عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفت
این با طرب و خرمی و فرخی آمد
وان با کرب و محنت و رنج و مرضان رفت
عید آمد و شد عیش و نشاط و طرب آغاز
مه رفت و خرافات گزافات خران رفت
ایام نشاط و طرب و خرمی آمد
هنگام بساط شغب و زرق و فسان رفت
لاحولکنان آمد تا خانه ز مسجد
عابد که به مسجد ز سوی خانه دوان رفت
عید آمد و شد باز در خانهٔ خمّار
شاهد به میان آمد و زاهد ز میان رفت
این طُرفه که با مسجد و سجاده و دستار
زاهد سبک از زهد پی رطل گران رفت
ما هم چله سازیم دگر با می و معشوق
سی روزه به دریوزه انیمانکه زیان رفت
رندانه به میخانه خرامیم و گذاریم
سر در کف آن پای که تا دیر مغان رفت
یعنی به در قبلهٔ عالم، شه آفاق،
سازیم ازین روی که بر یاد شهان رفت
ای ترک بپیما به طرب جام جهانبین
هان وقت غنیمت بشمر ورنه جهان رفت
چندی سپری گشت که بیخون دل خم
خوناب جگر ما را از دیده روان رفت
گلچهربُتا، بادهٔ گلرنگ بیاور
ما را نه جز آن قسمت بر آب رزان رفت
مستم کن از آن سان که خراب افتم تا عید
وآگه نه اگر دی شد و گر فصل خزان رفت
پیش آی و کن از بادهٔ گلرنگ عمارت
ویرانهٔ دل را که به تاراج غمان رفت
یاقوت روانخیز مرا قوت روان دار
ررزی نگری ورنه ز جسمم که روان رفت
در مشرب چشم و لب تو باده حرامست
آن را که کشد جام ز غم، خط امان رفت
ای ترک کماندار که پیکان نگاهت
از راه نظر، ما را تا جوشن جان رفت
تو سروی و هرگز نشود سرو گرایان
وین طرفه که با سرو روان کوه گران رفت
از موی میان، کوه سرینت بوَد آون
پیوند چنین مو را، با کوه، چه سان رفت؟
هر گه نگرم کوه تو، چون چشمه که در کوه-
بینند که از حسرت، آبم ز دهان رفت
بوسیدن آن لب هوسم باشد و از بیم
پیش تو حدیثیم نباید به زبان رفت
نَشْگِفت که رحمت کند و کام ببخشد
پیری چو منی را که به سر، چون تو جوان رفت
پیش آی و بهِل تا لب لعل تو ببوسم
کاندر غمت از جان و تنم تاب و توان رفت
ای ماه زمین، بوسه دریغ ار نکنی به
زان لب که درو مدحتِ دارای زمان رفت
دارای جوانبخت، محمدشه غازی
کش صیت ظفر بر همه اقطار جهان رفت
شاهیکه ز عدلش، به چرا بیژم و وحشت
آهوبره در خوابگه شیر ژیان رفت
ببریست عدوخوار، چو در رزم عنان داد
ابریست گهربار، چو در بزم چمان رفت
تا بوسه زند بر در او وهم بسی سال
بایدش فراتر ز بر کاهکشان رفت
جز در دل بدخواه نشیمن نگزیند-
پرّنده عقابیش که از ناف کمان رفت
تیغش به وغا، گرنه خلیفهٔ ملکالموت-
چونست که بایدش پی غارت جان رفت
در دورهٔ عدلش شده عالم همه آباد
الّا که خرابی همه بر معدن و کان رفت
چون نعره کشد کوسش، در هقعه ز بیمش
از جان بداندیش، بر افلاک فغان رفت
هرجا که پی رزم کند عزم به رغبت
سوزندهجحیمیست که بایمش قران رفت
ماهیست فروزنده چو بر تخت خلافت
مهریست درخشنده چو جامش به لبان رفت
آن روز که می زد ازلی نقشِ دو گیتی
بر رزق دوگیتیش کف راد، ضمان رفت
شاها ملکا دادگرا مُلکستانا
ای کایتِ حُکمت بههمه کون و مکان رفت
اوصاف جلال تو نهشتند به جایی
کانجا نتوان هرگز با پای گمان رفت
تا هست جهان، شاه جهان باش که گیتی
با عدل تو اش، مسخره بر باغ جنان رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره عید مبارک رمضان و گذر آن است. شاعر با شکرگذاری از آمدن عید و رفتن ماه رمضان، تولدی دوباره از نشاط و خوشحالی را توصیف میکند. ایام عید را به شادی و میخانهگردی نسبت میدهد و از زهاد و عابدان که به میخانهها میروند، یاد میکند. در عین حال، شاعر به عشق و می و معشوق میپردازد و به زیباییهای زندگی اشاره دارد. با اشاره به تبدیل غم به شادی و رفع افسردگی از طریق باده و عشق، انتظار میرود که همه در این ایام از زندگی لذت ببرند. در نهایت، شاعر به درستی و عدل پادشاهی اشاره میکند که با حکومتش، جهان را آباد و آرام کرده است.
هوش مصنوعی: عید ماه رمضان رسید و دوران ماه رمضان تمام شد. شکر و سپاس برای این که عید آمده و همچنین برای سپری شدن ماه رمضان.
هوش مصنوعی: اینکه یکی با شادی و خوشحالی و سرزندگی به دنیا آمد، اما دیگری با سختیها، دردها و بیتابیها این دنیا را ترک کرد.
هوش مصنوعی: سال نو فرا رسیده و شادی و سرگرمی شروع شده است. ماه شعبان به پایان رسیده و باورهای باطل و بیاساس از بین رفتهاند.
هوش مصنوعی: روزهای شادابی و خوشحالی و خوشگذرانی فرا رسیده و زمان برپایی جشن و سرگرمی به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: عابدی که از مسجد خارج شده بود، با حالتی بیتاب و پریشان، به سمت خانهاش میآمد، و از طرف دیگر خانه، دوباره به سوی مسجد میشتافت.
هوش مصنوعی: عید فرا رسیده و دوباره جمعی از دوستان در خانهی شرابفروش حضور دارند، در حالی که میهمانان پرهیزگار از جمع کنار رفتهاند.
هوش مصنوعی: این مسأله جالب است که کسی با لباس و ظاهر زاهدانه، در حالی که در مسجد و بر سجاده است، به دنبال پول و ثروت میرود و از زهد واقعی فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: ما هم تصمیم داریم برای سی روز دیگر با شراب و معشوق خود، خوش بگذرانیم و از زندگی لذت ببریم، زیرا از گذشته چیزی برای ما باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: به طور بازیگوشانه و آزاد به میخانه میرویم و سر را در دامان کسی میگذاریم که سالها در میان مغان و اهل میخانه بوده است.
هوش مصنوعی: ما با این هدف به درگاه پروردگار میرویم که یاد و خاطرهی شاهان و بزرگانی که از ما رفتهاند را گرامی بداریم.
هوش مصنوعی: ای ترک، برای شادی به تماشای زیباییهای زندگی بپرداز. بدان که این لحظه را غنیمت بشمار، زیرا که زمان به سرعت میگذرد و ممکن است فرصتی برای لذت بردن از زندگی نباشد.
هوش مصنوعی: مدتی است که بیتابی و درد دل ما مانند خون در جگر، از چشمانمان جاری شده است.
هوش مصنوعی: بنه از گلهای خوشبو و خوشرنگ را برای ما بیاور، ما را از چیزهای دیگری که به ما نمیرسد دور کن.
هوش مصنوعی: مرا به حالتی به سر ببر که به شدت به تو وابسته شوم، تا آنجا که به خاطر تو از پا بیفتم. اگر روزهای خوب گذشته را از یاد ببرم یا فصلی که میگذرد را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: بیا و با نوشیدن شراب خوش رنگ، دل و روح ویران ما را که در دست غمها نابود شده است، دوباره زنده کن.
هوش مصنوعی: ای یاقوتی که حرکت و زیبایی داری، به من نیرو و قوت ببخش. اگر به من نگاه نکنی، روح من از این جسم جدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: در دیدگانت و بر لبانت، نوشیدنی حرام است. آن کسی که از جام غم مینوشد، دیگر نجاتی ندارد.
هوش مصنوعی: ای کماندار زیبا که نگاهت مانند یک پیکان به قلب ما اصابت کرده و جان ما را تار و مار کرده است.
هوش مصنوعی: تو مانند یک سرو بلندی و همیشه بر سر پایت خواهی ماند. جالب اینجاست که با زیبایی و شجاعت خود، مانند سرسبز درخت سرو، به سوی کوههای بلند و دشوار میروی.
هوش مصنوعی: از موی وسط سر، بویی شبیه کوهی به مشام میرسد. این پیوند میان مو و کوه چگونه ممکن است و چگونه اتفاق افتاده است؟
هوش مصنوعی: هر بار که به کوه تو نگاه میکنم، مانند چشمهای در دل کوه که به خاطر حسرت، آبش از دهانش ریخته باشد، حسرت بر دلم مینشیند.
هوش مصنوعی: بوسیدن آن لب برایم آرزوست، اما از ترس حضور تو، نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم.
هوش مصنوعی: عجب است که در این سن و سال، رحمت و نعمت شامل حال کسی چون من شود، در حالی که جوانی مثل تو به راحتی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: به جلو بیا و نزدیک شو تا لبان زیبایت را ببوسم؛ چرا که در غم تو، از جان و جسمم توان و قدرتی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: ای ماه زمین، اگر از آن لب جمیل بوسهای به من ندهی، غمانگیز است، چون در این لب، ستایش یار والامقامِ زمان جاری است.
هوش مصنوعی: محمدشاه غازی، که خوشبخت است، با شهرت پیروزیاش به تمامی نقاط جهان سفر کرد.
هوش مصنوعی: پرچم عدالت یک پادشاه، امنیت و آرامش را برای جانوران به ارمغان میآورد؛ بهطوریکه در سایهچتر آن، حتی آهوها با آرامش کامل در خوابگاه شیرها به خواب میروند و حس ترسی ندارند.
هوش مصنوعی: دشمن در میدان جنگ شجاع و قویپنجه است، اما در مجالس و محافل، مانند باران گوهرآلود سبکبال و خوشچهره است.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به معشوق و بوسه زدن بر در او، باید سالها دورتر از دنیای عادی و رنجها را پشت سر گذاشت.
هوش مصنوعی: پرندهای که از تیر کمان رها شده، فقط در دل دشمنان نمیتواند آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر تیغ او در جنگ نباشد، پس خلیفهٔ ملک الموت چگونه میتواند به جستجوی جانها برود؟
هوش مصنوعی: در زمان حکومت او، دنیا همه جا آباد شده است، جز اینکه ویرانیها فقط به مکانهای معدنی و کانهای استخراجی مربوط میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای کوس او بلند شود، ترس و نگرانی باعث میشود که افراد بداندیش از جان خود سرکوب شده و به آسمان فریاد بزنند.
هوش مصنوعی: هر کجا که کسی با عزم و اراده قوی به جنگ و تلاش میپردازد، همانجا آتش و سختیهای زیادی وجود دارد که باید از آنها عبور کند.
هوش مصنوعی: ماهی که در عرش خلافت میدرخشد، همچون خورشید درخشان است و وقتی آن را به لبانش نزدیک کند، زیباییاش دوچندان میشود.
هوش مصنوعی: در آن روزی که ازل، سرنوشت و تقدیر دو جهان را بر کف دست او رقم زد، تضمینی برای ادامهی زندگی او نبود.
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و دادگر، ای صاحب سلطنت، تو همچون حکمت و دانش در همه جا و در تمام عالم پراکندهای.
هوش مصنوعی: جلال و عظمت تو به قدری بزرگ و بینظیر است که هیچکس نمیتواند با فکر و تصور به حقیقت آن برسد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، تو باید پادشاهی کنی که با کارهای نیک و عدل خود، دنیا را تحت تأثیر قرار دهی و به بهشت جاودانی برسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت
دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت
گر خامه براند گذری پهلو نامش
در نامه نویسید که سر رفت و روان رفت
پروانه که مرد از غم روئی به سر خاک
[...]
شب بیخبرم حرف فراقت به زبان رفت
گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت
روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران
دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت
ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش
[...]
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سی پاره این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ
[...]
افسوس که صاحبدل دانا ز جهان رفت
نی نی غلطم، بلکه جهان را دل و جان رفت
پیرایه دِهِ صورت و آرایش معنی
مرآت دل و دیدهٔ صاحب نظران رفت
یکتاگهر بحر فضیلت که ز عزت
[...]
شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
تیری به کمان آمد بر قصد دل خصم
هم گر به خطا ناگه تیری ز کمان رفت
سلطان جوان آمد شاد و خوش و پیروز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.