گنجور

حاشیه‌ها

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

@حمیدرضا:
این "واج آوایی" که گفتید در زبان انگلیسی هم هست ونامش هست
alliteration مثل:
sweet birds sang softly’ ابنجا توضیح داده:
پیوند به وبگاه بیرونی

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

@علی ساقی:
ضمن تائید تفسیر شما از "شراب بر خاک ریختن" اضافه میکنم که این سنت قدمتی به اندازه آئین میترایی در خاورمیانه دارد (بازگرداندن خونِ خاک به خاک، به احترام مادرِ همه ما،زمین) واز جمله در دین زرتشتی هم که به نیاکان اهدا می شود. در سایر نقاط از جمله اروپا هم رایج بوده مثلا در بین قزاقها ونجیب زاده های پروس. در رُمان جنگ و صلح هم مجلسی از شراب نوشی نجبا همراه با شکستن جامها بر زمین توصیف شده.

۷ در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶:

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
آگاهان واژه دفتر را از دیفتر یونانی میدانند که به معنی پوست میباشد مانند دیفتری

صالح در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶:

معنی شعر رو کجا باید پیدا کنیم؟

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

بیت آخر اشاره به آیات قرآنی درباره سنگ زدن فرشتگان به شیاطین با شهاب سنکها ست از جمله:
(ملک/ 5)؛ «و به یقین، آسمان دنیا را با چراغ ها(=شهاب سنگ ها یی) آراستیم وآنها را سنگ هایی برای (راندن) شیطان ها قرار دادیم؛ و برای آنان عذاب شعله ی فروزان فراهم ساختیم.»

محمد در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶:

با سلام.در مصراع اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت چنانچه قصد استفاده از تصحیح مذکور رو دارید مصراع دوم باید به این صورت باشه باقی همه بی حاصلی‌ و بوالهوسی بود.با تشکر

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

@حمید رضا:
اگر" آفتابِ مِی" خونده بشه از زیبایی معنایی بیت خیلی کم میشه و در حقیقت جمله شرط و جواب شرط یه مطلب رو تکرار میکنن که:
" اگردر نیمه شب شراب خواستی، برو شراب بخور!"
اما با قرائت معمول ( "آفتاب میباید") ، خواننده در مصرع دوم رازِ داشتنِ آفتاب نیمه شب رو از زبون شاعر میشنوه که "بسراغ مِی رفتن" هست. و مطمئن هستم منظور حافظ این دومیست.

گمنام-۱ در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

چندمین ؟ بابک گرامی؛
کمگوی و گزیده گوی چون در
چنانکه شیوه شماست.

رضا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲:

نـکـتـه‌ای دلـکش بـگـویم خـال آن مـَـــه‌رو بـبـیـن
عقل و جان را بـستـه‌ی زنـجیـر آن گیـسو ببــیـن
این غزل را حافظ در ستایش شاه منصور که پادشاهی شجاع ودلیر وبسیاروطن دوست بوده سروده است. همچنانکه ازحافظ سراغ داریم غزل راآمیخته به نکته های عرفانی نموده وبارمعنایی غزل راغنی سازی نموده است. حافظ برای شاه منصور قصیده و اشعار دیگری نیز دارد و مدح او نه ازروی تملّق ومصلحت اندیشی،بلکه از صمیم قلب و از روی ایمان و به خاطر شجاعت و شهامت و مردانگی های اوصورت گرفته است. گویند شاه منصور در سال 795 در جنگی که با تیمور کرد تا قلب لشکر و سراپرده ی ِاو پیش رفت و تیمور با چادر زنانه از خیمه فرار نمود!. سرانجام شاه منصور در جنگ با تیمور به شهادت رسید.
"نکته" هم به نقطه ی خال اشارت دارد وهم به معنای مطلبی ظریف ولطیف ونغزاست.
معنی بیت: گوش کن یک مطلب نغز ولطیف برایت بگویم خالِ خیال انگیز آن خوش سیمای دلستان راببین. ببین که چگونه عقل وجان وهوش تسلیم جاذبه وکششِ اوشده ودرحلقه های زنجیرگیسوی نگار به بند کشیده شده اند!
مطلبِ دلکش که شاعر ازآن به عنوان نکته یادکرده همین فرآیندِ سِرّآمیزوخیال پرورعشق است که درهمه حال برعقل وجان ودل غالب است. جهان وهرچه دراوهست ازابتدای خلقت یک سِیرتغییروتکامل راپیش گرفته وبی وقفه همه چیز درحالِ تغییر ودگرگونیست الّا عشق وجاذبه های زیبایی که ازابتدا به همان سیاق بوده وبنظرمی رسد تاجهان ِ هستی باقیست،عشق وعشقبازی نیزهمچنان درتجلّی خواهدبود.
دراَزل پرتوحُسنت زتجلّی دَم زد عشق پیداشد وآتش به همه عالم زد
شاید"خال آن مَه روببین" اشاره به خالِ صورتِ شاه منصور بوده باشد،امّااین همه ی ماجرانیست. فلسفه ی توجّه کردن به "خال" بحثِ مفصّلی درعالم عرفان است. شکل ِ ظاهری "خال" شبیهِ یک "نقطه" است البته فقط شباهتِ ظاهری نیست بلکه درمعنا نیزهمانندِ "نقطه" هست وهمین شبیهِ نقطه بودن ازلحاظ ظاهر وباطن است که آن رااینقدراسرارآمیز وجادویی کرده است. برای درک درست این نکته،نقطه راازمنظر (خطّاطان)خوشنویسان نگاه می کنیم. درعرصه ی خوشنویسی همه چیزازنقطه آغازمی شود. نقطه معیار وسنجش ِ ضخامت وباریکی واندازه ی طول وعرض ِ حروفات وکلمات است. برای مثال الف ازکشیده شدنِ "نقطه"به سمتِ پائین به اندازه ی سه نقطه خَلق می شود.اندازه ی هرنقطه نیزمیزان پهنای نوکِ قلم ِ نویسنده است. و"ب" ازکشیده شدن یک نقطه درطول به اندازه پنج نقطه و"ب" کشیده یابزرگ، به اندازه ی هفت الی یازده نقطه شکل می گیرد. تمام حروف وکلمات از"نقطه" زائیده می شود وبه عبارتی نقطه به مثابهِ نطفه هست. بنابراین نقطه مرکزوحدتِ وجودِ کلمات است وتمام کلمات ازآن تکثیرمی شودودرنهایت خط تولیدمی گردد. خداوند درنظرگاهِ عارفان همانند"نقطه" هست به این معناکه همه چیزازاوشکل گرفته وکثرت یافته است.
"خـط" در فرهنگِ عرفانی، مـَدار تمام کثـرات و تعیّنات است و "نقطه" وحدتِ کثـرات و مبـدأ کثـرت است. حالا نقطه ی "خال" نیز درزیبایی همین جایگاه رادارد وتداعی کننده ی نقطه ی وحدت است.
یعنی زیباییِ رخسار ازنقطه ی "خال" تکثیرمی شود. اگرتوجّه داشته باشیم هنگامی که به رخسارکسی نگاه می کنیم اگردرصورتِ اوخالی وجود داشته باشد آن خال کانونِ توجّهِ ما واقع می گردد،گویی که خال، اجزاءِ پراکنده ی زیبایی رابه یکدیگرپیوندمی زندوبه آنها وحدت می بخشد.
مَدارنقطه ی بینش زخال توست مرا
که قدر گوهریکدانه جوهری داند.
عیبِ دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گـفـت : چـشم شیـرگـیـر و غـنـج آن آهـو بـبـیـن
غـَنـج :غمزه وکرشمـه ، اَداهای فریبنده ونازکردن
وحشی وضع: کسی که به هیچ روی آرام وقرارندارد وبی تابی می کند.
"شیـرگیـر": قوی ترازشیر شکارچیِ شیر
معمولاً شیـر آهو را شکار می‌کند ، در اینجا چشم آهو است که شیر را شکار می‌کند.ازدلِ هرجایی وعاشق پیشه ی خود ایرادگرفتم که چرا اینقدرهر جایی هستی وهمانندِ وحشی ها غیرقابل کنترلی؟ آرام بگیر ومطیع ورام باش پاسخ داد: عشوه ها وحرکاتِ دلبرانه ودل ستاننده ی آن دلبرآهووَش راببین که چگونه وسوسه انگیز وفریبنده اند! گیرایی ِچشمان آن دلبر آهووَش رانگاه کن که قدرتِ شکارکردنِ شیر وازپای درآوردنِ او را هم دارند!
حافظ رندانه پاسخی ازجانبِ دل به خودش می دهد که دلیلِ هرجایی بودنِ دل را بپذیرد وقانع گردد.اورانکوهش نکندو به دل حق بدهد واورا بیشتر ازپیش درک کند.
به آهـوان نــظـر شیـر آفـتــاب بـگیـر
به ابروان دوتا قوس مشتـری بشکن
حـلـقـه‌ی زلـفـش تـمـاشـاخـانـه‌ی بـاد صـبـاست
جان صـدصـاحـب دل آنـجـا بسته‌ی یک مو ببیـن
معنی بیت: حلقه های توبرتوی گیسوی یارتماشاگه نسیم سحرگاهی ِ صباست. بادصبا هرروزصبحگاهان،مشتاقانه به این تماشاگهِ خیال انگیز سرمی زند ازعطروبوی ِ آن سرمست شده ودرمیانِ حلقه های معطّربه سیروسیاحت می پردازد،باتارها وحلقه های گیسوی یاربازی می کند.حافظ بگونه ای ماهرانه صبا رادر این تماشاخانه جای داده که گویی صبانیز عاشق این تماشاگه شده ونمی تواند روزی ازسرزدن به این جلوگاهِ رویایی خودداری کند.
درهرحلقه ای جانِ صدها عاشقِ شیداراببین که چگونه به بندکشیده شده اند!
تردیدی نیست که همه ی این جانهایی که به بندکشیده شده اند عاشقانه ومشتاقانه پای به این تماشاخانه گذاشته اند! اصلاًتماشاخانه معمولاً جائیست که تماشاگران از روی اشتیاق وعلاقه می روند نه ازروی اجبار وبی میلی. ضمن ِ آنکه ازلحاظ فیزیکی وساختمانی نیزتماشاخانه باحلقه های گیسو تناسبِ زیبایی دارد. به استنادمستنداتِ تاریخی، در قدیم تماشاخانه ها واَماکن عمومی را گرد و حلقوی می‌ساخته‌اند. هنوزهم تماشاخانه های پهلوانان و معرکه گیران وشاهنامه خوانان خیابانی وکلاًتئاترخیابانی بصورتِ گردهم آیی شکل می گیرد. حقیقتاً عملکردِ حافظ درانتخابِ واژه هاوخَلقِ مضامین ِ بکروخیال انگیز تماشائیست.
گفتی که حافظادل سرگشته ات کجاست؟
درحلقه های آن خم ِگیسونهاده ایم.
عابدان آفتاب از دلبـر ما غافلند
ای ملامت‌گـوخـدارا رومـبـیـن آن رو بـبـیـن
عابدان آفتاب: خورشیدپرستان استعاره ازظاهربینان
رومبین: ظاهر رامبین
آن روببین: آن روی سکّه راببین
معنی بیت: خورشیدپرستان که به مذهبِ خویش می نازند وچنین می پندارند که معبود ومحبوبِ آنها چون منبع ِ نور وروشنائیست ازهمه ی معبود ها برتراست،آنها ازمحبوب ومعشوق ِ ما غافل وبی خبرهستند. ای سرزنش کننده ی ِ طریق عشق، ظاهرمبین مباش وآن روی سکّه رانیزببین.
معبودِ ما همان کسیست که نورخورشید وماه وستارگان وهمه ی کائنات ازجانبِ اوست. اوجانِ همه ی هستیست وآفتاب وهمه ی سیّارات وستارگان که اینچنین نورافشانی می کنند تنها یک فروغ ِ رویِ منوّر اوهستند.
شهسوارمن که مَه آئینه دار روی اوست
تاج ِخورشیدِ بلندش خاکِ نَعلِ مَرکب است
زلـف دل دزدش صـبــا را بــنــد بـر گــردن نهاد
بـا هـــواداران رهـرو حـیـلـه‌ی هندو بـبـیـن
هندو: مردسیاه، درآن روزگاران، راهزنان راهندو می گفتند. حافظ به جهتِ دل دزدبودن، زلفِ سیاه راهندوگفته است. کنایه از زرنگی وچابکی درربودن دل است.
معنی بیت: زلفِ دلستاننده ی دلبرچه جادو وچه جاذبه ای دارد که صبا رانیز اسیر وشیدای خودکرده است.جادویی که اَمرمَحال راممکن می سازد. بستن ِ گردنِ نسیم درحقیقت غیرممکن است! امّا جادوی زلفِ دلبرحافظِ محال اندیش، ازعهده ی آن برآمده وبندِ تعلّق برگردنِ صبا افکنده است. پس بی دلیل نیست که هرروزبه تماشاخانه ی حلقویِ زلفِ یارمی پیچد وسردرکمندش می نهد.
ترفند وحیله گری این زلفِ سیاه راببین که بادوستدارانش چگونه رفتارمی کند وچه راحت آنهارااسیروگرفتارمی کند!.
هم جان بدان دونرگس جادونهاده ایم
هم دل بدان دوسُنبل گیسونهاده ایم
این که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم
کس ندیده‌ست و نبیند مثـلش از هر سـو بـبـیـن
این بیت اشاره مستقیم به شاه منصوراست.
دلیل اینکه من این همه من سنگِ اورابه سینه می زنم وبه دنبالِ پیداکردنش، ازخودبیخودشده وعاشق وشیفته ی اوشده ام بیجانیست.
ازهرطرف که اورانگاه کنی، ازهریک ازویژگیهای اوسخن بگویی،هرطورکه اورا قضاوت کنی،هیچکس را (دروطن پرستی،شجاعت وجنگجویی) همانندِ اونخواهی یافت.
حـافـــظ اَر در گوشه‌ی محراب می‌نـالـد رواست
ای نـصـیـحـت‌گـو ! خـدا را ؛ آن خــم ابــرو بـبـیـن
محراب : جائی در مسجد که سقف آن قوسی وکمانی شکل است و امام جماعت در آنجا نـمـاز می‌گزارد.
معنی بیت:
حافظ اگر درگوشه ی محراب به دعا وزاری پرداخته وشب وروزناله وافغان می کند بی سبب نیست ای نصیحت گو که مراازاین کار منع می کنی محض رضای خدا کیفیّتِ کمانِ ابروانِ اوراخوب نگاه کن،آیا توبه من حق نمی دهی؟ جاذبه وکشش ِ محراب گونه ی آن ابرو، مرا وادارساخته که به گوشه ی محراب پناه بیاورم وبه تضرّع وناله بپردازم؟ بااین کارآلام درونی ام اندکی تسکین می یابد!
حافظ با بست درنشستن درگوشه ی محراب، آتش اشتیاق به ابروان معشوق را دردل فرومی نشاند وبادیدن ِ قوس وکمانِ محراب،خاطره ی کیفیّت ابروانش رادرجان ودل خویش زنده نگاه می دارد.
درنمازم خم ابروی توبایادآمد
حالتی رفت که محراب به فریادآمد
از مـراد شاه مـنـصـور ای فـلـک سـر بـرمـتــــاب
تـیــزی شـمـشـیـر بـنـگـــر ،
قوّتِ بازوببین
مـُراد : خواسته ، آرزو ، کـام
مـعـنـی بـیـت : ای چرخ فلک ای آسمـان، خواسته ها وآرزوهای شاه منصوررابرآورده کن وازاین اَمرسرپیچی مکن که اوشایستگی ِ دستیابی به آرزوهایش رادارد، تیزی وبُرندگیِ شمشیـر و زور بازوی ِ فوق العاده یِ اورا نـگاه کن.
سپهردورخوش اکنون کند که ماه رسید
جهان به کام دل اکنون رسدکه شاه رسید

رضا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:

نـماز شـام غـریـبـان چـو گـریـه آغـازم
بـه مـویـه های غریـبـــانه قـصّـه پـــردازم
بنظرمی رسد حافظ این غزل سوزناک را زمانی که دریزد ودرتبعید بسرمی برد سروده است. چراکه حال وهوای غزل درغربت وغریبیست وچنانکه می دانیم حافظ زیاداهل سفرنبوده وبیشترسفرها را دردرون خویش وبه اصطلاح ِ خودش سیرِ معنوی انجام داده است. بیشترغزلیّاتی که چنین حال وهوایی دارند درزمان تبعیدسروده شده است.
غریب : دور از وطن
مـویه : گـریـه و زاری
"شام غریبان" اولیّن شبی که در غربت و دور از وطن و دور از آشنایان سپری می شود.
اشتباه نشود که"شام غریبان" اشاره به هیچ حادثه ی تاریخی ندارد."شام" اشاره به "وقت" دارد همانطور که "نماز" هم گاهی معنای وقت و زمان دارد".
معنی بیت: هنگامی‌که در زمان غـربت،دلم بگیرد و شروع به گریه کنم، با زاری های سوزناک وغریبانه‌ام قصّه‌ی غـریبیِ خویش را سر می‌دهم ویاقصّه ی غصّه های خودرااینگونه پردازش می کنم.
بـه یـادِ یـار و دیـار آنـچـنـان بگـریم زار
که ازجـهـان ره و رسـم سـفـر بـرانـدازم
به یـادِ معشوق و به یادِ وطنم(شیراز) آنچنان ‌گـریـه ومویه می کنم که طریق ورسم ِسفر رفتن ازجهان برداشته شود. یعنی خَلق بادیدن وضعیّتِ غم انگیز واحوالاتِ دردآلودِ من، دیگربه غربت نمی روند ورسم سفرکردن به فراموشی سپرده می شود،!
حافظ دراین یکی دوسفری که درطول عمرهفتاد،هفتاد وپنج سالی که داشته، آنقدررنج ومشقّت دیده وغم واندوه خورده، که سعی دارد باناله وگریه های ِ اثربخش، ره ورسم سفر راکلاً ازمیان بردارد.
دگرزمنزل جانان سفرمکن درویش
که سیرمعنوی وکنج خانقاهت بس
مـن از دیـار حـبـیـبـم نـه از بـلاد غریـب
مـُهـَیـْمـِنـا ! به رفیـقـان خود رسان بـازم
دیار: شهر
حبیب : محبوب ، دوست بلاد : شهرها
مـُهـَیـْمـِنـا : خـداوندا،ای ایمن کننده ورهاننده ازترس وناامیدی
من متعلّق به شهر یارهستم وتعلّقی به این شهرهای غریب ندارم. خداونداعنایتی بفرما ومرا به شهرخود ونزدِ معشوق ورفیقانم بازگردان ای ایمنی بخش دلهای غریبان.
خدای را مـَددی ! ای رفـیـق ره ، تـا مـن
بـه کـوی مـیـکـده دیـگـر عـَلـَم بـر افـرازم
رفیق ِرَه: اشاره یِ پنهانی به شخصیّتِ خضرنبی نیز هست واستمدادطلبیدن ِ غیرمستقیم ازاو.
گویند خضر که عمرجاویدان نصیبش شد، ازجانبِ خداوندماموریت یافته تامسافران وغریبان رادرروزهای سخت ومحنت بار یاری کند.
عَلَم : پرچم
محض خدا ای رفیق راه(خضرنبی) مددی کن تاازاین جهنّم ِ سوزنده ی غریبی نجات یابم وباردیگر درمیکده های شیراز کنار یاران ودوستان به عیش ونوش بپردازم.
زین سفرگربه سلامت به وطن بازرسم
نذرکردم که هم ازراه به میخانه روم
خـرد ز پـیـری مـن کی حساب بـرگـیــرد
که بـاز بـر صـنـمی طـفـل عشق می‌بـازم
صنم : بت، محبوب زیبا رو طفل : خردسال
معنی بیت:
ازبس که عشقبازی می کنم وهمچون جوانان به عیش ونوش می پردازم دیگرعقل ناامیدشده وازمن حساب نمی برد!(اصلاًبه چشم یک پیربه من نگاه نمی کند) حالا هم که بامحبوب خردسال درحال عشقبازی هستم،خرد کِی ازمن حساب ببرد ومرابه پرهیزگاری رهنمون گردد! خرد وعقل مرا به حال خودرهاکرده است.
حافظ درجایی دیگرنیزبه عشقبازی بانوجوانان اشاره کرده است.
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بـکـُشـد زارم و در شـرع نـبـاشـد گـنـهـش
گرچه ممکن است حافظ هم مثل هرانسانی مرتکب هرخطایی شده باشد، امّا بنظرمی رسد این همه پافشاری وتاکید بر رفتارهای این چنینی، صرفاًبازگوییِ خاطرات و برنامه های شخصی نبوده و بیشتربه نیّتِ ایجادفاصله بین خود ومتشرّعین متعصّب بوده است. چراکه برفرض هم که حافظ باصنمی طفل عشقبازی می کرده، ضرورتی نداشته که آن را درغزلیّاتِ خویش گنجانیده وبابوق وکرنا به گوش دیگران برساند! حافظ صرفنظرازاینکه چنین کاری انجام داده یانه، با اصراربررفتارهایی مثل شرابخواری، عشقبازی باطفل ونظربازی وووووو، که متشرّعین برآنها بیش ازسایرگناهان حساسیّت دارند وخشمناک می شوند،قصددارد زاهد وعابد وصوفی را برعلیهِ خود بشوراندوخودراهرچه بیشترازصفوفِ آنها جداسازد! چراکه تنها با جبهه گیری ورودرو شدن باآنهاست که می تواند مَسلکِ رندی ِ ضدسالوس وتزویر رابنانهاده ودرنهادینه ساختن ِ این مرام بامحوریتِ آزادفکری اقدام کند وبا ریاکاری ودروغ وتزویر بجنگد.
بـجـزصـبـا و شـمـالـم نمی‌شنـاسد کـس
عـزیـز مـن که بـجـز بـاد نیست دمسازم
حافظ ازروزگارنامناسبی که درآن بسرمی برد بسیار دلگیر ودلخوراست. دوراز دیار ویار، تنهایی دل پُردردش راسخت می آزارد وهیچ روزنه ی امیدی فرارویش نیست. شاعری که درشیرازسرش شلوغ بوده وتحفه ی سخنش را دست به دست می بردند واوقاتِ خوشی درکناریاران وهمدمان سپری می کرد اینک درچنگال تنهایی اسیرشده وتنها همدم صمیمی اش بادِ صباست. معنی بیت: بجزبادشمال سحرگاهی آشنایی دراین دیارغربت ندارم. ای عزیزجان تنها دمسازم که دل بدان خوش کرده ام نسیم سحرگاهیست. بااودردل می کنم وگه گاه ازاوبوی خوش وطن،بوی خوش گیسوی معشوق وهوای یاران صمیمی رامی گیرم.
صبازحال دل ما چه شرح دهد؟
که چون شکنج ورق های غنچه توبرتوست
هـوای مـنــزل یـار آب زنـدگانی مـاسـت
صـبـا بـیـــار نـسیـمــی ز خـاک شـیــرازم
هوای منزل دوست آب حیات وآب زندگی ِ ماست وهیچ چیز نمی تواند جزهوای سرکوی دوست مارا آرام کند. مازنده به هوای منزل دوستیم وآرزویی جزاین نداریم که فقط هوای کوی اورااستشمام کنیم. پس ای صبا که به سرمنزل دوست دسترسی داری برای ماازآن هوابیارکه زندگی ما وابسته به آن است.
ای صبانُکهتی ازکوی فلانی به من آر
زاروبیمارغمم راحتِ جانی به من آر
سـرشکم آمد و عیـبـم بـگـفـت روی به روی
شکایـت از که کـنـم ؟ خـانـگی‌ست غـمـّازم
سرشک: اشک چشم
خانگی:آشنا وازخودمان
غمّاز: سخن چین، پرده در
اشک چشمانم باعثِ برمَلاشدنِ رازم شد وعیبم راپیش همگان آشکارساخت چه کنم شکایت ازکه کنم که ازماست که برماست! آنکه باعثِ بی آبرویی من شده ازدرون ِخودمان است(اشک) بیگانه نیست که ازاوشکایت کنم. رسواگرمن درونیست. منظورازعیب همین عشقبازی باطفل است.
اشک از درونِ آدمی برمی خیزد وازحالاتِ درونی خـبـر دارد ، از سوز دل و راز دل آگاه است ، بـیـرون که می‌آیـد اسرارنهفته ی درونی را افشا می‌کند .
توراصبا ومراآبِ دیده شدغمّاز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند
ز چنـگِ زهـره شنـیـدم که صـبـحـدم می‌گـفـت
غـلام حـافــظ خـوش لـهـجـه‌ی خـوش آوازم "زهره" که در فارسی و یـونانی به چندیـن نام آمده ، از جمله : نـاهـیـد ، اَنـاهـیـد ، آناهیتا ، آفرودیت و . . . . به "چنگی" فلک معروف است. چنگ نوعی آلت موسیقی است.
"خوش لهجه" یعنی : "خوش سخن" ، "خوش بیان" ، "خوش آواز"
"قـول" به معنی آواز است و آوازخواان راقـوّال می‌گویند.
معنی بیت : هنگام صبح از صدایِ چنگِ زُهـره شنیدم که می‌گفت : من ارادتمند وچاکر حافـظ خوش بیان و خوش آواز هستم .
حافظ علاوه برموسیقی وشعر، به آوازخوانی نیزتسلطّ داشت وازصدای خوبی بهرمندبود.
دلـم از پـَرده بـشد ، حـافـظ خوش لـهـجـه کجـاست؟
تـا بـه قـول و غـزلـش نـشـو و نـمـایی بـکـنـیــم

رامین در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۶:

تتری به چه معناست؟

حسین در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع:

منظور من از اشاره ی حافظ به اسب اصیل خوارزمی واژه ی سمند که نوعی رنگ در نژاد اسب خوارزمی می باشد است با این بیت :
اینک به طرف گلشن وبستان همی روی
با بندگان سمند سعادت به زیر ران

رضا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸:

نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل بَرکنی
معنی بیت:
برای اینکه بتوانی غم واندوه راازریشه نابود کنی، جام شرابِ بزرگ به اندازه یک منی انتخاب کن!
چنانکه پیشتر نیزگفته شده، شراب دردستِ حافظ سلاحی کارساز برای مقابله با افکارپوسیده ی تصوّف،زهدِ ریایی وعبادتِ ازروی طمع ورزیست.
حافظ باانتخابِ "شراب وساقی" وبرجسته سازی آنها می خواهدنبردبین راستی و درستی وریا وتزویر ودروغ رااستمراربخشد. چراکه درنظرگاهِ او نهالِ "انسانیّت،وارستگی وآزادگی" فارغ ازتعصّب های قومی، فرقه گرایی ومذهبی، درشرایطِ جدال بین راستی ودروغ،فرصتِ رشدونموِّ مناسب تری پیدا کرده وسریعتربه ثمرمی نشیند. ازهمین روست که حافظ دراغلب غزلیّاتش ازشراب وساقی سخن می گوید.
دل گشاده دار چون جام شراب
سر گرفته چند چون خُم دَنی
دنی: معنای زیادی دارد.یکی ازآنها خسیس بودن است. حافظ به سببِ بسته بودنِ خم آن را خسیس شمرده وتوصیه کرده همانندِ اونباشیم.
دهانه ی جام باز وگشاد ودهانه ی خُمره بسته وپوشیده است. حافظِ خوش ذوق ازاین تضاد بهره جسته ومضمونی زیبا خَلق کرده است. جالب است که حافظ قصدِ بیان هرمطلبی را که داشته باشد،این توانایی را دارد که باادبیّاتِ میخانه وبا واژه های شراب وساقی ومستی مطرح سازد.! دلیل این کارروشن است،اوبابکارگیری این واژه ها،حساسیّتِ شیخ وزاهد وعابد رابرمی انگیزد وآنهارابه آوردگاه دعوت می کند! اوهربارکه این واژه هارابکارمی بردبرطبلِ مبارزه می کوبد وآتش نبرد رافروزنده ترمی سازد تاچهره ی حق وحقیقت، زیرابرهای دروغ وتزویرمدفون نماند.
معنی بیت: دل راهمچون جام شراب،گشاده وبازنگاهدار(همیشه شادباش ولبخندبرلب داشته باش) و هرگز مانندِ خُم سردرگریبان فرومکن وغمگین وعبوس منشین وخسیس مباش که اینها نشانه ی فرومایگیست.
چون ز جام بیخودی رَطلی کشی
کم زنی از خویشتن لافِ منی
این بیت می تواندطعنه ای به صوفی وزاهد باشد که بیشترازآنکه سعی کنند خداراببینند خودرامی بینند وباتفاخر وغرور،تقوا وپارسایی خودرابه رخ دیگران می کشند.
معنی بیت: وقتی توانسته باشی ازشرابی که توراازخود بیخود کند پیمانه ی بزرگ وسنگینی سربکشی وبنوشی آنوقت دیگر ازخود لاف نمی زنی وتعریف وتمجیدِ بیهوده نمی کنی بلکه خودرافراموش کرده وفقط به معشوق می اندیشی.
سنگسان شو در قدم نی همچو آب
جمله رنگ آمیزی و تردامنی
سنگسان:مانندسنگ باشدر پایداری و استواری ،رنگ پذیرمباش
معنی بیت: درعاشقی مثل سنگ باش.مانند آب مباش که هرلحظه آلوده به رنگی می شودو دامنش‌
همیشه به ریا وتزویرتَراست!.
آب منعکس کننده ی هررنگیست که درمقابلش قرارمی گیرد.پس رنگ پذیراست وریاکار. ثابت قدم نیست درعاشقی بایست که مثل سنگ یک رنگ وثابت قدم بود، تردامنی کنایه از آلودگی به رنگ وریاست است.
دل به مِی دربند تا مردانه وار
گردنِ سالوس و تقوا بشکنی
"دل به می دربند" یعنی میخوارگی کن
"سالوس"کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زُهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مردفریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس، فریب است . لوس بمعنی تملّق و چرب زبانی و مردم را به زبانِ خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن است.
معنی بیت: می بنوش تاروراست باشی،می بنوش تاجرات وشهامت پیداکنی که بتوانی گردن ریاکاری وتزویر وتقوا رابشکنی.
ازباده ی عشق که جامی بنوشی، تقوا وتزویر درنظرت یکی خواهدشد وجزراستی هر چه هست ناراستی خواهدبود.
خیزوجَهدی کن چو حافظ تا مگر
خویشتن درپای معشوق افکنی
برخیز و مانند حافظ سعی کن تا شاید توانسته باشی خود را درزیر پای معشوق بیندازی که این تنهاراهِ رستگاریست.

حسین در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع:

در مصراع های پایانی حافظ اشاره ای به نژاد اسب اصیل خوارزمی ایران دارد که متاسفانه امروزه ترکمنستانی ها و روس ها آن را به نام خود ثبت کرده اند ، با اینکه پیش از ورود ترکمن ها به خوارزم هزاران سال این اسب زیبا که امروزه به آن آخال تکه گفته می شود به دست پدران ما پرورش داده می شده است. و اساسا این اسب اصیل ربطی به روس ها وترکمنستانی ها ندارد.

محسن در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴:

با درود ب تمام دوستان خوبی ک حاشیه نویسی کرده و مطالبی مفید نگاشته اند.
اینکه دوستانی بر رد و قبول حواشی دوستان دیگر مطالبی را با حالت تند بیان می کنند جای تعجب دارد. بنابر این تلاش نمودم مطالبی چند بر مطالب دوستان بیافزایم شاید مفید واقع شود.
ب دلیل طولانی بودن فاصله زمانی زندگانی شاعران گذشته تا دوره ما و ب این دلیل ک متون نوشته شده از ان دوران یا در دسرس ما نیست یا در سالهای اخیر ب دست ما رسیده ما نمی توانیم از زندگانی شعرای گذشته اطلاع دقیقی داشته باشیم.
دوستان خود ب خوبی واقف هستند ک همین دیوان غزلیات رند شیراز تا پیش از تصحیح مرحوم قزوینی ب طور کامل در اختیار ما نبود و پس از تلاش و کوشش این بزرگوار توانستیم دیوان غزلیات این شاعر بزرگ را در اختیار داشته باشیم.
نکته ی دیگر آنکه شعرایی ک احیانا در دوره حافظ یا پیش از او بوده اند همگی در غزلیات وی تاثیر کم یا زیادی داشته اند ک از ان جمله می توان به
سلمان ساوجی
شاه نعمت الله ولی
منوچهری دامغانی
سعدی
رشید وطواط و دیگر شاعران نامدار اشاره کرد ک تعداد انها را تا 17 تن نوشته اند.مسلما کیفیت و مضامین اشعار این شاعر بزرگ در دوران نوجوانی و میانسالی و کهنسالی با هم متفاوت اند و اینکه این شاعر مدح شاهان یا بزرگانی را گفته است شک و شبهه ای وجود ندارد.کما اینکه شعرای بسیار بزرگی مانند منوچهری دامغانی نیز در مدح پادشاهان سخنها رانده حتا سعدی نیز مدح دارد.ولی اینها دلیل بر پایین بودن مرتبه و مقام شاعر نیست بلکه شیوه و مضامین غزل او زیباست.چون ما می دانیم با وحود آنکه حافظ رباعی نیز می سرود ولی هیچ گاه کیفیت غزل او را ندارد.پس دوستان خوب بهتر است از تفاسیر بزرگان استفاده کنیم تا معنی تحت الفظی و شرح ابیات را ب خوبی فرا گیریم.
پیشنهاد می شود برای اگاهی بیشتر ب تفسیر جلالی مراجعه شود.
چون تفسیر سودی متاسفانه قدرت لازم را نداشته و اگاهی کامل نمی دهد.
سپاسگزارم

امیر در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

شعر بسیار زیبا و پر مغزی است. اشارتی کوتاه و موجز است بر حال انسان در این دیر خرابات. تلاتم هایی که در ذهن و خیالات انسان را آنچنان سحر میکند که گویی واقعیت است. بیت آخر که چکیده ایست بر آنچه دست آخر با غور در احوال دنیا به آدمی می رسد. علوم جدید خاصه علم عصب شناسی تاییدی بر این مصرع دارد "که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون". دنیا آن چیزی نیست که می بینید و می شنوید ودرک می کنید. درک از دنیا درک مغز از دنیاست که لزوما بر واقعیت منطبق نیست. گویی در خیالات افیونی زیست می کنیم و واقعیت شاید هیچگاه به طور کامل پرده از چهره ی خود نیاندازد.

مهسا رضایی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

از شاعر بزرگی مثل سعدی بعید است که بگوید
بنی آدم اعضای یکدیگرند
چطور از نظر منطقی میتوان این موضوع را توجیه کرد که ما اعضای یکدیگر هستیم اما اگر بگوییم اعضای یک پیکرند توجیه پذیر و منطقی است زیرا افراد جامعه مانند اعضای یک پیکر در ارتباط با هم هستند
استاد فروغی هم یک انسان است و می تواند دچار اشتباه شود. و هیچ اشکالی ندارد که بزرگان ما هم دچار اشتباه شوند بهتر است آنها را از معصومیت خارج کنیم

بها در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۷:

با سلام
به راستی که هر کسی از ظن خود شد یار من
ناله های مکرر مولانا کجا و شش و هشت امروز کجا؟!
این غزل در بحر مجتث که عرصه ی ناله و سوز و گدازهای فراق است سروده شده و گذشته از اونکه یک ریتم خود ساخته ولی خوشمزه به خورد این غزل داده اند،تداعی وزن غلط هم در همون دو میزان اول آهنگ کاملا پر واضح هست.
وزن شعر با مفاعلن شروع میشه ولی در آهنگ آقای چاووشی به جای مفاعلن، فَعَل فَعَل به گوش میرسه،که این هم نیازمند غور و پژوهش در ادبیات و شعر و موسیقی است،دریغ و افسوس که اهل بازار فقط مصالح اقتصادی را در آثار هنری جست و جو میکنند.
این یکی شیر است اندر بادیه / وان دگر شیر است اندر بادیه

ولی اسدی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۵:

بیت اول صحیح است اما قبل از کلمه درست به یک کاما نیاز دارد که برای خواننده مفهوم داشته باشد .

مسعود در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹:

آلبوم گل صدبرگ با آواز استاد شهرام ناظری یکی از بهترین آلبوم های قرن اخیر موسیقی ملی ایرانیست.
آهنگساز این اثر زنده یاد استاد جلال ذوالفنون هستند.
این غزل به شکل فوقالعاده ای با صدای استاد ناظری جامه آواز به خود پوشیده و یکی از ماندگارترین آوازهای ایرانی رو شکل داده.
با شنیدنش به اوج عرفان میرسیم و به نهایت خیال دست پیدا میکنیم

۱
۳۲۴۴
۳۲۴۵
۳۲۴۶
۳۲۴۷
۳۲۴۸
۵۵۵۰