محمدطهماسبی دهنو در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
سلام دارم خدمت ساتید عزیز
در بیت ششم، نزدیک ترین مقصود از “بادپیما”، چ، “سواران باد” هستش و به نظر این بنده، منظور حافظ، به یاد آوردن دوستان از دنیا رفته در زمان مستی و هم نشینی با حبیب (راز و نیاز با حضرت محبوب) هستش.
در روزگار حافظ، روح رو از جنس “بو” یا “رائحه” میدونستند
به اشارت های فراوان که در ابیات حافظ در ارتباط با این دو موضوع و “زلف یار” آمده دقت کنیم خیلی بهتره
بابک چندم در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
@ داوود جهان پناه،
جم است و خبری از "جان" در اینجا نیست...
می گوید:
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود که جم (مخفف جمشید) خود نیز دایمی و پایدار نیست (نشانه از ناپایداری و موقتی بودن زمین و زمان و هرآنچه که هست...) ، پس جام باده را بیاور که به سلامتی همین دم بنوشیم، یعنی توسط این باده دم را دریابیم...
این اشاره مستقیم به خیام و همان گوشزد دایمی خیام است که دم را می باید دریافت، دمی که همه در آنیم و از آن بی خبر...
داوود جهان پناه در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
«که جام باده بیاور که جان نخواهد ماند» درست تر نیست؟
حا و سی و یا و نون یعنی حسین در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:
استاد دانشگاه لندن
Philosophy@iranianstudies.org
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار.
حماسه معراج خونین عاشقانه سالار شهیدان، حضرت ابیعبدالله امام حسین ـ علیهالسلام ـ سلاله پاک رسول اکرم خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی ـ صلواتالله علیه ـ در آثار مولانا در سیاق (context) و چهارچوب (framework) توحید و «سیر محبی» به سوی توحید ربوبی، معنی و مفهوم پیدا میکند. حضرت حق ـ جل جلاله ـ رب حسین است و «سلطان عشق خونین»، مربوب حضرت محبوب است.
مثنوی مولانا، کتاب «توحید» است و سیر عاشقانه به سوی حضرت هوالاول والاخر و الظاهر و الباطن. (3 ـ حدید) و کتاب دیوان کبیر کلیات شمس تبریزی مولانا «عشق نامه» اوست؛ «یا انیس من لا انیس له»؛ «یا من لا یرغب الا الیه»؛ «یا خیر المرغوبین» (دعای جوشن کبیر).
مولانا در این دو کار بزرگ خود، به حماسه امام حسین (ع) از دید عرفانی پرداخته است. در این وجیزه به روایت مولانا از امام حسین (ع) در چهار غزل کلیات شمس و یک حکایت از مثنوی پرداخته میشود.
کلید واژههای فهم مقام منیع و بینظیر سیدالشهد حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ در مثنوی و دیوان شمس عبارتند از: عشق ـ عاشقی ـ شهید ـ شهادت ـ فدایی ـ بلا ـ مرگ ـ پارسا ـ فنا ـ قا ـ خسرو دین ـ خسرو غیب ـ وصل ـ دوست ـ پیشتازان و طلایهدار سلوک ـ زندان ـ عاشورا ـ کربلا ـ یزید / فراق ـ شمر ـ عزا ـ تقابل کاراکترها و صفات و خصایل.
در آثار مولانا، عموما شهید و حسین مترادف یکدیگرند و حتی میتوان گفت که واژه گلگون شهید و مقام عظمای شهادت به اصطلاح فنی انصراف دارد بر شخصیت جامع و یگانه امام حسین که انسان کامل است.
از نگاه مولانا، حضرت سیدالشهدا (ع) از سوز و شوق دل الهیاش، هر لحظه طلب استعلای وجودی میکند و حضرت محبوب، آواز قبول وصال سر میدهد؛ «دل» فی حد ذاته عرش پروردگار است و او نیز همچون حسین در پی سفر و معراج به مبدأ اعلی است. در غزل 230 کلیات شمس، امام حسین (ع) سنگ محک و معیار است که دل که جایگاهی است رفیع و همه اعمال و احوال و مقامات وجودی آدمی به آن بستگی دارد، به حسین تشبیه میشود، نه آنکه حسین به دل تشبیه شود. از نظر عرفا در نظام هستی خلاصه موجودات «آدمی» است و خلاصه آدمی «دل» است.(نک: شیخ صفیالدین اردبیلی ـ صفوه الصفا ـ ص443) و تنها بیت دوم این غزل، کافی است برای بیان نهایت سرسپردگی و شیفتگی مولانا به امام حسین (ع). در مقابل چنین مرتبه متعالی، یزید و سمبل کامل جدایی و دوری از حضرت حق ـ جل جلاله ـ است.
شهیدان قافله کربلا، سمبل اعلای شهیدان تاریخند که مقامات سلوک خونین عاشقانه خود را در دشت پر بلای امتحان خونین الهی در کربلا، سرافرازانه گذراندند. آنان به ظاهر مردهاند، اما در واقع به زندگی اعلای طیبه در عالم غیب ـ که برتر است از عالم ظاهر ـ استعلا یافتهاند. مولانا در اینجا شهیدان کربلا را نمونه متعالی آیه شریفه قرآن در باب شهدا برمیشمارد؛ و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (169ـ آل عمران).
کاروان شریف اسرای کربلا از نظر دشمن که محجوب و بعید است از سلطان وجود اسیرند، اما بر خلاف این کوردلان آنان «شاه مقام قرب دوست»ند؛ مقامی که بین آنان و حضرت محبوب، هیچ مانعی نیست.
از نظر عرفا، بهشت دو نوع است: عام و خاص. بهشت عام، بهشت اکل و شرب و مناکحه است که از برای بندگان عام است، اما بهشت خاص، مقام لقا و وصال و مشاهده حضرت حق تعالی است که بهشت بند گان خاص است. (شیخ صفیالدین اردبیلی ـ صفوه الصفا ـ ص 437 ـ 438). مولانا، امام حسین و شهیدان کربلا را مقیمان بهشت وصال حضرت دوست که بهشت بندگان خاص است، معرفی میکند که قفس دنیا را شکسته و پرواز ابدی کردهاند به کوی دوست. توانگر شکوفه وصال سیدالشهدا، شهره آفاق شده و او خورشید فروزان و به ثمر نشسته محفل واصلان محبوب است. امام حسین (ع) به این مقام والا رسیده است، چون ریشه درخت وجود مبارکش، توانگر شده است از ذات اقدس الهی.
ز سوز شوق دل همی زند عللا که بوک در رسدش از جناب وصل صلا
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا
شهید گشته بظاهر حیات گشته به غیب اسیر در نظر خصم و خسروی بخلا
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش که نفس ناطق کلی بگویدت افلا
کلیات شمس تبریزی: غزل 230
نوید در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
به نظر میرسد در مصراع دوم بیت دوم سکته وجود داشته باشد:
چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟
ر.غ در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۴۸ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیر بی شبیه و عدیل سلیل جلیل خلیل منیع جود و سخا آقاخان متخلص به عطامه ظله فرماید:
با سلام. لطفا تصحیح شود، عطامه ضله به عطا شه مد ظله
بی سواد در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳ - در مطایبه:
به گمانم همان یا.....؟
کمال داودوند در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۶۲:
4664
لنگرودی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳ - در مطایبه:
معنای شعر چیه اساتید؟
مدح تخصص گرایی؟
تسلیم تقدیر بودن؟
یا...؟
دوستدار روفیا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
حمیدرضا!
«شخص درباره چیزی که از آن هیچ نمیداند، بیشتر میتواند سخن بگوید تا از امری که چیزی از آن میداند».«درس گفتارهای کانت درباره روانشناسی ص78»
امروزه بسیاری از فلسفهها به این نوع نقادی تحلیلی که در آن تجربه سکوت بر کل جریان تفکر تأثیر بگذارد و به آن غنا بخشد، توجهی ندارند. لحظهای که نسبت میان سکوت و تأمل و بینش، بر ما آشکار شود، میتوانیم تصدیق کنیم که چگونه ممکن است مبتدیان در فلسفه در بعضی مواقع، غایت پژوهش فلسفی را تا عمیقترین سطحش تجربه کنند و اساتید حرفهای فلسفه در تجربه سکوت مأیوس و سرخورده شوند. تبیین این پدیده چنین خواهد بود که بینش و تفکر بیشتر بر استعداد شخص در تجربه سکوت بستگی دارد تا بر نبوغ منطقی وی.
این تلقی از فلسفه(یا تأمل فلسفی) به مثابه آگاهی بیکلام از «طریقه بودن اشیاء» در بسیاری ازسنتهای فلسفی غیرغربی امری شایع است. به عنوان مثال در فلسفه هندی، هنگامیکه ما آموختیم «معنای عالم غیبی را آنگونه که هست به طور محض تصدیق کنیم» دیگر «واژه و کلام امری زائد خواهد بود»
علی احمدی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳:
صورت صحیح بیت چهارم به این شکل است:
همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو
به باد گرم تو گرم و به باد سرد تو سرد
مهرداد واردی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
من متاسفانه نمیدام که چطور بسیاری از مفسرین هنوز آزادی از هرگونه رنگ تعلق را به دینداری مرتبط میدانند چرا که دینداری خود مصداق تعلق است.
آنچه من از این بیت برداشت می کنم اینست که حافظ خسته از تمام محدودیتهای زمانه می خواهد بگوید که تنها راه بهزیستن آزادی از تعلقات به همه چیز همچون دین، وطن، قبیله، نژاد و نظایر انست و راه چنین عملی را همت برای انجام خدمت به همه کس و همه هستی میداند واین عمل را ارج مینهد و تشویق می نماید. حالا این همان است که همه متفکرین و البته بنده نسبت به آن هم عقیده هستم.
حمید رضا۴ در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
خانم \ آقای "دوستدار روفیا" درود،
با نکته های شما خطاب به خانم روفیا تا اندازه ای موافقم.
اما فلسفه، خود بخشی از "دانش" انسان است. دانشی که قابل اثبات نیست و فقط در حد باور است.
مولوی در این شعر باور خود را بیان کرده و جان جانسون نیز در فیلم کوتاهش همینطور.
در جهانی که آزادی بیان حق انسان است، چطور ممکن است خواستار متواضع بودن و بیان نکردن باورها شد و انتظار داشت که این خواسته موفق شود.
فروتنی در اینست که باورها را شنید و برایشان ارزش و احترام قائل شد.
مسلمأ در برابر کسی که باور خود را با زور تحمیل میکند می باید مقاومت و مقابله کرد،
اما "حتی" اگر کسی میگوید فقط باور او حقیقت است، مدام که آزار و زیانی نمی رساند، بیان این ادعا حق اوست.
با سپاس
رضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:
مَجمع خوبی ولطفست عذارچو مَهش
لیکنش مهر ووفا نیست خدایـا بـدهـش
مَجمع :مجموعه،مَحلّ جمع شدن
لطف : لطافت ، ظرافت و زیبایی
عـِذار : چهره
معنی بیت : رخسارهمچون ماهِ محبوبِ من، مجموعه ای یابه قول امروزی ها پکیج ِ همهی زیبایی ها و لطافت هایست که یک دلبرمی تواند داشته باشد.(آنچه که همه ی زیبارویان دارند دلبرمن به تنهایی دارد) امّادریغ وصدافسوس که این معشوق زیبای من، ذرّه ای مهربانی و وفاداری دروجودش نیست، خداوندا به محبوبِ من اندکی مهر و وفا عطاکن.
درادبیّاتِ عاشقانه، معمولاً ناز ونیاز درتقابل هم اَند.یعنی به همان اندازه که عاشقِ دلباخته وشیدا،اظهارنیازمی کند معشوق ِ مغرور وخودپسند،کِبر ونازمی ورزد وبه عاشق روی خوش نشان نمی دهد. این کشمکش عاطفی همیشه بین عاشق ومعشوق مشهود ومَلموس است ودرشعرخواجه نمودِ برجسته تری دارد. ضمن ِ آنکه خواجه ی عاشق پیشه ی ما، درواکنش به بی مِهری وبی وفایی ِ یاریک ویژگی ِ منحصربفرد دارد وآن اینکه هرچه معشوق بی وفایی وبی توجّهی می کند هرگززبان به نفرین وگِله وشکایت بازنمی کند وتنها برایش آرزوی خیر وسلامتی ودعا می کند!
گرچه ازکوی وفاگشت به صدمرحله دور
دورباد آفتِ دور ِفلک ازجان وتَنش!
دلبرم شاهد وطفلست و به بـازی روزی
بکُـشد زارم و درشـرع نباشـد گـُنهش
ظاهرن دلبر
شاهد : نوخط ونوجوان،زیبا رو وجذّاب ودلستاننده، معمولاً درادبیّات وفرهنگِ نظربازیِ رندان، منظوراز"شاهد" پسرخوش سیما هست. مثل ِ "مُغبچه" که به نوجوانِ خوش چهره ای گفته می شد که درمیکده ها خدمتگذاری می کردند.
طفل : کم سنّ و سال، ظاهرن معشوقِ حافظ اینبار، به استنادِ بیت های پیشِ رو، چهارده ساله بوده است.! چهارده ساله ای که بحث های زیادی درمیان ِ حافظ دوستان، حافظ دانان وحافظ خوانان ایجاد کرده است.
به بازی : از روی بازی و سرگرمی بکُشدزارم : بابی رحمی مرابکُشد
شرع : شریعت . در احکام شریعت کسی که به سنِّ تکلیف (بلوغ) نرسیده جرم و گناهی بر او نوشته نمیشود.
معنی بیت : درادامه ی بیت ِ پیشین می فرماید:معشوقه ای که ازآن سخن می گویم، دلستانی بسیار زیباست ، امّا کم سنّ و سال است(نوجوانست)بیم ِآن دارم که روزی از رویِ بچّگی و بازی و شوخی، مرا به خواری بکُشد ! اوآنقدرکوچک است که قطعاً اگرمرتکبِ قتل من هم بشود، به خاطر خُردسالی در قانون ِ شرع نیز بیگناه محسوب خواهد شد وخونم پایمال خواهدگردید .
بعضی ازشارحان ِ محترم، دربرداشت ِ معنی ازاین بیت،وازاین دست غزلها وبیت ها که دردیوانِ خواجه کم نیز نیستند،به جای پرداختن به اصل مطلب، دست به حاشیه پردازی زده ومعنی های عجیب وغریب وخنده دارکرده اند!
عزیزی درشرح این بیت می فرمایند:
"چون قدیم بعضی مسایل برا عرفا از اسرار بوده پس مجبور بودن با شعر و در لفاف سخن گویند
مثلا آنجا که می گوید چارده ساله بتی
می تونه منظور این باشه ‚چون هر قطب کاملی چهارده مرید نزدیک داره که آنها نیز روحهای پیشرفته در هفت اسمان ( هفت اسمان عشق عطار ) هستند
و به مریدان حلقه مشهورند و ایشان خصوصیت آن چهرده نفرو بیان کرده اند"!!
عزیزی دیگرمی فرمایند:
"بنظراین غزل ناب ازون غزلهای بچه بازی حافظ است"!!!
وصاحب نظری! دیگر:
"در جایی خوانده ام که حافظ این غزل را در وصف همسرش سروده و اینکه سن او چهارده سال بوده است.میگویند در آن زمان حافظ حدود 28 ساله بوده"!
وشارح معروفی دیگربنام دکتر... که اصراربسیار دارند همه ی غزلیّاتِ حافظ رابگونه ای درمدح شاه شجاع، وشاه یحیی ووووو مرتبط بدانند، چون دراینجا حافظِ عزیز سنّ ِ معشوق موردنظرش را دقیقاً مطرح کرده، نتوانسته این غزل رابه یکی ازشاهان نسبت دهد دست به اختراعی خنده دار زده و فرموده اند:
"شاه شجاع فرزند خود زین العابدین را ولیعهد خویش قرار داد و به هنگام رحلت (786هـ) طّی نامه یی سفارش او را به تیمور گورکان نمود.حافظ این غزل را به هنگامی که این ولیعهد 14 ساله بوده در مدح او سروده است"!!!
باید دانست که شارحان غزلیّات حضرت ِ حافظ چند دسته اند:
1- آنها که دارای تعصّبِ خشکِ مذهبی بوده ودوست دارند هرطوری که شده حتّا بابافتن ِ آسمان وریسمان به هم، ویاباپیداکردن یک بیت ازدیوان ِ او، حافظِ دوست داشتنی را پیرو ِ مذهب وکیش ِخودشان معرفی نمایند وازشهرتِ جهانی ومحبوبیّتِ بی مانندِ اوبه نفع خوشان استفاده کنند! دوستی ازهمین دسته درموردِ همین بیت(محبوب چارده ساله) سعی می کرد هرطوری که شده به بنده به قبولاند که منظور حافظ از(چهارده) اشاره به چهارده معصوم است!!! وبلافاصله نتیجه می گرفت که به استنادهمین بیت حافظ شیعه مذهب بوده است!!! گفتم دوست عزیز غزل رادوباره بخوان، اشتباه می کنی! توبااین کارهم درحق چهارده معصومین جفا می کنی هم درحق حافظ! چراکه چهارده معصوم خوشان به تنهایی آنقدرفضایل وکمالات دارند که نیازی به تعریف وتمجیدِ شاعران ندارند. آخردرکجای این " چارده ساله بُتی دارم..." اشاره ی ِ حتّا پنهانی ودرلفّافه به چهارده معصومین است؟؟
این دسته غافلند ازاینکه حافظ، رندیست آزاداندیش باجهان بینیِ خاص وبه هیچ مذهب ومسلک وتفکّری یادینی پایبندنبوده وخود به تنهایی صاحبِ یک مسلکِ مُنحصر بفرداست.
جَنگِ هفتاد دوملّت همه راعُذربِنَه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
2- دسته ای دیگر که دربرداشت معنی ازواژه هایی مانند: شرابخواری ومحبوبِ چارده ساله ووووو دچارمشکل می شوند! ناگزیرند مسئله را کمی پیچیده تر کرده تا موضوع "شراب خوردن وعشقبازی بامعشوق چارده ساله "رادرهاله ای ازابهام فروبرده وبه خیال خودشان، حافظ این قطبِ عارفان جهان را تطهیرکرده وحافظی را به نمایش گذارند که خودشان دوست دارند!. این دسته از رویارویی باحافظ ِ حقیقی پرهیزکرده وازآن دوری می کنند.زیرا با رو در رو شدن باحافظِ حقیقی، حافظِ ساختگی ِ وجعلی ِ آنها رنگ می بازد وآنها چیزی راکه باترفندِ فراوانی ومطابق ِ سلیقه وتفکّرخویش ساخته وازاوبهره های فراوانی می برده اند ازدست می دهند.! پس ناچارند هرچیزی را که بنظرشان دشوارفهم می آید به "عرفان" مرتبط کنند تا ازبیان اینکه "حافظ به نوجوانی چهارده ساله دل باخته بوده" یاگهگاه شرابی می نوشیده،خلاص گردند! برای این دسته خیلی سخت است که قبول کنند حافظ فردی عاشق پیشه بوده، وگهگاه شرابی نیزمی نوشیده است.امّاچرا برای این دسته پذیرفتن ِ ماهیّتِ وجودی ِ حافظ سخت است؟
چون ازنظرخودِ اینها عاشق پیشگی وشرابخواری هردو زشت ونکوهیده است! پس حافظ هم نباید شراب بخورد ونبایدعشق وَرزی زمینی کند! به نظراین دسته، حافظ هرجا سخن ازشراب گقته،منظورش شرابِ نمازخواندن وروزه گرفتن بوده! و"چارده ساله بتی دارم نیز" یا نوه ی شاه شجاع بوده یا همسرحافظ بوده است! به نظراین دسته حافظ هرجا ازابروی کمانی معشوق سخن گفته منظورش محرابِ مسجد بوده است!!! حقیراطمینان دارم که اگر حافظ همین حالا به میان ما بازگشته وازماهیّتِ فکری خود دفاع کند همین دسته ی دوّم حافظ رابه چوب می بندند ومی گویند: تواشتباه می کنی، تویک عارفی، تویک درویشی، توچارده ساله بُت نداشتی، توشرابخوارنبوده ای توّهم گرفتی و و و و و
یادحکایتِ رفتارآن مُرده شور افتادم. گویند مُرده شوری مشغول ِ شُستن وغسل دادن ِ جسدی بوده ، بناگاه جسد زنده شده نشسته،مُرده شوربی اعتنابه زنده شدن ِ اوهمچنان به کارشست وشو ادامه داده تااینکه حوصله ی آن بدبخت سررفته وبه مُرده شورگفته باباجان من زنده شدم محض رضای خدا رهایم کن! مُرده شورباخونسردی با چوبی برسرآن بخت برگشته زده وگفته: نه اشتباه می کنی تومُرده ای!! چون تازه مُرده ای بدنت گرم است وتونمی فهمی!
3- دسته ی دیگر شارحانی هستند که از روی ظاهرکلمات، وبدون ِ نظرداشتِ لایه های زیرین ِ معنا، قضاوتِ عجولانه وسطحی کرده و دوست دارند حافظ را همانندِ خودشان لااُبالی، هرزه،فاسد،دایم الخمر وهوسران معرّفی نمایند تابرای رفتارهای ناشایستِ خود یک توجیهِ مناسب وخوب داشته باشند! هرگاه کسی آنان راسرزنش کرد فوری با استناد به "بی بندوباری حافظ" ازخوددفاع کرده وخودراتبرئه نمایند!
همانگونه که قبلاً نیزگفته شده برای شناختِ حافظ که قرنها پیش می زیسته وزندگانیش درهاله ای ازابهام فرورفته وهیچ سندِ تاریخی جز دیوان شعرش که متاسّفانه آنهم دارای شُبهات ِ فراوانست، راهی جزتفسیروتعبیرغزلهای آن فرهیخته ی بی همتا نیست. دراین راه ضرورت دارد ابتدا تعصّباتِ عقیدتی،قومی ،ملّی و....همه رابه یکسوگذاشت وسپس واردِ بحث وتحقیق وتفحّص شد تاتوفیقی حاصل گردد درغیراینصورت هرتلاشی ،نتیجه ی آب درهاون کوبیدن وبرافروختن شمع درمسیرباد راخواهدداشت.
حافظ نه مسلمان است نه کافر،نه شیعه نه سُنی، نه شریعتیست نه طریقتی،نه ملامتی نه اشعری، نه عارف است نه عابد، نه لا اُبالیست نه درقید وبندِ تلقیناتِ گذشتگان وشئوناتِ اجتماعی مذهبی، حافظ نه زردتشتی ست نه مسیحی،حافظ نه صوفیست نه درویش، خلاصه اینکه حافظ فقط "حافظ" است وبس وهمتایی ندارد. حافظ خودپس ازسالها تحقیق وتفحّص، یک تفکّری باخودآورد ویک مَسلکی خاص بنا نهاد که می توان گفت معجونی ازاندیشه های نابِ فلسفی، روانشناسی،اجتماعی،فرهنگی، هنری بامحوریّتِ انسانیّت است ودرهیچ چارچوبِ قومی گرایی نمی گنجد. اورسول عشق وگل وبلبل وبهاراست.شعاراوعشق،پنداراوعشق،گفتار وکرداراوعشق وکتاب او سرشارازعشق ومحبّت است و ازنظرگاهِ اوعشقبازی نزدیکترین وخیال انگیزترین راه به سرمنزل دوست است.
فکندزمزمه ی عشق درحجاز وعراق
نوای بانگِ غزلهای حافظِ شیراز
من همان بـه که از و نیک نگه دارم دل
که بـد و نیـک نـدیـدهست و نـدارد نـگـهـش
"دل نگه داشتن" یعنی خودداری کردن ودرابرازمحبّت زیاده روی نکردن( باتوجّه به نوجوان بودن وجاهل بودن ِمعشوق)
"بـد و نیک ندیده است" یعنی سردوگرم روزگارنچشیده ودرعشقبازی تجربه ای ندارد.
معنی بیت : برای من که درچنین شرایطی قرارگرفته وعاشق نوجوانی بی تجربه شده ام، بهترآنست که درابرازعشق ومحبّت جانبِ احتیاط رانگهدارم، چرا که اودرعشقبازی تجربه ا ی ندارد ونمی داند که می بایست چه واکنشی نشان دهد! ممکن است سوء تفاهماتی پیش بیاید وهمه چیزخراب گردد. امّا بعیداست که بتوانم جانبِ احتیاط درپیش گیرم!
خردزپیری ِ من کی حساب برگیرد؟
که بازباصنمی طفل، عشق می بازم!
بـوی شیـر از لبِ همچون شکرش میآیـد
گر چه خون میچکـد از شـیـوهی چشم سیهش
بوی شیر ازلبش می آید: اشاره به طفل بودن وخُردسالی معشوق است.البته مبالغه هست.
شیوه : ناز و غمزه ، کرشمه
معنی بیت : معشوق من آنقدر کم سن ّ و سال وکوچک است که هنوز از لبانِ شیرینش بوی شیر میآید! گرچه ناز و غمزهی چشمانِ سیاهش، به شیوه ی ورسم ِعاشق کُش های قهّاراست.
مگرم چشم سیاهِ توبیاموزد کار
وَرنه مستوری ومستی همه کس نتوانند.
چارده ساله بـُتـی چابـک و شـیـریـن دارم
که بجان حلقه بگوشست مـَهِ چاردهـش
بـُت : استعاره از معشوق زیباروست
چابک :زرنگ و پر تحرّک
به جان : از صمیم دل
"حلقه به گوش بودن" درقدیم غلامان راحلقه ای درگوش می کردند.اشاره به همان مطلب است. یعنی فرمانبُردار و تسلیم دربرابرصاحب. یعنی ماهِ چهارده که زیبایی اش زبانزدِهمگانست، خودداوطلبانه وازصمیم جان خواستاراست که غلام ِ حلقه بگوش ِ معشوق من باشد.
معنی بیت : معشوق چهارده سالهای شوخ وشیرین دارم که ماه شب چهارده از صمیم دل خواستارغلامی اوست. حلقه ی فرمانـبـرداری اورا درگوش کرده است .معشوق چهارده ساله ی من من از ماه چهارده هم نیز زیباتراست.
آنها که شعرهایی ازاین دست را ازحافظ برنمی تابند وآسمان وریسمان به هم می بافند تا این دست شعرهای حافظ را بامباحثِ پیچیده به عرفان وسیروسلوک مرتبط سازند،بایدبدانند که بخش زیادی ازمحبوبیّتِ حافظ به همین اشعار است. به این اشعاری که باشجاعت ودرکمال ِبی باکی سروده شده وبی ریا عواطف واحساساتِ درونی ِ خویش را بیان نموده است. اونیازی به ریاکاری ندارد، ازکسی برای بازگوییِ واگویه های دلش اجازه نمی گیرد، برای کسی باج نمی دهد،ازهیچ کس جزپیرمُغان حساب نمی برد وباافتخار چنانکه هست می نمایاند. امّا آنها که برنمی تابند آیاچنانکه هستندمی نمایانند؟
مِی دوساله ومحبوبِ چارده ساله
همین بس است مرا صحبتِ صغیروکبیر
از پی ِ آن گل نـورسـتـه دل مـا یـا ربّ
خودکجا شـدکه ندیدیم دراین چنـد گهش
نـورسته : نوجوان، تازه روییده ، تازه شکفته
گل نورسته : استعاره از معشوق نوجوانست که حافظ دل برزیبائیهای اوباخته است.
معنی بیت : پروردگارا دل ِسرگشته وشیدای ما به دنبال آن نوجوان ِ نوشکفته به کجا رفته است که مدتّیست من ازاواینچنین بی خبرافتاده ام.
رندان ِ وارسته ازبندِ شهوات، درژرفای زیبائیهای نوجوانان وگلهای تازه شکفته شده، به کشف وشهود می پردازند،حظّی معنوی وروحانی می برند وبه زیبائیهای خالق جهان رهنمون می گردند. این حظِّ روحانی متففاوت ومتمایزاز لذّات شهوانی وجسمانیست. البته درکِ این تفاوت وتمایز برای کسانی که هنوزقادربه خلاص شدن از بندِ لذّتِ شهوانی نشده اند بسیارمشکل وشایدغیرممکن باشد. ازهمین روست که آنها رندان ونظربازان را افرادی هوسران وفاسد وبی بندوبارمی شمارند، چون خودشان این چنین هستند برمبنا و به مصداق ِ "کافرهمه رابه کیش خودپندارد" دیگران رانیزهمانندِ خویش تصوّرمی نمایند. درحالی که نظربازانِ عاشق ووارسته، درعالمی دیگرسیر می کنند.
توکزمَکارم اخلاق ِ عالمی دگری
وفای عهدِ من ازخاطرت بدرنرود.
یـار دلـدار من اَر قلب بـدیـنـسان شـکـند
بـِبـَرد زود به جانـداری خـود پـادشهش
"یار ِ دلدار" ایهام دارد:هم به معنی دلبر است هم به معنیِ ِنترس و بی باک
قلب هم ایهام دارد : 1- دل 2- قلب لشکر
جانداری : محافظت ِجان
پادشهش: یعنی پادشاه اورا زودمی بَرد.برای چه؟ برای محافظت ازجانِ خویش!
معنی بیت:
یار ِ دلیر ودلـرُبای من، اگر اینگونه بخواهد درتسخیر دلها وشکستنِ قلبِ سپاهِ عاشقان، شجاعانه به تاخت وتازبپردازد، قطعاً توجّه ِپادشاه نسبت به بی باکی وسلحشوری ِ اوجلب شده واورا به عنوان ِ مُحافظِ شخصی انتخاب وباخود خواهد بُرد.
حافظ باهنرنمایی وخلّاقیتِ هنری ِ ویژه ای که دارد، دلیری ودلرُبایی ِ دلبر خویش را دستمایه قرارداده ومضمونی زیبا وشاعرانه وایهام دارخَلق کرده است. مَهارتِ شکاردلها را که از زیبایی سیمای دلبربرمی خیزد باشجاعت وبی باکی ِ سلحشوران درمیدان ِ جنگ درهم آمیخته وپادشاه را نیز به این عرصه دعوت کرده وسرانجام یک نتیجه ی هنری، عاشقانه وخیالپرورگرفته است.
گشته ام درجهان وآخرکار
دلبری برگزیده ام که مَپُرس
جان به شُکرانه کنم صَرف گرآن دانهی ِ دُرّ
صــدفِ سـیـنـهی حافظ بُـوَد آرامـگهش
صرف کردن : نثار کردن ، فدا کردن دانهی دُرّ : گوهر یکدانه وبی نظیر، استعاره از معشوق بیهمتا
صدف سینه : سینه به صدف تشبیه شده تا دانه ی دُرّ به زیبائی درآن جای گیرد.استعاره ازدل است.
آرامگه : منزل ، جای آسایش و آرمیدن
معنی بیت : اگر آن دلبربی همتای من که چون گوهری یکدانه وبی نظیراست،در صدف ِسینه ی ِ من (دل) آرام گیرد، عشق مرابپذیرد ومِهرمرادردل نشاند ودردل ِ من بیارامد، بی درنگ جانم رابه شکرانه فدا میکنم.
زمان ِخوشدلی دریاب ودُریاب
که دایم درصدف گوهرنباشد!
حاتم کرمانشاهی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۱:
از عشق شراب تو هر سوی یکی جانی
محبوس یکی خنبی چون شیره انگوری
مولوی جان را مانند یک شراب می بیند که در خمره ی تن محبوس شده است.
شمس تبریزی میگوید: «از مولانا به یادگار دارم ... که می گفت: خلایق همچو اعداد انگورند، عدد از روی صورت است چون بیفشاری در کاسه، آنجا هیچ عدد هست؟ این سخن هر که را معامله شود کار او تمام است.»(خُمی از شراب ربانی، محمد علی موحد، چاپ 1375)
حاتم کرمانشاهی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
در این بیت:
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها/
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها.
گیجی اول صفت فاعلی به معنی "گیج کننده" اما گیجی دوم اسم مصدر است به معنی "گیج بودن"
حاتم کرمانشاهی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
کیسه بر در بیت دهم به معنی دزد و در اصطلاح امروزی می شود جیب بُر
ج ن در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ (که همه اوست هر چه هست یقین - جان و جانان و دلبر و دل و دین):
هر نفس پرده ای دگر در ساز هر زمان زخمه ای کند آغاز
بی سواد در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
مغان هرگز نکردندی پرستش لات و عزی را؟؟؟
مغان و پرستش لات و عزی؟؟
حالتون خوبه جناب سلمان؟؟
محمدطهماسبی دهنو در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴: