گنجور

حاشیه‌ها

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸:

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مثمن محذوف )

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸:

وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن ( مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف )

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲:

مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن( مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف )

بی سواد در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » درد زندگی [۲۵-۱۶] » رباعی ۱۷:

واما نگارش شما حمید جان، وزن دومین بیت را به هم می ریزد.
که اندرین ، نه آمدمی ، نه شدمی ، نه بدمی درست است
( نمی آمدم ، نمی شدم ، نمی بودم)

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹:

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مثمن محذوف )

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ( رمل مثمن مخبون مجذوف )

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸:

وزنن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مثمن محذوف )

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴:

وزن :فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف )

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳:

یعنی(رمل مثمن محذوف )

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰:

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف )

کسرا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲:

عالیه

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱:

وزن :فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
( رمل مثمن محذوف )

رجبی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

اولین کسی که بعلت انالحق گفتن به سر دار رفت حلاج بود . دکتر شریعتی در مقایسه حلاج وامام علی میفرماید . مرگ نه حلاج وار مرگی پاک در راهی پوک که علی وار یعنی در خدمت به خلق . ( در سخنرانی نیایش ) . دو بیت اول مصداق فرمایش حضرت زینب سلام الله علیها در جواب ابن زیاد است که فرمود به جزء زیبائی چیزی ندیدم . مخصوصآ آخر بیت دوم به زیر لب چه می خوانی شاید منظور آن سرو بلند یاقوتی عجب عقل عجب عشقی باشد که زیر لب بالای نیزه قرآن میخواند . ضمن اینکه آیات حضرت حق مظاهر حضرت حق است . لذا شعر میتواند در مورد تمام خوبیها برای حضرت مولوی و برای ما بوده باشد

کسرا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹:

عااااالی

عبدالرزاق اختری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳:

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

م.م در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶:

جناب استاد دکتر الهی قمشه ای در یکی از سخنرانی های خود که از تلویزیون پخش آنرا دیدم فرموده بودند این بیت را اینگونه تشریح نمودند :
زلف تو پیش روی تو افتاده دادخواه
روی تو پیش زلف به زهار آمده
خود را به زیر پرده خریدار آمده
......................................ا
.......................................ه
سپس فرمودند اصل این ابیات از یک قصیده 700 بیتی یک شاعر عرب بنام مشارق الدراری است که آقای سیف الدین خرقانی آنرا بصور شعر به فارسی برگردانده اند.

pourya در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

سلام در بیت اول لطفا حتما اصلاح کنید
جای (((شکایت و حکایت))) عوض شده و معنا رو کاملا دگرگون کرده . مرسی

حمید سامانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » درد زندگی [۲۵-۱۶] » رباعی ۱۷:

و اما نگارش این رباعی با املای صحیح
گر آمدنم به من بُدی، نامدمی
ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی
بِه زان نبدی کاندرین دِیر خراب
نامدمی، ناشدمی، نابدمی

رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:

صَـنـمـا ! با غـم عـشق تو چه تـدبـیر کـنـم ؟!
تـا بـه کـی در غم تـو ناله‌ی شبـگـیـر کـنـم ؟!
صَنم : بُت استعاره از محبوب ومعشوقست.
"صنما" : ای صنـم
"تـدبـیـر" : درمان،چاره اندیشی
"شـبـگـیـر" :دل شب ، نیمه شب
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق است. یارا غم دوری نه آن می کند که بتوان گفت! بیچاره ودرمانده‌ شده ام. چه کارباید انجام می دادم که نداده ام؟ نمی دانم حیرانم که برای پایان یافتن اندوه فراق چه چاره‌ای بیاندیشم. کاش می دانستم تابه کی باید ازسوز وگداز اشتیاقِ وصال،هرشب بنالم وگریه وزاری کنم.
شاعر دراوج درماندگیست وازبی چارگی دست به دامانِ یارشده، وازخود اواستمداد می طلبد وکمک می جوید.
کلمات وواژه ها ساده وبی آلایشند واحساسات وعواطفِ شاعر رابه روشنی بیان می کنند. هرخواننده وشنونده ی این بیت، درمی یابدکه چیزی هست! اتّفاقی رخ داده و حافظ چگونه به بن بست خورده وطاقت ازکف داده است....
مبتلائی به غم ومِحنتِ اندوهِ فراق
حافظ این ناله وافغان ِ توبی چیزی نیست.
دل دیـوانـه از آن شــد که نـصـیـحـت شـنـود
مـگـرش هـم ز سـر زلـف تـو زنـجـیـر کـنـم
ازآن شد: ازآن مرحله عبورکرد، آن موقع که احتمال داشت نصیحت اثربخش باشدسپری شد،گذشت ودیگرفرصت درمان ازطریق پند واندرز ازدست رفت.
حافظ بهترین بیان کننده ی احساساتِ درونیست. بی تردید اگراو درچنین دوره ای می زیست وبه حرفه ی بازیگری می پرداخت درانتقال ِ احساسات بی مانند عمل می کرد. اوباآدمیانی که نمی شناسد خیلی راحت حرف می زند واین یکی دیگرازدهها ویژگیِ ناب است که اورا ماندگار ساخته اند.
مـعـنـی بـیـت : دل شیدا ودیوانه یِ من درشرایطی نیست که باپند ونصیحت، دست ازعشق وشیدایی بردارد! دیگرخیلی دیرشده وجنون ِ اشتیاق ِ تو تمام دلم را فراگرفته است. تنها کاری که بنظردرست می رسد این است که بازنجیرزلفِ تـو اورا به بند کشیم تا اندکی بیاساید.
دیوانه ای که به هیچ درمان مداوانشود جز به بندکشیدن وبه زنجیربستن" چه چاره ی ِ دیگری هست؟
حافظ دراینجا نیزدست ازرندی برنمی دارد! او چنان حس انگیز بامعشوق صحبت می کند که وی را وادارکند که باگیسوانش دلِ دیوانه اش راببندد.
امّاعاشق جزاین چه می خواهد؟ حال ِ دلِ عاشقی که درحلقه های زلفِ معشوق به بند کشیده شود، ازحال همه ی به ظاهر عاقلانِ آزاد ازبند نیکوتراست!
عقل اگرداندکه دل دربندِ زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند ازپِی ِ زنجیرما
آنچـه در مدّت هـجـر تـو کـشـیـدم ، هیهات !
در یـکی نـامـه محـال سـت که تـحـریر کـنـم
"هـَیـْهـٰات" : شدنی نیست ، غیرممکن است.
"تحریر کردن" : نوشتن
مـعـنـی بـیـت : دردوران هجران تو،مشقّات وسختی هایی راکه متحمّل شده‌ام، غم ورنج واندوهی که کشیده ام محال است که بتوانم در یک نامه به رشته‌ی تحریر در آورم. نه زمان کفایت می کند ونه واژه وعبارتی هست که توانِ انتقالِ درد ورنج مرا داشته باشد.
دی گفت طبیب ازسرحسرت چومرادید
هیهات که رنج توزقانون شفا رفت!
بـا سـر زلـف تـو مجـمـوع پـریشانی خـود
کـو مـجـالی ؟ که سراسر هـمه تـقـریـر کـنـم.
پریشانی ،دَرهم وبَرهم بودن، وبه هم ریختگی گیسو،هرکسی را نازیبا می نمایاند. امّا دردنیای عشق که همه چیزش با دنیای عادی تفاوت دارد، برزیبایی ِ معشوق می افزاید و اورا شهرآشوب وعّربده جو وعاشق کش تر می سازد. عاشق بامشاهده ی ِ چنین وضعیّتی،دلش ریش می شود، زیر ورو شده وطاقت ازکف می دهد. ازپریشانی ِ گیسویِ معشوقش خاطرپریشان می شود وبی سروسامانی تمام زندگی ِ اورا به هم می ریزد.
امّا عاشق ِ عارفی چون حافظ، ازاین آب گل آلود بهترین ماهی ها را می گیرد! ماهیانی که شاید دراقیانوسهای پهناورنیز کمتر دیده شوند!
به یاد داریم که حافظ "درخلاف آمدِ عادت" چگونه بایک چرخش رندانه، زاویه ی نگاهِ خود را عوض کرده واز"پریشانی ِ گیسویِ" یار خاطر مجموع تحصیل می کرد. یعنی عاشق به درجه ای ازشناخت وآگاهی می رسد که تسلیم ِ بی سروسامانی نمی گردد واز پیشامدها بهترین استفاده را می برد.
ازهمین رو حافظ دراین بیت تعمداً از واژه ی "مجموع" استفاده کرده است. چرا که مجموع علاوه بر جمع ِ چیزی به معنایِ" خاطر جمعی" نیز هست. همان خاطرجمعی که دربیتِ به یادماندنی(درخلاف آمدِ عادت به طلب کام که من / کسبِ جمعیّت ازآن زلفِ پریشان کردم) وجود دارد. بادرنظرداشتن ِ آن ، شاعردراین بیت بانشاندن دو واژه ی متضاد درکنار یکدیگر، پارادکس ِ زیبایی آفریده است:(مجموع ِ پریشانی). یعنی هم پریشانی ِ خاطر اززلفِ تونصیبم شده ،هم جمعیّتِ خاطر!
پارادوکس خاصیّتِ زایشی دارد،اندیشه تولید می کند وحرکت زاست. حافظ استاد خَلقِ پارادکس است.
مجال" : وقت ، فرصت
"تـقـریـر" : بیان کردن
معنی بیت : همچنان خطاب به معشوق است. ازپریشانیِ ِسرزلفِ تو، درمسیر "آشفتگی" به "خاطرجمعی" درحالِ رفت وبرگشت هستم بطوریکه مجالی برای بیانِ حال ِ دلِ خویش ندارم.
حافظ بامشاهده یا بایادآوریِ پریشانیِ زلفِ معشوق پریشانحال می گردد وبا توانمندیِ رندانه ای که دارد ازاین پریشانی، کسبِ جمعیّتِ خاطر می کند! عاشق همیشه دراین چرخه یِ ناتمام ِ خیال انگیزشناورمی ماند.
روز اوّل که سرزلفِ تودیدم گفتم
که پریشانی ِ این سلسله را آخرنیست.
آن زمان کـآرزوی دیـدن جانـم باشـد
در نـظر نقـش رخ خوب تـو تصویرر کنم
جان: ایهام دارد: 1- جان 2ِ معشوق
معنی بیت:
هرگاه که دلم آرزوی دیدار جان را می کند وقصد می کنم جانم را به چشم خویش ببینم، کافیست که تصویر زیبای تورا تجسّم کنم.
هرگاه که دلم برای تو معشوق ِ عزیز تنگ می شود، چاره ای جزاین نیست که با تصویرسازی ِ صورتِ ماهِ تو، ازلذّتِ دیدار تو بهره مند شوم.
هرکسی که یکی را ازصمیم ِ دل دوست داشته وشیدای ِ اوشده باشد، اورا با واژه ی "جان" صدا می کند. امّا برای عاشقی مثل حافظ معشوق ازجان نیز عزیزتر است.
ازجان طمع بُریدن آسان بُوَد ولیکن
ازدوستان ِ جانی مشکل توان بُریدن
گـر بـدانـم کـه وصـال تـو بـدیـن دسـت دهـد
دین و دل را هـمـه دربازم و تـوفیر کـنـم
تـوفـیـر : سود بُردن، حق ِ کسی را کامل پرداختن، افزوده کردنِ درآمد.
مـعـنـی بـیـت :
اگـرقرارباشد که شرطِ رسیدن به تو(معشوق) باختـن ِدل و دین باشد، دین و دلـم را یکجا می‌بازم چرا که سود و نـفـع من درهمین است. من جز وصال چیزی نمی خواهم ودرقبالش هرچه که لازم باشد می دهم.
حافظ رسیدن به خودِ معشوق راهدف گرفته است، حال اگر وصال ِ یار ازطریق ِ مسجد رفتن یا میخانه رفتن دست دهد، برای او فرقی نمی کند که درمسجد به عبادت بپردازدیا درمیخانه به میخواری مشغول گردد. آنچه که اهمیّت دارد وصال یارست.
غرض زمسجدومیخانه ام وصال شماست
جزاین خیال ندارم خدا گواه من است.
دور شـو از بَرم ای واعـظ و بیهـوده مگوی
مـن نـه آنـم کـه دگـر گـوش به تـزویـر کـنـم
واعـظ": موعظه کننده، پـند دهنده و نصیحت کننده
"تـزویـر" :ریاکاری و دروغ را به زیبایی بیان کردن، بگونه ای ماهرانه که شنونده یابیننده، باورکند وبپذیرد که آنچه که می شنود ومی بیند راست و عین ِحقیقت است.فریب و نیرنگ هم معنی شده است.
"واعــظان درنظرگاه ِ حافظ در ردیفِ زاهدان وعابدان ِ ریاکارند که با عشق و عرفان مخالفت می وَرزند.آنها بهترین تزویرکارانند!
حافظ پس ازپِی بُردن به حقیقت، طریق ِعشق را انتخاب کرد وازقشریّون وخشک مغزان بیزاری جُست وحتّا به مقابله با آنان کمر همّت بست. مقابله باکسانی که عاشقی را بیماری و گناه ‌دانسته،و فـقـط "شریعت" را راه درست و صراط مستقیم می‌پنداشتند!
ازآن زمانی که این دوتفکّر درمقابل هم صف آرایی کردند، روزبروز آزاداندیشی، دامنه یِ تفکّر ِ مهر ورزی وعشق ِ بی قید وشرط به محیط شامل):طبیعت، حیوانات وانسانها) گسترده تر شده وقشریّون به حاشیه رانده شده اند. امروزه هیچ منطقی این تفکّر را که (یا باید آنچه که من می گویم را بپذیری یا باید سرازتنت جداگردد) رانمی پذیرد. نمونه ی بارز قشری نگری، داعش، طالبان وغیره هست که برعلیهِ آنان جبهه ای جهانی تشکیل شده است.
"حافظ" درآن روزگاران به تنهایی درمقابل ِ این تفکر ایستادگی کرده، جنگیده ومنطقی بسیار قوی، فراگیر وجهان شمول ارایه نمود.
این بیت نیز در راستای همین ایستادگیست که می فرماید:
معنی بیت:
ای واعظِ قشری ویکسویه نگر،(که حتـّا به شریعت هم عمل نمی‌کنی و فـقــط ظاهری متشرّع داری و درباطن نوعی دیگرعمل می‌کنی!( ازمن دورشو من گوشی برای شنیدن ِ سخنان بیهوده ی تو ندارم.
من عاشق ِ معشوق ازلی و اهل ِ معرفت هستم،
بروبکار خود ای واعظ این چه فریاداست.
مرافتاده دل از رَه تورا چه افتاده است.
نیسـت امـّیـد صـَلاحی ز فـسـاد حافظ
چون که تقدیرچنین است چه تدبیرکنم ؟!
صـَـلاح: درست شدن ، نیک اندیشی ، پارسایی
البته که حافظ صالح ترین بنده ی ِ خداست. امّا چرا چنین می گوید؟
باید این مطلب را درنظر داشت که روی ِ سخن ِحافظ با واعظ است. اوبه نوعی ازدیدگاهِ واعظ وبه زبان ِ اوسخن می گوید. به باور واعظ حافظ فاسد است، حافظ کُفر می ورزد، حافظ ازدین خارج شده ومُلحد است.!
بنابراین حافظ درپاسخ به واعظ است که می فرماید:
مـعـنـی بـیـت :
آری ای واعظ، حافظ فاسد است وهیچ امیدی نیست که دست از تباهی و گناه بردارد. بیهوده انتظارمکش که او ازطریق عشق روی گردان شده وزُهد و پارسایی پیشه کند.
مصرع دوّم نیز دقیقاً به همین صورت است. حافظ به زبان آنها ودرپاسخ به آنها می فرماید: مگرنمی گویید که برای هرکس تقدیری رقم خورده است؟ خوب، براساس ِ همین منطق ِ شما، برای من اینچنین سرنوشتی رقم خورده ومن چاره‌ای جز تسلیم سرنوشت شدن ندارم.
عیبم مکن به رندی وبَدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوانِ قسمتم.!

رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

طـالـع اگر مـَدد دهـد ، دامـنـش آورم بـه کـف
گر بـِکـَشـم زهی طَرب ، وَر بِکـَشد زِهی شَرف
طالع: بخت و اقبال، اتّفاقاتی که خارج ازاراده ی ماست، شانس
بعضی ازنقدکنندگان، ایرادِ بنی اسرائیلی گرفته اند که چرا حافظ، همانندِ مردم عوام، دست به دامانِ شانس واقبال شده است!؟ درپاسخ بایدگفت که "طالع اگرمَددهد" یک تکیه کلام ِعامیانه وشاعرانه است. به معنی این نیست که عارفی مثلِ حافظ، کارها واموراتش رابه شانس واقبال سپرده باشد! اتّفاقاً اودارای همّتی عالی وانسانی عمل گراست. اودرمقابل ِ شکوه وعظمتِ دوست، گرچه خودرا ذرّه ای ناچیزمی شمارد،امّا همّتی بلند دارد وتارسیدن به خورشیدِ حقیقت دست ازتلاش وکوشش بَر نمی دارد.
ذرّه را تانبود همّت ِ عالی حافظ
طالبِ چشمه ی خورشید درخشان نشود.
مَدد : کمک ،هم یاری
زِهی : چه نیکو، چه بسیار، شبه جمله است در مقام تعجب و تحسین
طَرب : شادی ، خوشحالی
شَرف : عزّت و سرافرازی
"دامن به کف آوردن" یعنی به مُرادرسیدن به وصال دست پیداکردن
بعضی مصرع دوّم را "گربِکُشد" می خوانند که بنظر گر "بِکَشَد" حافظانه تراست. چون معشوق حافظ لطیف ترازآنست که "بکُشد" جفای او درحدِّ دامن کشیدن ازروی ناز وبی نیازیست .
دامن کشان همی شد درشَرب زرکشیده
صدماهرو زرشکش جیبِ قَصَب دریده
معنی بیت :
اگر بخت واقبال باخواستِ من باشد و یاریَم کند. اگرشرایط واوضاع احوال ِ پیش ِ رو، وفق ِ مُراد بوده باشد، حتمن دستم به دامنش خواهدرسید. اگر توانستم به وصال ِاوبرسم واورا به سوی خودم بکشانم(دلش را به دست آورم) چه سعادتی! چقدرنیکو خواهدبود وچه شعَف و شادمانی ها که نصیبِ من خواهدشد!. و اگرنتوانم ومن موّفق نشوم و او مرا به سوی خود بکشاند (چه ازرویِ محبّت وچه ازرویِ عِتاب وخشم) مایه یِ سرافرازی وعزّت و آبرومندی ِ من خواهدبود. معشوق اگربه خشم وقهر نیز به عاشق توّجه کند، برای عاشق زهی لذّت است وفخر وغرور.
تادامن کفن نکشم زیرپای خاک
باورمکن که دست زدامن بدارمت
طـَرفِ کـرم ز کس نـبـست این دل پـر امـیـد من
گـر چه سخن همی بـرد ؛ قصّـه‌ی من به هر طرف
طَرْفِ کرم نبَست یعنی دلم ازکرَم وبخشش ِ کسی بهره مندنشد.بدشانس هستم."طـَرْف" به معنی گوشه و کرانه است،امّامعنای ِ آن بیشتر بسته به جمله ایست که درآن بکارگرفته شده است. نمونه "طرف" به معنای گوشه:
نه هرکه طَرْفِ کُله کج نهاد وتندنشست
کلاه داری وآئین سَروری داند
"سخن"را حافظ دراینجا به معنای شعر بکارگرفته است.
معنی بیت : اگرچه شعروغزلهایم که به هر گوشه کناری برده می شود شرح حال مـرابه گوش همگان رسانده وچگونگیِ احوالات وعواطفِ درونی ِ مرا انعکاس می دهند. امّا این دل سرشارازامیدِ من،هیچ خیری ازکسی ندید. من ازسخاوت و بزرگواری کسی تا کنون بهره‌مند نشده ام.
غزل احتمالن برای دوستِ صمیمی یا پادشاهی مثل ِ شاه شجاع سروده شده است. زیرا نوعی گله وشکایت نیزدردلِ این بیت موج می زند. می خواهد به مخاطب برساند که خیال نکن حال وروزبهتری دارم ودوستی بزرگوارتر ازتوپیداکرده ام وسخت سرم شلوغست. نه... اینگونه نیست ومنِ بَدطالع ازسخاوت وکرم کسی بهره مندنیستم. حال وروزم ازغزلهایی که می سُرایم پیداست. اوضاع چندان که فکرمی کنی وفقِ مُرادنیست. قحطِ جود وکرم است.!
قحطِ جوداست آبروی خودنمی بایدفروخت
باده وگل ازبَهای خرقه می بایدخرید
از خم ابـروی تـو اَم هیچ گـشـایشی نشد
وَه که دریـن خیال ِکج عـمر عزیز شد تلف
حافظ عاشق است وزبان وبیان ِ اوعاشقانه است. مخاطب هرکسی بوده باشد وگلایه برسر هرموضوعی بوده باشد، حافظ این توان رادارد که آن را عاشقانه بیان کند.بااین روش هم حرفِ خصوصی ِ خودرا به مخاطبِ خویش می رساند، هم خوانندگان ِ غزلش را ازشَعَف وشورعاشقانه، بهره مند می کند. حافظ نیک می داند که دوستاران زیادی درگوشه وکنار دنیا داردکه با اشتیاق ِ در انتظار غزلیّاتش لحظه شماری می کنند. بنابراین زبانی را انتخاب می کند که فراشمول باشد ونیازِدوستارانش رامُرتفع نماید. حافظ اگر درموردِ پیرامونِ روابطِ شخصی ِ خود باشاه شجاع یا فلان وزیر زبان ِفراشمول انتخاب نمی نمود، بی هیچ تردیدی،غزلیّاتش شَعَف انگیز وماندگار نمی بود. حافظ قصدندارد وقتِ دوستارانش را برای شنیدنِ گلایه هایِ فردیِ خویش ازشاه شجاع یادیگران تَلف کند. اوهرگاه قلم دردست می گیرد، همه چیز را مانندِ عقابی تیزبین زیرنظردارد. هم درموردِ مشکلاتِ فردی و اجتماعی،ارایه ی طریق می کند، هم نسخه های درمانی تجویزمی کند، هم به مَددِ احساسات و عواطفِ درونی شعر می سراید، هم طعنه می زندوووووو جالب اینکه این همه را درعباراتِ لطیفِ عاشقانه می گنجاند.
"از خمِ ابـرویِ تـو اَم هیچ گـشـایـشی نـشــد " هم منعکس کننده یِ گلایه ی شاعراز مخاطبِ موردِ نظر می تواند باشد هم یک بیتِ عاشقانه ی به یادماندنی ِ عاشقانه هست که دارای مضمونی بِکر وخیال انگیزاننده است. بنابراین اصرار براین موضوع که این غزل برای فلان شخص می باشد بیهوده وبی اثراست. آنچه که مهّم است دریافتِ لذّت وشَعَف وحظّ ِ روحانیست که دراین بیت وغزل نهفته است.
در اینجا "خم ِ ابرو" ایهام دارد : 1- یادآورقوس وخمیِ محراب است که معمولن حافظ ابروی دوست را محرابِ رازونیازدرنظرمی آورد:
ابرویِ دوست گوشه ی ِ محراب دولت است
آنجا بمال چهره وحاجت بخواه ازو
2- خم ابرو بیانگرِخشم و عدم رضایت است وتیروکمانیست که به سمتِ دل عشّاق نشانه گرفته شده است.
خم ابروی تودرصنعتِ تیراندازی
بُرده ازدست هرآنکس که کمانی دارد
3- خم ابروهمانندِ خم ِ طرّه وگیسو، تجلّی گاهِ زیبائی و جذبه ی معشوق است وچشم نوازعاشق.
درگوشه ی امید چونظّارگانِ ماه
چشم طلب برآن خم ِ ابرو نهاده ایم
از طرفی "خیال کج" هم دراینجا دو معنا دارد : 1- تصویر خمیدگی ِابرو2- فکرناروا ونشدنی.
معنی بیتِ:
می فرماید، از انحنایِ ابروانِ تـو، ازجَذبه وزیبائی ابروان ِ تو برای من خیری نرسید،هرچندکه محرابِ ابروانت، محلِّ رازونیاز وحاجت گرفتن است، دریغا که حاجت من روانشد.!عمر عزیز در این آرزویِ مَحال و گمان ِ ناروا به هدر رفت وهیچ گشایشی درکار من حاصل نشد
ابـروی دوسـت کی شود دست‌کش خـیـال مـن ؟!
کـس نـزد ست از یـن کـمـان تـیـر مـُـراد بـر هـدف
دست‌کش :هر چیزی که بدان دسترسی باشد وبتوان بی هیچ مانعی بـدان دست کشید.
مُراد یعنی هدف و آرزو
تیرمراد : آرزوبه تـیـری تشبیه شده که برهدف نمی خورد.
درادامه ی بیتِ قبلی دریغ می خورد وازازروی افسوس می فرماید:
شدنی نیست! ابرویِ معشوق هرگز در دسترس ِ من قرارنخواهد گرفت، فاصله ی ما بسیارزیادترازآنست که من توانسته باشم به ابروانِ نازنین ِ دوست دست بکشم نوازش کنم ودراین محراب حاجت رو گردم.هیچ امیدی نیست زیرا که تا کنون کسی از طریقِ کمانخانه یِ ابروی یار به مراد و خواسته‌ی خود تیری رها نکرده که برهدف بنشیند. امّا عشق است واگرچه عاشق هیچ امیدی به دسترسی ووصال ندارد بازهم دست بردارنیست وتا آخرین نفس دراین اشتیاق غوطه وراست.
دل که ازناوکِ مُژگانِ تودرخون می گشت
بازمشتاق کمانخانه ی ابرویِ توبود!
چنـد بـه ناز پـرورم مِـهـر بـُتان سنگدل ؟!
یاد پـدر نمی‌کـنند این پسـران نا خلـف
پیشه ی حافظ عشق ورزیست، اوزندگانی را درعشق ورزی می کند. امّادریغاکه این عاشقِ خونین جگر دراوج ِ ناامیدیست. گویی که ازسرگشتگی ودرماندگی با در ودیوار حرف می زند. واگویه هایش پیش ازآنکه مخاطبِ مشخصّی داشته باشند، دریغ وافسوس ولاعلاجی را انعکاس می دهند.
معنی بیت : تاکی وچه قدر من می بایست مِهر زیبا رویانِ نامهربان را به ناز در دل خود پرورش بـدهم. من مهرومحبّتِ آنها را اینگونه عزیز ومحترم می دارم ونازشان رامی کشم امّا آنها (زیبارویان) اصلن به یادِ من نیستند. منظوراز پسران ناخلف همان زیبارویان کم لطف وبی مهر هستند. شاعر دراینجا خودرا درجایگاهِ پدری نشانده که پسرانِ ناخلف ونامهربان دارد وازاوهیچ یادی نمی کنند وبه حال خود رها کرده اند.
دراینجا روشن است که سخن ازعشق زمینیست. چون درعشق آسمانی گِله وشکایتِ عاشق، ناروا وزهی بی انصافیست. امّا عشق زمینی چون مرتبه اش ازعشق آسمانی پایین تراست،چه بساکه چنین اتّفاقاتی رقم بخورد. عشق زمینی(فارغ ازجنسیّتِ طرفین) تمرین ودست گرمیست! دست گرمی برای آماده شدن جهتِ انتقال به عشق ِ حقیقی همانا عشق به معشوق اَزلیست. میزان صداقت ،خلوص ِ نیت وپاکی باطن، هرچه درعشق زمینی بالا باشد، مرحله ی انتقال راحت تر وسریعترصورت می پذیرد. درغیراینصورت اگر پشتوانه ی عشق زمینی،شهوت، هوا وهوس، ومادّیات بوده باشد، نه تنها مرحله ی انتقال به عشق ِ آسمانی مُختل می گردد بلکه رابطه یِ عاشقانه نیز بین دوفرد( عاشق ومعشوق) به زودی ازهم گُسسته ونفرت وبیزاری جایگزین عشق می شود. عشق ازهرنوع که باشد، مراقبت ومواظبت نیازدارد، باید هرروز هرساعت، چونان باغچه ای، موردِ توجّه قرارگیرد. علفهای هرزِ هوس ازریشه کنده شده وازآفات وکثافات پاکسازی گردد تا گلهایِ خیال انگیز عشق رویش پیداکنند.
طریق ِعشق پُرآشوب وفتنه است ای دل
بیفتدآنکه دراین راه باشتاب رود.
مـن بـه خـیـال زاهدی ، گوشه نشیـن و طـُرفه آنـک
مـُغـبـچـه‌ای ز هر طرف می‌زنـدم بـه چـنـگ و دف
طـُرفه یعنی شگفتا ، عجبا
مُغبچه به پسران ِ نوجوانِ زیبارویی گفته می شد که در میکده خدمت می کردند وبرای مشتریان ِ میخانه ، شراب یا باده می آوردند. استعاره از معشوق نوجوان است که نظربازان را به خود متوجِه می کردند. بیشترنظربازان،ازجمله حافظِ رند، اعتقاد داشتند که با نظرکردن برسیمای ِاین خوش قد وقامتانِ دلرُبا، به آنهاحظّی روحانی دست می دهد وآنها را متوجّه ِ خالقِ زیبائیها می نماید. منتقدین این جریان، نظربازان را درشمارِ مُفسدین وهوسرانان قرارداده وبراین باوربوده وهستند، که" نظربازی" نوعی لغزش وانحرافاتِ جنسی است!
حافظ درپاسخ به این منتقدین می فرماید:
درنظربازی ِ ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگرایشان دانند.
"نظربازی" یکی ازبحث انگیزترین ودرعین ِ حال دشوارفهم ترین واژه ی درعرصه ی ِ رندیست. حافظ نظربازی را این‌گونه توجیه می کند که مشاهده ودرکِ زیبایی، همان مشاهده ودرکِ حق یاحداقل تمرینی برای مشاهده ی جمالِ حق است. درنظرگاهِحافظ نظر به خوبرویان از رویِ هوا وهوس وشهوت نیست،لیکن منتقدین به ادّعاهای نظربازان قانع نشده وهمچنان برمخالفتِ خود اصرار وپافشاری می نمایند.
"چنگ" ایهام دارد : 1- پنجه ، مجموعه‌ی انگشتان دست 2- سازی قدیمی که باچنگ می نواختند.
"دَف" :دایره ، سازی کوبه‌ای.
این بیت نیز درراستای همان جریانِ نظربازیست.
معنی بیت : من بارها تصمیم می گیرم پارسایی وزُهد پیشه کنم، گوشه‌نشینی اختیار کنم وبه عبادت بپردازم امّا چه کنم؟ شگفتا که مُغبچه ای ازهر سویی برسر راهم قرارمی گیرد ومرا شیدا وشیفته ی ِ خویش می سازد ومن از زُهد وپارسایی بازمی مانم. یا دلبر نوجوانی با نواختنِ چنگ و دَف دلم را می‌رُباید و به خودش جلب می‌کند.
دراین بیت حافظ سعی دارد قدرتِ عشقبازی ِ زمینی ازنوع نظربازی را در مقابل ِ زُهدِ خشک به نمایش گذارد والحق که چه زیبا ازعهده ی این کاربرآمده است. حافظ طوری سخن می گوید که خوانندگان وشنوندگان ِ شعر،توانسته باشند بااوهم ذات پنداری کرده وبه اوحق دهند.!
گرچنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروش
خاکروبِ درِ میخانه کنم مُژگان را
بی‌خـبـرنـد زاهـدان ، نـقـش بـخـوان و لا تـَـقـُل
مـستِ ریـا ست مُـحتـسب ، بـاده بـده و لا تـَخـَف
نقش : "نقش" معانی بسیاری دارد.دراینجامنظور:1-ترانه ، تصنیف 2- تصویری بی جان ودل،مجسّمه 3َ بازیگری که نقش بازی می کند ودرحقیقت، درونش بابرونش تفاوت دارد. خودِ اودرخلوتِ خودش آن نیست که درنظرگاهِ دیگران وانمود می کند.
لا تـقـُل :چیزی نگو ، حرف نزن بگذر وبگذاردرحال خودش باشد. ازعشق بویی نبرده وهرچه هم بگویی ثمری ندارد. هیچ مگو
ریا : نیرنگ ، فریب
مُحتسب : حسابگرومُحاسبه کننده، مأمورِ امر به معروف و نهی از منکر ، کسی که دیگران را از کارهای غیر شرعی جلوگیری می‌کند.
لا تخف : واهمه ای نداشته باش، نترس
"بی خبرند زاهدان" یعنی ازعشق و رندی چیزی نمی فهمند. زاهدان نه ذوق دل دارند ونه شوق ِ جان! آنها همانندِ مجسّمه بی روح هستند،ازبی ذوقی گویی که نقشی بر دیوارند!
معنی بیت : زاهدانِ خشکه مغز وپارسایانِ مُتعصّب که خودشان راحق و دیگران راناحق می پندارند، از عشق و رندی نظربازی چیزی درک نمی‌کنند، باآنها درموردِ این مسائل سخن مگو،آنها راتصویربی روح درنظربگیر،طوری که گویی ازکنارمجسّمه رد می شوی! یا ترانه ای زیرلب زمزمه کن انگار که کسی دراطرافت نیست. درمصرع دوّم، می فرماید: مأمورین حکومتی، سرمستِ باده ی ریا وغرورهستند ازآنها بیم نداشته باش وبه کارخودت (میگساری) بپرداز. آنها مستِ شرابِ خودنمایی هستند، ومتوجّه نیستندکه درپیرامونشان چه می گذرد، نـتـرس و شراب بـده !.
درغزلیّاتِ حافظ "محتسب" معمولاً افرادی فاسق وفاسد هستند که موازی ومتناسب باتغییراتِ جامعه، رنگ عوض کرده ودرنقش ِ مامورشرعی ظاهرمی گردند.
مُحتسب شیخ شد وفِسق خود ازیاد ببُرد
قصّه ی ماست که برهرسر بازاربماند.
صوفی شـهـر بـیـن ؛ که چون لـُقـمـه‌ی شـُبـهـه می‌خورد !
پـاردُمـش دراز بـاد آن حـَیـَـوانِ خوش عـلـف
صوفی : کسی که باپوشیدن ِ خرقه وظاهرسازی وانمود به پاکی باطن می کند وخودرا ازدیگران تافته ی جدابافته می پندارد وازاین حُقّه بازی برای خویش موقعیّتی مناسب برای حفظ منافع شخصی ایجادمی کند.
شُبهه : تردیدآمیز،اشتباه ، شک دار
لُقمه ی شبهه : طعامی که با پول ِ ناحق تهیّه شده وحَلال بودن ِ آن روشن نیست.
پاردُم : تسمه‌ای چرمین که به دو طرف پالان وزین را به هم وصل می‌کند و از زیر ِ دُم چهارپایان(الاغ واسب) رد می شود. "پاردُم" در اینجا به معنی افسار آمده است.
حافظ دراینجا باخشم وبه قصدِ اهانت به صوفی ِ متظاهر که ازسادگی ِ مردم به نفع خویش سوء استفاده می کند، اورا به حیوان تشبیه کرده است. حیوانی
خوش علف وخوش خوراک!
همین که صوفی به حیوان تشبیه شده وافسار دارد توهین ِ بزرگی محسوب می شود. امّا حافظ به این میزان توهین اکتفا نکرده وافسارِ صوفی را دوباره به پاردُم که به زیر دُم حیوان می بندندتشبیه کرده تا اهانت به اوج خودبرسد!
هرچه افسار حیوان بلندتر باشد میدان ِشعاع ِ محلّ ِ چریدن ِ اوبیشتر می شود.
معنی بیت :
آن صوفی ِ مشهور شهر رابـبـیـن که چگونه وچه سان حریصانه لقمه‌ی شبهه‌ناک می‌خورد ؟! چقدراشتها به خوردن ِ مال حرام وشُبه ناک دارد؟! ای کاش افسارش را بلند تر می گرفتند تا این حیوانِ حریص وخوش خوراک، بیشتر بچرد و آلوده‌ی غذای حرام شود این که با این خوردن سیر نمی شود!!.
حافظ دراین غزل،بی باکانه، صوفی وزاهد ومحتسبِ ریاکار را به توپ بسته وگلوله باران کرده است. حقیقتن درآن فضای بسته ی آن روزگاران، که بازار ریا وتظاهر نیز بسیارگرم بوده، بیانِ چنین انتقاداتِ زهرآگین ونیش دار وآگاهسازی مردم، شجاعتی فوق العاده می طلبید وهرکسی جرات نداشت که ازاسرار حقّه بازی آن متعصّبینِ کینه جوپرده بردارد. انسان درحیرت فرومی رود که حافظ چگونه ازعواقب وتبعاتِ این افشاگری هیچ باکی به دل ندارد!؟ پاسخ روشن است: اوعاشقی تمام عیاراست وهمه ی دغدغه ی او فقط شرمنده نبودن دربرابرِ دوست است ودشمنان را به هیچ نمی شمارد!.
دشمن به قصدحافظ اگردَم زندچه باک؟
منّت خدای را که نیم شرمسار دوست
حافظ ! اگر قـدم زنی در ره خـانـدان بـه صدق
بـدرقـه‌ی رهـت شـود هـمّـت شـِـحـنـه‌ی نـجـف
خاندان : اشاره به اهل بیت عصمت و طهارت است.
بدرقه : پشت و پناه ، راهنما
همّت :اراده وعنایت وتوجّه
شِحنه : داروغه ، امیر و حاکم
شحنه‌ی نجف : کنایه از امیرالمؤمنین علی (ع) است. "دکتر قاسم غنی" می‌نویسد که : «این تنها موردی است که حافظ ذکر حضرت علی (ع) را کرده است ، بقیه ابیات منتسب به حافظ است ، فقط در اینجاست که از گام بر داشتن در راه خاندان عصمت و طهارت صحبت کرده و این دلیل بر شیعه بودن حافظ نیست زیرا اهل سنت هم خاندان پیامبر را احترام می‌گذارند و فقط ناصبی ها هستند که از علی (ع) کراهت دارند»
بعضی ها با استناد به این تک بیت، براین باورند که حافظ شیعی مذهب بوده است.! درحالی که اولاً با استناد به یک بیت، نمی توان درموردِ شاعری همانندِ حافظ که تمام سخنانش،دارای ایهام وابهام وکنایه وپُررمز ورازست، قضاوت درستی کرد. دوماً اگرحافظ شیعه بود، همانگونه که دراین بیت اشاره به خاندان عصمت وطهارت نموده، می توانسته حداقل چندغزل درمدح این خاندان بسُراید! باشجاعتی که ازاین نادره گفتار روزگارسراغ داریم بعید است که ازروی ترس وواهمه، هیچ اشاره ای به حضرت امام حسین(ع) وسایرامامان شیعه نگفته باشد. حافظ وقتی مُحتسب وصوفی مشهورزمانه وزاهدان ریاکار را آنچنان به توپ می بندد وحتّا موردِ تهدید وتکفیرقرارمی گیرد امّا دست ازافشاگری برنداشته، ورسوایشان می کند،بنابراین اگرشیعه مذهب بوده، می توانسته درموردِ خاندان عصمت وطهارت نیز غزلهایی بسراید.
سوماً اگربااستنادبه یک بیت درموردِ حافظ نتیجه بگیریم که اوشیعه بوده، پس باسایر صدها بیتی که درراستای آزاداندیشی، وخروج ازچارچوبِ شریعت، می خواری و نظربازی ووووو چه نتیجه ای بگیریم؟ بسیاری بااستنادبه دههابیت درموردِ احترام به زرتشت، حافظ رازرتشتی می پندارند وبسیاری دیگر شافعی،ملامتی وووووو درحالی که همه بیراهه رفته اند. مذهب ِ واقعی حافظ عشق است.حافظ شاعر تضادهاست و درچارچوب نمی گنجد. هرجاسخنِ حق ودلنشینی می شنود می پذیرد. برای اوفرقی نمی کند این سخن از زرتشت باشد یاحضرت علی یا یک شاعر. اوجوینده ی حقیقت است وبه شخصیت های حق جو احترام وارادت می ورزد. نتیجه اینکه حافظ یک آزاداندیش بوده وبه هیچ مذهب ومَسلکی جزعشق پایبندنبوده است.
چنانچه بپذیریم که حافظ درزمان ِ سرودن ِ این غزل دارای مذهبی مشخّص بوده، بازبه این نتیجه می رسیم که حداقل سُنی مذهب شافعی ویا غیره بوده، چراکه درآن روزگاران شیراز وخطّه ی فارس، جمله سنّی مذهب بودند وغالبِ فرقه های سُنّی ،حضرت علی را به عنوان یک خلیفه می شناسند وبه اواحترام قائل هستند. گرچه بنظراین ناتوان، وبادرنظرداشتِ کلیّاتِ غزلیّاتِ حافظ، سُنّی مذهب بودن ِ حافظ وکلاً مذهبی بودن ِ حافظ، مردود وغیرقابل استناداست. اوشاعری نکته پرداز، عاشقی تمام عیار،رندی باروح لطیف، وآزاداندیشی نیک پندار وانسانی وارسته وفرهیخته است وبس.
معنی بیت : ای حافظ! اگر از روی راستی و با نیّتِ درست و پاک (خاصانه) در راهِ خاندان عصمت وطهارت گام برداری، عنایت و دعای حضرت علی (ع) پشت و پناه و راهنمای تو خواهد شـد.
من نخواهم کرد ترک لعل یار وجام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است.










.

۱
۳۱۳۳
۳۱۳۴
۳۱۳۵
۳۱۳۶
۳۱۳۷
۵۵۰۸