گنجور

حاشیه‌ها

حاتم در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۳۴ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵ - در صفت آسمان گوید:

مصرع اول بیت اول باید بجای نیگون، «نیلگون» باشه
چو دریاست این گنبد نیلگون

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

گمنام جان،
پاسخ کوتاه و مختصر و مفید می طلبی؟ یا نامه بلند بالا و فدایت شوم؟

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱:

باری،
صورت مسئله یا درخواست پرسشگر برملایی هویت و ماهیت "بحر وحدت" و "غرقه گنه" نیز بود...
پس،
چه شد آن همه پیمان؟ که نوشتی و خبری نشد از آن؟...

عباس در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۰۵ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸:

به همه جهان چو خسرو....
لطفا اشتباهات تایپی را تصحیح کنید.

کمال داودوند در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۳۰:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 6750

نادر.. در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

آنک یافت می‌نشود
آنم آرزوست..

علی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر:

پارسی را پاس بداریم
زین پس به چای مادر .... بگوییم مادر چاف جاف
خدا وکیلی کمبود فحش داریم که فحش چدید یاد میدی؟همون قحبه خوبه یا به قول خیلیها قهوه

۷ در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر:

جاف جاف=یاف یاف
یاف=یافه=یاوه
یاف یاف=هرزه هرزه=قحبه

روفیا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:

تصحیح می کنم، خط آخر :
مقاله ای از تورو
تلگرام اقلا گزینه ای به نام ادیت دارد، که به برکت آن می توان به آسانی توبه کرد و اصلاح، تازه کسی هم نمی فهمد چه غلطی کرده بودیم، فقط می فهمند توبه کردیم!
اینجا یا می توبانندتان (حذف) یا اگر از خطایی بازگشتید خطایتان تا ابد چون چراغ نیون خودنمایی می کند،
با همه اینها گنجور بر سر ما جای دارد!

روفیا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:

بنده پیر خراباتم که درویشان او
گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند
نقل قول از علیرضا طاق دره مترجم گران مایه کتاب والدن:
a man is rich in proportion to the number of things which he can afford to let alone. Walden
انسان به نسبت آن چیزها که توان رها کردنش را دارد ثروتمند است. هنری دیوید تورو، والدن.
به قول حافظ:
در این دنیا اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
در دنیای مادی و اقتصاد مصرف گرای امروز که آبرو و حیثیت آدمی در گرو تعداد چیزهایی است که می خرد تمام دغدغه ی تورو آن بود که انسان را از خواب این دنیای مصرف گرا بیدار کند تا میوه ای از باغ معنا بچیند. تورو در زمانی والدن را نوشت و این سخن را در آن گفت که آمریکا در حال تبدیل شدن از یک کشور کشاورزی به این غول صنعتی و اقتصادی ای شد که امروز می بینیم. آمریکا و جهان، تبدیل به آن چه تورو در رویای خویش دیده بود نشد. اکنون شاید به قول هنری میلر نویسنده ی بزرگ آمریکایی که مقاله ای از تور را ویرایش کرده است: آمریکا جهنمی است با تهویه ی مطبوع.

روفیا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره مستانم آرزوست
آن روزها هم مردم مانند امروز پرشکایت و گریان بودند؟!

روفیا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
به یاد بخشی از کتاب والدن اثر بی بدیل هنری دیوید ثورو افتادم :
the barberry's brilliant fruit was likewise food for my eyes merely
میوه ی تابناک زرشک نیز به همین ترتیب صرفاً غذایی برای چشمان من بود.
او که سفره هستی بر ما گسترد تنها خوراک لب و دندان بر آن ننهاد، نیک می دانست چشم ها نیز قسم خود مطالبه می کنند.

مجتبی در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۳:

بیت سوم مصرع دوم به نظر" پیغمبر من" مناسب تر با وزن باشه

زهرا یوسفی دارانی در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

اساتید محترم پارسی،این دو بیت را برایم معنا کنید :
تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان
جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا

فرزاد در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این

هانیه سلیمی در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۹:

در بیت آخر: "که آن عقل کلی شود عقل کلی، گر آبی نیاید ز بحر عیانی"
با توجه به معنای بیت و بیت پیشین؛ قرائت آقای پرویز شهبازی -در برنامه گنج حضور،شماره450 صحیح تر به نظر میرسد.
به این صورت که: " که آن عقل کلی، شود جهل کلی/ گر آبی نیابد ز بحر معانی".
از آنجایی که نسخه ی چاپ امیرکبیر غزلیات شمس به تصحیح استاد فروزانفر، سرشار از اغلاط تایپی و چاپی ست؛ پُر بیراه نیست که این بیت در اصل همانطور باشد که آقای شهبازی می خواند.
پیوند به وبگاه بیرونی
برای جستجوی بیشتر به سراغ گزیده غزلیات شمس شفیعی کدکنی رفتم، این غزل را میان گزیده ها نیافتم.

همایون در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

اصلاح کنم!
نه جایی برای "واعجبا" گفتن!

رضا در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - تابستان:

سلام معنی این ابیات چیه؟
ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
مرداد ماه باغ به بار است گونه گون
از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب

رضا در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

نه هر که چهره برافروخت دل‌بری داند
نه هر که آیِنه سازد سکندری داند
چهره برافروختن یعنی آرایش کردن رخسار وآماده سازی برای جلبِ توجّه وآغازجلوه گری، بعضی نیزدرحالتِ مستی رخسارشان سرخ می شود که به آن نیزبرافروختگی گویند. حافظ معتقداست که برای ستاندنِ دل تنها برافروختگی چهره کارساز نیست هزارویک نکته ی باریکترازموهست که یک دلبر باید داشته باشد تاتوانسته باشددلبری کند.
آینه ساختن اسکندر: اشاره به داستانی دارد که درموردِ اسکندراست. گویند که اسکندر اقدام به ساختن ِآیینه‌ا ی کردتابه وسیله ی آن از فواصل دور کشتیی های دشمن راشناسایی کند.
سکندری داند: خصوصیّات وویژگیهای اسکندر را دارابودن. حافظ معتقداست که برای اسکندرشدن تنهاشرط این است که کسی بتواند آینه ای بسازد. به مصداق ِ مَثَل "هرگِردی گردونیست" هرآینه سازی نیزاسکندر نخواهدشد.
این غزل به اندازه ای نغز ونکته دار ولطیف هست که که بعضی ازابیاتِ آن خودتبدیل به ضرب المَثل شده است.
معنی بیت: اینگونه نیست که هرکس به وسیله ای(آرایش کردن وآب ورنگ زدن ) چراغ ِچهره برافروزد وادّعای دلبری کند. برای تبدیل شدنِ یک شخص به"دلبر" علاوه برداشتن ِ چهره ی زیبا، شرایطِ دیگری نیزضرورت دارد‌. همانگونه که هرکسی توانایی ساختن ِ آیینه راداشته باشد اسکندر نخواهدشد واسکندرعلاوه برآیینه سازی ازویژگیهای زیادی برخورداربوده است.
اگرقصد " دلبری" یا "سکندری" داری باید اسباب ووسیله ی آن راآماده سازی وتمام شرایط را واجدباشی فقط باخواستن ویک شرط ازدههاشرط رابه جای آوردن کافی نیست.
تکیه برجایِ بزرگان نتوان زدبه گزاف
مگراسبابِ بزرگی همه آماده کنی
نه هر که طَرفِ کُله کج نهاد و تُند نشست
کلاه‌داری و آیین سروری داند
طَرف: معانی زیادی دارد دراینجا گوشه ولبه
درادامه ی بیت قبلی می فرماید: اینگونه نیست که هرکس لبه ی کلاهش را(همانندِ حرفه ای ها) کج کند و اَخمو وعبوس نشیند،حتماً اوبه رسم ورسوم وآئین سروری کلاهداری تسلّط دارد! برای سَروری کردن، کج گذاشتنِ کلاه وژست گرفتن شرط نیست، آموزش ویادگیریِ آئین سروری شرایطِ سخت وپیچیده ی زیادی دارد که باید همه فراهم گردد تایکی به سَروَری برسد.
"کلاه گوشه شکستن" رسمی بجامانده ازقدیم است. سروران وبزرگان ازسرِ غرور وتکبّر وناز گوشه ی کلاهِ خودرا کج کرده وبه اصطلاح می شکستند. نوعی جلبِ توجّه وخودنمائیست.
به بادده سرودستارعالمی یعنی
کلاه گوشه به آئین سروری بشکن
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مُزد مکن
که دوست خود روش بنده‌پروری داند
"گدایی" دراینجا باگدایی ِ دردنیای عشق واظهارنیاز به معشوق متفادت است وبارمنفی دارد یعنی تکدّی گری که فرومایگان باحیله ونیرنگ انجام می دهند. امّاگدایی درکوی عشق ارزشمنداست وازسلطانی نیزوالاتراست.
بنده‌پروری: بنده نوازی، لطف و مهربانیِ صاحب واَرباب باخدمتگزار وغلام خویش.
معنی بیت: اگردوست داری موردِ نوازش ولطفِ معشوق قرارگیری، گدایی به رسم عاشقی کن نه به منظور دریافتِ مُزد! توفقط اظهارنیازمندی کن، دوست خودش روشِ بنده نوازی را می داند وبه موقع لطف وعنایتِ خودراشامل حال توخواهدکرد.
این بیت بازتابی ازباورها واعتقاداتِ شخصی حافظ است. به جرات می توان گفت که بخش عظیمی از شخصیّتِ حافظ تحتِ تاثیر همین نکته ی راهبردی وبنیادیست.
یکی ازدلایلی که حافظ اززاهد وعابدبیزاراست این است که آنها عبادت وبندگی را به قصدِگرفتن ِپاداش و ساکن شدن دربهشت وبهرمندی ازرفاه وآسایشیست که دربهشت وجوددارد به انجام می رسانند. یعنی آنها بندگی به شرطِ دریافتِ اَجر ومُزد می کنند! درحالی که عاشقِ صادق،هیچ چشمداشتی به بهشت ونعمت های وسوسه انگیز ندارد وبی آنکه بیمی ازآتش دوزخ داشته باشد،فقط سعادت وسلامتی دوست راخواستار است نه چیزی دیگر.
میلِ من سوی وصال وقصدِ اوسوی فراق
ترکِ کام خودگرفتم تابرآیدکام دوست
غلام همّتِ آن رند عافیت‌سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
همّت: اراده، عزم وپشتکار
رند: وارسته ازهمه ی تعلّقاتِ دنیوی واُخروی، آزاد وکسی که جزبه عشقِ معشوق اَزلی به هیچ چیزفکرنمی کند وازهیچ تهدیدی نمی ترسد. پاک اندیش وپاک باطن وپاک رفتاراست. گرچه زاهدو عابد وصوفی اورا لااُبالی، بی قید وبند وهرزه می نامند.
"رندِعافیت سوز" مصلحت اندیش نیست ملاک تشخیص وتصمیماتش عقل نیست عشق است. توان به آتش کشیدن هستی ِ خویش رادارد ومنافع دوست رابرمنفعتِ خودترجیح می دهد.
کیمیاگری دراینجا همان رندی، زیرکی وهشیاریست.
من ارادتمند،چاکر ودوستدار اراده وپشتکارآن رندِ وارسته ای هستم که آتش عشق برخرمن ِسعادت، سلامتی ورستگاری می زند وهمه ی هستی خودرابه آتش می کشد.گرچه نیازمند ونادار وفقیراست امّاهرگز بافرومایگی،گدایی به شرطِ مزد نکرده ودرهمه حال مهارت کافی برای اتّخاذِ تصمیماتِ رندانه رادارد. "رند" اَبرانسانی کامل است که درعین آلودگیِ ظاهری، باطنی پاک دارد وازقدرتی شگرف برخورداراست. حافظ "رند" رادرکارگاهِ خیال اسطوره سازخویش ساخته وسرانجام خودغلام همّتِ این موجودِ پیچیده واسرارآمیزشده است.
رندِ عالم سوزرابامصلحت بینی چه کار
کارملک است آنکه تدبیر وتامّل بایدش
وفا و عهد نکو باشد اَر بیاموزی
و گرنه هر که تو بینی ستم‌گری داند
وفاداری،درستی وپایبند بودن به عهدِ خویش بسیار نیکووپسندیده هست اگر توجّه کنی وآن رایاد بگیری وبکارببندی. زیرا هرکس راکه تومی بینی ودرپیرامونت هستند ستمگری وبی عدالتی رابلد هستند! آنچه مهمّ وصدالبته سخت وانجام آن زحمت وهزینه دارد وفاداری ومقیّد بودن به هنجارهای اخلاقیست وگرنه لاآبالیگری وبی قید وبندی، دروغ وکینه وحسد وبی وفایی،هم راحت هستند وهم نیازی به یادگیری و آموزش ندارند. هچنانکه برای حیوان شدن، ووحشیگری وظلم وتعدّی وپایمال ساختن حقوق ضعیف ترازخود، به تربیت وآموزش نیازندارد لیکن انسانیّت، وفای به عهد،خدمت به همنوعان، عشق ورزی وابرازمحبّت وکُلاً اخلاقیّات، نیازمندِ تربیت وآموزش هستند.
حقّاکزاین غمان برسدمژده ی اَمان
گرسالکی به عهدِامانت وفاکند
بباختم دل ِ دیوانه و ندانستم که آدمی ‌بچه‌ای، شیوه‌ی پر داند
آدمی بچه: آدمیزادِ کم سن وسال
پَری: جن وفرشتگان، موجودی افسانه ای که بسیارزیبارویست. لیکن همچون فرشتگان ازعشق بی خبراست.
حافظ به کسی دل باخته که متاسّفانه اوازعشق بی خبراست گرچه در زیبایی همانندِ پَریان ِ قصّه هاست.
معنی بیت: دیوانه وارعاشق پری چهره ای خُردسال هستم که درزیبایی نظیر ندارد امّا نمی دانستم که آدمیزاده ها هم می توانند به شیوه ی پریان رفتارکنند ونسبت به عشق بی تفاوت باشند. اصلاً عشق مرا درک نمی کند!
فرشته عشق چه داندکه چیست ای ساقی
بخواه جام وگل آبی به خاکِ آدم ریز
هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد، قلندری داند
"قلندر" به فرقه ای ازدرویشان گفته می شد که دردرویشی افراط می ورزیدند. درویشان که معمولاً موی سر وریش خودرابلندنگاه می داشتند، قلندران برخلافِ آنها موی سر وحتّا موی ابرو ومژگان وسبیل وریش را می تراشیدند تا توجّهشان بیشتربه درونشان باشد!
معنی بیت: هزارنکته ی باریکتر ازمو درتبدیل شدنِ یک انسانِ معمولی به قلندرحقیقی ووارسته شدن وجود دارد تنها باتراشیدنِ موی سروصورت امکان قلندرشدن میسّرنمی شود. بایدخیلی ازتعلّقاتِ دنیوی راازلوح دل وجان تراشید تا مبدّل به یک قلندرواقعی شد. قلندران واقعی تمام لذات دنیا رابه یک جونمی خرند.
جالب است که مصرع اوّل بیت، ازلحاظِ ظاهری ومعنایی، دقیقاً دررابطه بامصرع دوّم گفته شده است. "نکته ی باریکترازمو" هم به سایرویژگیهایِ قلندری اشاره دارد وهم وبه این نکته که "باریکترازمو" یعنی نکاتی باریک (باریکتر ازضخامتِ مو) نیازدارد فقط تراشیدن مو اثربخش نیست.
قلندران حقیقت به نیم جونخرند
قبای اَطلس آن کس که ازهنرعاریست.
مَدار نقطه‌ی بینش ز خالِ توست مرا
که قدر گوهر یک‌دانه جوهری داند
مَدار یعنی مسیرچرخش وگردش
مداربینش: مسیرنگاه محورنگاه، میدان ِ دید
تکدانه: بی نظیر وتک
جوهری: خبره وکارشناس جواهر
نگاهِ من همواره برمحور خال زیبای تومی چرخد. نمی توانم به جای دیگری نگاه کنم به هرجانظربیافکنم یا ازخالِ توآغازمی شود یادرخال توبه پایان می رسد محورنگاهِ من خال توست. چرا؟ برای اینکه خال تو همانندِ گوهری گرانبها وزیبا وارزشمنداست ومسلّم است که ارزش وقدرگوهرنایاب وگرانبها را تنها یک کاردان وکارشناس جواهرمی داند.
حافظ دراینجا غیرمستقیم خودرا کارشناس و خبره ی ِ زیباشناختی معرّفی کرده است.
خال نقطه وکانونِ وحدتِ اجزای زیبائیست. پیشترنیزگفته شد زمانی که ما باکسی روبرومی شویم که درصورتش خالی وجود دارد بی آنکه اراده کرده باشیم خال روی او کانونِ توجّه ما قرارمی گیرد. خال درادبیات عاشقانه وعارفانه جایگاهِ خاصّی دارد به عنوان نطفه وکانون زیبایی محسوب می گردد.
همانگونه که حروفات وکلمات از"نقطه" تکثیرمی شود(قبلاً بطورمفصّل توضیح داده شده) خال نیز درعرصه ی زیبایی جایگاهِ نقطه رادارد.
درخم ِ زلف توآن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطه ی دوده که درحلقه ی جیم افتادست
به قدّ و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
احتمالاً حافظ درسرودن ِ این بیت،شاه شجاع را که اززیبایی چهره وقدوقامتِ دلکشی برخورداربوده، مدِّنظرداشته است. اگراین احتمال درست بوده باشد باید به ذوق وقریحه ی حافظ ودانش روانشناختی ِ اوصدها درود وآفرین نثارکرد. چراکه اوبااین بیتِ زیبا به بهترین روش اورا پندواتدرزداده وبه عدالت ورزی ودادگستری تشویق کرده است. حافظ بهترازهرکسی می داند که طبع ِ پادشاهان همانندِ طبع کودکان تُرد وشکننده هست وسخنان درشت وتند رابرنمی تابند. باید آنهارا نه با اَمرونهی، که باتشویق وترغیب تربیت نمودتا کارسازافتد.
معنی بیت: هرآنکس که به لطفِ ظاهرزیبا وقدوبالای رعنا،پادشاه خوبرویان شد اگرروی به عدالت ورزی وبرقراری مساوات نیز نهد قطعاً جهان رانیزبی مددِ لشکر وسپاه تسخیرمی کند. حافظ به نوعی به پادشاه می رساند که تنها زیباییِ ظاهری کارسازنیست وباید زیبایی ِ درونی نیزداشته باشد.
شاه رابه بُوَدازطاعت صد ساله وزُهد
قدریک ساعت عمری که دراودادکند.
ز شعر دل‌کش حافظ کسی بود
آگاه که لطفِ طبع و سخن گفتن دَری داند!‏
دل‌کش: دل‌ربا، دل‌پذیر، دل‌فریب، خوش‌آیند.
دَری: زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده است.
معنی بیت: از نکاتِ لطیف ومضامین ظریف ِ غزلیّاتِ حافظ کسی آگاه می‌شود و آن را درک خواهد ‌کرد که به سخن گفتن دَری آشناباشد. حافظ درآن روزگاران نیز این نکته را دریافته بود که ترجمه ی یک شعربه زبانی دیگر،لطایف وظرایفِ آن را کمرنگ می کند وجزمعنای سطحی نمی توان برداشت هایی بامعناهای پیچده حاصل نمود. تنهادرصورتی می توان ژرفای معنای شعری را درک کرد که به همان زبانی که شعرسروده شده تسلّطِ کافی داشت.
شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین برنفس دلکش ولطف سخن اَش

۱
۳۲۴۵
۳۲۴۶
۳۲۴۷
۳۲۴۸
۳۲۴۹
۵۵۵۰