گنجور

حاشیه‌ها

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۵:

2522

ممرض در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

به کوی میکده هرسالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه ی تبه دانست
حافظ رو انقدر دوست نداشتم که با این غزلش دارم
مصحح محترم لطفا اون بیت رو که حذف کردی بزار سر جاش چه یه دونه مونده به آخر باش چه دوتا چون من نفهمیدم جاش کجاش
قضیه جام جم و ربط عرفانیش به قرآن با اجازه بزرگترا اشتباه کامله که جواب برعکس دادنشم اشتباش،رموزش یعنی قدرت پرستی و حرص و ولع مالکیک، برای راز دو عالم هر دری رو کوفتن تباهه.
لطفا به کوی میکده برید و حافظ بخونید نه با عقل تمام
ممنون

ندا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵:

بیت پنجم: گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما

حمید سامانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:

و نکته آخر: در بیت ششم کلمه "به" اضافه نوشته شده و به جای نوشد، نوشید صحیح است
شاه اگر جرعه رندان به حرمت نوشید
سپاس

بهروز در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

این آقای وارد و فاضل که میفرمایند بنظر مبارک ایشان حافظ این غزل را در وصف امام زمان ایشان سروده ممکنه توضیح بفرمایند چگونه چنین استنتاجی کرده اند ؟
تا بلکه ما هم حالیمون بشه . آخه بابا این اراجیف از کجا در میارید؟ من بشما پیشنهاد میکنم بجای تعصب قدری تعمق بخرج بدهید.
هر چه بر سر قلم آمد که آدم نمینویسه .

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲۲:

سفر کردن از یک عالم به عالم دیگر راه گشودن راز‌ها و طریق راز ورزی است
اینکار در علم بشر نیز دائما صورت می‌گیرد
ما از درون راه شیری سفری به بیرون کردیم و پی‌ بردیم که جهان محدود به آسمان
و ستارگان آن‌ نیست بلکه کهکشان‌های بسیار دیگری نیز با ما هم سفرند
ما از بیرون ماده سفری به درون ماده کردیم و دیدیم که دنیای دیگری هم هست که
آنرا دنیای کوانتم یا دنیای مستقل مینامیم
این دو دنیای جدید هرگز دست یافتنی نیستند نه دنیای کهکشانها و نه‌ دنیای کوانتم
یکی‌ را دست به آن‌ نمی‌‌رسد و یکی‌ به محض دست زدن میمیرد و از کوانتم خارج و ذرّه میشود
جلال دین راهی‌ دیگر جسته است راه دل‌ و به کمک آن‌ به عالمی دیگر راه یافته است که همه عالم‌های دیگر
آنجا حضور دارند و یگانه اند و راز آنجا چون ماه زیبایی خود را می‌‌افشاند

امین مروتی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو:

"عدم" در فرهنگ مثنوی
محمدامین مروتی
"عدم" از کلیدواژه های فهم مثنوی است. "عدم" نزد مولانا از جهت وجودشناختی منبع "وجود" اشت و به مثابة خزانة "امرِ کُن" و به تعبیر قرآن "لوح محفوظ" است. از جهت معرفت شناسی و خودشناسی نیز، "عدم" دلالت بر عدم تعیّن و "فنا" و "هیچ" در معنای ذن بودیستی آن است. نهایت سلوک رسیدن به فنا و عدم تعین و گمنامی است. به همین دلیل مولانا از "نحوِ محو" سخن می گوید و معتقد است آن چیزی که ما "وجود" می پنداریم، به واقع وجود ندارد و لاشیء است و وجود حقیقی بشر در بی وجودی و ناچیزی است. "لاشیء" ای که ما باشیم به دنبال آرزوها و خیالات و سوداهای بی ارزشی افتاده ایم که آن ها نیز "لاشیء" و بی ارزشند و رهزن زندگانی اصیل و حقیقی بشر شده اند:
از وجودی ترس که اکنون در ویی
آن خیالت لاشی و تو لا شیی
لاشیی بر لاشیی عاشق شدست
هیچ نی، مر هیچ نی را رَه زدست
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقولِ تو بر تو عیان
پس وجود مادیت را فدای بصیرت و نظر کن و چشمی داشته باش که اسرار عالم را ببیند نه چشمی که فقط پیش پای خود و منافع زودگذر و آنی اش را ببیند:
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
یک نظر دو گَز همی‌بیند ز راه
یک نظر دو کَون دید و روی شاه
در میان این دو فرقی بی‌شمار
سُرمه جو، واللهُ اعلم بِالسِّرار
به واقع به دنبال نیستس باش نه هستی. به قول خود مولانا، به جای جستجوی آب، تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست:
چون شنیدی شرحِ بحر نیستی
کوش دایم تا برین بحر، ایستی
منبع و مخزن اصلی عالم، عدم است. به همین دلیل اهل دل پی انکسار و خودشکنی هستند:
چون که اصلِ کارگاه، آن نیستی ست
که خلا و بی‌نشانست و تَهی ست
جمله استادان پی اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ انکسار
کارگاه خدا هم عدم است:
لاجرم استادِ استادان، صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
فقرا و دراویش حقیقی نیز به واسطه فقر و نیستی است که بر دیگران سبقت می گیرند:
هر کجا این نیستی افزون‌ترست،
کار حقّ و کارگاهش آن سَرَست
نیستی چون هست بالایین طَبَق
بر همه بردند درویشان، سَبَق

امین مروتی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۶ - لیس للماضین هم الموت انما لهم حسرة الفوت:

"عدم" در فرهنگ مثنوی
محمدامین مروتی
"عدم" از کلیدواژه های فهم مثنوی است. "عدم" نزد مولانا از جهت وجودشناختی منبع "وجود" اشت و به مثابة خزانة "امرِ کُن" و به تعبیر قرآن "لوح محفوظ" است. از جهت معرفت شناسی و خودشناسی نیز، "عدم" دلالت بر عدم تعیّن و "فنا" و "هیچ" در معنای ذن بودیستی آن است. نهایت سلوک رسیدن به فنا و عدم تعین و گمنامی است. به همین دلیل مولانا از "نحوِ محو" سخن می گوید و معتقد است آن چیزی که ما "وجود" می پنداریم، به واقع وجود ندارد و لاشیء است و وجود حقیقی بشر در بی وجودی و ناچیزی است. "لاشیء" ای که ما باشیم به دنبال آرزوها و خیالات و سوداهای بی ارزشی افتاده ایم که آن ها نیز "لاشیء" و بی ارزشند و رهزن زندگانی اصیل و حقیقی بشر شده اند:
از وجودی ترس که اکنون در ویی
آن خیالت لاشی و تو لا شیی
لاشیی بر لاشیی عاشق شدست
هیچ نی، مر هیچ نی را رَه زدست
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقولِ تو بر تو عیان
پس وجود مادیت را فدای بصیرت و نظر کن و چشمی داشته باش که اسرار عالم را ببیند نه چشمی که فقط پیش پای خود و منافع زودگذر و آنی اش را ببیند:
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
یک نظر دو گَز همی‌بیند ز راه
یک نظر دو کَون دید و روی شاه
در میان این دو فرقی بی‌شمار
سُرمه جو، واللهُ اعلم بِالسِّرار
به واقع به دنبال نیستس باش نه هستی. به قول خود مولانا، به جای جستجوی آب، تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست:
چون شنیدی شرحِ بحر نیستی
کوش دایم تا برین بحر، ایستی
منبع و مخزن اصلی عالم، عدم است. به همین دلیل اهل دل پی انکسار و خودشکنی هستند:
چون که اصلِ کارگاه، آن نیستی ست
که خلا و بی‌نشانست و تَهی ست
جمله استادان پی اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ انکسار
کارگاه خدا هم عدم است:
لاجرم استادِ استادان، صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
فقرا و دراویش حقیقی نیز به واسطه فقر و نیستی است که بر دیگران سبقت می گیرند:
هر کجا این نیستی افزون‌ترست،
کار حقّ و کارگاهش آن سَرَست
نیستی چون هست بالایین طَبَق
بر همه بردند درویشان، سَبَق

امین مروتی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۶ - لیس للماضین هم الموت انما لهم حسرة الفوت:

نقش فکر و ذکر و توکل در سلوک
محمدامین مروتی
مولانا می داند که گاهی فهم مطالب مشکل است. می گوید راجع بدان بیندیش و اگر کاری از پیش نبردی، به ذکر بپرداز. چرا که ذکر می تواند، سلسلة فکر را بجنباند و پشت آن را گرم کند و تو را به فهم مطلب ره نماید:
این قدر گفتیم، باقی فکر کن
فکر اگر جامد بود، رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز
اما بدان و آگاه باش که از فکر و ذکر هم بدون توفیق الهی یا جذبة الهی کاری بر نمی آید. پس کار کن و منتظر جذبه مباش. یعنی فکر و ذکر کن و در عین حال توکل و توکل را بهانه ای برای تعطیل فکر و ذکر مساز. چرا که معشوق همه ناز است و عاشق همه نیاز. تعطیل فکر و ذکر و کوشش نوعی ناز است که شایسته عاشق نیست:
اصل خود جذبه است لیک ای خواجه‌تاش
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زان که ترکِ کار، چون نازی بود
ناز، کی در خوردِ جانبازی بود
کاری هم به رد و قبول مردم نداشته باش و فقط به امر و نهی پروردگارت دل بسپار. وقتی صبح رسید، شمع را خاموش کن. یعنی تا رسیدن جذبه نیاز به فکر و ذکر داری. ضمنا رسیدن جذبه نیز آنی و ناگهانی است و در یک لحظه اتفاق می افتد:
نه قبول◦ اندیش، نه رد◦ ای غلام
امر را و نهی را می‌بین مدام
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد زِ عُش
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲:

بدریوزه آمده ام
به دریوزه آمده ام
دریوزه=بیچارگی،گدایی
بیچاره،گدا

موسی عطازاده musaparsi@yahoo.com در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۵:

پیرامون بیت :
دشمن چو بینی ناتوان....
کلمه مورد نظر بنا به ایجاب وزنی هرگز نمی تواند مروت بوده باشد.
همان بروت درست است به معنی موی لب برین:

به حیض هند و بروت یزید و سبلت شمر
به تیز عتبه و ریش مسیلمه ٔ کذاب

عمو علی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

امیدوارم منم پری زاده بشم

مبین عالیوند در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

سلام و تبریک واسه این ابتکار خوب سایتتون که باعث شده بتونیم آثار همه نظم نگاران رو یکجا توی هر دیوایسی داشته باشیم. یه اشکال منتهی توی این غزل دیدم که به جای 'تا' در بیت پدرت گوهر خود تا میبایست 'را' جایگزین شود.
بازهم تشکر از سایت درجه یکتون.

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲۲:

جان و دل‌ انسان توانائی ارتباط با راز هستی‌ را دارد
این باور همیشه با انسان همراه بوده است ولی همیشه
نیز میدانسته است که راز هستی‌ گشودنی نیست
دانشمندان همواره با نهایت تلاش به جنگ راز آمیزی هستی‌ رفته اند
و بسیار راز‌ها را گشودند ولی باز با رازی‌ بزرگ تر روبرو شدند
جلال دین راهی‌ نو و جهانی‌ دیگر را کشف نمود و دریافت که
رویارویی با راز هستی‌ با دریافت و شعور دیگری ممکن است
و آن‌ ورود به دنیای فرخنده لطافت و یگانگی و هماهنگی است
راه آسمان درون است پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند

حمید سامانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:

توضیح لازم و تصحیح در رابطه با نظر مندرج قبلی، ازرق یک کلمه عربی و در اصل با همزه روی الف "أزرق' نوشته میشود به معنای آبی, نیلگون و کبود است، در نظر قبلی این واژه با اشتباه تایپی نوشته شده که پوزش میخواهم
مضافاٌ اینکه جامه سیاه به تن کردن در فرهنگ شرق و ایران نشانه عزاداری و سوگواری است - با این وصف "جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم" را میتوان چنین تفسیر کرد که اشاره به عزادار کردن و به سوگ کشاندن کسی است، با توجه به مصراع اول اینچنین برداشت میشود که با بد گویی یا بد گفتن ممکن است موجب مرگ کسی شد که در نتیجه دیگری را عزادار میکند، حال باید دید که اشاره حافظ از بدگویی به حکمرانی و قضاوت چه کسی بوده و در چه شرایطی چنین انگیزه شعری به ذهنش آمده، پوشیدن لباس با رنگهای شاد نشان از خوشی و شادمانی است، رنگ آبی و نیلگونی هم رنگهای شاد هستند بنا بر این تفسیر تحت الفظی اولین بیت میتواند این باشد که یعنی بدگویی کسی را نمیکنیم و طرف ناحق را نمیگیریم و لباس درویشی خود را با رنگ نیلگونی نپوشیم که با عزادار کردن کسی موجب خوشی خود شویم، ولی تفسیر جامعتر و خلاصه تر دیگر آن با استفاده و کاربرد ماهرانه حافظ از استعارات و تشبیهات میتواند این باشد که با بد نگفتن و جانب حق را گرفتن نه کسی را رسوا میکنیم و نه خود به آن مفتخر میشویم، حال باید دید مکنونات حافظ چه بوده
دیگر اینکه همانطور که در نظر قبلی اشاره کردم حفظ فاصله بین کلمات بایستی رعایت شود ولی از قلم افتاد که به نمونه آن اشاره کنم، در بیت پنجم و استفاه از "مَد" روی الف لازم است - "بر آنیم" صحیح است و "برانیم" غلط است

کسرا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۶ - تنها ماندن شیرین و زاری کردن وی:

بی نظیره ... بی نظیر

محمد رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

سلاام

محمد رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

نی نامه روایت مولانا از رابطه او با خالق خود است.هر یک از ما در حیاطی که خدا به ما هدیه داده روایتی داریم که خود باید روایتگر آن باشیم.
روایت پیامبر ما با خدای خود با ( اقراء باسم ربک الذی خلق)آغاز شد و قرآن روایت اوست.روایت ابراهیم آتش بود و عشق. روایت عیسی.ع محبت بود و مهر ورزی به بندگان. روایت علی.ع نجواهای شبانه اش بود در چاه تنهایی های این جهان. روایت امام حسین.ع شهادت عاشقانه و عارافانه بود و روایت امام سجاد صحیفه. روایتگری حافظ با خدا را هم خود او گفت(ندانستم که این دریا چه خونین موجها دارد). روایتگری مولانا هم با نی نامه شروع شد که روایت فراغ است. و از پس آن مثنوی را نوشت که کتاب عشق است. مثنوی عشق نامه است و روایتگر آن از شوریدگی و سرمستی خود با خالق خود سخن گفت. و گفت که جز عشق روایت دیگری نیست(عاشقی گر زین سر و گر زان سر است** عاقبت ما را بدان سو رهبر است). روایت غزالی هم خدایی است که اورا گوشه نشین کرده بود و ترسان و پریشان حال اش کرده بود.
روایت من و شما از رابطه مان با خدای خود چگونه است؟
شب خوش . شاد باشید و به روایت خود بیاندیشید.

ابوالفضل در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲:

این کلمه به چه معنیست؟؟ در واژه یاب هم نبود
"بدریوزه"

محمد رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۴ - ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغهٔ پند مغرور خرس را:

سلام و درود بر شما یاران موافق.

۱
۳۱۱۴
۳۱۱۵
۳۱۱۶
۳۱۱۷
۳۱۱۸
۵۵۱۲