گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:

مدتها بود که میخواستم بگویم...
آیا میدانستید در بخشی از ترانه گروه موسیقی آلترناتیو راک به نام cold play آقای اباما ابیاتی را دکلمه میکند که دقیقا ترجمه این بخش از مثنوی دفتر پنجم است؟!

 

رحیمی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:

در بیت سوم مصرع دوم« نقش خیال رویش در هر بصر نباشد » صحیح است

 

رحیمی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:

دربیت سوم مصرع دوم « نقش خیال رویش در هر بصر نباشد » صحیح است

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:

مرسی از راهنماییتون جناب محدث

 

دکتر اندیشه قدیریان در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۹:

در مصراع اوّل بیت ششم، بیداریی صحیح است.

 

طاهری در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۷:

دقیقا وزن مصرع سوم هم وزن نمیباشد

 

سید محمد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:

شاه منصور که سحل است, اصولآ عارف هیچ شاه و امیر دیگری جز میرعارفان مولی صاحب الزمان(عج) را بعنوان شاه برسمیت نمیشناسد.
شاه و امیر در نزد این قوم جایی ندارد, زیراکه خود شاهان بی تاج و کمرند.
اگر عارف نامی از شاه و امیر برد, برای توصیف غیر مستقیم تنها میر خودش بود.

 

مجتبی خراسانی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۴ - دانستن پیغامبر علیه السلام کی سبب رنجوری آن شخص گستاخی بوده است در دعا:

بسم الله الرحمن الرحیم
ای خجسته رنج و بیماری و تب/ای مبارک درد و بیداری شب
مناسب این است، آن چه گفته شده:
به بستر افتم و مردن کنم بهانۀ خویش/بدین بهانه مگر آرمت به خانۀ خویش
و:
بیماری من چون سبب پرسش او شد/می میرم از این غم که چرا بهترم امروز
زین شکست آن رحم شاهان جوش کرد/دوزخ از تهدید من خاموش کرد
رحم شاهان: متخلق به اخلاق خدایند و خدا فرموده: انا عند المنکسرة قلوبهم لاجلی
آن بهاران مضمرست اندر خزان/پر بهار است آن خزان مگریز از آن
مگریز از آن، با خزان، جناس مضارع دارد و خزان با بهار طباق. در بعضی از نسخ، در بهار، آمده که غلط است.
نفس خود را زن شناس از زن بتر/زانکه زن جزو است نفست کل شر
زن جزو است: تلمیح است به آن که حوا از ضلع آدم مخلوق شده است.
نفست کل شر: توهم نکنی که به تحقیق پیوسته است که شر عدم است، پس باید نفس عدم باشد، پس چگونه مبدا اثر باشد؟ زیرا که عدمِ شانی، خود وجود ضعیف دارد و موضوع می خواهد.
پس فرق است میانۀ عدم علم و عدم حلم و عدم بصیرت و جز این ها، از جماد؛ و میانۀ عدم این ها از نفس، که از شان او وجدان این ها است در آن. پس عدم بصر در جماد شر نیست و در انسان شر است. پس نفسی که مجمع عدم صفات کمال و عدم اخلاق حسنه شد، کل الشرور است.
گر نماز و روزه می فرمایدت/نفس مکارست فکری بایدت
فکری بایدت در دفع مکر او و علاج مرض صعب او. در بعضی از نسخه ها آمده است: مکری زایدت، که صحیح نیست چرا که: و التاسیس خیر من التاکید.
اژدها و مار اندر دست تو/ شد عصا ای جان موسی مست تو
شد عصا: یعنی نفس اماره شد مسخر تو.
ای جان موسی مست تو: یعنی از حیثیت سرالحقیقة در تو و جان او از حیثیت جنبۀ امکان.
حکم خذها لاتخف دادت خدا/تا به دستت اژدها گردد عصا
لاتخف: اشارت است به کریمۀ: خذها ولاتخف سنعیدها سیرتها الاولی. چون موسی(ع) عصا زا انداخت و اژدها شد، موسی(ع) ترسید: فاوجس فی نفسه خیفة موسی.
حق تعالی فرمود: بگیر آن را که برمی گردانیم آن را به هیئت اول آن.
دوزخی افروخت در دم وی فسون/ای دم تو از دم دریا فزون
دوزخی افروخت: یعنی دوزخ را دمید دم تو بر آن افسون، و بر تو و بر آن که از صقع تست، بَرد و سلام شد.
بحر مکارست بنموده کفی/دوزخ است از مکر بنموده تفی
بحر مکارست: یعنی نفس اماره.
همچنانکه لشکر انبوه بود/مر پیمبر را به چشم اندک نمود
اندک نمود: اشارت است به آیۀ: و اذ یریکموهم اذ التقیتم فی اعینکم قلیلا، یعنی: وقتی که ملاقات کردید در حین جنگ، می نمود ایشان را در چشم شما اندک.
آنکه حق پشتش نباشد از ظفر/وای اگر گربه اش نماید شیر نر
شیر نر: تمثیل برای آدم کامل است، یعنی شیر چون گربه نماید، چنان که در بیت شیر نر چون گربه فرمود. و در جای دیگر همانند این تمثیل، جنابش فرموده است:
گر به جان عطسۀ شیر الست/شیر بلرزد چو کند گربه مو
پس گربه از عطسۀ شیر حاصل شده، که جان آدمی از تجلی عقل کل است، و چون بنالد عقل کل متاثر شود و اجابت کند.
می نماید تا به کعب این آب جو/صد چو عاج بن عنق شد غرق او
کعب: برآمدگی پشت پا، وامسحوا بروسکم و ارجلکم الی الکعبین
عاج بن عنق: فرزند«نوه» حضرت آدم(ع)، که حضرت موسی(ع) او را به هلاکت رساند، عصای خود را بر کعب (قوزک) پای او زد. (به تفاسیر مراجعه کنید)
می‌نماید موج خونش تل مشک/می‌نماید قعر دریا خاک خشک
خونش تل مشک: چون مشک از خون آهوست. جمع خون و مشک از ملایمات است.
ای فلک در فتنهٔ آخر زمان/تیز می‌گردی بده آخر زمان
فتنۀ آخر زمان: فیض خداوند انقطاع ندارد. پس آخر زمان آخرهاست. فتنۀ آخر زمان، هر کس مرگ و مقدمات مرگ است. و از آخر زمان هر دولت حقه، فتور آداب آن است.
وجه دیگر، آن که به حسب سلسلۀ طویله گرفته شود، و فتنۀ آن صور برازخ اعمال و ملکات است. اگر چه صور ملکات حمیده باشد، که تعلق به آن ها تعطل در برزخیات شمرده شده است. و در مصرع دویم «امان» بهتر است.
آدمی داند که خانه حادث است/عنکبوتی نه که در وی عابث است
آدمی داند: لطیفۀ مجرده دارد، که محیط است به عالم صورت.
اختران پرتو مشکوة دل انور ما/دل ما مظهر کل کل همگی مظهر ما
نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم/نه فلک در دورانند به دور سر ما
و:
بازی بازوی نصریم نه چون نسر به چرخ/دو جهان بیضه و فرخی است به زیر پر ما
ور بداند کرم از ماهیتش/عقل باشد کرم باشد صورتش
از ماهیتش: یعنی آن کرم به ذاتش و معنیش عقل باشد.
عقل خود را می‌ نماید رنگها/چون پری دورست از آن فرسنگها
می نماید رنگ ها: یعنی عقل آدمی در مقام نازل مثالی و خیالی، متشکل می شود به اشکال مختلفه که اظلال ویند. چنان که جن متشکل می شود به اشکال مختلفه. ولی عقل به اعتبار مقام ذات و باطن ذاتش دور است، حضرت پیامبر(ص) می فرماید: لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و نبی مرسل، یعنی: مرا با خداوند وقتی است که در آن وقت هیچ ملک مقرب و هیچ پیغمبر مرسل نمی گنجد.
حدیث شریف قدسی: لا تسعنی ارضی و سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن، یعنی: دل محل ظهور تجلیات انوار الهی است.
و در آخر:
آزمودم عقل دور اندیش را/بعد ازین دیوانه سازم خویش را
پوزش از اطناب و پریشان گویی
بمنه و کرمه

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۲:

کتابی را می خواندم به نام؟؟؟ فراموش کرده ام نامش را.
گویا از محمدحسین سعیدایی. سال 60-61 نوشته شده بود.
تعبیر کار از کار گذشتن را در معنای س ک س ی اش در همانجا برای اولین بار خواندم و به سبب ذهن خرابم، از این نئوگلستان! شما که دست پریشان قاآنی و شکرستان علی محمد حکیم را از پشت بسته، به یاد همان کتاب افتادم...
شاید نام کتاب سعیدایی، با هم و جدا از هم بود. آلزایمر گاهی بد است.

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

با تشکر از همه ی دوستانی که نظر دادند به ویژه از اقای بابک که از همه منطقی تر و دقیق تر نوشت.
من هنوز می بینم جایگزینی "مانا" با "معنا" علاوه بر اینکه ضرورتی ندارد، خلاف قوانین ادبیات نشان می دهد و دیگر بحث را ادامه نمی دهم.
وقت بیشتر از این ارزش دارد که بر سر موضوعی جزئی هدر رود. موضوعی که با جمودی که بنده و سایر دوستان در نظراتم و نظراتشان داریم، علی الظاهر به نتیجه هم نمی رسد، ...

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

دیوان طرزی افشار واقعا خواندی است.
ایشان بحر طویل هم در همان مایه دارند.
شعری هم که از قاآانی نوشته اید یک گونه تقلید از انوری ابیوردی است. در شعری که می گوید: گویند که در طوس گه شدت گرما....
داستان جالبی دارد.
فکر کنم انوری مخترع این نوع شعر باشد.
البته چند خواننده ی غربی و ایرانی هم در طی سال های اخیر ترانه هایی با این سبک خوانده اند و توصیه می کنم گوش کنید!
با تشکر از تمامی دوستان این محفل!

 

ناشناس گمنام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

س م عزیز
شما چرا اینقدر در جزئیات می مانید؟
خب حالا هزار تا هم زهره بوده باشد. کلی نگر و بلند نظر باشید. پویان خوب نوشته بود.
در هر حال، اشکالات جزئی کردن وکلال نگر نبودن هم باعث به سر انجام نرسیدن بحث ها می شود و هم کدورت ها را می افزاید.
خلاصه از تو دوست دانشمند انتظار می رود در جزئیات گرفتار نشوی .
به علاوه:
مبادا که از ما ملولیده باشی
حدیث حسودان قبولیده باشی

 

س ، م در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

آری آری
چه خوب یاد آور دوران دبیرستان که اشعار طرزی ورد زبانمان بود ولی شاعر را نمی شناختیم ، گاهی از او تقلید می کردیم ، یک بیت از او :
شکر لله که ما مکّیدیم/تربت پاک پیمبر دیدیم
به اسامی ” ید“ اضافه می کرده و فعل می ساخته
رشیدی سمرقندی نیز چنین اشعاری دارد
ولی از قاآنی غزلی موجوداست که هنرمندانه تر از اینهاست ، البته خواندنش ظرافتی خاص می طلبد:
پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن
می‌شنیدم که بدین نوع همی‌راند سخن
کای ز زلفت صصصبحم شا شا شام تاریک
وی ز چهرت شا شا شا مم صصصبح روشن
تتتریاکیم و بی شششهد للبت
صصبر و تا تا تابم رررفت از تتتن
طفل گفتا: مممن را تتو تقلید مکن
گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن
مممی خواهی ممشتی به کککلت بزنم
که بیفتد مممغزت ممیان ددهن؟
پیر گفتا وووالله که معلومست این
که که زادم من بیچاره ز مادر الکن
هههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزون
گگگنگ و لا لا لا لم به خخلاق زمن
طفل گفتا خخدا را صصصد بار شششکر
که برستم به جهان از مملال و ممهن
مممن هم گگنگم مممثل تتتو
تتتو هم گگگنگی مممثل مممن
شاد باشید

 

مجتبی خراسانی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۸ - رفتن مصطفی علیه السلام به عیادت صحابی و بیان فایدهٔ عیادت:

بسم الله الرحمن الرحیم
چون تو را آن چشم باطن بین نبود/گنج می پندار اندر هر وجود
اندر هر وجود: چنان که گفته است:
نیازارم ز خود هرگز دلی را/که می ترسم در آن جای تو باشد
پس صلۀ یاران ره لازم شمار/هر که باشد گر پیاده گر سوار
پس صله: یعنی تاویل صلۀ ارحام، که در شریعت حثّ بر آن شده است. که ارحام معنویه عقول مجرده و ارواح مکرمه است.

 

بابک در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

جناب شمس شیرازی گرامی،
عقل همان خرد است؟
و فرمودی مانای عقل را در دهخدا جستجو کردید... آیا معنای آن و یا هوش را هم پیگیری فرمودید؟
عقل در فرهنگ معین:
1-فهمیدن، دریافت کردن
2- هوش، شعور ذاتی، فهم
و 2 صفحه توضیحات دیگر... از جمله در باره اصطلاح "عقل کسی را پاره سنگ بر داشتن" = کم عقل بودن وی، بیخرد بودن او
(فرهنگ معین جلد 2 صفحات 2325 -2327)
در اینجا روشن است که طرف عقل دارد(کمی) ولی خرد را هیچ ندارد، اگر عقل برابر خرد بود وی می باید کمی خرد داشت که می بینی هیچ ندارد، و نتیجه منطقی که عقل و خرد همسان، یکسان، همسنگ، و برابر نیستند.
اما هوش،
ریشه از پهلوی hōš
1-فهم، شعور، ادراک
هوش یک معنی وسیع دارد و یک معنی محدود،
الف-بمعنی وسیع عبارتست از بکار افتادن مجموع استعدادهای عالی ذهن خاصه استعداد درک معانی مجرد.....
ب-بمعنی محدود عبارت است از استعداد سازش با وضع جدید و حل مسایل تازه.... هوش با تعریفی که از آن داده شده، استعدادیست فطری، و هر کس هنگام زادن مقداری از آن را با خود می آورد. این مقدار نزد بعضی مردم زیاد است و در باره آنها گفته می شود دارای هوش سرشار هستند، و نزد برخی دیگر بر عکس بسیار کم است چنانکه صاحبان آنرا بلید، کند ذهن، کودن، و ابله... میخوانیم. اما اکثریت مردم میان این دو دسته قرار دارند یعنی از آن موهبت طبیعی بطور متوسط بهره برده اند، هر چند که برابری کامل میان آنان بر قرار نیست...
2-عقل، خرد
فرهنگ معین جلد 4 صفحه 5224
(پیشتر توضیح دادم که چرا عقل و خرد اگرچه از یک جنس ولی یکسان، برابر، همسنگ نیستند و دارای بارهای متفاوتی می باشند)
از قضا تیزهوشی نیز معنای خردمند را ندارد، چراکه هر تیزهوشی خردمند (دارای خرد) نیست.
باری شاید این بیان، مفهوم را روشنتر کند:
...سالها می باید تا پخته شود هر خامی...
خرد آن خامی (عقل،هوش و حتی تیز هوشی) است که پخته شده، ولی آنان پخته نیستند.
فرمودید که بی توجه به مانای واژگان در زبانهای دیگر بخصوص زبان انگلیسی معنای آنانرا باز گشایند....
زبان وسیله ایست برای ارتباط، و واژگان پدید آورده شده اند برای فهم کردن بسیاری از چیزها و ملتفت کردن مخاطب از منظور و محتوا....، در برخی از زبانها گاهی یک تفکر و یا ایده کمی روشنتر و واضحتر درک می شود تا زبانی دیگر حتی در شکل یک کلمه و یا واژه... و نمونه آن همین عقل و خرد که در زبان ما و میان ما با هم چنان درآمیخته اند که جدا کردن و تفکیکشان بی دردسر نیست (دردسر را هم ملاحظه می فرمایید!)، و نمونه زبان انگلیسی که آوردم برای آن بود که این تفکیک و جدا بودن را روشنتر و واضح کند، همین.
در ضمن فارغ از هر زبانی این ایده و تفکر است که در ابتدا پدید می آید و سپس واژه ای برای آن ساخته می شود و نه بالعکس، یعنی که ریشه واژگان از تفکرات و ایده هاست(در مورد ناملموسان) و آنان ساخته شده اند که منظور را منتقل کنند، و ایده ها و تفکرات خلق نمی شوند برای واژه ای به خصوص...
پدیده عقل و خرد همواره میان قوم بشر یکسان است، و تفاوت ( شاید بابت درک و فهم آنان) واژگانی است که مردمان مختلف پدید آورده اند که در زبانی روشنتر و در دیگری آن مقدار واضح نیست.
*
در آخر نیازی به دست بدامان شدن شیخ نبود، اگر به جمله ای که بنده مانا را در آن استفاده کردم دقت میکردید می دیدید که مانا هم معنی و هم آن سه دیگر را دربر دارد.
و مانا در مصراع دوم که از شیخ آوردید:
مانا(مانند آن؟؟؟) که دلش بسوخت بر کشته خویش!!
*
و همچنان که پیشتر عرض شد بنده نه در زبانهای کهن و نه در لغتنامه ها برخورد نکرده ام که مانا معنیِ معنا را دارا باشد. و نیز نمی بینید که فی المثال دکتر معین هم حتی یکبار (تا آنجا که من دیده ام) از مانا برابر معنا استفاده کند.
شما فرمودید که در دهخدا دیدید، کدام یک؟ آن نسخه پانزده جلدی و یا نسخه اینترنتی؟

 

بی نام در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

تفاوت تعزیر با حد
وقتی مجازات تمام و کمال اعمال شود ، حد است
مثلاً ،گفته اند حد شرانخواری هشتاد ضربه شلاق است
ولی تعزیر حد ِ با تخفیف است به صلاحدید قاضی
مثلاً، پنج صربه شلاق برای نوجوانی که از روی نادانی و در اثر فریب دوستان شراب خورده
قاضی حکم میکند تا مزه ی حد را به نوجوان بچشانند تا عبرتی باشد

 

شمس شیرازی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

درود بر این ظریف که پیاز داغش آنچنان پاسخ ها می دهد!!

 

ناشناس در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۹ - فی تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: حب الوطن من الایمان:

بی نام
آیا علم وجود روح را اثبات کرده
یا باید به اعتماد بزرگان ادیان وجود روح را پذیرفت ؟

 

شمس شیرازی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

نه گمانم تعزیر مجازاتی است که میزان آن بسته به نظر قاضی شرع است. و گویا با حد تفاوت دارد

 

مجتبی خراسانی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

بسمه تعالی
سلام بر شما فرید
تعزیر، همان حد، تنبیه و مجازات کردن است.

 

۱
۳۵۲۵
۳۵۲۶
۳۵۲۷
۳۵۲۸
۳۵۲۹
۵۰۵۲
sunny dark_mode