... در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
بابک عزیز
راجع به کدوم ماجرای فراغ صحبت می کنید؟ چیزی به خاطرم نیست متاسفانه.
و در مورد اسمم باید بگم که نه، من از روز ازل سه نقطه بودم!
دکتر امین لو در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۶:
ز برد یمانی و تیغ یمن گر هرچ معدنش بد در عدن
در مصرع دوم کلمه "گر" درست نیست و "گهر" صحیح است.
محمدامین در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۸:
سلام و درود
غزل بسیاز زیبا و پرمعنایی است و در ترجمه سوره مباک حمد از آن بهره گرفتم.
... در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۷:
بابک عزیزم
عرض کردم عقاید کفرآمیز از نظر شرع و البته که بعضی عقاید مولانا از دیدگاه شرع مردود هست، چه در کلیات و چه در جزئیات.
اناالحق حلاج از نظر شرع کفره. در عقاید مولوی هم از این مفاهیم کم نیست. «بشنو این نی...» از نظر شرع کفره، «بار دیگر از ملک قربان شوم / آنچ اندر وهم ناید آن شوم» از نظر شرع کفره و مسائلی از این دست. نه فقه شیعی و نه فقه سنی هیچ کدوم این عقاید رو نمی پذیره. بگذریم از احکام نسبی در دیدگاه مولوی و احکام مطلق در فقه و یکپارچگی علی و عمر و عثمان و ابوبکر و محمد و عیسی و موسی و ابراهیم و نوح در نگاه مولانا.
کم نیستن فقها و روحانیون حتی معاصر ما که ایشون رو تکفیر می کنن.
ممنون از توجهتون.
مجید در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
در بیت
چون زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
« بزن » یعنی
1 -رای او را بزن ، منصرفش کن
2 - با زن همراه شو - « ب » در معنای « با و همراه با »
---------------------------------------------------------
درباره مصرع « سراویل کحلیش در مرد پوش » :
1 - اینگونه خوانده شود « سراویل ، کحلیش »
2 - معنی اینگونه می شود :
لباس زنانه و سرمه ( لوازم آرایشی ) مخصوی زن را به مرد بده .
در واقع کحلی در اینجا صفت برای لباس یا جامه نیست بلکه خود کلمه مستقلی است به معنی سرمه ( کنایه از لوازم آرایشی )
babak در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۷:
والله همه را قبول دارم جز اندیشه های کفر آمیز !!مولانا کجا و کفرکجا؟؟ کفر با عشق جمع شدنی نیست. هست؟
اما در خصوص فرمایش دوست گرامی دوم: به نظر چاکر دسته بندی ها از زمره بازیچه ها نیستند بلکه مصادیق راه هایی هستند که مسیر های متفاوتی را طی میکنند ولی مقصد یکیست .حال یکی هموار یکی ناهموار .یکی کوتاه و یکی بلند . یکی آسان و یکی سخت...
دکتر امین لو در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۳:
دو تازی دو دهقان ز تخم کیان ببستند مرا دایگی را میان
در مصرع دوم کلمه "مرا" اصلاح شود "مر" صحیح است.
پدرام در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
با سلام خدمت دوستان لطفا معنای این بیت :
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
سیمین در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:
ساز و آوازی از دو هنرمند بی نظیر
تار:استاد حاج علی اکبر خان شهنازی
آواز:استاد اقبال السلطان(شهردار تبریز در دوره ی مشروطه)
شعر:حضرت سعدی
دستگاه شور
برگرفته شده از"موسیقی سنتی"(sonnati-music.blog.ir )
مه رخ در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
آقای سید علی ساقی ازتون کمال تشکر رو دارم
روفیا در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
اینجا باز مولانا دارد از integration یا ایتلاف و یکپارچگی سخن می گوید!
ببینید چه برایتان پیدا کردم!
در جستجوی گوگل معنای integration را اینگونه یافتم :
the state of being whole and undivided
!!
مولانا برای حالت عدم یکپارچگی و ایتلاف از واژه « قسمت شدن » استفاده می کند، گوگل نیز برای ایتلاف حالت کامل بودن و تقسیم نشدن را معرفی می کند!
جالب نیست؟؟
سهیل قاسمی در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:
بیت اول: هرچند که واعظ شهر این حرف من را به سادگی نخواهد پذیرفت (یا برای من عقوبت خواهد داشت و راحت نخواهد بود) اما می گویم: واعظ شهر تا زمانی که ریا و سالوس ورزد، مسلمان محسوب نخواهد شد.
بیت پنجم: عشق می ورزم و تمیدوارم که این فن شریف هم مانند بقیه هنرها باعث تنگدستی نشود. گویا آن زمان هم هنر با فقر و محرومیت همراه بوده!
امیر در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
جمال آفتاب، ج4، ص: 212
خواجه با ابیات و بیانات این غزل اظهار اشتیاق به دوست نموده و می گوید:
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود، یاد سمن نمی کند؟
چه شده که دلارام من از طریق مظاهر برایم جلوهگری ندارد؟ و چرا در چمنزار عالم که مظهر تجلّیات اوست، جلوه نمی نماید تا به دیدارش نایل گردم؟.
در جایی دیگر خبر از رسیدن به این آرزوی خود داده و می گوید:
برید صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رُو به کوتهی آورد
نسیم زلف تو شد خضر راهم اندر عشق زهی رفیق که بختم به همرهی آورد «1»
و شاید می خواهد بگوید: چه شده دل من به زینتهای ظاهری عالم طبیعت میلی ندارد و با جمالهای مظاهر انسی نمی گیرد؟.
شاید علّت، آن است که:
تا دل هرزه گرد من، رفت به چین زلف او ز آن سفر دراز خود، عزم وطن نمی کند
از آن زمان که دلم به دام او مبتلا گشته و دوست را با مظاهر، و در مظاهر، با دیده دل مشاهده کردهام، دیگر به خویش و بدن عنصری و مظاهر توجّهی ندارم. و چون غرق در مشاهده و تماشای اویم، نمیخواهم به چیز دیگری متوجّه باشم؛ که:
__________________________________________________
(1)- دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 143، ص 130.
جمال آفتاب، ج4، ص: 213
«یا أَحْمَدُ! هَلْ تَعْرِفُ ما لِلزّاهِدینَ عِنْدی؟ [الی أَنْ قالَ:] وَ لا أَحْجُبُ عَنْهُمْ وَجْهی.» «1»
(ای احمد! آیا می دانی چه چیزی در نزد من برای زاهدان حقیقی مهیّاست؟ [تا اینکه فرمود:] و رویم را از آنان نمی پوشانم [از دیدارم بهرهمند میگردند]). به گفته خواجه در جایی:
دل من به دَوْر رویت، ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بنداست و چو لاله داغ دارد
سَرِ ما فرو نیاید، به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران، ز جهان فراغ دارد
سر درس عشق دارد، دل دردمند حافظ که نه خاطر تماشا، نه هوای باغ دارد «2»
پیش کمان ابرویت لابه همی کنم، ولی گوشه کشیده است از آن، گوش به من نمی کند
خلاصه آنکه: من با توجّه به عالم ظاهر و پیوستگی با تعلّقات آن، حاضر نیستم کشته جمال و کمال ابروان دوست شوم؛ ولی از آنجا که او الطاف خفیّه با بندگان دارد، و عنایتش به کشته شدن من تعلق گرفته، کمان ابروان و جمال خود را بیشتر برای کشتنم مهیّا و کشیده می سازد و اعتنایی به اینکه مایل به کشته شدن نیستم نمی کند. به گفته خواجه در جایی:
عَفَی اللَّهَ چین ابرویش! اگرچه ناتوانم کرد به رحمت هم، پیامی بر سر بیمار می آورد
سراسر بخشش جانان، طریقِ لطف و احسان بود اگر تسبیح می فرمود، اگر زُنّار میآورد «3»
چون ز نسیم می شود، زلف بنفشه پُر شکن وه! که دلم، چه یاد آن عهد شکن نمی کند
__________________________________________________
(1)- وافی، ج 3، ابواب المواعظ، باب مواعظ اللَّه سبحانه، ص 39.
(2)- دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 175، ص 151.
(3)- دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 221، ص 183.
جمال آفتاب، ج4، ص: 214
وابستگی من به عالم طبیعت سبب می شود که گاهی دوست مرا در حجاب کثرت نگاه بدارد، و گاهی عنایاتش را شامل من کند، و با نفحاتش پرده از کثرات بردارد و جمال خود را به من بنمایاند؛ ولی من آن نیستم که به عهد شکنی او و اینکه همیشه مرا به دیدارش مسرور نمی دارد، نگاه کنم، باز به مراقبه و توجّه و یادش مشغول می شوم تا عنایاتش را دریابم.
«إِلهی! کَیْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِکَ بِالخَیْبَةِ مَحْرُوماً، وَ قَدْ کانَ حُسْنُ ظَنّی بِجُودِکَ، أَنْ تَقْلِبَنی بِالنَّجاةِ مَرْحُوماً؟» «1»:
(بار الها! چگونه محروم و نومید از درگاهت برگردم، در صورتی که حسن ظنّم به جود و احسانت آن بود که مرا با نجات دادنت مورد رحمت خود قرار داده و برگردانی؟)
با همه عطر دامنت، آیدم از صبا عجب کز گذر تو خاک را، مُشکِ خُتَن نمی کند
محبوبا! در شگفتم از اینکه نفحات جان فزایت وزیدن می گیرد و صبا برای بندگان عاشق و متوجّهت آن را به هدیه می آورد و ایشان از عطر دامنت بهره مند نمیشوند!.
کنایه از اینکه: ای دوست! چرا مرا به عنایات خود بهرهمند نمی سازی؟ که:
«إِلهی! لا تُغْلِقْ عَلی مُوَحِّدیکَ أَبْوابَ رَحْمَتِکَ، وَ لا تَحْجُبْ مُشْتاقیکَ عَنِ النَّظَرِ إِلی جَمیلِ رُؤْیَتِکَ.» «2»:
(معبودا! درهای رحمتت را بر روی اهل توحیدت مبند، و مشتاقان خود را از مشاهده دیدار نیکویت محجوب مگردان.)
ساقیِ سیمْ ساق من، گر همه زهر «3» میدهد کیست که تن چو جام می، جمله دهن نمی کند
__________________________________________________
(1)- اقبال الاعمال، ص 686.
(2)- بحار الانوار، ج 94، ص 144.
(3)- و در نسخهای: دُرْد می دهد.
جمال آفتاب، ج4، ص: 215
کنایه از اینکه: محبوبا! من در برابر عشق به تو و جمالت، تمامی ابتلائات را با آغوش باز پذیرایم؛ که:
«اللّهُمَّ! أنْتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَرْبٍ، وَ رَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ [شدیدَةٍ]، وَ أَنْتَ لی فی کُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بی، ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ ...» «1»:
(خدایا! تو در هر ناراحتی شدید مورد اطمینان من؛ و در هر [کار] سختی امید، و در هر پیشآمد، مورد اعتماد و ذخیره من هستی ...).
و یا آنکه «2»: اگر دوستِ سراپا جمالم، مرا از شرابهای تهنشین و تجلّیات آتشین خود بهرهمند نماید، کیست که برای دیدار و آشامیدن آن جملگی دهن نشود و تمام وجودش برای مشاهده او دیده نگردد؟:
«إِلهی! فَاجْعَلْنا مِمَّن ... أَعَذْتَهُ مِنْ هَجْرِکَ وَ قِلاکَ، وَ بَوَّأْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فی جِوارِکَ، وَ خَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِکَ، وَ أَهَّلْتَهُ لِعِبادَتِکَ، وَ هَیَّمْتَهُ [هَیَّمْتَ قَلْبَهُ] لإِرادَتِکَ، وَ اجْتَبَیْتَهُ لِمُشاهَدَتِکَ، وَ أَخْلَیْتَ وَجْهَهُ لَکَ، وَ فَرَّغْتَ فُؤادَهُ لِحُبِّکَ، وَ رَغَّبْتَهُ فیما عِنْدَکَ ...» «3»:
(بار الها! پس مرا از آنانی قرار ده که ... از فراق و هجران [و یا شدّت خشمت] در پناه خود گرفته، و در جوار خود در مقام صدق و حقیقت جای دادی، و به معرفت و شناختت مخصوصشان گردانیده، و لایق عبادت و پرستش خویش نمودی، و ایشان [و یا: دلشان] را شیفته محبّت و ارادت خود نموده، و برای مشاهدهات برگزیدی، و توجّه ایشان را تنها به خود منعطف نموده، و قلبشان را از هرچه جز دوستی خود خالی ساختی، و به آنچه نزد توست، راغب گردانیدی ...).
لذا می گوید:
دل به امید وصل او، همدم جان نمی شود جان به هوای کوی او، خدمتِ تن نمی کند
دل و عالم خیالی و عنصریم، به امید دیدن روی جانان، دیگر با جان نمی آمیزد؛ و جان نیز، به هوای دیدارش با بدن عنصری سازش و هماهنگی ندارد.
__________________________________________________
(1)- اقبال الاعمال، ص 561.
(2)- بنابر اینکه به جای زهر، دُرْد باشد که به معنای شراب تَهنشین و بسیار مست کننده است.
(3)- بحار الانوار، ج 94، ص 148.
جمال آفتاب، ج4، ص: 216
کنایه از اینکه: ای دوست! عشق دیدارت مرا با تمام وجود به تو متوجّه ساخته، عنایتی نما و از هجرانم خلاصی بخش؛ که:
«فَأَنْتَ- لا غَیْرُکَ- مُرادی، وَ لَکَ- لا لِسِواکَ- سَهَری وَ سُهادی، وَ لِقائُکَ قُرَّةُ عَیْنی، وَ وَصْلُکَ مُنی نَفْسی، وَ إِلَیْکَ شَوْقی، وَ فی مَحَبَّتِکَ وَلَهی، وَ إِلی هَواکَ صَبابَتی.» «1»:
(پس تویی مقصود و مرادم، و نه غیر تو، و تنها برای توست شب بیداری و کم خوابیام، و لقایت نور چشمم، و وصالت تنها آرزوی جانم می باشد، و شوقم منحصر به تو، و شیفتگیام در محبّتت، و سوز و حرارت عشقم برای دوستی توست.)
دی گله ای ز طرّهاش کردم و از سر فسوس گفت: که این سیاهْ کج، گوش به من نمی کند
شب گذشته، از زلف و کثرات و مظاهر دوست، گله و شکایت نمودم که نمیگذارند با تو آشنا شوم و از جمالت بهره ای بگیرم.
فرمود: افسوس که اقتضای وجود خاکی و کثرات، جز غفلت و حجاب برای کسی که با نظر استقلال به آنها توجّه کند، نیست! اگر من نیز به کثرات بگویم به کسی که مرا مورد توجّه خود قرار داده، بی پرده باش نخواهد بود، مگر اینکه عاشق، خود با نظر استقلال به آنها ننگرد؛ که:
«خَلْقُ اللَّهِ الْخَلْقَ حِجابٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ.» «2»:
(آفریدن خداوند آفریدههای خود را ستری است میان او و مخلوقش)
دست کش جفا مکن آب رُخَم، که فیض ابر بی مدد سرشک من، دُرّ عَدَن نمی کند
معشوقا! این گونه به اشکهای چشمان من بیاعتنا مباش، بارانی که در دریای عَدَن می بارد، اگر با اشک چشم من ممزوج نباشد، درّ و مروارید نخواهد گشت؛ که:
__________________________________________________
(1)- بحار الانوار، ج 94، ص 148.
(2)- التّوحید، ص 37، باب التوحید و نفی التّشبیه، از روایت 2.
جمال آفتاب، ج4، ص: 217
«أَلْبُکآءُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ، مِفتاحُ الرَّحْمَةِ.» «1»:
(گریستن از ترس [عظمت] خدا، کلید رحمت است.).
و یا کنایه از اینکه: اشک چشم بندگان خاصّ و عنایاتت به ایشان است که بندگان دیگر، بلکه همه عالم را برپا نگاه می داری؛ که:
«بِکُمْ تُنْبِتُ الْأَرْضُ أَشْجارَها، وَ بِکُمْ تُخْرِجُ الْأَرْضُ [الْأَشْجارُ] ثِمارَها، وَ بِکُمْ تُنْزِلُ السّمآءُ قَطْرها وَ رِزْقَها.» «2»:
(به شما، زمین درختانش را می رویاند، و به شما، زمین [و یا: درختان] میوههایش را بیرون میآورد، و به شما، آسمان باران و روزیاش را فرو می فرستد.).
چرا به اشک دیدگان خواجه، بی عنایتی و او را مورد لطف خود قرار نمیدهی؟!
لَخْلَخه «3» سای شد صبا، دامن پاکت از چه رو خاکِ بنفشه زار را مشک ختن نمی کند؟
این بیت، از جهت معنا با بیت پنجم (با همه عطر دامنت، آیدم ...) یکی است، و تنها از نظر لفظ تفاوت دارد.
خلاصه آنکه: ای دوست! حال که باد صبا نفحات جان بخشت را برای بندگان خاصّت آورده، چرا وجود من و بنفشه زار و همه عاشقانت از آن بهرهمند نمی گردند و در دامن پاک تو قرار نمی گیرند؟.
به گفته خواجه در جایی:
صبا! خاکِ وجود ما، بدان عالی جناب انداز بُوَد کان شاه خوبان را، نظر بر منظر اندازیم «4»
__________________________________________________
(1)- غرر و درر موضوعی، باب البکاء، ص 37.
(2)- کامل الزیارات، باب 79، زیارت 2، ص 199.
(3)- گفتهاند: «لَخْلَخه» گوی عنبری است که از عود و کافور و مشک و عود قماری و لادن ساخته می شود، و نیز به معنای ترکیبی که به جهت تقویت دِماغ ترتیب دهند هم آمده است.
(4)- دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 393، ص 293.
جمال آفتاب، ج4، ص: 218
کشته غمزه تو شد، حافظِ ناشنیدهپند تیغ، سزاست هر که را، درکِ سخن نمی کند
محبوبا! زهّاد و وعّاظ مرا دعوت به قشر و ظاهر شریعت می نمودند و از لُبّ و حقیقت که طریق فطرت است، منع می کردند؛ ولی من در اثر بیاعتنایی به گفتار آنان، گرفتار غمزه و صفت جلال و عشوههایت شدم. تیغ سزاست هر که را، درک سخن نمی کند.
در واقع، این امر غایت مطلوب خواجه است، ولی با این بیان می خواهد گله کند و بگوید: مرا فریفته خود ساختی و سپس محروم از دیدارت نمودی.
و یا منظور این باشد که اگر پند اساتید را شنیده بودم، گرفتار جلال و غمزه و ناز دوست نمی شدم و در هجران بسر نمی بردم و وی با ما عنایتها داشت.
khayatikamal@ در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۶۶:
طاعاتت ان قبول
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 8688
سراج در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
بی کران درود و مهر،در بیت اول هر دو مصرع باید به » خورم « تغییر داده شود ,,,
با سلام و احترام
در نسخ دیگری که دیده ام، بیت زیر یه این صورت آمده است:
خلق را زان رو به تو بدبین کنند تا شما را روی دل آن سو کنند
سهیل قاسمی در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:
بیت آخر تعبیر لطیف و طنز آمیز و امروزی ئی دارد:
پیش خودم گفتم که الان می خوابم و جمال دوست را به خواب می بینم. اما این حافظ از بس آه و ناله (سر و صدا) کرد مگه گذاشت بخوابم؟!
سهیل قاسمی در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:
اگر دلم به باده ی مشکین کشش داشته باشد، شایسته است (روا ست) چون که از زهد ِ ریایی بوی خیر نمی آید!
سهیل قاسمی در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:
بیت چهارم: باد صبا زلفش را کشید. چرخ ِ سفله را ببین که آن جا (در نزدیکی زلف ِ یار)، به اندازه ی مجالی که به باد ِ وزان (صبا) داده، به من نمی دهد. یا:
ای روزگار! باد ِ صبا این مجال را دارد که زلف ِ یار را بکشد اما من این مجال را ندارم که به زلف یار (آن جا) نزدیک هم بشوم.
تصویر ِ افتادن باد صبا (باد ِ وَزان) به زلف ِ یار را به این تعبیر کرده که باد زلف ِ یارش را کشیده است.
ATAA در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹: