گنجور

حاشیه‌ها

س ، م در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

گویا عبید زاکانی ست که می گوید {نقل به مضمون} :
خواجه ای عزم حج داشت و زنی زیبا رو ، زهره نام ، درخانه ، وقت عزیمت کمی نیل {مایع لاجوردی رنگ } به خدمتکارش داد که اگر زهره پا از گلیم خویش بیرون نهاد لکه ی نیلی بر دامن او بنشاند ، چندی بعد خواجه ی در سفر به خادم نوشت:
کاری نکند زهره که ننگی باشد
بر دامن او ز نیل رنگی باشد
خادم جواب نوشت :
در آمدن خواجه درنگی باشد
تا ماه دگر زهره پلنگی باشد
این در پاسخ ناشناس عزیزی نوشتم تا خبر از وجود زهره خانم در عهد قدیم نیز داشته باشند
تا خدمت بابک گرامی هم عرایضی معروض بدارم
شاد باشید

 

العبد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
سلام خدمت تمام دوستان
با خوندن این شعر خاجه، صدای گرم و روح افزای زنده یاد استاد ایرج بستامی تو گوشم طنین اندازشد.
فکر نمیکنم که نقش صدای استادهیچ گاه ار اذهان عموم پاک بشه
روحت شاد استاد

 

حامد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۲ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » ساقی‌نامه:

سلام و درود فراوان
در بیت
به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به "میخاه" آی و فراغت ببین
"میخانه" صحیح است

 

بابک در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

درود،
س.م. جان و دیگر دوستان،
مانا می تواند ریشه مانستن باشد ولی عکس آن خیر، مانند دانستن که ریشه اش دان است و نه بالعکس.
در ضمن "کش لقمه" در ذهن این یک بنده خدا بیشتر گَز را تداعی می کند تا پیتزا!
باری، مانایی که در فرهنگ معین آمده ریشه اش (Mānāk) در زبان پهلویست. در زبانهای کهنتر ایرانی چون پارسی کهن و اوستایی گونه هایی دیگر از این واژه آمده و معناهایی دیگر مانند ذهن، فکر... ولی بنده هیچ جا ندیدم که مانا برابر معنی و یا معنا باشد.
اگر پافشاری بر استفاده از واژگان پارسی است: برابر، همسنگ، و همسان به گمانم نزدیکتر به معنی باشند تا آنچه شبیه،نظیر، مانند معنا دهد.
چرا که سه نمونه آخر همگی بار نسبی دارند، ولی معنی یا معنا بار مطلق را داراست.
اگر خدمت شما عرض کنم که نارنجی شبیه، مانند، نظیر سرخ است ... ویا توپ فوتبال شبیه، مانند ،نظیر توپ بسکتبال ویا توپ گلف است ... کمتر کسی می تواند ایرادی بر بنده وارد آورد.
ولی امان از زمانی که عرض شود نارنجی سرخ معنی میدهد، ویا معنای توپ فوتبال، توپ بسکتبال و یا توپ گلف است. آنگاه تکه بزرگه بنده گوشم است علی الخصوص در این میدان کارزار (گنجور را عرض می کنم)
پس مانا با بار نسبی خود نمی تواند برابر معنی و بار مطلقش باشد.
ضمناً،
عقل برابر خرد نیست (اگرچه که فرهنگ معین آنرا چنین توصیف کرده)، و ذکاوت هم هوش نیست که تیزهوشیست، چرا که نه هر هوشی تیزهوش است.
اما چرا عقل برابر خرد نیست؟ خوب ساده چون هر عقلی خردمند (دارای خرد) نیست!
کمی دقت نشان می دهد که واژگان بارهای متفاوت دارند و نه یکسان.
عقل (intellect) لزوماً خرد ( wisdom) ندارد، اگر چنین بود هر عقل و نیمچه عقلی می باید خردمند بودند که نیستند!
اما اگر هدف واژه سازیست، خوب این مانا یکجورهایی با حاله! یعنی که باور بفرمایید سگش می ارزد به آن کش لقمه!
دورپرداز و دورنگار و رایانه نیز بماند، آن چرخبالِ نخبگان مرا کشته...که نه بالش چرخ است و نه چرخش بال! حضرات کمی بیشتر زور می زدند تا دست کم یک پره بالی، چرخه بالی...
باری، خدمتتان عرض شود که یکی دوتا از این رفیق رفقای گنجوری هستند که استفاده از واژگان و منابع اجنبی را مانای (اولین استفاده بنده از مانا! و چه کنیم که دکتر آخرالعمر ما را هم آلوده کرد!) کفر می دانند، ولی ایراد بر فرهنگ معین را بالاتر از آن...
بنده هم با اجازه فعلاً مرخص شوم تا سر و کله این عزیزان پیدا نشده...

 

پویان در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۲۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

ناشناسیدۀ نو خود بنده بودم! نام خود را فراموشیده بودم. (به یاد طرزی افشار)

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۰۷ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

عرض سلام و احترام
س م عزیز، آنچه عرض کردم نه فقط عذری برای منجمین، که دیدگاه غالب قاطبۀ مردمان آن روزگار بود، بنده اکنون در صدد دفاع یا رد آن نظریات نیستم، صرفاً موردی تاریخی را ذکر کردم. آنچه که شما امروز آن را تخیلات می نامید، دیرزمانی در نزد مردم دانش و حکمتی ژرف خوانده می شد.
این موردی که فرمودید، گذشتگان اگر در اشتباه بودند باید متذکر آن شد، کاملاً صحیح و متین می باشد. چنانچه با نظام فکری- فلسفی آن بزرگان آشنا باشید و منظر آنها در نگرش به جهان هستی را مد نظر خود قرار دهید، بی گمان حقایقی در سخنانشان یافت خواهید کرد.
ناشناس گمنام، نام جدیدتان را تبریک می گویم.

پاینده باشید

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

اسم خودم را عوض کردم. از این به بعد می شوم: ناشناس گمنام.
متشکر از تذکر شما در انتخاب اسم جدید.

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

پیرامون انتخاب اسم، درست می گویید.
خودم هم گاهی خودم را با ناشناس های دیگر اشتباه می گیرم. فرمودید: عفت کلام زیور ادیبان است
درست است واقعا. عفت کلام یک زینت است. برای ادیبان و غیر ادیبان. چنانکه عفت تفکر و ادب فکر هم یک زیور ارزنده است.
تفکر نسبت به هستی و خالق آن و سایر مخلوقات الهی و مخلوقات بشری.
شما هم شاد باشید و مانا!

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

دوست عزیز س ، م جان
سپاس از شما، خب باید هر چیز را در جای خود سنجید و به قضاوت نشست.
ما که در زمان شاه نعمت الله نبوده ایم دوست من.
شاید در ان زمان زهره خانمی اصلا وجود نداشته است.
به علاوه توضیح آن دوستمان هم قابل توجه بود. باید پس و پیش یک سخن را دید و مجموعه را با هم نگریست.
اینکه از سخنان نیک شاه نعمت الله چیزی نمی دانید هیچ اشکالی ندارد. می توانید از این به بعد کمی بیشتر و از روی جدیت، در افکار و نکته ها و گفته های وی بیندیشید می بینید دریاهای معرفت را به انسان هدیه می دهد این سید.
معرفتی که هم به درد امروز می خورد و هم به درد فردا(پس از مردن).
خودش می فرماید:
یادگیر این نکته های نعمت الله یادگار
تا تو را امروز پند و مونس فردا بود

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

شمس شیرازی لطفا به جای مانا، معنا بگذارید و بعد بخوانید:
بویی همی‌آید مرا معنا که باشد یار من...
………..
گفتم که ملیحی تو معنا که مسیحی تو...
……….
خلق می‌جنبند معنا روز شد
مانا در ابیات بالا، به معنای "گویی" و "گویا" و "مثل اینکه" است در این اشعار و به معنی "معنا" نیست.
خدمت شما عرض شد. کارکرد ادات تشبیه با معنا، حداقل در سی چهل درصد از موارد استعمال، ناهمگون است و نمی توانند جایگزین هم شوند.
اصرار بر اینکه مانا همواره کار معنا را می کند اصراری خوب به نظر نمی رسد.
اما شما هر جور میل دارید حرف بزنید. زبان فارسی را شاید ایرانی ها بیش از دیگران، خراب می کنند.

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

متفکر، مطمئن هستی که نامت متفکر است؟
چرا باید با پیش فرض های غلط نسبت به هر چیز قضاوت کرد؟
نه این نظردهنده ها که خود سراینده ی مثنوی، مثنوی اش را وامدار قرآن می داند.
شما چرا از این پیوستگی قرآن و مثنوی هراس دارید؟

 

علی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:

سلام خدمت همه دوستان و اساتید
بنده نیز خواستم در حد دانسته هایم مطالبی عرض کنم.اساتید بصورت مختصر و مفید راهکارهایی را به دوستان منتقد شخص مولانا(کاش نام مولانای عزیز در تاریخ ناشناس میماند و مثنوی اش فقط باقی میماند(نوشته هیچکس!) تا اسم او پرده و حجابی نمیشد برای بعضی انسانهای عزیزتا انها نیزبتوانند از این باغ بهشتی بهره ای ببرند) فرموده اند.سخن بنده با دوستانی است که از مولانا انتقاد کرده اند یا تعریف.
دوستان عزیز درس معلمینی همچون مولانا و تمام پیامبران وعرفا و انسانهای به رستگاری رسیده به همه انسانها تا انجا که بنده فهمیده ام یک جمله است : خود را بشناس.و انگاه به خدا برس.ای انسان تو گرفتار نفس شده ای و اسیر دیوی درونی هستی و وجود واقعی ات را گم کرده ای.پس به خود ا.و این شناخت و درک چنان سخت است که ان همه زحمت کشیده اند و سعی در فهماندن ان داشتند.
گفت دانایی که: گرگی خیره سر، /
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک /
رفته رفته می شود انسان پاک /
وآن که با گرگش مدارا می کند /
خلق و خوی گرگ پیدا می کند /
مولانا :
صد هزاران فضل داند از علوم /
جان خود را مینداند ان ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری /
در بیان جوهر خود چون خری
که همی دانم یجوز و لا یجوز /
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا و ان ناروا دانی ولیک /
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
.
.
جان جمله علمها این است این /
که بدانی من کی ام در یوم دین
دوستان رکیک چیست؟زشت چیست؟اگر ان کلمه ای که مولانا بکار برده تا تلنگری شدید به ما بزند تا بیدار شویم(همان داستان مثنوی در مورد ان مرد خفته ای که ماری به دهانش رفته بود و مردی او را از درخت اویزان میکند و میزند ش تا مار از دهانش بیرون می اید و از مرگ نجات می یابد) تا دیو درونمان را بشناسیم.تا چهره رکیک و شنیع این دیو این حرص و طمع و خودخواهی و شهوت را ببینیم.اگر ما ان کلمه را رکیک میدانیم انوقت این تن ما(تصور کنید بچه چگونه و ار کجا افریده میشود) باید کاملا رکیک و شنیع و نجس باشد!.
دوستان کدام رکیک است؟تکبر(نژاد پرستی)و طمع هیتلر یا الت خر؟کدام نجس است؟کدام لعین است؟کدام شنیع است؟ دروغ غیبت حرام خوری رکیک و شنیع و نجس است یا الت خر؟ایا خداوند ما را به خاطر بکار بردن کلمه الت تناسلی در این دنیا و ان دنیا مجازات خواهد کرد یا به خاطر دروغ و فریب و غیبت و حقی که از دیگران ضایع کرده ایم؟متاسفانه ما از معارف اسلام دور شده ایم.به ما از کودکی یاد داده اند این کلمه زشت است ولی یاد نداده اند غیبت نعوذ بلااه درست معادل زنا با مادر است وچقدر شنیع است و زشت. به ما غسل تن را یاد داده اند ولی غسل روح را هرگز.توبه نصوح را هرگز.مولانا به چه زبانی میتوانست شدت زشتی و خطر ناک بودن این نفس حیوانی را نشان دهد؟تازه مولانا تخفیف داده که نفس حیوانی را این دیو را به خر تشبیه کرده و عمل این نفس را با ما به عمل الت خر با خاتون.دیو را فقط به دیو میتوان تشبیه کرد.ولی چاره ای نداشته.شاید خر در ان دنیا از مولانا شاکی خواهد شد!خر کجا تکبر و حرص و طمع ویرانگر دارد؟خر کجا توانسته به خاطر تکبر و طمع حدود 50 ملیون انسان را در جنگ جهانی دوم به کشتن دهد و اخر هم خودش را به درک واصل کند؟و هزاران از این مثال های تسلط نفس شنیع بر انسان را در تاریخ و هم اکنون میبینیم.
این کلمات صرفا نام یکی از اندامهای بدن هستند که افریده خدا هستند.مثل دست و پا و سر و شانه و روده و معده.نامهایی که گذاشته شده.حالا در فرهنگ عموم نام بردنش خوب نیست.اشکالی ندارد.ولی انچه واقعا رکیک و شنیع و زشت و نجس است و نابود کننده و افریننده جهنم این دنیا و ان دنیا است ان دیو درونمان ان حرص و طمع و خودخواهی و ترس و شهوت است.نفس وحشی ماست.و متاسفانه در اثر در هم امیختگی و عجین شدگی شدید با این دیو و اژدهای درون نمیتوانیم چهره زشت و کریه و شنیع و نجس انرا ببینیم.
ظاهرت چون گور کافر پر حلل / وز درون قهر خدا عزو جل
از برون طعنه زنی بر بایزید / وز درونت ننگ میدارد یزید
آنچ در فرعون بود ان در تو هست / لیک اژدرهات محبوس چهست
ای دریغ این جمله احوال تواست / تو بر ان فرعون بر خواهیش بست
گر ز تو گویند وحشت زایدت / ور ز دیگر افسان بنمایدت
چه خرابت میکند نفس لعین / دور می اندازدت سخت این قرین
طفل جان از شیر شیطان باز کن / بعد از انش با ملک انباز کن
تا تو تاریک و ملول و تیره ای / دان که با دیو لعین همشیره ای
دوست عزیز اگر واقعا به دنبال کشف حقیقت هستیم (البته به شرطی که خود را همه چیز دان ندانیم) بی هیچگونه تعصبی نه تنها مثنوی را بلکه قران را و دیگر کتب را صرفا برای این بخوانیم که این کتاب یا این فرد چه میگوید.ما با شخص و شخص پرستی یا نفی شخص چکار داریم.بی تعصب ببینیم چه میگوید و سعی کنیم استفاده ببریم.محقق باشیم نه مقلد..دوست عزیز مولانا در فهماندن زشتی نفس حیوانی درونمان حدود 100 بیت گفته.با مثالهای مختلف .که در حدود 4 بیت ان کلمه ای که به نظر شما رکیک است بکار برده.ما چرا انهمه بیت و معنا را رها کرده ایم و نمیخواهیم مطلبی یاد بگیریم که در زندگی مان بدرد بخورد و چسبیده ایم به این کلمه؟ایا این مثل این نیست که شما به باغی پر از گل بروید و انهمه گل را بی توجه باشید و مثلا فقط به دستشویی ان(که شاید از نظر شما زشت باشد) تمرکز کنید؟شما به جای ان کلمه الت تناسلی بگذار و سریع بگذر و بچسب به بقیه معانی و استفاده کن.ذهنمان را یک کلمه مشغول نکند.این همان تله شیطان است که نگذارد ما بهره ای ببریم.باید هشیار باشیم.
ایا این بی انصافی به خود مان نیست که به خاطر اموخته هایمان از جامعه بیاییم از حدود 25 هزار بیت مثنوی و معانی ان به خاطر چند کلمه ای که به نظرمان مثلا بد است خودمان را از درک انچه گفته شده محروم کنیم؟چرا به جای ایراد گرفتن به این فکر نکنیم که اساسا چرا مردی نابغه(حداقل همه دیگر به نبوغ و هوش بسیار زیاد مولانا معترفند) چنین کلماتی بکار برده ونفس را به خر(بلا تشبیه)و عملش را به عمل الت خر با خاتون؟بی تعصب.نه بد امدن و نه خوش امدن.
چه چیزی را میخواسته بگه که از چنین داستانی استفاده کرده که خودش هم میدانسته خیلی ها به این ایراد خواهند گرفت.چه در زمان خودش و چه بعدها.چرا نفس شهوانی اینقدر زشت و خطرناک و نابود کننده است که مولانا انرا به خر والت خر تشبیه کرده؟و ایا ما هم زشتی و خطرناک بودن نفس را در خودمان درک میکنیم؟ایا ان دیو درونمان را میبینیم؟ایا اساسا چنین دیوی در درون ما وجود دارد؟یا فقط گفته های بزرگان است که صرفا خواسته اند اظهار فضلی کرده باشند؟بی تعصب و دلیرانه فکر کنیم.ببینید دوست عزیز ما اصلا به فرقه ها و باورها و شخص و غیره نباید کاری داشته باشیم.اگر چنین عمل کنیم در دام باورها و انچه جامعه به ما تحمیل کرده گرفتار میمانیم و از درک حقیقت محروم.و اساسا این شخص پرستی و خوش امدن و بد امدن و غیره خودش مانع راه است و خلاف نظر خود ان عرفا و پیامبران.باید جرات کنیم.فقط در این صورت است که میتوانیم مورد نظر را درک کنیم.در غیر این صورت فقط انچه را که از عینک رنگارنگ باورهایمان میبینیم را خواهیم دید.و کلام اخر اینکه دوست عزیز در مثنوی و قران و دیگر کتب فقط و فقط به دنبال خودمان بگردیم.کمک بگیریم تا بشناسیم درونمان را.کاری به این نداشته باش که این که بوده یا چه کسی نوشته یا دیگران چه میگویند.از انها کمک بگیریم تا در درون خودمان سیر کنیم.هم من دروغین و ذهنی و نفسانی خودمان را ببینیم و هم من واقعی و خدایی خودمان را.و خداوند توفیق دهد تا به روشنایی به بهشت به ارامش واقعی برسیم.
که تو ان هوشی و باقی هوش پوش / خویشتن را گم مکن یاوه مکوش
تو خلیل وقتی ای خورشید هش / این چهار اطیار رهزن را بکش (در بیت های بعدی توضیح میدهد که این چهار پرنده عبارتند از حرص و خودخواهی و ترس و شهوت که نفس ما را تشکیل داده اند)
مولانا هر انسانی را ابراهیم زمان خودش میبیند و او را همچون خورشید میداند و همچون ابراهیم وظیفه اش اینست که در درجه اول ازلجنزار این چهار خوی و خصلت خودش را رها کند تا انگاه گلهای زیبا را حقیقت را و روشنایی را ببیند و درک کند.انشا الاه.دوست منتقد انچه بنده از مثنوی فهمیدم مولانا همه را تو را ما را دوست دارد و له له میزند تا شاید بتواند به ما نفس درونمان را نشان دهد و ما را رهایی دهد و به نور و زیبایی ای که دیده است ما را نیز برساند.اخر مگر نه اینست که هر کس که از چیزی لذت ببرد دوست دارد دیگران هم از ان لذت ببرند؟ما نیز مثل خودش غرق در لذت بی پایان عشق خداوندی بشویم و هنگام مرگ به جای درد ناشی از چسبیدگیهای این دنیایی همچون مولایمان علی بگوییم فذت و رب الکعبه.خداوند توفیق دهد از لذات نفسانی رها شویم و به لذت واقعی روحانی برسیم.امین یا رب العالمین.

 

کمال در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۳:

جمع آن: 4000

 

سغید در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در عزت عزلت و قناعت گوید:

درست کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید
توضیحا این که ریو به معنی مکر و فریب است که در این جا بی معنی است.

 

مهدی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

فکر کنم اولش این طور باشه :
(( چون ما )) قلندرانیم در ما ریا نباشد ...

 

مهدی کاظمی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۱ - تفسیر و هو معکم اینما کنتم:

...ا.... که ندارد هیچ ماهم هستیم هیچ ... هیچ ...

 

مهدی کاظمی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۱ - تفسیر و هو معکم اینما کنتم:

بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما از آن قصه برون خود کی شدیم
بازهم به قصه بر میگردیم قصه ای که اگر خوب دقت کنی اصلا ازان خارج نشده بودیم
گر به جهل آییم آن زندان اوست
ور به علم آییم آن ایوان اوست
اگر در جهل بمانیم و سعی در فهمیدن هدف افرینش و حقایق آن را نکنیم در زندان اوییم (خداوند ).....
و اگر در پی فهم و درک حقیقت و علم باشیم در ایوان بهشتی خداییم و این خاصیت را خدا در ما نهاده (ازوست )
ور به خواب آییم مستان وییم
ور به بیداری به دستان وییم
همه چیز ازوست و مالک و خالق اوست .. اگر در عالم خواب پا بزاریم بیخود و مستیم که ازوییم و اگر به بیداری دست پیدا کنیم و اگر بر علم خدایی که در نهاد ما گذاشته شده عالم شویم اینهم ازوست و اوست و اوست ..... که مارا ساخته و موجود از عدم کرده است
ور بگرییم ابر پر زرق وییم
ور بخندیم آن زمان برق وییم
اگر گریه کنیم ابر پر از شکوه اوییم و اگر بخندیم در آن موقع نور تابان اوییم ... اشاره به ایه 43 سوره نجم :{و اوست که میگریاند و اوست که میخنداند}
ور بخشم و جنگ عکس قهر اوست
ور بصلح و عذر عکس مهر اوست
وقت خشونت و جنگ ما انعکاس دهنده قهر اوییم زیرا ما سایه اوییم و ازو در ما دمیده شده است و در وقت صلح جویی و بهانه تراشی برای نجنگیدن و خوب بودن ما انعکاس مهربانی اوییم ...
ما کییم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ‌هیچ
ما در این عوالم پیچیده در هم چه کسانی هستیم؟؟؟ مثل حرف

 

شایسته در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

با سلام،جسارتا میخواستم بپرسم این بیت درست تر نیست؟
یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
مصراع اول به جای جعد،زلف نیست؟

 

س ، م در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

پویان گرامی
آنچه فرمودید عذری برای منجمین بود که در زمین نشسته و برای ستارگان آسمان وظیفه و نقش تعیین می کنند . توضیح و تشریح نوعی خاص از مراتب وجودی از تخیلات آنان بر خاسته یا از علومی که به آن راه پیدا کرده بوده اند ؟
این الفاظ و نسبتها خبر از مراتب وجودی آنان نمی دهد
حقیقتی در آن نیست مگر تخیلات شاعرانه برای زیبایی کلام
یا بلند پروازی غالیان در مواردی
ما خاکیان ، پروازهای ذهنی زیادی داریم
با کمی دقت به ابداعاتمان به سادگی پی میبریم ، از تولید بهشت و جهنم و مار قاشیه و حوری هفتاد متری و غلمان گرفته تا اعجوج و مأجوج و طی الارض عارفان
و آخرین آنان هم که بی خبر بودم شغل زهره خانم در نیمه شبان است
خداوند مارا به راه راست هدایت کند
قبلاً هم در مورد خدایان یونانی چنین داستانهایی شنیده بودم
در داستانهای یهودیان نیز خواندم که یعقوب با خدا کشتی گرفت وخدا را به زمین زد ولی لگدی از او خورد که همه ی عمر می لنگید
من منظورم اینست که اگر گذشتگان ما اشتباهی کردند
باید متذکر شد، نه اینکه بر آن صحه گزارد
همچنانکه وقتی سخنی نغز می شنویم آنها را می ستاییم
شاد باشید

 

مجتبی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:

به نظر حقیر در بیت چهارم مصرع دوم به جای «چون» باید «چو» باشد تا وزن درست شود.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

 

۱
۳۵۲۷
۳۵۲۸
۳۵۲۹
۳۵۳۰
۳۵۳۱
۵۰۵۱
sunny dark_mode