گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

غبار نیست که بر گرد عارض ترش است این

گذشته پادشه حُسن گَرد لشکرش است این

نه خط غالیه سا دور عارض مهش است این

همای حُسن پریده است و سایهٔ پرش است این

ستاده بر سر نعشم، گرفته دست به مژگان

که این قتیل نگاه منست و خنجرش است این

کتاب نیست که می‌خواند آن نگار به مکتب

کند حساب شهیدان خویش و دفترش است این

نشان آبله دیدم به روی یار بگفتم

قسم به آیهٔ رحمت که اصل جوهرش است این

هزار مرتبه بر قبر من گذشت و نگفتا

که این شهید، شهید من است و مقبرش است این

نظر در آینه کرد آن نگار رو با خود گفت!

خوشا به حال دل عاشقی که دلبرش است این

 
 
 
رفیق اصفهانی

به گرد روی منور خط معنبرش است این

که بر کنارهٔ گل تازه سبزهٔ ترش است این

صامت بروجردی

همان حسین که سبط نبی بود سرش است این

عزیز حضرت زهرا بتول مادرش است این

سرد گرد که بود عارضش چو ماه دو هفته

سر منور عباس میر لشکرش است این

به اختیار نشد خ قد حسین ز داغش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه