پژمان در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:
در مصراع یازدهم شاملو میگه جز دلم کو ز ازل تا به ابد عاشق رفت.
و ترتیب ابیات هم فرق می کنه
شعر روشاملو به این ترتیب تصحیح کرده.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
جز دلم کو ز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدم که در این کار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
خرقه پوشان همگی مست گذشتند و گذشت
قصه ی ماست که بر هر سر بازار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
خرقه ی ماست که در خانه ی خمّار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنّار بماند
هر می لعل کز آن جام بلورین ستدم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه ی آن نشدش حاصل و بیمار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفت دل #حافظ روزی
شد که باز آید و جاوید گرفتار بماند
بی نشان در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۷۸ - ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی:
برای تفسیر و ارئه مطالب عرفانی بر روی لینک و کانال تلگرامی کلیک کنید
پیوند به وبگاه بیرونی
بی نشان در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیهالسلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما:
پیوند به وبگاه بیرونی
برای تفسیر ابیات به ادرس بالا مراجعه کنید و برای اتصال به کانال روی لینک زیر کلیک نمایید :
پیوند به وبگاه بیرونی
علی در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:
هاهاها فرشته سبیل کلفت عین استالین
فرشته با فرستادن و احتمالا فرش انگلیسی هم خانواده باشه
مهران در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲:
**رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را**
این آخره حرفه
حمزه در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
"جان در کف جام و جامه در رهن شراب"
خیام در اینجا به می ازرش بالایی میدهد باگذاشتن پیراهن در رهن شراب و این شعر زیبا را خلق میکند برای لذت بردن از معنای حقیقی زمان و به نظر من جان هم در برابر حقیقت ارزش ناچیزی دارد
omid در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
در گلهای رنگارنگ شماره 371 ..استاد دکلمه ایران.بانو آذر پژوهش با مهارت وصف نشدنی قسمت هایی از این شعر رو دکلمه میکنند.که بسیار زیباست
تماشاگه راز در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۱:
#زرین_کوب در " پله پله تا ملاقات خدا " آورده است:
یکبار [#حاجی_بکتاش ] به اعتراض نیشدار اما لطیف و نکته آمیز... به مولانا پیغام فرستاد:
اگر مطلوب را یافته ایی، سکون و قرار پیش گیر و اگر نیافته یی باری این همه شور و هیجان و رقص و وجد برای چیست؟
#مولانا در طی یک غزل ساده و دلاویز جواب عارفانه داد :
اگر تو یار نداری
چرا طلب نکنی
وگر به یار رسیدی
چرا طرب نکنی
...
سراج در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
بی کران درود و مهر، نسخه چاپی تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر،
چرا زیان باشد صحیح است و لطفاً واژه زبان را به» زیان « تصحیح بفرمایید،باسپاس فراوان
رند عالم سوز ...! در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۹:
از بدیهی ترین سروده های جناب حافظ در جوانی است، که بشدت ابیات موقوف المعانی ان متاثر از جناب سعدی می باشد، و حال و هوای غزل و سعی جنابشان در بکار بردن الفاظ نسبتا ثقیل باعث شده طراوت کافی را نداشته باشد، هر چند که حافظ بعدها در عوالم پیری غوغا میکند در غزل...
همایون در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین
بانوی گرامی مینا, درود.
با سپاس از توضیحات مقبول شما. اما عرض بنده چیز دیگریست که در حاشیه ی قبل به آن اشاره داشتم.
آنچه را که ما با عنوان سرنوشت یا تقدیر می پذیریم, سرانجام یا خوب رقم میخورد یا بد. اگر دست تعصب و غیرتی هم در کار باشد هیچ نسبتی با تقدیر و سرنوشت ندارد. به عبارتی دیگر, غیرت و تعصب را فقط به تمایلاتی درون زا میتوان نسبت داد که یا با روند شکل گیری حوادث و اتفاقات(روزگار) موافق اند یا مخالف. از شواهد پیداست که حافظ خواسته یا ناخواسته درگیر حوادثی می شود که اصلا با تمایلات او سازگاری نداشته و برای او خوشایند نبوده اند.
در فرمایشات شما گرامی نیز, رقیب به گل تشبیه شد که به ظن شما این رقیب, یا برادر است, یا هموطن, یا شاید یک دوست, تا بتوان دل سوختن شاعر را در مرگ او توجیه کرد! اما دلیل شکر گزاری شاعر چیست؟!
"از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت!"
"شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت!" هیچ منطقی, هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که در این به ظن شما تراژدی, حافظ هم بر مرگ رقیب دل بسوزاند و هم خوشحال باشد و شکر گزار!
در حاشیه های قبل عرض کردم اتفاقاتی که در روزگار شاه شجاع رخ داده حافظ را بر آن داشته تا در باب آنچه که در سر داشته غزل بسراید نه در مدح شاه شجاع! لذا معتقدم بهترین موضوعی که میتوان بطور کلی به این غزل اختصاص داد آنست که بگوییم؛ این غزل در روزگار شاه شجاع سروده شده است نه در مدح شاه شجاع!
با سپاس دوباره از شما
مانا باشید.
حسین چمنسرا در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:
حرف اضافه ای در بیت چهارم از قلم نیفتاده ...
ترس محتسب خورده صفت مرکب فاعلی از بن ماضی است و شراب موصوف
یعنی شرابی که در ساخته شده و ترس پاسبان و شخنه را تحمل کرده است
محمد رضا در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸:
سلام در تایپ این شعر چند غلط املایی وجود دارد
وجود غلط املایی در شعرها ی این سایت غیر قابل قبول وغیر قابل تصور است
لطفا بیشتر دقت کنید
روفیا در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۵:
چگونه؟!
چگونه چنین کرد؟؟
من در جریان نیستم!
محمد مهدی نیکزاد در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:
با سلام
بنظر حقیر تفاوت انسان با فرشته از نظر حافظ عدم وجود عشق در وجود فرشته یا ملک بوده که حافظ در بیت جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت بصراحت به این موضوع اشاره نموده پس پنداشتن اینکه فرشتگان بغایت عاشق خدا بودند خلاف واقع بنظر میرسد چون اساسا این موجودات فاقد عشق و به همین دلیل فاقد معرفت نسبت به عشق بوده اند و دلیل اصلی مجادله با خداوند در مورد خلقت انسان و پیامد آن عدم سجده بر انسان که عملا سجده بر گوهره ی عشق در وجود انسان بوده نه بر کالبد خاکی انسان گردیده است
دلیل حلاج نیز بر ستودن شیطان ثابت قدمی شیطان - جسارت شیطان - و راسخ بودن بر پیمانش با خداست برای اغوای انسان که انتقامیست بر اغوای خودش توسط خداوند که در قران نیز به این محاوره اشاره گردیده که نشانگر اینست که احتمالا شیطان به ظرایف نهفته در این امر به سجده اگاه گشته بود
حسین اسلامی در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴:
بیت اول این غزل در حین سادگی با صلابت تمام حکایت از شرح حال وصف ناشدنی عارف پاکباخته دارد . خندیدن به تغییر در چهره و دهان همراه با حس شادی و خوشحالی اطلاق میشود . و مولانا در این بیت وصال حق را که در عین تهی شدن از خود مادی و در اوج سیر معنوی سالک رخ میدهد به خندیدن با همه وجود و اعضا همانند خنده گل که ناشی از شوق بودن و هست شدن و درک زیبایی مطلق دارد تشبیه نموده است .
سینا حلمی در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:
در بیت هشتم احتمالا در اثر بیدقتی در تایپ، مصراع اول به صورت ناصحیح درج شده. نوشتهاید: "در پس خم مینمود کمین" که اشتباه است و باید بین "می" و "نمود" یک فاصله وجود داشته باشد و صورت صحیح مصراع به شکل زیر است:
در پس خم می نمود کمین
دوست دیگری نوشتهاند که "در پس خمره مینمود کمین" صحیح است که البته به این شکل غلط فاحش است و اگر هم در نسخهای چاپی به این شکل درج شده باشد مسلما از روی ناآگاهی و عدم درک صحیح مصراع بوده و ناشر گمان کرده که عبید فعل "نمودن" را به شکل ماضی استمراری (مینمود) استفاده کرده و با این طرز خوانش (در پس خم مینمود کمین) چون وزن مصراع کامل نمیشده، گمان کرده که به جای خم میبایست خمره بنشیند تا وزن شعر کامل شود و مصراع را به این شکل دستکاری و چاپ کرده. در صورتی که به لحاظ فرم جمله استفاده از ساخت ماضی استمراری غلط فاحش است و میبایست از فعل "نمودن" در شکل ماضی سادهی آن (نمود) استفاده شود که عبید هم آن را به همین شکل در شعر آورده و اما کنار هم بودن کلمات "می" (به معنی شراب) و "نمود" (ساخت ماضی سادهی فعل نمودن) برخی را که سواد ادبی چندانی نداشتهاند به این اشتباه انداخته که "مینمود" فعل جمله است و بنابراین وزن ناقص است و باید اصلاح شود و به همین خاطر "خم" (که در شعر عبید به لحاظ پر شدن وزن باید با تشدید میم خوانده شود) را به خمره تبدیل کردهاند و مصراع را از صورت صحیح و روان خود خارج ساخته و متکلف و مغلوط کردهاند!
در بیت 23ام "آنقدر لابه کرد و زاری کرد" صحیح است اما در متن یک "ی" اضافی در انتهای مصراع تایپ شده که وزن و معنی را مغشوش کرده.
در بیت 54ام در مصراع نخست نوشتهاید: "همه یکباره کردنش تعظیم"! متاسفانه من در حال حاضر به نسخهی قابل اعتمادی از موش و گربهی عبید دسترسی ندارم تا بتوانم با اطمینان به شما بگویم که صورت صحیح این مصراع باید به چه شکلی باشد اما چیزی را که با اطمینان میتوانم بگویم این است که این مصراع به شکلی که شما درج کردهاید بدون شک غلط است.
اولا که این مصراع سست و ضعیف است و فخامت کلام دیگر مصاریع را ندارد و همینطور از طنطنه و ریتم سبک مثنوی حماسی در خود نشانی ندارد. ثانیا وجود کلمهی "یکباره" کاملا غیرضروری و مخل فصاحت است، چرا که "یکباره" در اینجا به معنی "ناگهان" یا "ناگهانی" کاملا بیربط به معنی مصراع و بیت ماقبل خود است. "همهی موشهایی که داشتند به نزد شاه میآمدند ناگهان به شاه تعظیم کردند"! میبینید که کاملا نازیبا و دور از زبان یک شاعر بزرگ است که چنین معنی سخیفی را وارد شعر خود کند.
از همه بدتر "کردنش" است که مصراع را در حد ادبیات چالمیدان تنزل داده! یعنی واقعا تصور میکنید شاعر بزرگی مثل عبید نتونسته مصراع مورد نظرش را به شکلی که خالی از ایراد فاحش باشه در بیاره و مجبور شده که "کردندش" را به شکل عامیانهی "کردنش" (که حتی مطمئن نیستیم در گویش عامیانهی زمان عبید آیا استفاده از چنین اَشکالی از افعال رواج داشته یا نه) تبدیل کنه؟! حتی یک شاعر درجهی سه هم بهتر از این شعر میگه!
من احتمال میدم که شاید صورت اصلی مصراع به شکل زیر بوده باشه:
همه کردند پیش او تعظیم
و یا
همه کردند پیش شه تعظیم
که هم هیچکدام از ایراداتی که شرحش گفته شد رو نداره و هم با شیوهی سرایش شعر که در سبک فخیم خراسانی سروده شده تطابق بیشتری داره.
در باب نکتهای که بعضی از دوستان به اون اشاره کردهاند و خانم کیانا خزاعی هم شرح مبسوطتری راجع بهش نوشتهاند هم لازم میدونم که توضیحی بنویسم.
دوستان گفتهاند که "گربه گفتا که موش گه خورده" صحیح نیست و باید "شاه" به جای موش بنشیند تا مصراع درست شود. به نظر بنده (که همونطور که قبلا هم گفتم، در حال حاضر دسترسی به نسخهای قابل اعتماد از موش و گربه ندارم) احتمالا "موش" در اینجا بهتر است. اولا که خوانش مصراع با "موش" روانتر است. ثانیا گربه داره شاه موشان رو با فحش دادن تحقیر میکنه و به همین لحاظ نبردن نام شاه و استفاده از لفظ موش میتونه به نوعی خوار کردن بیشتر شاه موشان رو معنی بدهد. ثالثا آوردن کلمهی موش در کنار کلمهی گربه در ابتدای همین مصراع، نه تنها بر خلاف ادعای خانم خزاعی بیت را از استواری نمیاندازه بلکه به لحاظ فنون ادبی جزو صنایع لفظی شمرده میشه و در گروه مراعاتالنظیر و تناسب (یا تضاد که زعم برخی از ادبا زیرمجموعهی مراعاتالنظیر و تناسب است) قرار میگیره. آوردن معانی یا کلماتی که ارتباطی (یا تضادی) با هم داشته باشند در یک مصراع یا یک بیت یکی از صنایع بدیع شمرده میشه و عبید با کنار هم نشاندن کلمات (اسامی) گربه و موش یک صنعت ادبی را در مصراع خود ایجاد کرده. مثالی از صنعت مراعاتالنظیر و تناسب و تضاد از شعر حافظ میزنم تا به بازتر شدن موضوع کمک کنه:
شهرهی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
در بیت فوق بین کلمات شهر و کوه تضاد وجود داره، همینطور بین کلمات شور و شیرین. بین کلمات شیرین و فرهاد هم تناسب برقرار است و همینطور بین کلمات کوه و فرهاد. اوج اعجاز حافظ در این بیت در کنار هم نشاندن کلمات شور و شیرین است. شور در بیت حافظ در معنی وجد و هیجان به کار رفته اما با آمدن در کنار شیرین (معشوقهی فرهاد) تداعیکنندهی دو مزهی مختلف و ناسازگار با یکدیگر نیز هستند که از این لحاظ با یکدیگر تناسب معنایی (یا به تعبیری تضاد معنایی) دارند. حال اگر کسی عقیده داشته باشه که در این بیت به جای کلمهی کلمهی شور بهتر بود کلمهی وجد مینشست (وجد شیرین منما...) یا مثلا کلمهی ناز قرار میگرفت (ناز شیرین منما ...) در واقع داره تمام زیبایی بیت رو ازش میگیره و یکی از زیباترین صنایع ادبی بیت رو ازش بیرون میکشه. حال به همین دلیل هم تعویض کردن کلمهی موش با شاه در واقع یکی از صنایع ادبی بیت عبید رو داره خراب میکنه.
به نظر من عبید در اصل شعر کلمهی موش رو استفاده کرده چون از شاعر بزرگی مثل عبید خیلی بعیده که اگر مجالی برای وارد کردن فنون ادبی در شعر وجود داشته باشه عبید ازش غفلت کنه.
با تمام دلایل ذکر شده من معتقدم که این مصراع با کلمهی "موش" زیباتر، روانتر و به زبان عبید نزدیکتر است.
در انتها هم یک یادآوری میکنم که استفاده از کلمات مهجور و منسوخ در نگارش، سطح سواد ادبی کسی رو نمایندگی نمیکنه و برعکس به گمان من بیشتر نشاندهندهی اینه که نگارندهی اون سطور با دنیای ادبیات بیگانه است و به زعم او ادیب کسی است که زبان مورد استفادهی روزمره رو کنار بگذاره و با زبانی که فقط در نظر مردم کمسواد ادیبانه به نظر میرسه صحبت کنه! این لحن و گویش مسخره رو کنار بگذارید. شما از فروغ ادیبترید؟! از شاملو ادیبترید؟ از حسین منزوی و محمدعلی بهمنی و شفیعی کدکنی و قیصر امینپور و سهراب سپهری و ... شاعرتر و ادیبترید؟! لااقل یه نگاه به شیوهی نگارش این بزرگان بندازید تا ببینید که زبانی که این اساتید استفاده میکردند چه برای نگارش و چه برای حرف زدن دقیقا همون زبانیه که عامهی مردم برای حرف زدن ازش استفاده میکنند، حالا شاید با مقداری مهارت بیشتر در جملهبندی و سلاست و .... "گفتار در این باره از رده من به در است" فقط مایهی خنده و تفریح افرادی است که واقعا با ادبیات سر و کار دارند. شاعران و نویسندگان از مریخ یا از سدههای گذشته به ایران قرن حاضر سفر نکردهاند که با چنین لحن مسخرهای (برای زمان ما) حرف بزنند. شاعر و نویسندهی امروزی با زبان امروزی حرف میزنه و اگه نزنه اصلا ادبیات نمیفهمه! ادبیات هنره و هنر پویا است و باید پویا باشه تا زنده بمونه. هنری که از جامعه عقب بمونه خواه ناخواه از بین میره. برای چی سبکهای مختلف در هنر ظهور میکنند؟ لزوم همگام بودن با جامعه باعث پیدایش سبکهای جدید میشه. در شعر فارسی از خراسانی به عراقی و سپس هندی رسیدیم. بعد از اون بعضی از شاعران که سلیقهشون مطابق با غزل عاشقانهی عراقی بود در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر سعی کردند که سبک شعر رو به سبک غزل عراقی برگردونند و بنابراین پایهگذار سبک بازگشت ادبی شدند. اما از اونجا که بازگشت و به قهقرا رفتن در هنر هرگز صحیح نیست، سبک بازگشت حتی به میانسالی هم نرسید و توسط شعر نو و پس از اون شعر آزاد به کلی از هم پاشید و نتونست مقبولیتی در جامعه پیدا کنه. حالا شما میایید با زبون 800 سال پیش حرف میزنید و فکر میکنید کلاس داره؟! فکر میکنید ادیب بودنتون رو نشون میده؟ نه عزیزان من فقط نشوندهندهی اینه که شما از ادبیات چیزی نمیفهمید و فقط قصد خودنمایی و افه گذاشتن دارید. شما مثل آدم حرف بزنی اما ادبیات حالیت بشه خیلی بهتره تا این که فقط افهی کلمات "پارسی" بذاری و هیچی از ادبیات هم نفهمی که اتفاقا دقیقا همین افه گذاشتنهاست که فرق یک طرفدار جدی و پیگیر ادبیات و یک جوجه فکلی اینترنتی رو مشخص میکنه.
اما اگر کماکان فکر میکنید که با این لحن حرف زدن (من مطمئنم که شما خودتون هم میدونید که با این لحن حرف زدن مسخره است و هرگز در حرف زدن روزمره از این لحن کمیک استفاده نمیکنید و ازش فقط برای مثلا کلاس گذاشتن توی نت بهره میبرید) شما رو ادیب نشون میده، بذارید یه چند تا کلمه هم من یادتون بدهم که بتونید بیشتر کلاس بذارید!
وَسنا به معنی آرزو و خواهش
مرتییم به معنی انسان
آژفنداک به معنی رنگینکمان (این خیلی کلاس داره، حتما استفاده کنید!)
هنینایا به معنی دشمن
باژیم به معنی مالیات
آماتا به معنی اشرافزاده
دوشیارا به معنی خشکسالی
...
از اینجور کلمات هم سعی کنید استفاده کنید تا به نظر بیاد خیلی بیشتر حالیتونه! هه!
خرم روزگار در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۵:
لولی وش مغموم
گمنام-1 گرامی که زندگیش دراز باد ، مرا از پریشانی به درآورد و خرمی بخشید.
امید که شما نیز از اندهان به در آیید ، هرگز مباد که لولی وشان مغموم باشند
khayatikamal@ در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۳۹:
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 7984
پاینده باشید و
مهدی در ۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷: