حمید رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
«خود» واقعی نیست، وجود ندارد و زائیده برداشتها و قضاوتهای ذهنِ «من» است.
اگر به این جمله که «من از خودم متنفرم» دقت کنیم در میابیم که در آن دو فرد است. «من» که در حال زیستن است و «خودم» که ساخته و پرداخته فکر و خیال در ذهن است.
به نظر میرسد مهمترین درسی که مولوی از شمس آموخت رها شدن از «خود» و ویران کردن اندیشه های گول زننده که در ذهن خانه می کنند بود.
«هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن».
کسی که مدام خود را مورد قضاوت قرار می دهد، گاه خود را حقیرتر از دیگران تصور می کند و بنابراین شادی از او گرفته می شود،
«گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای»،
گاه خود را بزرگتر از دیگران می بیند و رفتاری متکبرانه دارد،
«گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی»
و همیشه در این خیال و شک است که دیگران نیز او را دائمأ قضاوت می کنند و فقط باید با زیرکی کارهایش را به پیش ببرد،
«گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی».
حمید رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵:
می گوید روزگار هیچ انسانی را نمی آفریند که سپس او را نابود و تبدیل به خاک نکند.
و اگر ابر به جای آبِ دریاها، خاک را به بالا میکشید، به جای قطره های آب، خون انسانهای «عزیز» بود که بر روی زمین می بارید.
خیام انسانها را با صفتهایی چون نازنین، گل، و عزیز خطاب میکرد و برای دردها و رنجها هیچ مشکلی نداشت که آفریننده را مورد پرسش و حتی غضب خود قرار دهد.
حسین مطهری در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷:
سلام
در دو بیت آخر که به نظر من بیت الغزل این غزل عارفانه هستند میفرماید طالع سعد و نحس ما در آسمان نیست بلکه در دل ماست و ماه روشنی که در وجود ماست طالع ما را رقم میزند.
... در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:
چند نکته از نظرات دوستان در حد بی سوادی خودم به نظرم رسید که با اجازه عنوان می کنم:
اول از همه اینکه غزلیات شمس مجموعه ای مدون از تفکرات مولوی نیست و نمیشه بر اساس یه غزل شیوه تفکری رو برای ایشون قائل شد. مولوی در این غزلیات یه روز شاده یه روز غمگین، یه روز در لباس یه فقیه و یه روز یه مجنون آشفته، یه روز آروم و متین و یه روز از دست شده...
اما با همه اینها جریان غالب بر غزلیات شمس، جریان شور و آشفتگی هست. شور و آشفتگی حاصل از یک عشق که مولوی رو از از این دنیا بیرون می بره: «من به جهان چه می کنم چونک از این جهان شدم». نمیدونم این همون هپروتیه که شما میگید یا نه، ولی من این ویژگی رو یه هپروت شیرین و زیبا می دونم و نهایت آمالم در زندگی قدرت رسیدن به این جایگاهه. صرف نظر از هر اتفاقی که بعد از مرگ میفته من به هیچ بودن این زندگی با همه قیل و قالش، با همه دغدغه هاش و همه آدمهای اطرافم رسیدم. پس چه جای توجه به این همه پوچی هست؟ چرا جنون اختیار نکنم؟ چرا نیست نشم تا این زندگی رو در وجود خودم بکشم؟
«بشستم تخته هستی سر عالم نمیدارم
دریدم پرده بیچون سر آن هم نمیدارم
...
چنان در نیستی غرقم که معشوقم همیگوید
بیا با من دمی بنشین سر آن هم نمیدارم
دمی کاندر وجود آورد آدم را به یک لحظه
از آن دم نیز بیزارم سر آن هم نمیدارم...»
لازمه این نیست شدن نادیده گرفتن تمام مصلحت های زندگی و کشتن عقل معاش هست و به ظن من این همون نوع از زندگیه که در نظر شما مذموم هست و برای من هدف غایی.
خب بعد از بریدن از دنیا یکی مثل من بی هیچ اعتقادی در موضع یأس و انفعال قرار می گیره و یکی مثل مولوی معشوقی داره و امیدواره. عشق امید میاره و امید پویایی. معلومه که مولوی امید پاداش داشته که اگه نداشت میشد یه نهیلیست. اتفاقا نکته ارزشمند مولوی همین امیدشه. ولی امید به چی؟ مولوی عبادت می کنه که بعد مرگش می گساری کنه؟
در مراتب تبتل و انقطاع از دنیا (فکر میکنم در مکتب ابن عربی) میگن مرحله بعد از بریدن از لذتهای مادی اینه که شما از عبادتتون هم لذت نبرین. چقد جالب! حتی عبادت خدا نباید به من حال خوشی بده. چرا؟ چون «من» در راه از بین بردن «من» هستم. پس دیگه «من»ی نیست که لذت رو احساس کنه.
با این شرایط فکر می کنین مولوی اصلا بعد از مرگش (یا حتی در دوران زندگیش) وجود داشته که به پاداش (به مفهوم پستش) فکر کنه؟
من مولوی نیستم و در ذهنش هم نیستم که به یقین بگم منظورش از این کلمه یا جمله این بود ولی با شناخت ناقصم نسبت بهش احتمال این رو بیشتر می دونم که شه مصر شدن، آزادی از زندان قطره ها و همون پیوستن به دریا باشه (انچه اندر وهم ناید آن شوم).
حمید رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:
م ، س و پریشان گرامی،
من نمی دانم مولوی عارف بوده یا نه. صفات عارف را هم نمی دانم چیست.
اما میدانم که هیچ انسانی عالی، کامل، و بی نقص بر روی زمین نیامده و هرگز نخواهد آمد.
مولوی و همه ی عارفان انسان بودند و حتمأ الخطا.
مولوی را دوست دارم چون خواندن و مرور روزانه اشعارش مرا انسانی بهتر، شادتر، پر انرژی تر و عاشق تر ساخته.
با در نظر گرفتن اینکه سطح دانش و آگاهی و توانایی و روش زندگی انسانها در دوران مولوی بسیار پائین تر از امروز بود، اگر ما نخواهیم و یا نتوانیم مولوی را با آن همه هنر و دانایی درک کنیم که:
چرا امید به پاداش داشت،
چرا فکر می کرد چرخ از بهر ماست،
چرا زن ستیز بود،
چرا کشتن انسان بی گناه را توجیه می کرد،
و یا چرا رکیک ترین کلمات را نثار دشمنش می کرد،
بی گمان امروزه توانایی درک افراد جامعه مان را نیز نخواهیم داشت.
و این در حالیست که امروزه بسیاری از جوامع حتی در تلاشند تا دریابند چه عوامل خانوادگی و اجتماعی و ژنتیکی موجب پیدایش رفتار گناهکاران می شوند تا مشکلات جامعه شان را حل کنند. جامعه ای که علاقه ای به درک آنان ندارد به جای حل مشکل، با خشم معتاد و دزد و آدمکش خود را اعدام می کند و روانه زندان می کند به امید اینکه از تعدادشان کم شود.
من دلیلی نمی بینم که با مولوی با خشم برخورد شود.
نیما در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
روی "صفحه طلایی وویجر" که ناسا در سال 1977 به فضا پرتاب کرد ، "یک پیکرند" گفته شده
متن اصلی پیام که به زبان فارسی و به صورت صوتی ارسال شده بدین شرح است :
درود بر ساکنین ماوراء آسمانها، بنیآدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند. چون عضوی بهدرد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار.
منبع :
پیوند به وبگاه بیرونی
پیوند به وبگاه بیرونی
حمید رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:
جناب حسین عزیز،
من رابطه ای بین داشتن باورهای فلسفی درباره هستی و آخرت، با انسان خوب و یا بد بودن نمی بینم.
فراوانند ظالمانی که مانند من، آزاده از امید و هراس به آخرت و فارغ از تجارت با خدا هستند،
و نیز فراونند انسانهای پاکی که با این باورها زندگی ساده ای را سپری می کنند.
اینکه ته وجود «همه»ی آنان که به امید پاداش هستند «بدی» است و «همه»ی آزادگان از این گونه فلسفه ها «خوب» هستند، برای من دور از واقعیت است.
رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:
داریوش اقبالی این غزل را قبل از انقلاب خوانده بود. زمانی که مرحوم صابری در کاریکاتوری در گل آقا از کناره گیری مرحوم دکتر حبیبی از پست معاونت اول هاشمی رفسنجانی اظهار ناراحتی کرده بود، چرا که در همه شماره ها عکس ایشان یا روی جلد بود یا پشت جلد و یا در داخل مجله مطلبی در مورد ایشان آورده می شد (با توجه به ممنوعیت درج کاریکاتور رییس جمهور به دلیل معمم بودن ایشان و نوستالژیک بودن چهره مرحوم حبیبی) بیت اول این غزل را در زیر کاریکاتور ایشان آورده بود. یادم می آید که بعدها یکی از مخاطبین گل آقا اعتراض کرده بود که چرا اشعار خوانندگان زمان طاغوت را در گل آقا نشر می کنند!
رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:
داریوش اقبالی هم این غزل را قبل از انقلاب خوانده است.
رضا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
عبدالرحیم ساربان خواننده فقید افغان با صدایی استثنایی این غزل را خوانده است.
کمال داودوند در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۴۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۰۱:
بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک گذاشتم و جمع این رباعی از،6985
Mahdiyar در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
معنی این شعر رو کسی میتونه لطف کنه و بنویسه؟؟
nabavar در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۳ - مهلت دادن موسی علیهالسلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین:
آرش جان می توانی توضیحی بدهی در مورد اینکه چگونه ”باید به این علوم در پرتو علم معنوی پرداخت“ و همچنین آن حقیقت که عالم مادی سایه ی ان است چیست ؟
ممنون می شوم
آرش تبرستانی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۳ - مهلت دادن موسی علیهالسلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین:
دانشی باید که اصلش زان سر است چون که هر اصلی به فرعش رهبر است پس ما باید دنبال علمی رویم که ریشه در عالم معنا داشته باشد چرا که این عالم مادی سایه ای از آن حقیقت بیش نیست و در جایگاه فرعی قرار دارد و جایگاه اصل مختص علم حقیقی است البته این به معنای نفی علوم مادی نیست بلکه باید به این علوم هم در پرتو علم معنوی پرداخت تا از انحرافات مصون بماند
nabavar در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
هادی خان
می گوید : من رندم و با مصلحت اندیشی و پرهیز کاری میانه ای ندارم ، ازاین جهت نغمه ی رباب را بر سخن واعظ ترجیح میدهد
محمدعلی میرآخوری در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
به نظر میرسد مصراع اول بیت پنجم اینگونه بشد
با هرکه انس گیری از او سوخته می شوی
یک می باید اضافه شود
nabavar در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:
خوش گفتی م ، س گرامی
هیچ مقدسی نیست که از نقد معاف باشد
آفرین که
بال ها بگشودی از بام تعصب جسته ای
م ، س در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:
چرخ از بهر ماست در گردش
زان سبب همچو چرخ گردانیم
تقلید پیشینیان کرده است
چرخ از بهر ما نیست ، ما خود جزیی از چرخیم
خود را اینقدر عزیز دردانه نبینیم
محمد تقی زاده در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی کار کجاست؟
در مصرع اول این بیت که کنایی هم هست میخواهد زیاد بودن حجم غم جدایی را برساند و خیلی ماهرانه این را توصیف کرده و در مصرع بعد میفرماید:ما کجای این داستانیم و معشوقی که کاری به جز نامهربانی ندارد (البته از نظر عاشق) کجا!
۷ در ۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷: