گنجور

حاشیه‌ها

کسری یاوری در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

این شعر را علیرضا قربانی به زیبایی اجرا کرده است.
در بیت سوم مصرع دوم؛" بر لبم جان نیز پنداری (به دیدار) آمدست" نیز می‌تواند درست باشد که به نظرم ظرافت شعری بیشتری نسبت به (... بدین کار آمدست) داراست...

رضا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:

مـرا عهـدی ست با جانـان کـه تـا جـان در بـدن دارم
هـواداران کـویـش را چـو جـان خـویـشـتـن دارم
عَـهـد : پـیـمان ، قرارداد
هواداران : دوستداران ، عاشقان
معنی بیت : با معشوق ومحبوب خویش عهدوپیمانی بسته‌ام که تا زنـده‌ هستم دوستداران وارادتمندانِ کویش را همانند جان ِ خود عزیز ومحترم بدارم.
بعضی ازشارحان دوست داشتن ِ هواداران ِ کوی معشوق ازطرفِ عاشق را قابل قبول نمی دانند وبراین باورند که شاید این عهد وپیمان ازسوی معشوق وبرای آزمودنِ عاشق به اوتحمیل شده باشد! همانگونه که معشوقه ی شیخ صنعان کارهایی مثل خروج ازشریعت، خوک چرانی ،زُنّاربستن وووووبه عنوان ِ شرطِ پذیرش ِ عشق ِاومطرح کردوشیخ نیزبی هیچ چون وچرایی همه ی آنها راپذیرفت وانجام داد!
امّا هرگزچنین نیست وباید دانست که حافظ درعاشقی نیزهمانند سایر خصوصیّاتش بادیگران متفاوت است. درست است که عاشق دوست ندارد که جز خودش، کس ِدیگری گِرداگردِ معشوقش حضورداشته باشد، امّامی توان گفت که دراینجا نیزحافظ دست به ساختارشکنی زده وپیمانی بسته که دوستداران معشوق را نیز دوست داشته باشد. ضمنِ آنکه شاید منظورحافظ از"هواداران" بادصبا وامثالهم بوده باشد، چراکه درغزلی دیگربه روشنی این منظور رابیان کرده است:
ازصباهردَم مشام جان ماخوش می شود
آری آری طیبِ انفاس ِ هواداران خوشست
صـفـای خـلـوت خـاطـر از آن شـمـع چـَگِل جـویـم
فـروغ چـشـم و نـور دل از آن مـــاه خُـتــن دارم
چین و چگل : چین ُ چ َ گ ِ ل ، سرزمین چین (ترکستان شرقی ) و ناحیه ٔ چگل (در ماوراءالنهر) و درشعر شاعران قدیم این دو نام پیاپی آمده اند. حافظ شمع چگل رابکاربرده ومنظورش تاکیدی برزیبابودنِ معشوق است.
فروغ : پـرتـو ، روشنایی
خـُتـَن : ختن در جنوب غربی استان سین جیانگ(سنجان )واقع است و از دیرباز به صدوریَشم و تولیدات ابریشمی معروف بوده است با آنکه در منابع ایرانی امتیاز ختن در داشتن آهوان مشکین و نافه ی ختن و صدور مشک از آنجاست و همین ارتباط مشک باختن موجب شهرت آن در دنیای قدیم شده است. "شمع چگل" و "ماه ختـن" هردو استعاره از محبوب و معشوق زیبـارویست.
معنی بیت :
صفای خاطر وآرامش ِ درونی ام را مدیون ِ آن محبوب زیـبـا رو هستم وهمینطور روشناییِ چشم و صفا ونور دل هم ازهمین معشوق ِ ماهرو دارم .
بادلآرامی مرا خاطرخوشست
کزدلم یکباره بُردآرام را
به کام و آرزوی دل چـو دارم خـلـوتـی حـاصـل
چه فـکـر از خُبـث بـدگـویـان مـیـان انـجـمـن دارم
کام : مُراد وخواسته
خـُبـث : پـستی ، پـلـیـدی
"خـلـوتی حاصل داشتن" یعنی به خلوتـسرای معشوق دسترسی داشتن وبرقراری وصال با معشوق
معنی بیت : وقتی که وصال برقراراست ومن مطابقِ خواسته و آرزوهایم به خلوتگاهِ معشوق دسترسی دارم دیگر از بـَدگویان درمحافل وانجمن‌ها که پشتِ سرم حرف می زنند باکی نـدارم. اصل خیال واندیشه ی من وصلت بامعشوق بود که اکنون اتّفاق افتاده باقی دیگرسهل است.
دلت به وصل گل ای بلبل چمن خوش باد
که درچمن همه گلبانگِ عاشقانه ی توست

مـرادرخانـه سـروی هست کـانـدر سایـه‌ی قـدّش
فـراغ از سـرو بـُسـتـانیّ و شـمـشـاد چـمـن دارم
سرو : استعاره از معشوق بلند قد است
"فـراغ" به معنی آسودگی خاطر است معنی بیت : در خانه محبوب بـلـنـدبالایی دارم (احتمالاً همسرش می باشد)که در زیر سایـه‌ی لطف و محبّتِ اوآسودگی خاطردارم وهیچ نیـازی به سایه‌ی سرو باغ و شمشادِ چمنزاران نـدارم .
حافظ ِعاشق پیشه اینبار معشوقی به دست آورده که اورا ازهرنظر ارضا نموده وبه آسایش خاطررسانده است. اودیگر به هیچ زیباروی دلستان،توجّهی ندارد.
ننگرد دیگربه سرواندرچمن
هرکه دیدآن سرو سیم اندام را
گـرم صدلـشـکـرازخـوبـان بـه قـصـد دل کمـیـن سازنـد
بـحـمـــداللهِ وَ الـْمـنـّة بـُـتـی لـشـکـر شـکـن دارم
معنی بیت :درادامه ی بیت قبلی، اگرصدلشکراززیبارویان با هدفِ ربودن دل وجلبِ توجّهِ من،درپیرامونم کمین کنند، خدا را شکر و سپاس که دلـبـر زیبایی دارم وجَذَبه وزیبایی ِ او لشکرشکن است وهمه ی زیبارویان را شکست می دهد.
به تنگ چشمی ِ آن ترک لشکری نازم
که حمله برمنِ درویشِ یک قبا آورد.
سـزد کـز خـاتـم لـَعـلـش زنـم لاف سـُلـیـمـانـی
چـو اسـم اعـظـمـم بـاشـد ، چـه بـاک از اهـرمـن دارم
خاتـم : انگشتری
لَعل : یاقوت، استعاره از لبِ معشوقست "خاتم لَعلش" انگشتری که نگین آن یاقوت باشد. دراینجا لب یاربه اینچنین انگشتری تشبیه شده ودرنظرگاهِ شاعردرنگین ِ(یاقوت) این انگشترهمانند انگشترسلیمان اسم اعظم حک شده است.
سلیمان به مَددِ اسم اعظم، حکومتی مجلل داشته و همه چیز تحت فرمان او بـوده و زبان جانوران رانیز می‌دانسته است .گویند تمام قدرت و حکومت وی به خاطر"اسم اعظم" بوده که بر نگین انگشتری او حک شده بـود.
معنی بیت : بااین گنج باارزشی که دراختیاردارم(لبِ سرخ معشوقم) شایسته است که ادّعای سلیمان بودن بکنم ! وقتی که چننین خاتمی دردسترس من است که بر آن اسم اعظم حک است دیگر هیچ باکی از شیطان نیز نـدارم .!
دهان تنگِ شیرین اش مگرملکِ سلیمانست
که نقش خاتم لَعلش جهان زیرنگین دارد!
الا ای پـیـر فـرزانـه مـکـن عـیـبــم ز مـیــخـانــه
کـه مـن در تـرک پـیـمـانـه دلـی پـیـمـان شـکـن دارم
الا ای پیرفـرزانه : دراینجا به طنز وطعنه آورده شده زیرا روشن است که خطاب به زاهد وصوفی وامثالهم که باشراب مخالفند می باشد.
این پـیـر"پیرمغان"نیست بلکه پیـر متشرّعین است که حافظ را ازمیخوارگی منع می کند.
معنی بیت : ای پـیـرعاقل وفرزانه! برمن به سببِ رفتن به میخانه خُرده مگیروبیهوده ممانعت مکـن! زیـرا که من دلِ پیمان شکنی دارم اگرهم برفرض محال از شراب تـوبه کـنم،اطمینان داشته باش که طولی نخواهدکشیدوتـوبه‌ی خود را خواهم شکست.
توبه کردم که نبوسم لبِ ساقیُّ وکنون
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم!
خـدا را ای رقیـب امـشـب زمـانـی دیـده بـر هـم نـِـه
کـه مـن بـا لـعـل خـامـوشـش نـهـانی صـد سخـن دارم
رقیب : مراقب ، نگهبان درگاهِ معشوق لـعـل : استعاره از لب معشوق

معنی بیت : ای نگهبان محض ِ رضای خدا چندلحظه چشمانت را بربند ومن ومعشوق را راحت بگذار. من با آن لبهاکه درعین ِسکوت وخاموشی، اشارات وحرکاتِ دلبرانه ی زیادی دارند کاردارم! می خواهم از لبانش کام بگیرم.
"صدسخن دارم" کنایه ازمی خواهم آن لبها راببوسم وکام بگیرم است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که دردلم افتادچوجام ونشد!
چـو در گلـزار اقـبـالـش خـرامـانـم بـحـمـد الله
نـه مـیـل لالـه و نـسـریـن نـه بـرگ نـسـتـرن دارم
گلزاراقبالش خرامانم : سرنوشت، بخت وشانس به گلزار تشبیه شده است. یعنی درسرنوشت اوهستم،اومراپذیرفته و بختمان به هم گره خورده است.
بـرگ : معانی مختلفی دارد:1- برگ ، گلبرگ 2- میل و آرزو
"لاله" ، "نسرین" و "نستـرن" هم می‌تواند نام گل هستند
معنی بیت : خدا راشکر اکنون که در گلزار سرنوشتِ معشوق باخوشی وناز قدم می‌زنم، اکنون که معشوق مراپذیرفته واقبالمان به هم گره خورده است، دیگر نه میل دیدن لاله و نسرین دارم و نه آرزوی دیـدن نـسـتـرن!.آغوش یار گلستانی بی نظیراست که مرا ازداشتن باغ وچمن وگلشن بی نیاز می کند.
زین خوش رقم که برگلِ رخسارمی کشی
خط برصحیفه ی گل وگلزارمی کشی
به رنـدی شـُهـره شد حـافـــظ میـان همدمان لیکن
چـه غـم دارم که در عـالـم قـوام الـدّیـن حـسـن دارم
شـُهـره : مشهور ، زبـانـزد
رنـدی : آزادگی ووارستگی ازقید بند،آزاداندیشی دراینجا بی بندوبار
"قوام الدین حاجی حسن "ازوزرا ودولتیان ِ عصرحافظ بوده وباحافظ روابطِ دوستی ِ صمیمانه ای داشت. "حاجی قوام" به کرم و بخشش ، ادب پروری و برپایی مجالس شعر و شادی و شرابخواری مشهور بوده است . حافظ همواره از او به نیکی یـاد کرده است.
معنی بیت : گرچه حافظ در میان دوستان به بی بنـد و بـاری و میخوارگی مشهور شده است، با این وجـود هیچ باکی ازاین موضوع ندارم چرا که دراین دنـیـا دوستی باوفا وجوانمرد همچون "قوام الدین حسن" حامی و پـشتـیـبـان من است. .
نـکتـه‌دانی بـذلـه‌گو چون حـافــظ شیـریـن سخـن
بـخـشـش آمـوزی جـهـان افـروز چون حـاجی قـوام

سلمان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۲:

جسارتا بعضی از دوستان اولش جوری در مورد وزن و قافیه اظهار فضل میکنن که انسان فکر میکنه مرحوم قآنی دوباره پا در عرصه وجود گذاشتن اما بعدش میفرمایند مال چون الف بهش اظافه شده معنی مال نمیده یعنی تا به حال افرودن ویا کم کردن حرفی رو بر کلمات جهت برهم نخوردن وزن و قافیه ندیدن در ضمن در عصر حضرت سعدی اصولا ملا قدرت چندانی نداشتن که بخوان مظهر مردم آزاری باشن.

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸:

حضرت حافظ نظر بلند بوده در همه امور. یه من میشه سه لیتر لامصب.

ابراهیم در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:

با سلام
من متن شعر زیر نیز از خیام نقل شده است آیا درست است؟
در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش
دیـدم دو هزار کـوزه گـویا و خـموش
هــر یک به زبان حــال با مـن گفتند
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵:

صدای سرکار خانم تاجیک زیبایی خاصی به شعر دادند. با تشکر از ایشون.

علیرضا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

جناب حسین آقای 2
مساله حرکت کسره و فتحه و ... نیست. اگر طبق پیشنهاد خانم مهناز این عبارت رو بخونیم، حرف عین کلاً حذف میشه و در دستور زبان فارسی ما چنین اجازه ای نداریم! فقط در باره حرف الف میشه این کارو کرد!

امید سیدیان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲:

سلام و درود فراوان؛
ممکن هست یکی از اساتید، این شعر را تفصیر کند یا توضیح دهد؟
برای مثال من مفهوم ابیات زیر را نمی فهمم:
چشم ببسته ای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز می کنی
یا مثلا
بند که سخت می کنی، بند که باز می کنی
سپاس

علی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

شعر ناقصه

سعید رضایی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

جناب خرم روزگار:
عرض شود ، شما عنوان نمودید حرف اضافه “جز” رانمی توان به عشق اضافه نمود. و از طرفی نظر خانم مهناز را 101% تایید نمودید . در صورتیکه ایشان نوشته اند:
"به گمانم ناقص است ، شاید اینطور باشد:
بجز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند"
باز هم سپاسگزارم .

آصف همتی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیه‌السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن:

به نظر می‌رسد مصرع دوم بیت بیست و هفتم این طور باشد: ای منزه از «بیان» و ...
در ضمن شماره‌گذاری شدن ابیات هم می‌تواند مفید باشد.

نادر.. در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷:

گر مرد ره نه‌ای تو بر بوی گل چه پویی؟
رو باز گرد کاین ره، پر خار می‌نماید..

کمال داودوند در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۴۴:

گنجور یان عزیز جمع این رباعی از 5744

یاقوت در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۷ - آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی آتش کی هر که این بت را سجود کند از آتش برست:

حامد کهن دل عزیز
آدرس غلط به خلق خدا دادن و خلق را گمراه کردن از گناهان کبیره ست برادر
مولوی به جد مخالف متوسل شدن بود
آنجا که سرود:
من نخواهم لطف مه از واسطه
که هلاک قوم شد این رابطه
شاید روشنترین بیان را ر مورد متوسلین و قوم دعای توسل خوان داشت.
اما در مورد بیتی که گفتی شاید منظور حضرت این بود که به جز از سرچشمه راضی نشوید:
دست را اندر احد و احمد بزن...

شمس شیرازی در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

بابک جان
بر این باورم که اگر مانای خرد عقل است، عقل نیز به مانای خرد است، سرکار خود دانید
دودیگر بیت فارسی، جایی دیده ام همان است که تازیان شعر میگویند!
سدیگرمن بهره هوشی بالایی ندارم ازینرو گاه دریافت مانای
آنچه مینویسید برایم دشوار است .
و سرانجام بی حول وقوه الهی ،بر پایه توانایی خویش
سالها پیش از آین خیلی محکم تو گوش مدرک زده ام!!
ساشا از مصدر ساشاییدن است ؟؟ به مانای سالم و شاد بودن؟؟

ناشاعر در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۰:

چرا این رباعی هم به نام منوچهری (شماره 5) ثبت شده؟
روی هم رفته سرگردانم این رباعی زیبا رو کی سروده!

سینا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

صدای بی نظیر استاد افتخاری و ساز استاد ذوالفنون شاهکاری شده

رضا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
مِهر : علاقه ، محبت ، مهر به معنای خورشید با آسمان ایهام تناسب ظاهری ومعنایی دارد. ازاین تناسب، چنین به ذهن متبادرمی گردد که همچنانکه اقبال ِخورشید و آسمان به یکدیگرگِره خورده، سرنوشتِ من نیزبا مِحبّتِ سیه چشمان گره خورده وتغییری دراین گره خوردگی ایجادنخواهدشد.
قضای آسمان: حکم الهی وتقدیراست.
علاقه و محبتی که من نسبت به سیه چشمان دارم ازبین رفتنی نیست وتازمانی که من زنده هستم این اشتیاق بامن خواهدبود. این علاقمندی درتقدیر و سرنوشت من هست وبی تردیدحکم ِ الهی تغییر پذیر نیست.
صدالبته که حافظ به قضا وقدر(به این شکل) اعتقادی ندارد. روشن است که مصرع دوّم را برای بستن ِ دهان ِ زاهد وعابد وصوفی که به قضاوقدر شدیداًمعتقدهستندبیان کرده وازنگاهِ آنها وبه عبارتی بادرنظرداشتِ باورهای آنان آورده است تا بیش ازاین مزاحمت ایجادنکند واعتراضاتشان را پایان دهند. حافظ برای قانع کردن ِ آنها ازمنطق وسلاح ِ خودآنهااستفاده کرده است. مثلِ این است که به آنها می گوید مگرشما به قضاوقدرمعتقدنیستید؟ خوب این موضوع که: "من مهرسیه چشمان را زسربیرون نخواهم کرد" نیز قضای آسمان است وتقدیر من چنین است بنابراین من مقصّرنیستم!
حافظ دراین بیت پای پافشاری برعاشق پیشگی می فشارد وباشهامت وشجاعت، بی آنکه ازانگ واتّهامهاتِ بدگویان ِ کینه توزباکی به دل راه دهد، باافتخار وغرورعشقبازی وعلاقمندی به زیبارویانِ سیه چشم را طریق ومذهبِ خویش اعلام می کند.
من نخواهم کرد ترکِ لعل یار وجام می
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.
رقیب آزار ها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
رقیب : نگهبان یار
رقیب مرا آزارها وشکنجه هاداد (به طنز می گوید فرمود) رقیب بانامهربانی مراطرد کرد وازنزدیک شدن به یار ممانعت کرد. اوآنقدرجوروجفاکرد که دیگرهیچ جای صلح وآشتی نمانده است. شاعردرمصرع دوّم ازلاعلاجی واز روی عجز وناله باخودمی گوید: آخراین رقیب چگونه ازعواقبِ کار خویش نمی هراسد؟ مگرباورندارد که آهِ عاشقان (سحر خیزان)سرانجام به آسمان خواهدرسید ودامن ستمگران را خواهدگرفت !
رقیب می توانداستعاره از زاهدان ومتولیّان ِ یکسویه نگر ومتعصّبین ِ جاهلِ سُنّی(وهابیّون- داعش وتکفیرهای خودپسند)باشد که درهمه ی دوره های تاریخی باعناوین ِ گوناگون حضورداشته وباخشک مغزیِ خشونت آمیز، با روشنفکران ِ دلسوز جامعه همچون حافظ جنگیده وآنها رابا اتّهاماتِ واهی ازدرگاهِ یار رانده اند. آنها چنین می پندارند که ملایک وفرشتگانِ روی زمین هستند وحق دارند که هرکس دنباله رو وپیرو آنها نباشد سرازتنشان جدا کنند.! اینان درواقع معشوق اَزلی را درانحصارخودگرفته وبراین باور غلط اصرارمی ورزند که برای رسیدن به حق،راهی جزپیروی ازافکارپوسیده اشان نیست ودِگراندیشان مستحقّ ِ مرگ ونابودی هستند. درصورتی که به اندازه ی تک تک افرادبشریّت راهِ رسیدن به سرمنزل مقصود وجود دارد وکسی حق ندارد باتفتیش ِ عقاید، دیگری رابه زور شلّاق وشمشیر،مجبوربه تغییرروش ِ اندیشیدن ودست برداشتن ازباورها واعتقاداتِ شخصی نماید.چنانکه حضرت حافظ می فرماید:
همه کس طالبِ یارند چه هوشیار وچه مست
همه جا خانه ی عشقست چه مسجدچه کُنشت
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد.
درادامه ی سخنان قبلی،حافظ اگربه" قسمت وقضاوقدر" اعتقاد داشت هرگز غزل: "بیا تا گل برافشانیم ومی درساغراندازیم فلک راسقف بشکافیم وطرحی نودراندازیم رانمی توانست بسراید" روشن است که این غزل وغزل های بسیاری دیگرازاین دست، تنها ازطبعی عصیانگر وناآرام برمی آید که سرش به دنیی وعقبی فرونیاید. حافظی که ما می شناسیم یک انقلابی، روشنفکر ووارسته ایست که صدهاسال جلوتراززمان ِ خویش می اندیشیده است! اونه یک شاعربی بدیل بلکه اسطوره یِ حماسه ساز ِ ساختارشکنی،بُت شکنی وظلمت شکنیست که برزمین وزمان می شورد تامُشتِ حُقّه بازان ِ متعصّبِ خودبین راباز وبارسواشدن ِ آنها، مردم به آگاهی ودانایی برسند.
دراین بیت نیز طنز وطعنه وتمسخر زاهد وعابد کاملاً مشهوداست. به زبان آنها وبادرنظرگرفتن ِ باورهای آنان می خواهدپاسخ دندان شکنی به آنها بدهد ومی فرماید:
روزی که من خَلق شدم سرنوشتِ من اینگونه رقم خورده که من عاشق و رند وآزاد باشم. رندی درتقدیرمن نوشته شده وبراساس ِ باورها واعتقاداتِ خودشما (متحجّران وخشک مغزان)روشن است که فرمان الهی که از ازل رقم بخورد کم و زیاد نمی شود.
حافظ بهترازهمه می داند که اگر بازبانِ خودآنها وبامنطق ِ خودآنها حرف بزند زودتربه نتیجه می رسد و آنهازودتر شکست می خورند.
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوان قسمتم
خدا رامُحتسب ما را به فریادِ دف و می بخش
که سازِشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهد شد
دراین بیت حافظ طنز وطعنه رابرجسته تر وبی پرده ترازقبل، چاشنیِ سخن قرارمی دهد. شرع را که شدیداً درآن روزگاران،درانحصارِکامل ِیکسونگرانِ متعصّبِ تکفیریست وباموسیقی مخالفت می وَرزد، به ساز تشبیه کرده است!! وبدتر ازآن،طعنه ایست که به مُحتسب ومامورینی می زند که آمده اند تااو رابه جرم ِ گوش دادن به موسیقی دستگیرکنند ! اوازآنها می خواهد اورا به حُرمتِ آوازِ دَف ونی ببخشند!!!
مُحتسب: ماموررسیدگی، مامورشرعی-حکومتی ِ اَمر به معروف ونهی ازمنکر
معنی بیت: باطنزوطعنه وتمسخرخطاب به محتسب می فرماید:
ای محتسب تو را بخدا سوگند می دهم، به حُرمتِ ناله های دف و نی، ازخطاهای ما(عیش وعشرت وگوش دادن به موسیقی که ازنظرگاه شرع گناه محسوب می گردد) درگذر. ای محتسب نگران مباش، بااین عیش وعشرتِ اندکی که ما داریم به شریعت لطمه ای نخواهدخورد! سازشریعت با این ترانه و موسیقی ِما،ناکوک و بی قاعده و بی قانون نمی شود وخللی بر شریعت وارد نمی شود مارابه حال ِخودبگذارتابه عیشمان برسیم.
مکن به حقارت نگاه درمن ِ مست
که آبروی شریعت بدین قَدَرنرود.!
مَجالِ من همین باشد که پنهان مِهر او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
مَجال : فرصت وحدودِ اختیار وتوانایی
"کنار وبوس وآغوش" ازمنظرعرفانی، رازونیازوعشقبازی باآسودگیِ خاطر درجا وگوشه ای اَمن است.متاسّفانه باتوجّه به توضیحاتِ قبلی، گویا این امکان برای شاعر عزیز ما میسّرنیست
معنی بیت: بادرنظرگرفتن ِ شرایطِ بالا وتنگ شدن ِ عرصه بر روشنفکران، می فرماید: فرصت و قدرتِ من تا همین حد است که بصورتِ پنهانی (درخیال و خلوتِ ذهن) به معشوق ِ خویش عشق به وَرزم وبدینگونه بصورت ِخیالی به عشقبازی بااوبپردازم. زمانی که می دانم امکان ِ وصلت نیست ونعمتِ کناروبوس وآغوشش به من ِ نخواهد رسید چه چیزی دارم بگویم؟
مقام اَمن ومی بی غش ورفیق شفیق
گرت مدام میسّرشود زهی توفیق
شرابِ لَعل و جای اَمن و یارمهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
معنی بیت: ای دل الان که شرابِ لَعل فام و جای راحت و آرام در اختیار داری و ساقی باتو مهر بان است ، دیگر چه می خواهی ؟ اگر اکنون روزگار خوشی نداشته باشی کی دیگرچنین فرصتی پیش خواهد آمد؟
امّا مشکل حافظ شراب وجای اَمن وساقی ِ مهربان نیست! دردِ حافظ وصالِ یاراست. اگرهم تمامی مشکلات وموانعی که درشرح بیت های پیشین مطرح شد مرتفع گردد باز حافظ ناکام است ووقتی به کامیابی می رسد که به خودِ یاررسیده باشد.
ساقی ومطرب ومی جمله مهیّاست ولی
عیش بی یارمهیّانشودیارکجاست؟
مشوی ای دیده نقش ِ غم ز لوح سینه ی حافظ
که زخم ِ تیغ دلداراست ورنگِ خون نخواهد شد
ای چشم ِاشکبارمن،اینقدرگریه مکن تو می خواهی بابارش اشک، نقش ِ غم و اندوه راازسینه ی مجروح ِمن بشویی وپاک کنی، تلاش ِ بیهوده می کنی هرگز میّسرنخواهدشد،زیرااین زخم ِخونین از شمشیردلداراست و رنگِ خون بااشک پاک نمی شود.
سوادِ دیده ی غمدیده ام به اشک مشوی
که نقش ِ خال ِ تواَم هرگزازنظرنرود.

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

گمنام جان،
آخ،آخ،آخ...
می دانستم که کار به اینجا می کشد و شما مثنوی هفتاد و دو من را رها کرده و این گوشه اش را می چسبی...
خود گفتی که خلاصه کن وگرنه برایت می آوردم که سرآمدان این کار آلمانها بودند و آنان را با انگلیس و انگلیسیان رابطه نه چندان حسنه، حال آنکه تمامی آنان نیز به همان نتایج رسیدند...
باری،
فلمینگ بریتانیایی دیگری بود و کاشف آنچه که رازش بسی کهنتر از 2500 سال، شما و خاندان در زمان نیاز پنی سیلین استفاده نمی کنید؟...
انقلاب صنعت و موتور محرکه از انگلیس سر برآوردند، حال شما سوار بر کشتی و هواپیما و خودرو (این آخری هنوز به بازار نیامده ولی چه کنیم که در ایران دهه هاست که آمده!) نمی شوی؟...
هولبرن و پرسل نیز از همان دیارند، آیا نباید به موسیقی آنان گوش فرا داد؟...
اگر قرار باشد که شصت و اندی میلیون مردمان را فقط به صرف آنچه که دولت فخیمه شان در این دو قرن بر سر ما آورده به چوب بندیم، آنزمان هیچ ایرانی بابت بدهی حکومتهایش در اقصی نقاط جهان از سیخ و صلیب کشیدن در امان خواهد بود؟ امثال غزنویان تاراجگر و برده بر در تاریخمان بسیارند...
صحبت بر سر زبان است و نه یکی از دهها ده پژوهشگرانش...

خرم روزگار در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

جناب سعید،
عرض شود ، ما عنوان نمودیم حرف اضافه "جز" رانمی توان به عشق اضافه نمود. ما در استادی ایشان شک نمی کنیم و هم در بی توجهیشان به وزن و قافیه
و البته این مساله ای پیچیده نیست.
سپاس می گزاریم.

۱
۳۲۲۷
۳۲۲۸
۳۲۲۹
۳۲۳۰
۳۲۳۱
۵۵۵۱