گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶:

ویرایش:دسته نه بسته
البته دسته ای که میتواند بسته هم باشد

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶:

کلاله و گلاله هر دو یکی است و منسوب به کلال یا گلال که همان تاج سر است و در جنوب و غرب گلال گویند چنانچه شانه به سر یا هدهد را گلالی گویند
خلاصه هر دو یکی است و آن هم به معنی کاکل و تاج و چکاد سر
مو یا پر که دسته شده است.
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی=اگر موی مشکین بسته شده را از رخ کنار بزنی

علیرضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

خیام بدون شک ندانم گرایی خداباور بوده، کما اینکه اعتقاد به وجود آفرینده در بسیاری از رباعی ها که جنبه پرسشگرانه و یا انتقادی نسبت به آفریننده و آفرینش دارند رو میشه به سادگی تشخیص داد. اصولا بدون شک او به دو چیز اعتقادی از جنس یقین داشته اولی وجود آفریننده و دومی مرگ به عنوان پایان کار برای آدمی. در این بین نسبت به باقی مسایل از صفات خدا گرفته (علم، حمت، عدالت وغیره) تا فلسفه و هدف آفرینش نگاهی شک گرایانه داشته. مذهب و باور های مذهبی رو هم به به طور کلی تاب نمی آورده کما اینکه به نظر میرسه تکرار بیش از حد و لجالت روی مصرف می و مشروبات الکلی هم بیشتر در لجاجت با قشریون باشه تا اعتقاد اون بزرگوار به مصرف الکل که اگه خیام مسیحی بود کلا این همه تاکید بر نوشیدن می و شراب بیشتر اشعار اون رو به هجو تبدیل میکرد تا یک اثر فلسفی و شجاعانه در دوران تعصبات دینی. تعابیر عرفانی هم از اشعار حکیم منطقی به نظر نمیرسه که ایشون جزو معدود شعرا و فلاسفه ای بوده که به سادگی هر چه تمام منظور رو بیان میکرده.

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳:

به گریه گفتمش ای سرو قد سیم اندام
اگر چه سرو نباشد به رو گل سوری
نیم بیت دوم (به رو) نیست و (برو=بر او) درست است.
معنی هم که روشن است
---
پاسخ: با تشکر، متن و خوانش تصحیح شد (جهت اطلاع دوستان در متن چاپی عبارت یاد شده «برو» ثبت شده است).

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
همه حسرت می خورند و حسرت از باب ناکامی است
کام ندیده از دنیا می روند و فقط کسی کامروان است که با تیر دوست صید شده باشد
این نهایت خاکساری سعدی در برابر دوست است که البته در همه غزل ها به زبانی بازگو شده
کشته شدن به دست دوست یعنی ورود قلمرویی که دوست تو را انتخاب کرده است و چه کامی از این برتر و والاتر
خداییش بعید می دونم کسی بتونه شرحی روان تر از کلام خود حضرت سعدی بنویسد بر ابیاتش

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴:

6023

علیرضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸:

تعبیر آقا فرهاد صحیح هستش، مصراع چهارم در ادامه مصرع سوم به شکل یک واحد کلی باید معنی بشه

علی رجبی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۲ - خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر:

بیت 5 مصرع دوم
شناور چو "ماغ" و دلاور چو ببر

حسین در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۱:

به عقیده بنده اگر شعر شاه نعمت الله را تا آخر بخوانید ایشان گفته
از خود بر آ و در صف اصحاب ما خرام
تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم
و این یعنی او هم تمام دارایی خود را از خدا میداند نه از خود. یعنی خاک را به خاطر وصل با خدا بودن به کیمیا تبدیل می کند. و این ادعا همان ادعایی است که حافظ دارد که : در پس ایینه طوطی صفتم داشته اند/ آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
همینطور اگر اشعار دیگر شاه نعمت الله ر هم مطالعه کنید این نکته را می فهمید که او هرگز اهل خودستایی نیست و خدمت به خلق و تواضع در برابر خدا و بندگان او را امتیاز خود می داند.

علی رجبی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۱ - رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها:

بیت 5 مصرع اول
زدش پهلوان "نیزه ای بر زفر"
بیت 13 مصرع اول
بغلتید پیش "گروگر" به خاک
بیت 18
کشان زین و برگستوان زیر "پوی"
با توجه به خوی در مصرع اول قافیه در مصرع دوم پوی هست
بیت 32 مصرع دوم
ز "نظّاره" کوه و "درامد" به جوش

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۵:

جلال دین با شمس عرفان نو و دین نو و مذهب نوومکتب نو و انسان نوینی را پایه گذاری و پیدا میکند
ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا
کاین روح باکار و کیا بی‌تابش تو جامدست

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۵:

جلال دین با شمس عرفان نو و دین نو و مذهب نو و انسان نوینی را پایه گذاری و پیدا میکند
ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا
کاین روح باکار و کیا بی‌تابش تو جامدست

نیکومنش در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

درود بیکران بر دوستان جان
-سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
معنی و مفهوم ابیات:سالهای زیادی از عمرم سپری می شد و دلم در آرزوی رسیدن به حقایق عالم هستی و افرینش و آفریننده آن بود بسا حیرتا که همه آن حقایق در درون دلم مکنون و نهفته بود و دلم از من که در مقام چوبیگانه با او هستم، چنین طلبی داشت
2-گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد
او (دلم )به دنبال گوهر و چهره مقصود عالم که در صدف عالم امکان نیز محدود نمی شود بود واین آرزو و خواسته را از کسی (خودحافظ) تمنا می کرد که خود او حتی یک ساحل دریای واقعی را به خوبی نمیشناخت چه به رسد به صدفهای موجود در کف آن دریا و گوهرهای ان دریارا.
3-مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد
چنین معما را به نزد پیر میکده عالم بردم همو که چهره مقصود در وجودش هویدا شده و به یک نظر تمام مشگلات را حل می کرد
4-دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
او را در میکده خرم وشاد و مست از می معشوق وجام وجودش را پر از می گلگون دیدم که در ایینه آن جام رنگارنگ صدها نقش مختلف را مکاشفه می کرد
5-گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
من که به دنبال جام جم بودم وان را اکنون دست پیر میکده می دیدم از او ‌پرسیدم که این جام دل حقیقت بین را آن حکیم و دانای هستی کی به تو ارزانی داشت ؟او به من پاسخ داد که این موهبتی بود که در ازل به اسم من رقم خورده بود
6-بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
انجا بود که فهمیدم خداوند عالم همیشه در وجود من در قلب من و همراه من بوده و من او را نمی دیدم و از دور او را صدا زده و خدا خدا می کردم
7-این همه شعبده خویش که می‌کرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
و معلومم کرد که تا کنون هر انچه از معشوقه و نگار ازلی در خیالم تصور کرده ام شعبده بازی بیش همچو صنعت گریهای سامری برای تجسم بخشیدن به خدا در مقابل جام حقیقت بین پیر میکده که چون دست
بیضائی و عصای موسی عمل می کرد ،بیش نبوده است
8-گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
او به من یاد آوری کرد که بسیار مراقب باشم وخودنگهدار چرا که یکی از یاران (حلاج)که چشم حقیقت بینش باز شده و حقایق عالم را چون جام جم مشاهده می کرد به جرم فاش کردن اسرار سرش بالای دار رفت
9_فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
او یاد آور شد که به مدد فرشته وحی انسانهایی خواهند بود که همچون حضرت مسیح روحهای مرده را زنده خواهند کرد
-گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد
این همه اسرار که به من بازگو کرد متوجه شدم که در نهان نظری با من داردو مورد قبول طبع او شده ام و به او گفتم که این دام زلف تو از چه دامن گیر من شد ؟؟او گفت که شیدایی دل تو به انجا رسید که معلومم شد که بایستی در دام انداخته و دانت دهم (اسرار الهی را برایت هویدا کنم که از این شیدایی رهایی یابی)
سر به زیر وکامیاب

علی رجبی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی:

بیت 16 مصرع اول
"بدو" پهلوان گفت چندین مگوی
بیت 32 مصرع اول
ز "تفّ" دهانش دل خاره موم
بیت 44 مصرع اول
تو ده بنده را "زورمندیّ و فر"

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰:

دل دیگر دلی است که آماده ملاقات شمس است و شمس نیز این را پی برده است و این گونه عرفان نوینی پیدا می شود که خورشید آن شمس است و ماه آن جلال دین و ما ستارگان که می کوشیم به سهم خود در نور فشانی هستی خود را بیازماییم

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

غرلی در فرهنگ ایزدی فرهمندی و عرفان ایرانی بایزیدی پیش از شمس که نزد حافظ نیز محفوظ است
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد- حافظ
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد - حافظ
دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد - حافظ
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
بام و هوا تویی و بس نیست رهی به جز هوس
آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا
امیر و شاه و حتی خدا را در خودت بجو بقیه صورت هایی هستند که تو می سازی و کار تو در گرو
این صورت هاست و کبوتر دلت یعنی عشق تو به هرجا که برود پیش خودت بازمی آید
شوری و سختی و تاریکی و زردی و خشکی و شکستگی همه آزمونی اند برای تو تا از جان خود آب زندگی بر آری و همه را خرم کنی
بد نیست با غزل دیگری آزمود که می گوید
خردم بگفت برپر ز مسافران گردون چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
دل دیگر دلی است که آماده ملاقات شمس است و شمس نیز این را پی برده است و این گونه عرفان نوینی پیدا می شود که خورشید آن شمس است و ماه آن جلال دین و ما ستارگان که می کوشیم به سهم خود در نور فشانی هستی خود را بیازماییم هر چند چون شاخه ای شکسته

علی رجبی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۹ - هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک:

ببخشید
تصحیح میکنم
در این "جهان" پهلوان تراست

علی رجبی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۹ - هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک:

بیت 26 مصرع دوم
در این "جهات" پهلوان تراست

رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی وامیدم به عفواوست
برداشتِ عارفانه ازاین غزل بنظر درست نیست. زیرا باتوجّه به فحوای کلام ، گویا شاعر مرتکبِ خطایی شده که باعثِ رنجش خاطرنازکِ دوست شده است. حافظ ازروی شدّتِ ارادت واحترام به دوست، وازروی شکسته نفسی وکمی رندی، ازاین خطا به عنوان جنایت یاد کرده تاهرچه زودترموردعفو وبخشش قرارگیرد. بعضی براین باورند که حافظ پس ازکشته شدنِ شیخ ابواسحق، یار صمیمی ودوستِ جانی و رفیق ِشفیق خویش، دل به شاه شجاع جوان وخوش سیما باخت وبدینوسیله جای خالی اورا پُرکرد. لیکن دیری نکشیدکه ازاین بابت دچارعذاب وجدان شدودست به سُرایش این غزل زد تااندکی وجدان خودرا آرام سازد.
بعضی دیگرنیزبراین باورند حافظ پیش ازتبعید شدن به یزد این غزل راسروده وصحبت ازپریشانی وتشویش ِ خاطر خویش کرده است. براساس این باور منظوراز"کردم جنایتی" نیزهمین می تواندبوده باشد که چون حافظ باشدّت بخشیدن به حملاتِ خودعلیهِ جبهه ی زاهدان ومتشرّعین، شرایط را برای شاه شجاع سخت کرده واوراتحت فشارمتشرعیّن قرارداده بوده، بااین عبارت وبااین ادبیّات ازاوپوزش طلبیده است.
به هرحال ازآنجاکه اطلّاعات دقیقی ازشان نزول غزلیّات وجود ندارد هرنظریه ای دراین مورد،حدس وگمانی بیش نبوده ونمی توان قاطعانه اظهار نظرکرد. هرچه بوده اتّفاقی بین حافظ ودوستِ عزیزترازجانش احتمالاً شاه شجاع ِ خوش صورت ونیک سیرت رُخ داده وما ازکم وکیفِ آن بی خبریم.
عاطفتی: عنایتی، توجّهی، مهربانی ای.
معنی بیت: خطایی مرتکب شده ام که درحدّ جنایت است، دوست را ازخود رنجیده خاطر ومُکدّرساخته ام. امید فراوان دارم که با بذل عنایتی مرا موردِ عفو وبخشش قراردهد.
خسروا پیرانه سرحافظ جوانی می کند
برامیدِ عفو جانبخش گنه فرسای تو
دانم که بگذرد ز سر جُرم من که او
گرچه پَریوش است ولیکن فرشته خوست
پریوش : پری مانند،هم ازلحاظ زیبایی هم بی اعتنایی به آدمیان
فرشته خو: مهربان ونیکورفتار
معنی بیت: می دانم که سرانجام ازسر تقصیرات وخطاهای من خواهد گذشت، چون دوست، اگرچه همانندِ پریان ِ قصّه ها ازغرورخویش بی اعتنایی می کند لیکن دارای خوی وخصالِ فرشته هاست ونیکورفتاراست.
شیوه ی حوروپری گرچه لطیف است ولی
خوبی آن است ولطافت که فلانی دارد
چندان گریستیم که هر کس که بَرگذشت
دراشکِ ماچودید روان گفت کاین چه جوست
برگذشت: عبورکرد
دراشک ما چو دید: هنگامی که دراشک ما نگاه کرد.
معنی بیت:درپشیمانی ازخطایی که مرتکب شده ام بدانسان گریه کردم که هرکس که ازمقابل من عبورکرد وسیلاب اشگ مرا مشاهده نمود به حیرت افتاد وگفت که این چه جور جویباری هست؟
صدجویی بسته ام ازدیده درکنار
بربوی مِهر که دردل بکارمت
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
"هیچ است آن دهان": کنایه ازکوچکی دهان دوست
موی است آن میان: کنایه ازباریکی کمر
معنی بیت: دهان دوست آنقدر کوچک است که هیچ نشانی ازاودیده نمی شود! کمریارنیزآنقدرباریک است که بسان یک تارموهست وآن تارمونیز به چشم نمی آید،نمی دانم این چه جورتارموی نامرئیست!
میان او که خدا آفریده است ازهیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شست و شوست
معنی بیت: ازاین سیلاب اشگی که ازدیدگان من بی وقفه جاریست درشگفتم که چگونه تصویررخساردوست ازبین نمی رود وهرلحظه درمقابل چشمان من است! مگرممکن است درمحلّی که دم به دم کارشستشو انجام می گیرد عکسی همچنان سالم مانده وازقابِ خیال مَحو نمی شود؟!
سرشک من که زطوفان نوح دست برد
ازلوح سینه نیارست نقش مهرتوشُست
بی گفت وگوی، زلفِ تو دل را همی‌کِشد
با زلفِ دلکش توکه راروی گفت وگوست
همی کِشد: بسوی خودنی کشاند ،جذب می کند. بعضی کُشد می خوانند گرچه اشکالی ندارد امّا باتوجّه به"دلکِش" درمصراع بعدی بهترآنست که کِشد خوانده شود تا موسیقی وریتم شعرحفظ گردد.
جاذبه ی زلفِ تو دلها را بی چون چرا به سمتِ خود می کشاند،به کسی مَجالِ انتخاب نمی دهد وهمه راشیفته وشیدای خودمی کند. هیچکس نمی تواند دربرابرجلوه های دلکشِ گیسوان تو مقاومت کند ویا ازدرگفتگو واردشود، همگان بلااستثنا اسیراسرارزلف تو هستند. کسی جرات بحث ومجادله بازلف توراندارد.
کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتانیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
عمریست تا ززلف تو بویی شنیده‌ام
زان بوی درمشام دل من هنوزبوست
مشام: بینی، حس بینایی
هنوزبوست: ایهام دارد:1- هنوزبویی هست. 2- هنوز آرزومند است
درادامه ی بیت پیشین:
روزگارزیادی سپردی شد ازآن روزی که که اززلفِ توبویی به مشامم رسید امّاهمچنان مشام جانم ازآن بو معطّراست وآرزومندِ آن عطرروحبخش است.
هم گلستان خیالم زتوپرنقش ونگار
هم مشام دلم ازرلفِ سمن سای توخوش
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بربوی زلفِ یار پریشانیت نکوست
بربوی زلف یار: در آرزوی زلف یار.
ای حافظ درست است که حال پریشان توقابل تحمّل نیست و بسیاربد ودلگیرکننده است، امّا تونیک می دانی که پریشان خاطری که محصول ِآرزومندی زلف یار بوده باشد نه تنها آزارنده نیست،بلکه بسیارمطلوب و خوشآیند نیزهست.
درخلاف آمدِ عادت بطلب کام که من
کسبِ جمعیّت ازآن زلفِ پریشان کردم.

علی رجبی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را:

بیت 18 مصرع دوم
همانند او کس نبد "زان" گروه
بیت 20 مصرع اول
هنرهاش "زانسان" شنیدن بسی
بیت 28
هنر "هرچه" در مرد والا بود
به "چهرش" بر از دور پیدا بود
بیت50 مصرع دوم
تنش هم ز "نفط" و ز آتش نسوخت
بی گمان منظور نفت بوده است...
بیت 53 مصرع دوم
اگر تو "نه آری" ، بدین ننگ نیست
بی گمان نیازی نبوده است بلکه نه آری بوده که بصورت نیاری نگارش شده...
بیت شصت و سه مصرع دوم
چو برق از درخش و چو رعد از "خروش"

۱
۳۱۳۶
۳۱۳۷
۳۱۳۸
۳۱۳۹
۳۱۴۰
۵۶۳۲