دقیقا ترجمه این بخش از مثنوی دفتر پنجم است؟!

 

رحیمی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:

در بیت سوم مصرع دوم« نقش خیال رویش در هر بصر نباشد » صحیح است

 

رحیمی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:

دربیت سوم مصرع دوم « نقش خیال رویش در هر بصر نباشد » صحیح است

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:

مرسی از راهنماییتون جناب محدث

 

دکتر اندیشه قدیریان در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۹:

در مصراع اوّل بیت ششم، بیداریی صحیح است.

 

طاهری در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۷:

دقیقا وزن مصرع سوم هم وزن نمیباشد

 

سید محمد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:

شاه منصور که سحل است, اصولآ عارف هیچ شاه و امیر دیگری جز میرعارفان مولی صاحب الزمان(عج) را بعنوان شاه برسمیت نمیشناسد.
شاه و امیر در نزد این قوم جایی ندارد, زیراکه خود شاهان بی تاج و کمرند.
اگر عارف نامی از شاه و امیر برد, برای توصیف غیر مستقیم تنها میر خودش بود.

 

مجتبی خراسانی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۴ - دانستن پیغامبر علیه السلام کی سبب رنجوری آن شخص گستاخی بوده است در دعا:

بسم الله الرحمن الرحیم
ای خجسته رنج و بیماری و تب/ای مبارک درد و بیداری شب
مناسب این است، آن چه گفته شده:
به بستر افتم و مردن کنم بهانۀ خویش/بدین بهانه مگر آرمت به خانۀ خویش
و:
بیماری من چون سبب پرسش او شد/می میرم از این غم که چرا بهترم امروز
زین شکست آن رحم شاهان جوش کرد/دوزخ از تهدید من خاموش کرد
رحم شاهان: متخلق به اخلاق خدایند و خدا فرموده: انا عند المنکسرة قلوبهم لاجلی
آن بهاران مضمرست اندر خزان/پر بهار است آن خزان مگریز از آن
مگریز از آن، با خزان، جناس مضارع دارد و خزان با بهار طباق. در بعضی از نسخ، در بهار، آمده که غلط است.
نفس خود را زن شناس از زن بتر/زانکه زن جزو است نفست کل شر
زن جزو است: تلمیح است به آن که حوا از ضلع آدم مخلوق شده است.
نفست کل شر: توهم نکنی که به تحقیق پیوسته است که شر عدم است، پس باید نفس عدم باشد، پس چگونه مبدا اثر باشد؟ زیرا که عدمِ شانی، خود وجود ضعیف دارد و موضوع می خواهد.
پس فرق است میانۀ عدم علم و عدم حلم و عدم بصیرت و جز این ها، از جماد؛ و میانۀ عدم این ها از نفس، که از شان او وجدان این ها است در آن. پس عدم بصر در جماد شر نیست و در انسان شر است. پس نفسی که مجمع عدم صفات کمال و عدم اخلاق حسنه شد، کل الشرور است.
گر نماز و روزه می فرمایدت/نفس مکارست فکری بایدت
فکری بایدت در دفع مکر او و علاج مرض صعب او. در بعضی از نسخه ها آمده است: مکری زایدت، که صحیح نیست چرا که: و التاسیس خیر من التاکید.
اژدها و مار اندر دست تو/ شد عصا ای جان موسی مست تو
شد عصا: یعنی نفس اماره شد مسخر تو.
ای جان موسی مست تو: یعنی از حیثیت سرالحقیقة در تو و جان او از حیثیت جنبۀ امکان.
حکم خذها لاتخف دادت خدا/تا به دستت اژدها گردد عصا
لاتخف: اشارت است به کریمۀ: خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الاولی. چون موسی(ع) عصا زا انداخت و اژدها شد، موسی(ع) ترسید: فاوجس فی نفسه خیفة موسی.
حق تعالی فرمود: بگیر آن را که برمی گردانیم آن را به هیئت اول آن.
دوزخی افروخت در دم وی فسون/ای دم تو از دم دریا فزون
دوزخی افروخت: یعنی دوزخ را دمید دم تو بر آن افسون، و بر تو و بر آن که از صقع تست، بَرد و سلام شد.
بحر مکارست بنموده کفی/دوزخ است از مکر بنموده تفی
بحر مکارست: یعنی نفس اماره.
همچنانکه لشکر انبوه بود/مر پیمبر را به چشم اندک نمود
اندک نمود: اشارت است به آیۀ: و اذ یریکموهم اذ التقیتم فی اعینکم قلیلا، یعنی: وقتی که ملاقات کردید در حین جنگ، می نمود ایشان را در چشم شما اندک.
آنکه حق پشتش نباشد از ظفر/وای اگر گربه اش نماید شیر نر
شیر نر: تمثیل برای آدم کامل است، یعنی شیر چون گربه نماید، چنان که در بیت شیر نر چون گربه فرمود. و در جای دیگر همانند این تمثیل، جنابش فرموده است:
گر به جان عطسۀ شیر الست/شیر بلرزد چو کند گربه مو
پس گربه از عطسۀ شیر حاصل شده، که جان آدمی از تجلی عقل کل است، و چون بنالد عقل کل متاثر شود و اجابت کند.
می نماید تا به کعب این آب جو/صد چو عاج بن عنق شد غرق او
کعب: برآمدگی پشت پا، وامسحوا بروسکم و ارجلکم الی الکعبین
عاج بن عنق: فرزند«نوه» حضرت آدم(ع)، که حضرت موسی(ع) او را به هلاکت رساند، عصای خود را بر کعب (قوزک) پای او زد. (به تفاسیر مراجعه کنید)
می‌نماید موج خونش تل مشک/می‌نماید قعر دریا خاک خشک
خونش تل مشک: چون مشک از خون آهوست. جمع خون و مشک از ملایمات است.
ای فلک در فتنهٔ آخر زمان/تیز می‌گردی بده آخر زمان
فتنۀ آخر زمان: فیض خداوند انقطاع ندارد. پس آخر زمان آخرهاست. فتنۀ آخر زمان، هر کس مرگ و مقدمات مرگ است. و از آخر زمان هر دولت حقه، فتور آداب آن است.
وجه دیگر، آن که به حسب سلسلۀ طویله گرفته شود، و فتنۀ آن صور برازخ اعمال و ملکات است. اگر چه صور ملکات حمیده باشد، که تعلق به آن ها تعطل در برزخیات شمرده شده است. و در مصرع دویم «امان» بهتر است.
آدمی داند که خانه حادث است/عنکبوتی نه که در وی عابث است
آدمی داند: لطیفۀ مجرده دارد، که محیط است به عالم صورت.
اختران پرتو مشکوة دل انور ما/دل ما مظهر کل کل همگی مظهر ما
نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم/نه فلک در دورانند به دور سر ما
و:
بازی بازوی نصریم نه چون نسر به چرخ/دو جهان بیضه و فرخی است به زیر پر ما
ور بداند کرم از ماهیتش/عقل باشد کرم باشد صورتش
از ماهیتش: یعنی آن کرم به ذاتش و معنیش عقل باشد.
عقل خود را می‌ نماید رنگها/چون پری دورست از آن فرسنگها
می نماید رنگ ها: یعنی عقل آدمی در مقام نازل مثالی و خیالی، متشکل می شود به اشکال مختلفه که اظلال ویند. چنان که جن متشکل می شود به اشکال مختلفه. ولی عقل به اعتبار مقام ذات و باطن ذاتش دور است، حضرت پیامبر(ص) می فرماید: لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و نبی مرسل، یعنی: مرا با خداوند وقتی است که در آن وقت هیچ ملک مقرب و هیچ پیغمبر مرسل نمی گنجد.
حدیث شریف قدسی: لا تسعنی ارضی و سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن، یعنی: دل محل ظهور تجلیات انوار الهی است.
و در آخر:
آزمودم عقل دور اندیش را/بعد ازین دیوانه سازم خویش را
پوزش از اطناب و پریشان گویی
بمنه و کرمه

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۲:

کتابی را می خواندم به نام؟؟؟ فراموش کرده ام نامش را.
گویا از محمدحسین سعیدایی. سال 60-61 نوشته شده بود.
تعبیر کار از کار گذشتن را در معنای س ک س ی اش در همانجا برای اولین بار خواندم و به سبب ذهن خرابم، از این نئوگلستان! شما که دست پریشان قاآنی و شکرستان علی محمد حکیم را از پشت بسته، به یاد همان کتاب افتادم...
شاید نام کتاب سعیدایی، با هم و جدا از هم بود. آلزایمر گاهی بد است.

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

با تشکر از همه ی دوستانی که نظر دادند به ویژه از اقای بابک که از همه منطقی تر و دقیق تر نوشت.
من هنوز می بینم جایگزینی "مانا" با "معنا" علاوه بر اینکه ضرورتی ندارد، خلاف قوانین ادبیات نشان می دهد و دیگر بحث را ادامه نمی دهم.
وقت بیشتر از این ارزش دارد که بر سر موضوعی جزئی هدر رود. موضوعی که با جمودی که بنده و سایر دوستان در نظراتم و نظراتشان داریم، علی الظاهر به نتیجه هم نمی رسد، ...

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

دیوان طرزی افشار واقعا خواندی است.
ایشان بحر طویل هم در همان مایه دارند.
شعری هم که از قاآانی نوشته اید یک گونه تقلید از انوری ابیوردی است. در شعری که می گوید: گویند که در طوس گه شدت گرما....
داستان جالبی دارد.
فکر کنم انوری مخترع این نوع شعر باشد.
البته چند خواننده ی غربی و ایرانی هم در طی سال های اخیر ترانه هایی با این سبک خوانده اند و توصیه می کنم گوش کنید!
با تشکر از تمامی دوستان این محفل!

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

س م عزیز
شما چرا اینقدر در جزئیات می مانید؟
خب حالا هزار تا هم زهره بوده باشد. کلی نگر و بلند نظر باشید. پویان خوب نوشته بود.
در هر حال، اشکالات جزئی کردن وکلال نگر نبودن هم باعث به سر انجام نرسیدن بحث ها می شود و هم کدورت ها را می افزاید.
خلاصه از تو دوست دانشمند انتظار می رود در جزئیات گرفتار نشوی .
به علاوه:
مبادا که از ما ملولیده باشی
حدیث حسودان قبولیده باشی

 

س ، م در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

آری آری
چه خوب یاد آور دوران دبیرستان که اشعار طرزی ورد زبانمان بود ولی شاعر را نمی شناختیم ، گاهی از او تقلید می کردیم ، یک بیت از او :
شکر لله که ما مکّیدیم/تربت پاک پیمبر دیدیم
به اسامی ” ید“ اضافه می کرده و فعل می ساخته
رشیدی سمرقندی نیز چنین اشعاری دارد
ولی از قاآنی غزلی موجوداست که هنرمندانه تر از اینهاست ، البته خواندنش ظرافتی خاص می طلبد:
پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن
می‌شنیدم که بدین نوع همی‌راند سخن
کای ز زلفت صصصبحم شا شا شام تاریک
وی ز چهرت شا شا شا مم صصصبح روشن
تتتریاکیم و بی شششهد للبت
صصبر و تا تا تابم رررفت از تتتن
طفل گفتا: مممن را تتو تقلید مکن
گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن
مممی خواهی ممشتی به کککلت بزنم
که بیفتد مممغزت ممیان ددهن؟
پیر گفتا وووالله که معلومست این
که که زادم من بیچاره ز مادر الکن
هههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزون
گگگنگ و لا لا لا لم به خخلاق زمن
طفل گفتا خخدا را صصصد بار شششکر
که برستم به جهان از مملال و ممهن
مممن هم گگنگم مممثل تتتو
تتتو هم گگگنگی مممثل مممن
شاد باشید

 

۱
۳۵۲۴
۳۵۲۵
۳۵۲۶
۳۵۲۷
۳۵۲۸
۵۰۵۱
sunny dark_mode