گنجور

حاشیه‌ها

محمدرضا صادقی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳:

مسمار در تمام فرهنگ‌ها به معنی (( میخ )) آمده است.

شهرام بنازاده در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - دل گمشده:

باسلام
این شعر رو با یکی دوبیت متفاوت عینا درگنجور به اسم ملک الشعراب بهار هم دبدم
موضوع چیه؟
ملک‌الشعرای بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷/

۷ در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر:

البته خانم جان اشتباه از خودت بوده،باید مهریه ات را 655 کره خر میزدی حالا چند تا کمتر یا بیشتر به نیت بوستان مانند امروزیها که 1395 سکه بهار میزنند.

محمدامین در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

سلام و درود
شاه کلید شاه بیت این غزل این است:
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

۷ در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر:

که کس چون تو بدبخت، درویش نیست
چو زنبور سرخت جز این نیش نیست
بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبهٔ رایگان
هاها
مرد باید کار کند

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴:

خوب است که می دانیم مرگ سرنوشت محتوم همگان است،
و جذاب و هیجان انگیز است که نمی دانیم دقیقا چه کیفیتی دارد،
هیجان انگیز است!

ن.ر در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۷:

دوستان کسی میتونه بیت یکی مونده به آخر رو معنی کنه؟
گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد......
ممنون

۷ در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه:

ز سویی برآورده مطرب خروش
ز دیگر سو آواز ساقی که نوش
حریفان خراب از می لعل رنگ
سر چنگی از خواب در بر چو چنگ
چنگی=چنگ نواز
حریف=هم حرف،هم صحبت و در اینجا همپیاله

۷ در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه:

به مسجد در آمد سرایان و مست
می اندر سر و ساتگینی به دست
مست و پاتیل درون مسجد آمد با پیاله ای در دست
ساتگین=ساتگنی=ساتگینی=ساتگن=ساتکن=ساتگی=
پیاله، جام، ساغر، صراحی، مینا
پیاله می
این واژه ترکی میباشد

محسن سعیدزاده در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶:

آلودگی خرقه خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
اشاره به این حدیث که: اذا فسد العالم فسد العالم.دانشمن که بگنددعجان به گند زده میشود.ومراد این استکه اهل علم رو به دنیا بیاورند واهل دنیا شوند. فساد هرطبقه ای ازجامعه معنی خودرا دارد. فساد عالم ،رویکرد به دنیا وخاصه سیاست است .

حسین (واعظ مازندرانی) در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳:

ناخورده شراب می خروشیم
بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم
از بی خبری خبر نداریم
پس بیهده ما چه می خروشیم؟
تا چند پزیم دیگ سودا؟
کز خامی خویشتن بجوشیم
دل مرده، برون کشیم خرقه
وز ماتم دل پلاس پوشیم
این زهد مزوری که ما راست
کس می نخرد، چه می فروشیم؟
با آنکه به ما نمی شود راست
این کار، ولیک هم بکوشیم
باشد که ز جام وصل جانان
یک جرعه به کام دل بنوشیم
شب خوش بودیم بی عراقی
امروز در آرزوی دوشیم

khayatikamal@ در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۶۵:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از»15859

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶:

گفتی که چو گم شوی، مرا جوی
گم گشته ی جان!؟ کجات جویم؟
ای درمیان جانم و جان ازتو بی خبر......

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴:

گفتاورد:
" انکار مرگ ، همان بخش تاریک جان آدمی است،
که بی آنکه بدانیم می فرسایدمان "

محمد در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶:

با سلام
کنکار در بیت اول به چه معناست؟

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

این همه فرونهید، به آواز سالار عقیلی گوش بسپارید
و جز سخن شهد و شکر هیچ مگویید
آنجا که می خواند:
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت
آمدم!!،نعره مزن!! جامه مدر!!. هیچ مگو

عرفان در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

از نظر حقیر مولوی را نمی توان با اطمینان کامل عارف معرفی کرد و او را بزرگ عرفا دانست زیرا در آخرین شعر او که در آخرین لحظات عمر او ایراد شده است پشیمانی خاصی به چشم می خورد که این در تضاد با اشعار مولوی ست که یک نشاط و سرور خاصی در آنها به چشم می خورد به نظر حقیر شعر سعدی نقدی بر مولوی بلخی است که بجا هم هست و مخصوصا که در شعر سعدی اشاره به ملک سلیمان میشود و در شعر مولوی هم ملک سلیمان آرزویش است!!

ساقی در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

سَمن بویان غبار غم چو بنشینند ، بنشانند
پَری رویان قرار از دل چو بستیزند ، بستانند
سَمن: گلی سفید سه برگ که بسیارخوشبوست.
سَمن بویان : زیبارویانی که شمیم سمن می پراکنندوخوشبوهستند امّانه به مَددِ عطر وادکلن،بلکه همانندگلها ذاتاً رایحه ی دلنوازی دارند ومشام ِ همنشینانشان را مطبوع می سازند. نشاندن: چندین معنادارند:غرس کردن،فرونشاندن،کاشتن،دفع کردن ،کندن،اینجا به معنی دفع کردن وکندن وفروکش کردن است.
غباربه ذرّاتی گفته می شود که درهوا معلّق است.درمحلّ تاریک اگرروزنه ی روشنایی رانگاه کنید ذرّات غبار قابل مشاهده هست که درهوا معّلق هستند.حافظ تمام واژه وفعل ها را مخصوصاً دراین غزل ناب، باوسواسی خاص انتخاب کرده وبه تمام معناهایی که یک واژه دردل خودنهفته،عنایت داشته است.بانشستن سمن بویان،ذرات غبارغم که درفضای سینه ی عاشق معلّق بوده وعاشق رامی آزارند،فروکش می کنند وعاشق احساس لطیفی پیدامی کند.
دراین غزل که تضاد وتقابل وپارادکس درتمام بیت ها غوغا می کند کلمات وواژه ها نیزازلحاظ شکل ظاهری ومعنا درتضاد وتقابل یکدیگرند وحسّی غریب وشگفت انگیزایجادمی کنند.
معنی بیت : زیبارویان سَمن بو هنگامی که ازروی لطف وعنایت، کنار عاشقان بنشینند، غبارغم واندوه ازدل دفع کرده ومی زَدایند.(وقتی غبارغم درسَرای دل فروکش کرد نشاط وخرّمی دل رافرامی گیرد).وهنگامی که همین پری رویان ِ سمن بوکه باحضور خودبردل عشّاق،جَلا و صفامی بخشنداگر باعاشقان کج خُلقی کرده و لجاجت کنند آرام ازجان و قرار از دل می بَرند .
این غزل آنقدرزیبا ودلنشین است که نه دردیوان حافظ بلکه درعرصه ی ادبیات ِ عاشقانه نظیر ندارد. پارادوکس های اندیشه پروری که به مَددِ نبوغ اعجازگر حافظ درهربیت خَلق شده، موسیقی روح نواز، مضامین بِکر ،آرایه های ادبی، وتصاویردل انگیز بامخاطبین همان می کند که پری رویان سمن بو باعاشقان ازسرلطف می کنند. هربار که این غزل را می خوانی،عواطف واحساسات برمی انگیزد وشور واشتیاق درونی فَوَران می کند وآدمی درفضایی عاشقانه شناور می ماند.
به فتراک جفا دلها چو بَربندند ، بربندند
ززلف عَنبرین جانها چو بگشایند ، بفشانند
فِتراک : تَسمه و دَوال که از عقب زین اسب می‌آویزند و با آن شکار یاچیزی به ترک می‌بندند.
فتراکِ جفا :جفا به فتراک تشبیه شده است.
عَنبر:ماده خوشبویی که از شکم یک نوع ماهی به همین نام می گیرند. عَنبرین : عنبرآگین و معطّر
بَربندند: ببندند .بربندند دوّمی برای تاکید بیشتراست.
معنی بیت :وقتی دلهای عاشقان را ازروی جور وجفا باسنگدلی شکار کرده وبه فتراک می بندند آنچنان برمی بندد که دیگرهیچ امکان گریزو رهایی نباشد.هنگامی که گیسوی عنبرین بوی ِ خود رامی افشانندو باز می کنند، جانهایی که در آن گرفتارانند بر قدومشان می ریزند.
سمن بویان وقتی گیسوانشان رابازمی کنند جان ودل عاشقان که درحلقه های گیسوگرفتارشده بودند به زیر پاهایشان می افتند وقربانی می گردند.
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند ، برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
نهال شوق :شوق به نهالی تشبیه شده است.این تشبیه علاوه بربِکروناب بودن به یک علّت دیگرخیال انگیزوحافظانه هست وآن اینکه: قدوبالای رعنای سمن بویان، هنگام برخاستن، متجلّی می گردد ونقش آن درفضای ذهن عاشق باقی می ماند وعاشق هرروزاین نقش رامرور می کند وازقدوبالای معشوق حظّ روحانی می برد.ازآنجاکه این اشتیاق روزافزون است،شاعر به زیبایی این نقش رابه نهالی تشبیه کرده که هرروزدرفضای ذهن عاشق رشد می کند وهرچه برقدوبالای معشوق افزوده می شود،شوق عاشق نیزفزونی می یابد.
اندرسرما خیال عشقت
هرروزکه باد درفزون باد.
معنی بیت : خوبرویان اگربعدازعمری انتظار وخون دل خوردن،ازسرلطف وعنایت قصدکنندکه ازعاشقان خود دلجویی کنند وکنار آنها نشینند،نازمی کنند وزیاد نمی نشینند.نفسی می نشینند وزود برمی خیزند.
وهنگامی که به قصد رفتن،برمی خیزند، برخاستن ِ آنها نیزخاطره انگیز می شود.ما عاشقان باحسرت واشتیاق، قدوبالای رَعنا ی آنهارانظاره می کنیم ودراین فاصله، اتّفاقی می افتد.همزمان بابلندشدن ِ آنها نهال اشتیاق در دلهای ما کاشته می شود.درحقیقت آنهاهستندکه این نهال را درخاطرما می نشانند.
همیشه با رفتن معشوق ،آتش اشتیاق دراجاق دل عاشق فروزانتر می شود.
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت زسوزی که درسخن باشد.
سرشکِ گوشه گیران را چو دَریابند، دُر یابند
رُخ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند
سرشک :اشک چشم
گوشه گیران : استعاره از عاشقان ونظربازانی که ازغم واندوه ِ فراق به گوشه ای خزیده ودرخیال وصال ازسرحسرت اشگ می ریزند.
مهر: ایهام دارد هم به معنی خورشید است که استعاره از رُخسار یاراست وهم به معنی محبّت و مهربانی
معنی بیت : اگراین سمن بویان(معشوقان) اندکی شعله ی غرورشان راکم کرده وازسر عنایت به اشک عاشقان صاحبدل،نگاه کرده وبه ارزش آن می اندیشیدند،چه دُرّ ومرواریدهایی که دَرمی یافتند وسود می کردند! دریغا که کِبروغرور اجازت نمی دهد که چنین کنند!
صدمُلکِ دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان دراین معامله تقصیرمی کنند!
وچنانکه این پریرویان ارزش سحر خیزی و شب زنده داری و بی خوابی عاشقان را درک می کردند، در آنصورت ملایمت به خرج داده و با عاشقان ِ شب زنده دار، نا مهربانی نمی کردند ورُخسار ِچون آفتابشان را ازعاشقان سحرخیز دریغ نمی کردند.
حافظ بارندی،رخ معشوقان رابه آفتاب تشبیه می کند تا آنهارا که همیشه سرمستِ باده ی غروراَند به خودشان بیاورَد وتوّجه ِآنهارابه این نکته جلب کند که قدری تامّل کنند وبه این نکته بیاندیشند که به راستی آفتاب چه بی دریغ بردوست ودشمن می تابد ونمی تواند برکسی نتابَدچرا ما این چنین نباشیم!پس حالا که رخسارما هم به آفتاب می مانَد چرا چهره ی خودراازعاشقان مضایقه کنیم و به عاشقان نتابیم.
برآ ای آفتاب صبح امید
که دردست شب هجران اسیرم
ز چشمم لعل رُمّانی ، چو می خندند ، می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند ، می خوانند
لعل : یاقوت ، استعاره از سرشک،همان اشگی که اگرسمن بویان دَرمی یافتند،دُرمی یافتند.
رُمّانی : سرخ رنگ مثل انار گونه، اشگی که از شدّت اشتیاق خون آلودشده است.همچون لعل رمّانی،هم ارزشمند است هم سرخرنگ.
سخن درادامه ی بیتهای قبلی ودرموردِ رفتارپری رویان واحوالات عاشقان است.
معنی بیت : خوب رویان که می خندند سرشکِ خونین از چشمانم فرو می ریزند و چون درچهره ام می نگرند،از گونه های زرد وتکیده ام، راز پنهانی ام(عاشقی) را می فهمند.
گویند دوچیز رانمی توان پنهان کرد اولی عشق است ودوّمی سُرفه!
عاشق هرچقدرهم پنهانکاری کند وباتمام وجود عشقش را پنهان سازد،دیری نخواهدکشید که اطرافیان ازروی رفتارهای او پی به عشق اوخواهندبُرد.درادبیات عاشقانه،روی زرد،نشانه بیماری دل وبیماری دل همانا،تکان خوردن قلب وشیدایی وعاشقیست.
تقابل وتضاد حس برانگیزی بین خندیدن زیبا رو یان و گریه ی عاشقان وجود دارد ، وقتی زیبارویان می خندند دندانهای دانه دانه ی سفیدو مُروارید گونه ی آنها پدیدار می گردد و چون عاشقان می گریند دانه های سرخ لعل گون فرو می ریزند.
بیاکه لعل وگُهر درنثار مقدم تو
زگنج خانه دل می کشم به روزن چشم
دَوای دردِ عاشق را کسی کو سَهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند ، دَر مانند
دوا :دارو ، درمان
درد :معانی بسیاری دارد : دراینجا منظورشاعر رنج دل وجان وغم واندوه روان است ،بیماری ، سوز ، شوق ،
فکر : اندیشه ،پندار، خیال و گمان
دَرمانند اوّلی : درپی مداواهستند
دَرمانند دوّمی:ازادامه ی کار فرومانند،عاجزشوندومتوقّف گردند.
کسی کو:کسی که او،هرکس که
معنی بیت :
هرکسی عشق را چیزی کم اهمیّت،ساده وقابل درمان،تلقّی کند وچنین به پندارد که مشکلات عشق ودرمان دردِ آن راه حلّ آسانی دارد،ازهمین ابتدای کار به خطا رفته است.این قبیل مدّعیان اگربخواهند با تدبیر وخردورزی (مثل روانپزشکی وروانکاوی) وباتکیه به علم ودانش وعقل،برای عاشق، نسخه ی درمانی تجویزکنند،توفیقی حاصل نخواهند کرد. دردعشق،دردی پیچیده ومعمّایست که به آسانی حل نمی شود.
امّاگرکسی بپذیرد که آری، مداوای ِدردِعشق موضوعی پیچیده است، شایدبتوان باخوش بینی به نسخه ی معالجه ی اواندکی امیدواربود.
پنداشتن اینکه این کار آسانست خودنشانه ی جهل ونادانیست.بدان وآگاه باش که اونخواهدتوانست نسخه ی اثربخشی تجویزکند.
مشکل عشق نه درحوصله ی دانش ماست
حلّ ِ این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد.
چو منصور از مراد آنان که بَر دارند ، بَر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند ، می رانند
منصور : حسین بن منصور حلَاج عارف معروف قرن چهارم هجری که به خاطر گفتن " اَنا الحَق "متعصّبین کوته نگر ومتشرّعین پیش پابین، او را باقساوت تمام به دار کشیدند و کشتند.
داستانهای زیادی که صحت وسُقم آن چندان روشن نیست، ازحاشیه ی اعدام این عارف بزرگ،نقل شده است. ازجمله اینکه: گویند هنگامی که منصور رابه محلّ چوبه ی دار می بُردند، مردم ِبی تفاوت که درهمه ی دوره ها وجود دارد برای تماشا جمع شده بودند، ازسروصدای آنها، خواهرمنصور هراسان ونگران،بی آنکه حجاب وپوششی داشته باشد به میان مردم آمد.اونگران وضعیّت برادرش بودوازسر ووضع خود خبر نداشت.مردم اعتراض کردند که چرا حجاب برسرنکردی وبا این وضع میان این همه مردآمده ای؟ خواهرمنصورپاسخ داد من دراینجا جزمنصور مردی نمی بینم که خودراازاوبپوشانم!
مراد : مقصود ، آرزو،هدف
"بَر" دارند : ثَمرومیوه دارند، بهره مندهستند.
بر "دارند" : بر بالای چوبه ی دار کشیده شده اند.
نکته: حافظ وبعضی ازعارفان خاص،مانندمنصور وبایزید بسطامی و..که به تعدادانگشتان دست هستندنظرات خاصی درمورد خدا دارند. قشریّون ویک سویه نگرها درهمه ی دوره ها، بانظرات این چنینی، بشدّت مخالفت کرده، وآنهاراباتهدید وتکفیرواعدام سرکوب کرده اند."منصور"نیزتوسط همین خودپسندان یکسویه نگر ومتعصّبین خشک مغزبه دارآویخته شد.
معنی بیت : کسانی که مانند منصور حلّاج به سرمنزل مقصودرسیده وبه زمان ثمردهی رسیده اند بربالای دار هستند.
حافظ بااین مصرع نغز وپُرمعنا ،به علما وفقهای زمان خود کنایه وطعنه می زند که شما ها به مرحله ی ثمردهی نرسیده اید! اگرمی رسیدید شمانیزباید به فناءفی الله می رسیدید!!
امَا چون دامن این کنایه فراگیراست وترکش ِ طعنه به خودشاعرنیز اصابت کرده،رندانه درمصرع دوّم خود رابه جایگاهی می کشاند که ازترکش طعنه دراَمان بماند!
درمصرع دوّم،حافظ خودرا آماده ی ورودبه مرحله ی" فنا" که سرمنزل مقصود عارفانست،معرفی می کند ومی فرماید:
حافظ راچندبار(ازسوی کارگزاران بارگاه کبریایی خداوند) به این مقام(فناءفی الله) فرا خوانده اند،امّا به بنابه مصلحت خداوندی،هرباربه عقب رانده می شود واین اتّفاق رخ نمی دهد. گرچه یک نوع شکسته نفسی نیزدراین مصرع مشاهده می شودوحافظ خودرایک گام عقب ترازمنصور فرض نموده است،امّارندانه این نکته رارسانده که من دراین مسیرقرارگرفته ام ودیری نخواهد کشید که همچون منصوربه کام خود خواهم رسید.
حلّاج برسر"دار" این نکته خوش سُراید.
از"شافعی" نپرسند امثال این مسایل
باتوجه به اینکه درآن روزگاران اغلب نقاط ایران سُنّی مذهب بودند،حافظ بااشاره به یکی ازفرقه ها(شافعی) به عنوان نماد ونمونه ،همه ی مذاهب را به زیرسئوال کشیده ونشان می دهد که خود اونیز همانند منصور فکرمی کند.با این منظورمی فرماید:
مسائلی که منصورحلّاج بازگو کرد مسائلی خاص هستند وبه افرادی خاص همانند منصور(روشن ضمیر ودل آگاه) که به حقیقتی نایل می شوندمربوط می شود.پیروان سایرفرقه ها ی مذهبی (شافعی وامثالهم) معذورهستند! کسی ازآنها انتظار ندارد که واردچنین مسائلی شوند.آنهادرحدّ واندازه ی این مسائل نیستند!
درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ، ناز آرند
که با این درد اگر در فکر درمانند ، در مانند
حضرت : درگاه ، آستان
مشتاقان :عاشقان، آرزومندان
نیاز : اظهار محبت ، تمنّای چیزی
ناز : رفتاری دلبرانه که ازاستغنای معشوق نسبت به عاشق برمی آید.بایددرنظرداشت که نازکردن معشوق همیشه راندن ِ عاشق نیست بلکه ممکن است پاسخ معشوق به اظهارنیاز عاشق،مثبت بوده باشد امّا معشوق ازروی استغنا وبی نیازی، نازراچاشنی کارکند.هر چه معشوق نازکند یاحتّا جورجفا کندمیزان نیازمندی عاشق راستین فزونی می گیرد ومشتاق ترمی شود.
ناز معشوق اگر چه به ظاهر جفاگونه هست ولی دربطن ناز نوعی حظّ روحانی نهفته که فقط بایدعاشق باشی تاآن را دریابی !
گرچه ازکِبرسخن بامن درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد.
بی توّجهی و جفا از هر کسی باعث رنجیدن و بُریدن می شود ولی جفای معشوق اشتیاق را بیشتر می کندو نه تنها باعث دل بریدن نمی شود بلکه دل را به سوی خود جذب می کند و دیگر رهایش نمی کند .
درفکردَرمانند: درفکرمداواهستند
درمانند دوّم: فرومانند،نتیجه ای نمی گیرند.
معنی بیت : در این آستان(آستان عشق،همان آستانی که منصوربه دارآویخته شد)هنگامیکه آرزومندان وعاشقان عرض نیاز وحاجت کرده و تمنّای عنایت می کنند،معشوق ازروی بی نیازی عنایتی به عاشق نمی کند.(شایدبه این دلیل باشد که معشوق می خواهدعاشقان خودرا بیازماید و منتهای اشتیاق آنهاراببیند)
حافظ درمصرع دوّم،خیال عاشقان را آسوده کرده! ومی فرماید:
قوانین این آستان(بارگاه عشق) باقوانین زمینی متفاوت است. دردعاشقی درمانی ندارد، اگرعاشقان فکرمی کنند که با اظهار محبّت وتقاضای حاجت،به خواسته ی خویش می رسند،سخت درخطا واشتباه هستند.اینجا ازدرمان خبری نیست،هرچه بیشتراظهاراحتیاج کنی نازبیشتری نصیب توخواهد شد.ای عاشق، خیال درمان ومداوا راازسرخویش بیرون کن،هیچ مگو،بسوز وبساز!ای عاشق علاج نخواهی یافت!
در دیوان حافظ به تصحیح "شاملو" و "سایه" ترتیب دومصرع جابجا شده وبه این شکل درآمده که بنظرحافظانه تراست.البته دراصل معنا تغییر چندانی حاصل نمی شود.ولی تناسب بیتها زیباتر می گردد.
"چو منصور از مراد آنان که بر دارند ، بر دارند
که با این درد اگر در فکر درمانند ، در مانند
درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ، ناز آرند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند ، می رانند".
پیوند به وبگاه بیرونی

عباس خوش عمل کاشانی. در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۱ - در هجای معجزی:

مصراع اول بیت سوم چنین است:
پس چو به بنگریم بر تو و من.....«بنگرم» که باشد وزن را مختل می کند.

عباس خوش عمل کاشانی. در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۵ - در هجای «معجزی» شاعر:

مصراع آخر چنین است:
ریشخندیش نیز در خور بود.....
ریشخندش که باشد وزن را مختل می کند.

۱
۳۴۰۱
۳۴۰۲
۳۴۰۳
۳۴۰۴
۳۴۰۵
۵۴۷۳