محمد سلماسی زاده در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹:
در بیت ششم :
چون گشادی یافت چشمی در رضا
از سخط هر لحظه اخفش چون بود
مفهوم والای "رضا" موجب گستردگی دید ( شناخت ) و مانع تنگ نظری ( اخفش به معنای تنگی دید است ) معرفی شده است.
در کتاب " آزمون تسلیم " اثر مایکل سینگر مطالب مشابهی ارایه شده است.
برمک در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:
شاهکار فردوسی در چوگان باختن سیاوش
به شبگیر گردان به میدان شدندگرازان و تازان و خندان شدند
چنین گفت پس شاه توران بدوی
که یاران گزینیم در زخم گوی
تو باشی بدانروی و زینروی من
بدو نیم هم زین نشان انجمن
سیاوش بدو گفت کای شهریار
کجا باشدم دست و چوگان به کار
برابر نیارم زدن با تو گوی
به میدان همآورد دیگر بجوی
چو هستم سزاوار یار توام
برین پهن میدان سوار توام
سپهبد ز گفتار او شاد شد
سخن گفتن هر کسی باد شد
به جان و سر شاه کاووس گفت
که با من تو باشی همآورد و جفت
هنر کن به پیش سواران پدید
بدان تا نگویند کاو بد گزید
کنند آفرین بر تو مردان من
شگفته شود روی خندان من
سیاوش بدو گفت فرمان تراست
سواران و میدان و چوگان تراست
سپهبد گزین کرد کلباد را
چو گرسیوز و جهن و پولاد را
چو پیران و نستیهن جنگجوی
چو هومان که بردارد از آب گوی
به نزد سیاووش فرستاد یار
چو رویین و چون شیدهٔ نامدار
دگر اندریمان سوار دلیر
چو ارجاسپ اسپ افگن نره شیر
سیاوش چنین گفت کای نامجوی
ازیشان که یارد شدن پیشگوی
همه یار شاهند و تنها منم
نگهبان چوگان یکتا منم
گر ایدونک فرمان دهد شهریار
بیارم به میدان ز ایران سوار
مرا یار باشند بر زخم گوی
بران سان که آیین بود بر دو روی
سپهبد چو بشنید زو داستان
بران داستان گشت هم داستان
سیاوش از ایرانیان هفت مرد
گزین کرد شایستهٔ کارکرد
خروش تبیره ز میدان بخاست
همی خاک با آسمان گشت راست
از آوای سنج و دم کره نای
تو گفتی بجنبید میدان ز جای
سیاووش برانگیخت اسپ نبرد
چو گوی اندر آمد به پیشش به گرد
بزد هم چنان چون به میدان رسید
بران سان که از چشم شد ناپدید
بفرمود پس شهریار بلند
که گویی به نزد سیاوش برند
سیاوش بران گوی بر داد بوس
برآمد خروشیدن نای و کوس
سیاوش به اسپی دگر برنشست
بیانداخت آن گوی خسرو به دست
ازان پس به چوگان برو کار کرد
چنان شد که با ماه دیدار کرد
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکشید
ازان گوی خندان شد افراسیاب
سر نامداران برآمد ز خواب
به آواز گفتند هرگز سوار
ندیدیم بر زین چنین نامدار
ز میدان به یکسو نهادند گاه
بیامد نشست از برگاه شاه
سیاووش بنشست با او به تخت
به دیدار او شاد شد شاه سخت
به لشگر چنین گفت پس نامجوی
که میدان شما را و چوگان و گوی
همی ساختند آن دو لشکر نبرد
برآمد همی تا به خورشید گرد
چو ترکان به تندی بیاراستند
همی بردن گوی را خواستند
ربودند ایرانیان گوی پیش
بماندند ترکان ز کردار خویش
سیاووش برآشفت از ایرانیان
سخن گفت بر پهلوانی زبان
که میدان بازیست گر کارزار
برین گردش و بخشش روزگار
چو میدان سرآید بتابید روی
بدیشان سپارید یکبار گوی
سواران عنانها کشیدند نرم
نکردند زان پس گسی اسپ گرم
یکی گوی ترکان بینداختند
به کردار آتش همی تاختند
سپهبد چو آواز ترکان شنود
بدانست کان پهلوانی چه بود
چنین گفت پس شاه توران سپاه
که گفتست با من یکی نیکخواه
که او را ز گیتی کسی نیست جفت
به تیر و کمان چون گشاید دو سفت
سیاوش چو گفتار مهتر شنید
ز قربان کمان کیی برکشید
سپهبد کمان خواست تا بنگرد
یکی برگراید که فرمان برد
کمان را نگه کرد و خیره بماند
بسی آفرین کیانی بخواند
به گرسیوز تیغزن داد مه
که خانه بمال و در آور به زه
بکوشید تا بر زه آرد کمان
نیامد برو خیره شد بدگمان
ازو شاه بستد به زانو نشست
بمالید خانهکمان را به دست
به زه کرد و خندان چنین گفت شاه
که اینت کمانی چو باید به راه
مرا نیز گاه جوانی کمان
چنین بود و اکنون دگر شد زمان
به توران و ایران کس این را به چنگ
نیارد گرفتن به هنگام جنگ
بر و یال و کتف سیاوش جز این
نخواهد کمان نیز بر دشت کین
نشانی نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس
نشست از بر بادپایی چو دیو
برافشارد ران و برآمد غریو
یکی تیر زد بر میان نشان
نهاده بدو چشم گردنکشان
خدنگی دگر باره با چارپر
بینداخت از باد و بگشاد پر
نشانه دوباره به یک تاختن
چو پرویزنش کرد از انداختن
دگر باره پیچید بر دست راست
بزد بار دیگر بران سو که خواست
کمان را به زه بر ببازو فگند
بیامد بر شهریار بلند
فرود آمد و شاه برپای خاست
برو آفرین ز آفریننده خواست
وزان جایگه سوی کاخ بلند
برفتند شادان دل و ارجمند
دو واژه عنان و میدان پارسی است میدان با میان پارسی و میدل انگلیسی هم ریشه است میان را در پهلوی نیز میدان میگفتند و انیدن و انان بچم هدایت کردن و اوردن است و در پارسی باستان و پهلوی بسیار امده
محمد مهدی فتح اللهی در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۴ در پاسخ به محمود طاهری دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
البته ایگیت به معنای جوانمرد و پهلوان هم میتونه باشه
برمک در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۴ دربارهٔ عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز:
واژه دزمال/دژمال میتواند بدوگونه باشد یکی نامجا و یکی ستای پهلوان بچم ویرانگر دژ یا انکه دژ را درهم میمالد
و درباره نامجا بودن دزمال باید دانست که مال بچم میهن است مال/مول(از مولش) واژگرد ماد ، بنواژ ماندن است مال همان مال است که امروزه لران و کردان نیز انرا بکار میبرند بدین گونه مال برابر مان است انرا برای خانه میهن ده شهر و یا هرجایگاهی میتوان کاربرد - هر ماندگاه که مردم در ان میمانند .
برمک در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز:
گو اینکه مصحح بناراست همه جا کنارنگ را کنازنگ خوانده که بیگمان ناراست است در پارسی واژ کنازنگ نداریم راست آن کنارنگ است و بویژه این نام در نوشته های کوشانی و هیتالی آمده این نام در سنگنبشته کانیشکا نیز آمده این نام را پیشتر کنارگ و سپس کنارنگ میگفتند این نام در نوشته های سریانی نیز بسیار امده و سریانی انرا قنارگ و قنارنگ میگفتند . از آنجا که مصحح کتاب غلامحسین بیگدلی زیر این واژه هیچ چیزی ننوشته اند پیداست که این واژه را نشناخته اند وگرنه واژه ای بدین اوازه اگر آنرا شناخته بودند باید درباره ان مینوشت و اگر درباره واژه ای که در شهریارنامه امده گمان بر کنازنگ بودن ان داشت باید پس از روشنگری درباره چرایی ثبت کنازنگ مینوشتند -
پیداست که در منبع همه جا کنازنگ آمده و اصل امانتداری در هر منبعی بسیار مهم است اما نیاز به یک روشنگری است
برای روشن شدن مثالی میزنم واژه و نامی چون مرزبان را همه میشناسیم اگر در نوشته ای بجای مرزبان همه جا مزربان بود و مصحح هم چیزی درباره ان ننوشته بود میشد گفت که اگرچه مصحح توضیحی نداده نام مرزبان را همه میشناسند و امکان ندارد که مصحح انرا نشناخته باشد پس حتما میدانسته و از انجا که همه نام مرزبان را میشناسند مصحح نیاز به توضیح ندانسته و واژه مصحح خود را مزربان دانسته . چرا که در پارسی شاید که در گویشی مرزبان را مزربان گویند - اما درباره کنارنگ نمیتوان چنین گفت چرا که کنارنگ را همگان نمیشناسند مگر اهل فن و نمیتوان گفت مصحح انرا میشناخته و توضیح نداده چرا که اگر هم مصحح انرا میشناخت همگان انرا نمیشناسند و بیگمان مصحح در چنین موردی توضیح میدهد و در همین تصحیح میبینیم که مصحح برای واژگانی ساده تر از این توضیح داده . همچنین در زبان پارسی امکان انکه کنارنگ را کنازنگ گویند نیست . و در زبان پارسی (زبانهای ایرانی ) نامی که گنازنگ باشد نشاید ، چرا که همانگونه که در کنارنگ میبینیم ساده این واژه کنار است گنارنگ در بخشی از زمان ساسانیان برابر مرزبان بوده و برای همین برخی انرا از کنار - کران برابر مرز دانسته اند و با اینهمه این درست نیست چرا که در پارسی(بخوانید زبانهای ایرانی) بدینگونه نام مردم نمیسازند( بدین گونه و با واژه کنار میشود نامجا ساخت و نه نام مردمان -چون چثرنگ =شطرنج - چثر همان چهار است و چثرنگ مربع است ) وانگهی کنارنگ /کنارگ همیشه برابر مرزبان نبوده و در دربار کوشانی برابر دستور(دستور نیز از ان گفته اند که مانند دست شاه کار انجام میداده) بوده ازینرو انرا از کنا و کن آر (انجام دهنده) دانسته اند و افزودن ن / گ / نگ در پایان واژگان در پارسی( شما بخوانید زبانهای ایرانی) بسیار است . باری واژی که در پارسی به کناز ماند نداریم جز گناه /گناس که گناز شده
جهانا، همانا کزین بی گناهی
گنه کار ماییم و تو بی گنازی
رودکی
و از آنجا که گناه هیچ واژ خوبی نیست که در نام کسی باشد نام گنازنگ در پارسی نشاید مگر انکه دشمنان پاژنام کسی را بگوید که آنسان انرا تنها بر ناماوران شناخته مینهند و نه بر کسی که هیچ شناختی از ان نیست مانند ماردوش و افراسیاب که بسیار شناسایند و در این داستان اینگونه نیست .
باری از دست اندرکاران گنجور خواهشمندم بصلاحدید خویش و یا مشورت با دگران در این باره بیندیشند ( تا خدای ناکرده افزون بر واژگان آذرکیوانیه باز به ناراست واژگان و نامهای ناراست دیگری به پارسی افزوده نشود) و برای چنین موردی استثنا قایل شوند و برای امانتداری ذیل صفحه یاد اوری کنند و منبع کاغذی نیز هست ..این موارد بسیار اندک هستند و خللی در امانت داری پدید نمی اورد بلکه بر عکس نشان از دقت است .- و اگر اینهمه را نپسندید دست کم خود زیر این صفحه درباره کنارنگ بودنش بنویسید -
با مهر و سپاس جاودان از شما برای پدید اوردن این گنجخانه . دستان شما را در گرامیداشت این کار میبوسم
وحید نجف آبادی در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷:
آشنایان اگر ز ما گشتند
غرقه را آشنا در آن دریاست
چه بی خویش است آن بی چون عجب با این دل پرخون،
که ببریدست آن خویشی ز خویشانم به جان تـــُ
برمک در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۴ در پاسخ به راد دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۱ - حکایت حجاج یوسف:
ویرایش زنده یاد فروغی بهترین ویرایش است مگر انکه بیشتر چاپخانه ها نام فروغی و سال چاپ ان را ( یادم رفته که ۱۳۲۰ بود یا ۱۳۱۸) بر پشت چاپ های بی ارزش مینویسند ازیرا پیدا کردن چاپ راستین فروغی کار سختی است نمیدانم این نسخه کدام است با این همه ریگ و نطع راست است
به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز
که نطعش بیانداز و ریگش بریز
برای سر بریدن یک تکه چرم و پاره ای ریگ داشتند چرم را افکنده و بر چرم گرداگردش ریگ میریختند تا خون بیرون از چرم نتازد و زمین را خونی نکند . مسلمانان خون را ناپاک میشمارند و برای همین نمیخواستند که زمین یا جامه گستردنیشان ناپاک شود
نطع بیفکند و بر او ریگ ریخت
دیو ز دیوانگیش می گریختتیغ چون برسری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.نظامی
برمک در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۱ - حکایت حجاج یوسف:
به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز
که نطعش بیانداز و ریگش بریز
برای سر بریدن یک تکه چرم و پاره ای ریگ داشتند چرم را افکنده و بر چرم گرداگردش ریگ میریختند تا خون بیرون از چرم نتازد و زمین را خونی نکند . مسلمانان خون را ناپاک میشمارند و برای همین نمیخواستند که زمین یا جامه گستردنیشان ناپاک شود خون را ناپاک میشمردند و خونریزی را پاک
نطع بیفکند و بر او ریگ ریخت
دیو ز دیوانگیش می گریخت
تیغ چون برسری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی
عباس جنت در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۶:
از بایزید بسطامی نقل شده است که گفته "لیس فی جبتی سوی الله" یعنی در من غیر از خدا نیست و هر کس که خواهان یافتن خدا میباشد, باید او را در من جستجو کند.
فردای آن روز مریدان به بایزید گفتند که تو ادعای خدایی کردی با یزید پرسید آیا من در حالت طبیعی بودم گفتد خیر گفت از این پس با خودتان شمشر و خنجر بیاورید هروقت این حرفها را زدم مرا از پای درآرید. یک شب دوباره آن حالت به او دست داد ومریدان باه او حمله کردند ولی بجای بایزید بخودشان ضربه میزدند. مولانا جنین میگوید:
ان مریدان جمله دیوانه شدند / کاردها در جسم پاکش میزدند
هرکه اندر شیخ تیغی میخلید / باژگونه او تن خود میدرید
یک اثر نی , بر تن ان ذو فنون / و ان مریدان, خسته در غرقاب خون
ای زده بر بیخودان تو ذو الفقار / بر تن خود میزنی ان, هوش دار
زانکه بیخود, فانی است و ایمن است / تا ابد در ایمنی او ساکن است
نقش او فانی و او شد اینه / غیر نقش روی غیر, انجای نه
گر کنی تف, سوی روی خود کنی / ور زنی اینه, بر خود زنی
ور ببینی روی زشت, انهم توئی / ور ببینی عیسی مریم, توئی
او, نه این است و نه ان, او ساده است / نقش تو, در پیش تو, بنهاده است
چون رسید اینجا سخن لب در ببست / چون رسید اینجا, قلم درهم شکست
لب ببند, ارچه فصاحت دست داد / دم مزن , والله اعلم بالرشاد
برمک در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۰ - مقالت شانزدهم در چابکروی:
در بخش نکوهش رشکبران چنین امده که به گمان من راست است - دشمن پی جان است و نه غم جان
دشمن دانا که پیِ جان بوَد
بهتر از آن دوست که نادان بود
بس که بباید دل و جان تافتن
تا گهری تاج نشان یافتن
نیما در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۴ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲:
ممنونم از شما و روشن سازی کامل و درست و دقیقتون... بدون این نظر من قادر به درک این شعر نبودم
آنا رضوان در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر:
حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
اگر حال دل( بر) دویک نه بر خطر است باشد به این معنی است که : دویک آوردن در نرد ضعیف ترین بازی است. اما حال خاقانی از دویک هم بدتر است و باخت کامل است
علی الیاسی در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱:
عالییی
nabavar در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۸ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۵:
فاطمه بانو
با درودی و سلامی
همی برشکافید پرشان به تیر
بدین سان زند مرد نخچیرگیر
به یک سوزن این زان فزونتر نبود
همان تیر زین تیر برتر نبود
برفت و بدید آنک بد نامدار
به یک مویبر بود زخم سوار
برداشت من ازین ابیات : پرهای آنها را با تیر شکافت، که چنین است رسم شکارچیان ماهر.
تمام تیر هایی که انداخت « در هدفگیری » حتا یک سوزن هم فاصله نداشتند یعنی تیر دوم دقیقاً همان جا فرود آمد که تیر اول. هیچکدام با دیگری از نظر نقطه ی فرود تفاوتی نداشت.
و بیت سوم : تیر انداز نامداری رفت و تجسس کرد و دید زخمهای تیر انداز همه در یک محل خورده بود.« مویی زده بود»
شاد زی پایدار
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۸:
چو بیدادگر شد شبان با رَمَه
بدو بازگردد بدیها همه
عبدالملکی در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۵ در پاسخ به طاهری دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۱:
دورود
مصرع دوم:
چارشنبه بخور از بین میره
حداقل برای اینجانب مشخص نیست این بیت چه معنایی دارد
جلال ارغوانی در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲:
چون شعر شکر فشان سعدی
هرگز سخن دری ندیدم
محمدمتین عبدالهی در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:
سپاس عراقی
سپاس...
امید معینی در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۱:
در مصراع چهارم «چاه» باید به «جاه» تغییر کند.
ر.غ در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۵ - حکایت: