فرخ مردان در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
به به از این غزل....این بیت رو همه باید آویزه گوش کنیم:
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ......چه توقع ز جهان گذران میداری
شهلا در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳:
حظی بردیم
فرخ مردان در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶:
عجب پراکنده گوییی و تنوع مخاطبی! اما با این وجود زیباست.
بابک چندم در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:
پیش ایرانی میانه ، بجای پیش میانه ایرانی...
بابک چندم در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:
گمنام جان،
با پوزش بابت تاخیر که مشغول چلاندنش بودم، و به شرف همسایه مان قسم تا جایی که می شد چلاندم...
چندمین بابک؟
نمیدانم پیش از من چند بابک دیگر در گنجور بوده اند، از بابت همین هم زدم بابک چندم. شما هم وکیلی و اگر زمانی ته و تویش را درآوردی ندا بده من هم میزنم بابک فلانم...
-***" خشایارشاه" و "خشایار" هر دو اشتباهند، چند و چونش توضیح دراز می طلبد که بیاید...
-آریایی ها و سرزمینها و زبانشان هیچگاه داستان نبوده...شاخه هند و کتیبه داریوش برایتان نقل شد؛ در اوستا نیز سرزمین اصلی آنها آیریانَم وَئیجَ (که در فارسی از "ه " زاید استفاده کرده و می نویسند وَئیجه) خوانده شده که در زمان ساسانیان تبدیل شد به ایران ویج و ایرانشهر و ایران خودمان که از آن می آید...یونانیان نیز سرزمینی را که از ترکستان در آسیای میانه تا پاکستان و از شرق افغانستان تا شرق ایران را در بر می گرفت می خواندند "آریانا"...
طبیعتاً این سرزمینها و زبانهایشان را باید آریایی خواند و مردمانشان را نیز به همان نام،آنگونه که می گوییم انگلیس و انگلیسی، هلند و هلندی، سوئد، دانمارک، لهستان و...(و این توصیه بنده بود، که غربیان این نمی کنند)
-از کهنترین نمونه های این زبانها تا نمونه های متاخرتر تغییرات بسیاری را می توان در آنها دید، که این نیز توضیح بلند بالا می طلبد...
-زبان "نو آریایی یا آریایی نو" خیر، پارسی کهن در کتیبه های داریوش دوم و اردشیر سوم تغییراتی در در دستور زبان نشان می دهد که پیشتر آنرا اشتباهات نویسندگان می پنداشتند، و حال نظریه بر آن که این پسا پارسی کهن (post old persian) یا پیش میانه ایرانی (pre middle Iranian) است.
آری نمونه ها از دیگر پادشاهان به جای مانده، که دو از آنان برایتان نقل شد...
- همه این کتیبه ها را نقش رستم نمی خوانند، که فقط کتیبه ای که در مکانی که نقش رستم نام دارد (و ربطی هم به رستم ندارد) را بدان نام، دیگری را کتیبه بیستون، یا کتیبه شوش، یا کانال سوئز، یا پرسپولیس و ...
-راز گشایی آنان در دو مرحله صورت گرفت، اول خط و یکی دو دهه بعد زبان.
در مرحله اول که از حدود سالهای 1600 میلادی شروع شد بسیاری بسیار دخیل بودند، تا در دهه های اول قرن نوزدهم میلادی دو نفر مستقل از یکدیگر آنرا شکافتند...اولی یک معلم دبیرستان در آلمان به نام Grotefend که در سال 1802 تا مقدار زیادی موفق بود و آنرا شکافت...و دومی یک افسر 25 و شش ساله و گویا معلق شده از کار در گروه مستشارانی که از انگلیس برای تعلیم نظامیان فتحلی شاه آمده بودند بود به نام هنری رُلینسون که در سال 1835 کتیبه بیستون را کدشکنی یا رازگشایی کرد...برملا شدن معانی واژگان طی یکی دو دهه پس از این آرام آرام روی داد، بدین ترتیب که برای یافتن معانی سراغ زبانهایی رفتند که هم خانواده پارسی کهن بودند یعنی اوستایی و ودایی ...
***"خشایارشا" در پایان "ه" ندارد، و از دو بخش شکل گرفته و بدین صورت نوشته شده:
خ-ش-آ-ی-آ (خشایا) + آ-ر-ش-آ (آرشا) { دو آ پس از ی جمع شده و کشیده است}
بخش دوم یا "آرشا" ربطی به شاه ندارد و در اوستایی یعنی گُرد، پهلوان، قهرمان ملی (hero) و نزدیکترین واژه به آن در پارسی کهن "آرتشا" به معنی صادق، درستکار آمده.
بخش اول یا "خشایا" از خشایاتیا (درستش خشایا(th) یا) و در اوستایی خشاتریا (اینهم با th) آمده که یعنی شاه، و در ودایی کشاتریا (این یکی با "ت" و نه th)..
واژه ای دیگر "خشاترا" (با th به جای ت) و در ودایی "کشاترا" ( با ت) به معنی قلمرو فرمانروایی است، که ساتراپ یونانی، و شهر و کشور پارسی از آن می آیند...
سام در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:
گمان میکنم در مصرع دوم از بیت سوم «با ورق شعبده» درست باشد. یعنی بوسیله ورق شعبده.
بابک چندم در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:
شمس جان،
با پوزش، ما که رفتیم در حصر شما تا خلاصی "ساشا" باشی...
بابک چندم در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:
شمس شیرازی جانِ جان،
بابک پیش از آنکه چندم بر کولش سوار شود، به حاشیه نرفت که در پاسخ به بیان شما که : "عقل و خرد یکی باشند" سعی در تفهیم تفاوت آنان برایت نمود...که گویا باز در آخر کار آنرا نگرفتی؟ اگر که اینچنین است آنگاه در زمره عقول به "عقل ناقص" توجهی بکن که عقل است و فاقد خرد، شاید که تفهیم کند...
باری بارالله،
شما هم حکایتی هستی برادر جان...
بدین صورت که می آوری "مرضیه" و سپس بر مستعربان می خندی! خوب اینجور جایها نباید گفت: عجبا و حیرتا؟...
به هر حال،
تصور کن که بنده در پاسخ این "مانا"، که گویا هم برابر معنی است و هم پایداری و در لغتنامه ای هم یافت نمی شود، بیاورم شما هم "ساشا" باشید یا بوید، فارغ از آنکه ممکن است برخی آنرا دلچسب و مَکُش مرگ ما بیابند!، شما و خواننده دیگر در می یابید که من چه گفته ام؟ گمان نکنم...
برخی از همین مستعربان که اشاره فرمودی بِیت فارسی شده را " بَیتِ" فلانی و بهمانی می خوانند و از زبانشان هم که نمی افتد هیچ، آنرا به خانواده و خاندان و نوه و نتیجه آن بابا هم کشانده اند...حال چه فارسی آن و چه "اَل بَیت" در عربی و چه چند هزار سال پیشتر از آن در آشوری به سادگی یعنی "خانه" و بس، نه خانواده و نه خاندان و نه نوه و نتیجه و نبیره و ندیده و ...
غرض آنکه اگر ما آزادیم که "مانا" یا هر واژه دیگری در فارسی را به دلخواه خود بچرخانیم، خوب آنان نیز آزادند که از "بیت" آن بسازند که ساخته اند، آنگاه اگر که مقبول افتاد! بر آنان نیز ایرادی وارد نیست؟ که بسیار وارد است...
سرکار هنوز در دانشگاهی یا به حول قوه الهی زدی تو گوش مدرک؟ گمانم که شیراز بودی؟...
عبدالصبور در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۷:
این چاوشی دیونه کرد ما رو
عبدالصبور در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
درود بر روان پاک مولانا ی بلخ
سپاس از چاوشی عزیز
کمال داودوند در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۴۳:
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 7080
رضا در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰:
مَرحبا طـایــر فــرُّخ پی فرخـُنـده پــیـام
خـیـر مـقـدم چه خبـر؟ دوست کجا ؟ راه کـدام ؟
مَرحبا : آفرین بر تو
طایر : پرنده ممکن است استعاره ازپیک بوده باشد ازجانبِ عاشق.
فرّخپی : مبارک قدم ،خوش قدم
فرخنده : خجسته
خیرمقدم : خوش آمدی
معنی بیت : ای پرندهی خوش قدم خوش خبر آفرین بر تـو، قدمت مبارک وخجسته باد، بگو از دوست چه خبری آوردهای ؟ معشوق کجاست ؟ مسیرش از کدام طرف است ؟
شاعردراین غزل باپیک یافرستاده ای ازجانبِ معشوق روبروشده(ممکن است خیالی بوده باشد) وازاوازاحوالاتِ معشوق جویا می گردد.
مَرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان ازسر رغبت فدای نام دوست.
یـا رب ایـن قـافـلــه رالـطـف ازل بـدرقــه بــاد
کـه ازوخـَصـم بـه دام آمـد و مـعـشـوقـه بـه کــام
قافله : کاروان
لطفِ ازل :عنایتِ پروردگار، زمان بی آغاز،لطفی که بوده،هست وخواهدبود.
بدرقه :ره توشه، همراهی ، پشت و پناه خَصم : دشمن
کام : مـُراد ، خواسته و آرزو
"به دام آمد" : شکست خورد.
ومعنی بیت : پروردگارااین کاروانی که معشوق درمیان آنهاست موردِ عنایت و حمایتِ خاصّ ِخودقرارده. این کاروانِ باشکوهی که باعثِ شکست خوردن ِ دشمن شد و معشوق مانیز بـه خواسته و آرزوی خود رسید.
باتوجّه به لَحن ِکلام وعباراتی که بکاربرده شده،به ویژه کاروانی که معشوق رامشایعت می کند ودشمن شکست می خورد، احتمالاً ممدوح یاهمان معشوق شاه شجاع بوده باشد ومنظورازکاروان نیز لشکریانِ همراهِ اوهستند. حافظ باشاه شجاع ارتباط عاطفی ِ خاصّی داشته تااینکه روابطِ آنها درزمان ِ تبعید شدن ِ حافظ به یزد روبه تیرگی گذاشت.
چشم من دررهِ این قافله ی راه بماند
تابه گوش ِ دلم آوازِ درآ بازآید
ماجرای مـن ومعشـوق مـراپایان نـیـسـت
هــر چـه آغاز نـدارد نپـذیــرد انـجــام
معنی بیت : جریان وسرگذشتِ عشق من با معشوق هرگزپایانی نخواهد داشت.زیرا هر آنچه که آغازی برایش نیست وازازل بوده است سرانجامی نیزبرایش رقم نخواهدخورد واَزلی ابدی هم هست.
روزاوّل رفت دین اَم برسرزلفین تو
تاچه خواهدشددراین سودا سرانجامم هنوز
گـل ز حـــد بـُـرد تـَنـَــعـُّــم ، نـفـسـی رُخ بـنــمـــا
سـرو مـینـازد و خـوش نـیـست ، خـدا را بـخـرام
تنعُّم : بهرمند از نعمت فراوان ، نازپرورد
نفسی : دمی ، لحظه ای
خرامیدن : با نازواِفاده راه رفتن
معنی بیت : خطاب به معشوق است. گل درغیابِ توازحدودِخویش خارج شده وبیش ازاندازه عشوه وافاده می کند،ازطرفِ دیگرسَرونیزدرنبودِ توبه قدوقامتِ خویش می نازد،اینجوری اصلاً خوش نیست! یک لحظه چهره اَت را نشان بـده تاجلوه گران(سرو وگل) شرمسارشوند و برسرجایشان بنشینند.
نرگس کرشمه می بَردازحد برون خرام
ای من فدای شیوه ی ِچشم سیاه تو
زلــف دلـدار چـو زُنـــّـار هـمـی فرماید
بروای شیخ که شـدبرتنِ ما خرقه حـرام
"زلف" درادبیاتِ عاشقانه ی ما به جهتِ غارتگردل ودین بودن ورنگِ سیاهش نمادِ کفروبی دینی است.
زکفر زلفِ توهرحلقه ای وآشوبی
زسِحرچشم توهرگوشه ای وبیماری
"زُنـّار" به گردنبند یاکمربندی گویند که غیرمسلمانان مثل مسیحیان وزرتشتیان به جهت تمایز ازمسلمانان می بستند.
حافظ دراین بیت نکاتِ زیادی را بابکارگیری زُنّار یادآورشده است.
زلفِ دلدار دل ازعاشق ربوده و حالا اَمر به دست کشیدن از دین و دینداری و مسلمانی صادرمی کند. چنانکه شیخ صنعان بعدازهفتادسال زُهد وعبادت، ناچاربه بستنِ زُنّاروآتش زدن ِ خرقه ی زُهد وپرهیزگاری شد.
زُنّاربستن"ضمن تلمیح به داستانِ عشق شیخ صنعان،تاکیدی آشکاربرخروج ازشریعت وپایبندی به قوانین ِ طریق ِعشق است. وقتی کسی زُنّارمی بندد تحتِ فرمان ِ مطلق ِ معشوق قرارمی گیرد. همانندِ شیخ صنعان هرچه که موردِ درخواستِ معشوق بوده باشد بایستی بی هیچ اعتراضی گردن نهاده وانجام دهد.
معنی بیت : زلفِ دلدار آنقدرهوسناک ووسوسه انگیزاست که فرمان به عاشق شدن صادرمی کند. من ازاین وسوسه نمی توانم روی برتابم! حتّا سرنوشتِ شیخ صنعان نیز برای من رقم بخورد آماده ام. آماده ام به فرمان ِ عشق زُنّار ببندم،دین وایمان ِ خویش رابه بازم وهرآنچه که خواست معشوق بوده باشد گردن نَهم. ای شیخ برو که خرقه ی زُهد وپرهیزگاری برمن روانیست، من ازشریعت خارج شده وبه کُفرزلفِ یار گرویده ام.
باتوجّه به اینکه در"زُنّاربستن ِ آشکار"هیچ نیازی به ریاکاری وتزویرنیست وفرد بی ریا می گردد، ازهمین روی زُنّاربستن نمادِ بی ریایی نیز هست. امّا زُنّاربستن ِ پنهانی ریاکاریست.
حافظ این خرقه که داری توببینی فردا
که چه زُنّار ززیرش به دَغابگشایند.
مـرغ روحم کـه همی زد ز سر ســدره صـفـیـر
عـاقـبــت دانــهی خــال تــو فـکـنـدش در دام
مرغ روح: روح شاعر به پرنده تشبیه شده است.
سـدره : معروف است که درآسمان هفتم درختی وجودارد .آخرین حدِّ اعمال انسانیست وجبرئیل فقط توانسته تاآنجا رود!
صفیر : آواز ، فریـاد
دانهی خال: خال به دانه تشبیه شده
"خال" نقطهای سیاه بر پوست بـدن ، خال وخط در صورتِ معشوق برزیبایی و دلرُبایی ِاو میافزایـد.
معنی بیت : مرغ ِ جان ِمن که در آسمانِ هفتم بر روی شاخه های درخت سدر نغمه خوانی می کرد با دیدن دانهی خال ِ رخسارتـو، به دام عشق گرفتار شد ودراین دامـگـه (دنیا) ماندگارشد.
حافظ به زبانها وعباراتِ گوناگون،دربیان ِدلیل آمدن ِ انسان به کُره ی خاکی "عشق" رامطرح می سازد وبراین باوراست که ما رهرو منزل عشقیم وازسرحدِّ عدم، این همه راه رابرای رسیدن به خودِ معشوق پیموده ایم نه برای ساکن شدن دربهشت وتن آسایی!
طایرگلشن ِ عشقم چه دهم شرح فراق
که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم؟!
چـشـم بـیـمـارمـرا خواب نـه در خـور بـاشـــد
مـَـنْ لـَـــهُ یـَقـتـُــلُ دا ءٌ دَنـَـفٌ کـَیـْــفَ یـَـنــٰـام ؟!
درخور : شایسته ، روا
معنی بیت : چشمان ِ بیمار من سزاوار خواب نیستند! آخرکسی که دارای بیماری ایست که دارد آرام آرام او را نابودمی سازد ومی کُشد چگونه میتواند بـخوابد ؟
حافظ به ادبیّاتِ اعراب( تازیان)نیز تسلّطِ کامل داشت وبعضاً بیتها ومصراع هایی به زبان ِعربی می سرود ودراین عرصه هنرنمایی می کرد. گرچه ازروحیّاتِ اوچنین استنباط می گردد که دل خوشی ازتازیان نداشته وصرفاً جهتِ نشان دادن ِ دانش وعلوم ِ خویش وعقب نماندن ازقافله چند بیت شعربه این زبان طبع آزمایی کرده است.
تازیان راغم احوال ِ گران باران نیست
پارسایان مددی تاخوش وآسان بروم
تـو تـرحـُّم نـکـنــی بـر مـن مـُخـلـِـص ، گـفتـم :
ذاکَ دَعـــــوایَ وَ هـــٰـا اَنـتَ وَ تـِلـــــــکَ الایــّـام
معنی بیت : گفتم : تـو بر من بی ریـای عاشق رحم نمیکنی ، این ادّعای من است ، اینک این گوی واین میدان! این تـو و این هم روزها یی که در پیش ِ رویمان است تا ببینیم چه ترحّمی در حقِ این عاشق ِ مُخلص وصادق می کنی!
حافظ رندانه قصد دارد معشوق را درشرایطِ معذوراتِ اخلاقی قراردهد تا موردِ توجّه قرارگیرد.
حـافـــظ ار مـیـل بـه ابــروی تـو دارد ، شـایـد
جـای در گـوشــهی مـحـراب کـنـنـد اهل کلام
میل : آرزو ، اشتیاق
شایـد : شایسته است ، رواست
اهل کلام : اهل علم وادب ودانش، سخنرانان وواعظان
معنی بیت : اگر حافظ شیفته وشیدای ِ کیفیّتِ محراب گونه ی ِ ابروی ِتو شدبیجانیست،شایسته است ازآن جهت که
که سخنرانان در گوشهی محراب به وعظ وسخنرانی می پردازند واین گوشه رادوست دارند.
بجزابروی تومحرابِ دل ِ حافظ نیست
طاعتِ غیرتودرمذهبِ مانتوان کرد.
حسین ۲ در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:
لغت مانا بسیار زیباست ، می بینم که دوستان زیادی به کار می برند ، گمان کنم رفته رفته جا بیافتد
لغات را انسانها میسازند
کیوی میوه ی نسبتاً جدیدی ست ، اگر به جای کیوی می گفتند خارخاسک ، شاید من و آقای فرخ خارخاسک می خوردیم و ابداً اعتراضی هم نداشتیم
نمی دانم این ” مانا “ چه خاری ست که گه گاه به چشمی فرو میرود
مانا بوید
دستجردی در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:
به نظر من شاه بیت این غزل بیت زیر است :
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
اهل شریعت که نگاه کردن به نامحرم را حرام می دانند چرا خون ریختن را حلال می دانند؟ فکر می کنم منظور سعدی این است که زیبارویان با دلبری و طنازی خود خون عاشقان را می ریزند ولی در حکم شرع کسی کاری با آنها ندارد ولی عاشق را حتی از یک نگاه ساده هم محروم کرده اند! الحق که رندی و نکته سنجی را به اوج رسانیده!
شمس شیرازی در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:
بانو/آقا فرخ ،
اگر در همین صفحه جستجو کنید به یادداشت حقیر میرسید که مانا را تا آنجا که میدانم دکتر ترابی به کار برده بود و بر دل من نشست و به کار بردم
پس گفتگویی در گرفت با بابک که ناتمام ماند چه او به شیوه مرضیه اش به حاشیه رفت به عقل و ... اینتلیجنس و ویزدم واتیمولوژی و.......
باری
واژه ها از آسمان نمی آیند مردم میسازند و اگر دیگران پذیرفتند می مانند
گیلاس و لیوان دو واژه اند که هیچ گونه رابطه ای با پیاله و آبخوری ندارند
امروز به کار می بریم و نمی خندیم
خنده دار واکنش سرکار و دیگر مستعربان است
اروند در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۹ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۳:
حافظ این شعر را در وصف حال امیر علی سهل فرزند شیخ ابو اسحاق سروده البته حافظ خود هیچگاه ازدواج نکرد و مجرد زیست.
منبع : حافظ خراباتی ، دکتر رکن الدین همایون فرخ
حسن در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه:
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
یکرنگی او آنگونه نیست که ملال انگیز باشد بلکه مانند رنگ آب زلال است که هیچگاه برای ماهی خسته کننده نمی شود
حسین ۲ در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:
با مهناز خانم موافقم ، چون ”عینِ“ عشق کسره دارد ،
اگر ساکن بود با آقای علیرضا هم نظر بودم ولی اشتباه میکنند
به خدمت سعید خان نیز عارضم که : ممکن است مولوی در بند قافیه و عروض نباشد ولی این دلیل نمی سود که ما نقد نکنیم
فرخ مردان در ۸ سال قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴:
عجب جایی بوده شیراز!
اوات سیف در ۸ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷: