شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر، آن افسونگری کاین طرفه مروارید سُفت
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز در دلها نشیند هرکجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر از نظر شاعر، مرواریدی گرانبها از دریای عقل است که توسط یک هنرمند افسونگر خلق میشود. او معتقد است که تنها صنعت، سجع و قافیه کافی نیست و شعر باید از دل برخیزد و به لبها جاری شود. شعر حقیقی آن است که در دلها نشیند و شنیده شود. همچنین، اشاره میشود که ممکن است شاعران در زندگی خود هیچ شعری نسازند، در حالی که برخی ناظمها فقط به نظم پرداخته و شعر حقیقی نمیسازند.
هوش مصنوعی: شعر چه چیزی است؟ مانند مرواریدی است که از عمق فکر و دانایی شاعر به دست میآید، و این مروارید به نوعی جادو و افسون در خود دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به این موضوع اشاره میشود که صرفاً رعایت صنایع ادبی، جناس و قافیهها نمیتواند شعر واقعی را رقم بزند. شاعر میگوید بسیاری از نویسندگان ممکن است شعری را بنویسند که تنها پر از کلمات توخالی و بیارزش باشد و فاقد عمق و معنا باشد. به عبارت دیگر، کیفیت شعر به محتوا و عمق آن بستگی دارد نه فقط به ظواهر و تکنیکهای ادبی.
هوش مصنوعی: شعر باید از دل برآید و به طور طبیعی از زبان خارج شود. وقتی که این شعر شنیده میشود، در دلها جای میگیرد و تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از شاعران هستند که در طول زندگیشان هیچ نظم و شعری نسرودهاند و همچنین بسیاری از ناظمها وجود دارند که هرگز شعری نگفتهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت
عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت
پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع
گو فرو مگذار، تا پیدا شود، راز نهفت
لذت سوز غمش، جز سینه بریان نیافت
[...]
گر چه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت
دولت او هم به اندک فرصتی بر باد رفت
خون عاشق مدعی از سنگ پیدا می کند
بیستون تیغ از کمر نگشود تا فرهاد رفت
صید من کز ناتوانی بر زمین بسته است نقش
[...]
آنکه ز آب عدل او، باغ جهان گل گل شکفت
باد قهرش، گر ظلم از ساحت ایام رفت
یاد پیکانش دل بدگوهران در سینه سفت
بخت گیتی شد از و بیدار، و چشم فتنه خفت
خسروان را خاک و خون تن، تیغ فرسا تیر سفت
خورد و خفت دختران را طاق و جفت
زاهدی کز چشم شوخت رمزی از مستی شنفت
با مژه خام ره میخانه را از وجد رفت
ایکمانکش طاق ابرویت بتیر غمزه جفت
دوش خواندم آفتابت عقل روشن رای گفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.