گنجور

حاشیه‌ها

امیرمحمد بامداد ماچیانی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

درود
در بیت پنجم/مصرع اول اشتباهی رخ داده است که بنا بر نسخه ی خطی به شماره ی 814845 موجود در کتابخانه ی ملی صورت صحیح این مصرع چنین است:
تن میکند از جان طرب جان دارد از جانان طرب
با تشکر

نادر.. در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷:

شگفتا!..
تشریف داد و رفت.. ندانم ز بیخودی
کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست...

نادر.. در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزلِ شمارهٔ ۹:

عشق آدمیت است..

تورج بخشایشی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

در زمان حافظ من غازان خانی وجود داشته که هر من معادل 800 گرم یا به قولی یک بطر بوده. از باده ی کهن دومنی یعنی دوبطر شراب کهن

sajad در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲ - نعت پیغمبر اکرم (ص):

سلام معنای بیت اکسیر تو داد خاک را لون وز بهر تو آفریده شد ... چیه؟؟ کلمه آخر بیت به چه معناست دقیقا؟؟

مجتبی طلائیان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

با درود به سعدی بزرگوار و همه انسانهای خوب،
کاش خدا باوران بهنگام شوق معبودشان و در رسای الاهشان به حمد وثنای او بسنده می کردند و اینقد به ما ناباوران بد و بیراه نثار نمی کردند.

مازیار طهماسب نیا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۳۵ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

کرد این خیال وهم غلط کار تا غبار ...معنی این بیت با توجه به بیت اول کامل می شود ؛ خیال وهم یعنی کسی که اندیشه اش موهوم است و غلط کار کسی که فعلش خطاست .
در مجموع منظورش انسان بد اندیش و بدکار در واقعه کربلاست و مفهوم بیت اینکه آن انسان موهوم اندیش و خطا کار ؛ درخت وجود حسین (ع) را زمین زد و از آن زمین خوردن غباری برخواست و تا عرش اعلی و دامان جلاله خداوند رسید.
درود بر شما.

کمال داودوند در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۷:

تسلیت به مناسبت روز اربعین حسینی
جمع این رباعی از 9817

ددد در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:

عالیه شماها واقعا معرکه اید دوستتون داریم

رضا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
غزلی نغزوزیبا،ساده وروان وبسیار خوش آهنگ که حضرت حافظ، ضمن بیان ِ گوشه ای ازجهان بینی نابِ خویش، دردِ دل خود راباساقی درمیان نهاده است.
"ساقی" درغزلیّات حافظ معانی مختلفی دارد.گاه استعاره ازخودِ معشوق اَزلی ،گاه پیرمغان،گاه معشوق زمینی وگاه به معنای لغوی که همان شراب دهنده است می باشد.
بعضی ازشارحان محترم برپایه ی اعتقاداتِ شخصی وبه قصدِ اختصاصی کردن این شاعر عزیزوسودجستن ازاعتبار جهانی اوکه خیلی دوست دارند ازتمامی اشعارآن حضرت، برداشتهای عرفانی نمایند، ازاین غزل نیزبرداشت عرفانی کرده ومعتقدهستند که منظور حافظ ازباده، باده ی عشق است! غافل ازاینکه باچنین برداشت های نادرست،خواسته یاناخواسته،درحقِ اعتقاداتِ خود وهمچنین این رندِ روزگاران، جفا روامی دارند. بانظرداشتِ لَحن کلام ومعنا ومفهوم عبارتِ ساقیا برخیزو..... کاملاً روشن است که مخاطبِ شاعر، ساقی به معنای شراب دهنده وپیشخدمتِ میکده هست. زیرا حافظ که استادبی بدیل سخن، زبان وادبیّات است هرگز پیر مغان یامعشوق اَزلی یا بزرگان دینی رابا این لحن خطاب قرارنمی دهد که برخیز وبرای من باده بیاور وخاک برسرغم ایّام کن!!!
وانگهی مگرشراب عشق، چای وشربت است که ساقی برخیزد و آن را درپیاله ای ،استکانی ریخته وبه شاعربدهد تا غم روزگاران ازدل بزداید؟!
ادبیّاتی که حافظ دراینجا برای ساقی بکاربرده،کاملاً واضح است که مخاطب،پیشخدمت میخانه هست نه مرشدی چون پیرمغان وامثالهم.
همچنین غم واندوهِ شاعر، غم ودردِ زندگانیست نه غم ِ عشق! بدلیل آنکه غم عشق عزیز وگرامیست وهرگزحافظ آن راباخاک برسرکردن خواروزبون نمی سازد.! بنابراین منظور خواجه ی عزیزازجام،همان شراب وباده ی انگوریست که برطرف کننده ی غم واندوهِ ودلتنگیهاست ودیگرهیچ.
گرچه آنها که درهنرآسمان وریسمان به هم بافتن مهارت کافی دارند بااین دلایل روشن قانع نشده وبراین باوربوده وخواهندبود که می توان ازاین غزل نیزمعنای عرفانی برداشت کرد!! درآنصورت ناگزیریم "ساقی" را استعاره ازجبرائیل! یامیکائیل! درنظر گرفته وادّعاکنیم که حافظ درعالم مکاشفه دچارغم واندوهِ فراقِ معشوق اَزلی شده وناچاراً دست به دامن جبرائیل یا.... گردیده تا ازسرچشمه ی فیوضاتِ الهی جامی بدست آورد!!
صدالبته که بسیاری ازغزلیّاتِ حافظ، عارفانه ومنظور وی ازشراب،شرابِ عشق ومحبّت ومعرفتست. امّا نیاید این حقیقتِ انکارناپذیررا ازنظردورداشت که حافظ عزیز ودوست داشتنی، شراب انگوری رانیزدربسیاری ازغزلها مدِّ نظرداشته وبه احتمال ِ قریب به یقین، گهگاه نیزمصرف می کرده است........بگذریم.
"خاک برسرکن غم ایّام را" یعنی با جامی ازشراب که زُداینده ی غمهاست، غم روزگارراخنثی کن وازبین ببرودردلِ خاک مدفون ساز.
معنی بیت:
ای ساقی برخیز وجام شراب رابه من بده تاغم واندوهِ روزگار را ازدل بزُدایم.
تانقش غم زدورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم ومُداوا مقرّر است.
ساغر مِی بر کفم نه تا ز بَر
برَکشم این دَلق اَزرق فام را
ساغرمی: جام شراب
برکفم نه: به دستم بده
زبَر: ازتن
بَرکشم: بیرون کنم، دربیاورم
دَلق: خرقه ی پشمینه،لباس صوفیگری
اَزرق فام: کبود ونیلی رنگ
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی، ساقیا جام شراب را به دست من بده، تا( بانوشیدن آن مست شوم ودرعالم مستی وراستی،جسارتی پیداکنم) واین خرقه ی نیلی رنگِ صوفیگری را(که آلوده به ریا وتزویراست) ازتن خارج کنم.
حافظ بیش ازهرچیزی، ازخرقه ی تزویرِصوفیگری بیزاراست وهمواره آن رانمادِ خودپرستی وخودنمایی می داند.
من این دَلق مُرقّع رابخواهم سوختن روزی
که پیرمی فروشانش به جامی برنمی گیرد!
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
ترکیب ننگ ونام، درنظرگاهِ حافظ، همان آوازه ی خوشنامی ِکاذبِ شیخ وزاهد وصوفی ِ ریاکارست که بافریبِ خلق حاصل می گردد وهمین خوشنامی دروغین است که دراصل چیزی جز ننگ نیست.
معنی بیت:
اگرچه شاید این سخن من(اشاره به بیتهای پیشین) برای خردورزان وبزرگان شهر، خوشایند نخواهدآمد وبرای من بدنامی را رقم خواهدزد، بااین حال من نه نام نیک را می خواهم نه ننگی که صوفیان وزاهدان ریاکاربرای خودخریده اند(ای ساقی باده بیاورو.....)
برای انسان آزاده ووارسته ای چون حافظ، حتّا نام نیک نیزهدف نیست وهیچ ارزشی ندارد. چراکه نام نیک نیزچه بسا ممکن است سببِ غرور وخودباختگی شده وصاحب خودرا به انحراف بکشاند. انسان آزاده هرگز به دنبال نام نیک وکسب شهرت تلاش نمی کند زیرا اوایمان دارد که اگرنیّاتِ درونی اش پاک باشد ودرراه درست گام بردارد، خودبخود نام نیک نیز ازاوبه یادگارباقی خواهدماند. چنانکه می بینیم با اینکه حافظ دراغلبِ غزلیّاتِ خویش ازنام وشهرت وآوازه بیزاراست امّا قرنهاست که آوازه ی او فروننشسته وبنظرمی رسد تاجهان باقیست نام وشهرت اونیز باقی خواهدماند.
ازننگ چه گویی که مرا نام زننگ است؟
وازنام چه پرسی که مراننگ زنام است!
باده درده چند ازاین بادِ غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
باده درده: شراب بیاور
باد غرور: خودپسندی،خشکه مغزی وتوهّم ِ منزّه بودن وپاکدامنی
ساقیا، باده وشراب بده(تابه مستی وبیخودی وراستی برسم) تاکی ازاین بادِخودشیفتگی و وخودپرستی،ماهیّت وذاتِ خودرا به بازی گیرم.؟
حافظ دراینجا خودرا درلباس صوفیگری تصوّرنموده واز احوالاتِ ناخوشایندِ شخصی درخصوص خودپسندی ومنیّتی سخن می گوید که ازپوشیدن خرقه وخودنمایی حاصل می شود. ( شایدهم غزل مربوط به دورانی بوده باشد که حافظ برای مدّتِ کوتاهی درجستجوی حقیقت به جرگه ی صوفیگری پیوسته بود) حافظ که درونی پاک دارد، ازهوا وهوس وخودخواهی،دلش به دردآمده ودست به دامن ساقی شده است تا غبارمنیّت وخودشیفتگی را به آب باده بشوید.
خدای را به مِی اَم شستشوی خرقه دهید
که من نمی شنوم بوی خیر ازاین اوضاع
دود ِ آه ِ سینه ی نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را
"افسردگان خام" همان صوفیان دلمرده وزاهدان خام طمع هستند که گمان می کنند باآراستن ِ ظاهر به پاکی باطن دست یافته اند.لذا دیگران را گناهکار وخودرامنزّه وپاک می پندارند.
معنی بیت: ساقیا، ازسینه ی همیشه نالان من، آه های آتشناک برمی خیزد، دودِ حاصل ازاین آتش، چشمان ِ این پژمرده دلانِ خام طمع را می سوزاند. (بشتاب جام شرابم ده تا این آتش فرونشانم)
درجایی دیگرخطاب به زاهد پشمینه پوش می فرماید:
نمی ترسی زآهِ آتشینم
تودانی خرقه ی پشمینه داری
مَحرم راز دلِ شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص وعام را
مَحرم: آشنا،همدل
شیدا: عاشق
خاص وعام: ازدوستان وآشنایان نزدیک وازعموم مردم
همچنان خطاب به ساقی میکده هست.
معنی بیت: (ساقی خیز وشراب بیاور) بی همدم وتنها شده ام به عشقی گرفتارم(عشق زمینی باتوجّه به بیت های پیشین وبیت های پیش رو) وکسی ازدوستان وناآشنایان را شایسته ی همدلی نمی بینم که سفره ی دل پیشش بگسترم وازرازدل عاشق پیشه ام بگویم.
عاشق روی جوانی خوش ونوخاسته ام
وزخداصحبت اورا به دعا خواسته ام
با دلارامی مرا خاطرخوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
دلارام: محبوبی که به عاشق آرامش می بخشد. درمصرع دوّم آرام عاشق را ارازبین برده، وآرایه ی تضادآفریده است. آرایه ای که حافظ سخت علاقمند خَلق آن دراشعارخویش است ودراغلب بیتها به چشم می خورد.
معنی بیت:
ای ساقی،
خاطرمحزون من فقط با محبوبِ دلارامی شادمان می شود که یکباره وناگهانی دلم را ربوده وآرامش خاطرازمن گرفته است. معمولاً عشق های زمینی اینچنین هستند،آدمی به ویژه آنکه عاشق پیشه نیز باشد با مشاهده ی یک سیمای دلرُبا(فارغ ازجنسیّت)نه یکدل بلکه ناگهان عاشق وشیدا می شود. حافظ صرفنظرازآنکه سرحلقه ی عارفان ورندان ووارستگان بوده وهست، ماهیّتاً دارای روحی لطیف واحساسی داشته وفردی نظرباز،شیدا وعاشق پیشه بود. اوهراز چندگاهی،دل به دلستانی می سپرده وشیدایی پیشه می کرده است. ناگفته نماندکه عشق زمینی برخلافِ تصوّرزاهدان ریاکار، موهبتی الهیست ودرصورتِ مواظبت ومراقبتِ عاشق، اندک اندک تبدیل به عشق آسمانی وحقیقی می گردد.به عبارت دیگر کسی که طعم عشق زمینی نچشیده وچندوچون عاشقی بی خبرباشد ممکن است درعشق آسمانی نیزبه جایی نرسد. درحقیقت عشق مجازی پلی به سوی عشق حقیقیست.
مرامِهرسیه چشمان زسر بیرون نخواهدشد
قضای آسمان است این ودیگرگون نخواهدشد.
ننگرد دیگر به سَرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
ننگردبه سرو: یعنی میل ورغبتی به سرو وسمن نکند.
سیم اندام: یعنی تنش مثل نقره سپید وتابان است. چنانکه امروزه بدن برنزه رامی پسندنددرقدیم سیمین تنان رامی پسندیدند.
دلسِتانی دلم راربوده ومراشیدا وشیفته ی خودکرده که هرکس اورا ببیند عاشق وشیدا می شود ودیگرمیل باغ وسرو وچمن نخواهدکرد.قامتش ازسرونیز دلرباتر وزیباتراست.
مرا وسروچمن رابه خاک راه نشاند
زمانه تاقصبِ نرگس ِ قبای توبست.
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
دربیت پایانی طبق روال معمول، حافظ خودرا ازنگاه دیگری دیده ومی فرماید:
ای حافظِ شیدا وعاشق پیشه، شکیبا وصبورباش ،سختی ها ومشکلاتِ عشق را تحمّل کن وپا پس مگذار،سرانجام پاداش خودرا خواهی گرفت وکامیاب خواهی شد.
صبراست مراچاره ی هجران تولیکن
چون صبرتوان کرد که مقدورنمانده است

بهرام مشهور در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹:

گشادن = گشاد کردن ، باز کردن از طریق گشاد گردن گشودن = باز کردن بطور کلی پس :
بگشودم همه بندهای مشکل به حیل
هربند گشوده شد به جز بند اجل

بهرام مشهور در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱:

بسیار از جناب امین کیخا سپاسگزارم که کیاده و کیادگی را به من آموختند . قبلاً نمی دانستم

بهرام مشهور در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷:

این شعر به همین ترتیب درست است و ایرادی ندارد

بهرام مشهور در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵:

جناب حاجیکلایی سپاس از دست نوشته جذاب شما از شعر خیام . فقط یک ابهامی حالا برایم پیدا شده که تا به حال نه خود متوجه آن بوده ام و نه شاید کس دیگری و آن آخرین مصرع شعر خیام است که نگاشته اید و می دانم که این شعر از خود خیام است ولی چرا خیام گفته : اندر دوجهان که را بود زهره این ؟ ! مگر خیام به دوجهان باور داشته ؟!

همایون در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷:

حقیقتا شعری توانمند و خالص است
وجود ما سه بخش تن‌ و جان و دل‌ دارد و برای همه روشن است
کار تن‌ فهمیدن و اندازه گیری و بزمان و مکان در آوردن است تا به حرکت خود سر و سامان دهد
کار جان خوشی است و دنبال شنیدن خبر‌های خوش است، آب و هوای خوب و یار خوب شعر خوب نغمه و بوی خوش لیکن از ناخوشی‌ها رنجور میگردد
کار دل‌ کاری کارستان است و آن‌ دیدن است دیدنی ویژه که آنچه ببیند خودش نیز همان میشود این دیدن کار چشم و تن‌ نیست
دل‌ به دل‌ اینگونه راه پیدا میکند عاشق معشوق میشود و هرگز از سخن دل‌ ناخوش نمیشود چون همه یگانه و با همند و همکار در کاری ویژه که تن‌ از آن‌ سر در نمیاورد ولی از زیبایی و شادی آن‌ هم جان و هم تن‌ برخورارند

رهگذر در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:

با سلام. درسته که پس از گذشت سال ها املای 100 از سد به صد تغییر پیدا کرده ولی نباید بنا به نظر خود تغییری در املای شعر یا کلمات ایجاد کنیم. این کار شما خلاف قوانین کپی رایت هم هست. شعر یک اثر معنویه که باید به همان صورت و سبک حفظ بشه. مثل این میمونه که برای یک بنای تاریخی آیفون تصویری بذاری یا درب چوبی اون رو عوض کنی و درب برقی کار بذاری. به قول دوستمون اگر هم خواستید میتونید در پاورقی توضیح بدید. افراد در جایگاهی نیستن که بتونن در اشعار دست ببرن و تغییری در اون ایجاد کنن.

همایون در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

جفتی معنی یکسانی، پیوستگی، یاری، هماهنگی، برابری، همگونی، همپائی میدهد
داستان هستی‌ داستانی‌ بی‌ آغاز است آغاز آن‌ تنها توانایی و رهایی و آزادی است
بی‌ رنگی‌ و بی‌ مکانی، بی‌ زمانی، نه شادی و نه روشنایی
تنها چیزی که همیشه بوده و هست عشق نامیده میشود
داستان هستی‌ با عشق ادامه میابد و با عشق هم پایان میپذیرد اگر پایانی داشته باشد
داستانی‌ که هست و بسیار شنیدنی داستان دو دوست است
رازی‌ که مثل روز حس و دریافت میشود اما مثل شب قابل بیان نیست
تنها شاعران هستند که هستی‌ گاه کلامی و پیامی را از لبانشان بیرون میریزد

نادر.. در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۴:

گفتم تو کیستی گفت مراد همه
گفتم من کیستم گفت مراد مراد..

شیخ حسن در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۶ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۷:

با درود
گرما به نادرست است
گرمابه درست است
با سپاس.

عمر شیردل در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

در نسخه دیگر بیت اول ، مصرع اول ، چنین آمده : راز ها را در میان خواهم نهاد

۱
۳۲۲۸
۳۲۲۹
۳۲۳۰
۳۲۳۱
۳۲۳۲
۵۶۲۸