گنجور

حاشیه‌ها

شهروز کبیری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:

با درود خدمت اساتید پاک مغز
در باب بیت:
نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
نظر اساتید به شرح زیر است:
جناب‌ دکتر میرجلال‌الدین‌ کزّازی‌، «پهلو» را به‌ معنای‌ دو سوی‌ شکم‌ می‌دانند: «گاوی‌ را می‌کشند و از گوشتش‌ توشه‌ می‌سازند که‌ فربه‌ و چرب‌ پهلو باشد؛ پس‌ گاوی‌ که‌ خویشتن‌ را می‌پرورد و پهلوی‌ نزارش‌ را با خورش‌ بسیار فربه‌ و پروار می‌گرداند، به‌ راستی‌ زمینه‌ مرگ‌ خویش‌ را فراهم‌ می‌آورد.»
جناب بهرام مشیری هم صراحتا (در برنامه تلویزیونی) همین نظر دکتر کزازی رو تایید کرده اند. ضمنا در تایید این معنی، بیتی از مثنوی معنوی عنوان میکنند با این مضمون:
ویدیو این مساله اینجاست:
پیوند به وبگاه بیرونی
(دقیقه 29ویدیو)
تو
نظر دکتر منصور رستگار: «یعنی‌ گاو نادان‌ همه‌ ضربت‌ها و آسیب‌ها را از پهلوی‌ چاق‌ و فربه‌ خود می‌خورد.»
نظر روانشاد دکتر جعفر شعار و جناب‌ دکتر حسن‌ انوری‌: «گاو نادان‌ نمی‌داند که‌ برای‌ بهره‌مندی‌ از گوشت‌ و پهلوی‌ چرب‌ اوست‌ که‌ به‌ او آب‌ و گیاه‌ می‌دهند.»
نظر جناب دکتر عزیزالله جوینی البته چیز دیگری است که بسیار عجیب و بعید مینماید:
گاوان‌ به‌ هنگام‌ جنگ‌ با یکدیگر ابتدا با سر به‌ همدیگر حمله‌ می‌کنند و… آنگاه‌ گاو غالب‌ با دو شاخ‌ خود به‌ پهلوی‌ گاو مغلوب‌ می‌کوبد و…

در انتها بنظر این بنده ناچیز این میرسد نظر جناب کزازی (و سایر اساتید که آن معنی را تایید کرده اند) صحیح است. چند مورد از ابیات شعرای دیگر در این باره به عنوان شاهد، در ادامه آمده:
گاو اگر خسبد وگر چیزی خورد
بهر عید و ذبح خود می پرورد
(مولانا - مثنوی معنوی - دفتر سوم - بخش 187)
تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن
که تا بری به تبرک هلال لاغر عید
(مولانا - دیوان شمس - غزل شماره 925)
خبر ز لذت پهلوی چرب خویشت نیست
شبی چو شمع دربن قحطخانه مهمان باش
(بیدل دهلوی - غزل شماره 1762)
بر دستبرد تیغ قضا دل نهاده ای
پهلوی چرب خویش به قصاب داده ای
(صائب تبریزی -دیوان غزلیات - غزل شمارهٔ 6898)
گاو است خویش پرور از بهر عید قربان
دجال گاو مهدی عید است در قتالش
(صفای اصفهانی)

شهروز کبیری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:

با درود
بنابه نظر استاد بهرام مشیری، در بیت:
یکی بوستان بد در اندر بهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت
«در اندر بهشت» نادرست است و «در اردیبهشت» صحیح آن است.
دلیل اول آنکه:
آنچیزی که در مشبه هست باید در مشبه به نیز باید موجود باشد. اگر «در اندر بهشت» صحیح میبود باید گرد آفرید نیز دارای دری میبود که ما قایل شویم که آن در رو به بهشت باز میگردد.
دلیل دوم آنکه «در اردیبهشت» تشبیهی است که حداقل دو مرتبه ی دیگر در شاهنامه آمده:
1) در داستان سیاوش:
به شادی یکی نامه پاسخ نوشت
چو تازه بهاری در اردیبهشت
2) در انتهای شاهنامه و در بخش پادشاهی یزدگرد:
پر از گوهر نابسود افسرش
ز دیبای چینی فروزان برش
بهاریست گویی در اردیبهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت

که بسیار به بیت مورد بحث نزدیک است.
البته مورد دیگری نیز هست که مربوط به داستان فریدون است البته گویا در متن شاهنامه ی گنجور وجود ندارد. و آن در داستان فریدون است:
3) بهاریست خرم در اردیبهشت
همه خاک عنبر همه زر خشت

باعث خوشحالی خواهد بود اساتید عزیز در اینباره نظر دهند.

شهروز کبیری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۸:

با درود خدمت اساتید پاک مغز
در باب ابیات:
بشد پیش سهراب رزم‌آزمای
بر اسپش ندیدم فزون زان به پا
که بر هم زند مژه را جنگ‌جوی
گراید ز بینی سوی مغز بوی
یعنی وقتی هجیر به جنگ سهراب رفت، به محض اینکه به سهراب نزدیک شد، روی زین نماند. به همان سرعت و کوتاه مدتی از زین افکنده شد. به همان کوتاهی که فردی مژه بر هم زند یا به همان سرعتی که بو از بینی کسی به مغز وی رسد.

در مصرع:
گراید ز بینی سوی مغز بوی
دو نوع خوانش هست:
1) گر آید
2) گِراید
استاد بهرام مشیری در این باب گِراید را توصیه کرده اند. گراییدن در معنی تمایل داشتن و شدن. چنانکه داریم:
به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروشی است گندم نمای
البته اگر ما «گر» را به معنی «یا» فرض کنیم باز هم صحیح به نظر میرسد و همین معنی استنباط میگردد. اگرچه باید دقت داشت واژه ی «وگر» در شاهنامه 297 بار به کار رفته که از این بین فقط حدود 10 - 12 بار آن به معنی «یا» است. از جمله این موارد، این بیت معروف است:
به دل گفت بهمن که این رستم است
وگر آفتاب سپیده دم است
درود بر شما

روفیا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو:

آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بگزین گر ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مال داران بر فقیر آرند جود
حال این نیستی یا محو چون هر حالت روحی دیگری مراتب و درجات گوناگون دارد، تمام حالاتی چون فروتنی در برابر یک بزرگ، سر تسلیم فرود آوردن در برابر نیروهای عظیم جهان هستی، پذیرش ناخوشایند ها از سوی انسان های دیگر، اذعان داشتن به جهل بشر در برابر دانش کل، هماهنگی با طبیعت و کاینات و قدردانی و اکرام نسبت بدان، باور به خطاکار بودن انسان و انعطاف پذیری و چشم پوشی از خطاهای خود و دیگران و... همه می توانند مراتبی از محو باشند.
لیک چندیست پرسشی ذهن مرا مشغول کرده است و آن این است که در روایت philosophy the practice of death که منتسب به سقراط یا افلاطون است، مراد از death همان شمارش معکوس ثانیه های زیست این جهانی است یا به پدیده محو اشارت دارد.

حمید سامانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۱ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۱۵:

جماعت این دو بیتی از خیام نیست - چندین شعر من جمله این شعر منسوب به خیام هستند و نه از خیام
لسان خیام سَبُک و زشت و توهین آمیز نیست

حمید سامانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۱۰:

دوری که درو آمدن و رفتن ماست
دور: زمانه، دوره، جهان و دنیا - دوری: دنیایی، جهانی
درو: مخفف "در او" است - این دو کلمه با هم متصل نوشته شده و حرف الف حذف میگردد، اضافه های پرانتزی و کروشه را حذف کنید

شهروز کبیری در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۸:

جناب سیل آبادی عزیز، از آنجا که در شاهنامه حکیم توس، آغاز تمام نامه ها به نام ایزد است؛ به نظر میرسد همان «نخست آفرین کرد بر کردگار» صحیح باشد.
متاسفانه در برخی ابیات به تصحیح استاد گرانقدر، جناب خالقی مطلق هم به این نکته توجه نشده است.

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۶:

6659

امین د در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

توی هر دوره‌ای از تاریخ درهایی برای شناخت یا معرفت یا اپیستمه ایجاد شده این شناخت با شناخت علمی فرق دارد و شناختی در مورد سوژه بودن خود ماست. شاید زمانی با خوار کردن تن با فشار آوردن بر بدن یا انکار بدن ما می‌تونستیم با شناخت در مورد خودمان دست پیدا کنیم، ولی برای انسان قرن بیست و یکمی روش دیگری وجود دارد روانکاوی شدن، در جریان روانکاوی از شما خواسته نمیشه چیزی را کنار بگذارید در روانکاوی تنها یک قانون وجود دارد تداعی آزاد یعنی گفتن هرچه به ذهنتان می‌آید بدون در نظر گرفتن اینکه چقدر ممکن است غیر اخلاقی خنده دار یا بی‌اهمیت و ... باشد. روانکاوی زیر نظر یک روانکاو که روانکاوی خود او به پایان رسیده باشد، که شیاد و نااهل هم در این راه کم نیست.

behrouz ghanbari در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱ - در بیان آنک نور خود از اندرون شخص منوّر بی‌آنک فعلی و قولی بیان کند گواهی دهد بر نور وی؛ در بیان آنک آن‌ نور خود را از اندرون سرّ عارف ظاهر کند بر خلقان بی‌فعل عارف و بی‌قول عارف افزون از آنک به قول و فعل او ظاهر شود، چنانک آفتاب بلند شود بانگ خروس و اعلام مؤذن و علامات دیگر حاجت نیاید:

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانتَظِرْ إِنَّهُم مُّنتَظِرُونَ 32/30
ظاهرا به آیه 30 سوره سجده اشاره دارد.
پس، از ایشان اعراض کن و منتظر باش، که آنها نیز در انتظارند.

وحید حسینی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » در ابوعطا:

آلبومی از استاد علی اصغر بهاری (نوازنده ی کمانچه) به نام "ردیف و بداهه نوازی" موجود هست که این تصنیف رو با کمانچه در آواز ابوعطا اجرا کردن و خودشون هم سعی کردن موسیقی رو با خوندن تصنیف همراهی کنن که حس و حال بسیار خوبی داره.

شایگان در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴:

سلام
در بیت 57 اشتباه املائی ”بی مدرا” به ”بی مدارا” اصلاح شود.
همچنین کلمه ” بخردت” صحیح تر از ” بخردان” به نظر می رسد. (شاهنامه فردوسی، تصحیح ژول مول، انتشارات میلاد، چاپ چهارم 1384)
چو رازت به شهر آشکارا شود
دل بخردت بی مدارا شود

منصور پویان در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۹ - صفت آن مسجد کی عاشق‌کش بود و آن عاشق مرگ‌جوی لا ابالی کی درو مهمان شد:

حکایت مسجد مهمان کش قصة شخصی را نقل می کند که به شهر غریبی رسیده و می خواهد در مسجد شهر بیتوته کند. اما این مسجد، مکانی معمولی نبود. هرکس شب در آن می خوابید، صبح جنازه اش را بیرون می آوردند و از این رو به مسجد مهمان کش معروف شده بود:
یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی مسجدی بد بر کنار شهر ری
هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
در باب علل این اتفاقات، مردم خیالپردازی می کردند و هر کس چیزی می گفت. عاقبت مردم راه حل دادند که تابلویی بر در مسجد بزنند یا قفلی بر درش بنهند تا کسی در مسجد نخوابد:
هر کسی گفتی که پریانند تند اندرو مهمان کشان با تیغ کند
آن دگر گفتی که سحرست و طلسم کین رصد باشد عدو جان و خصم
آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش بر درش کای میهمان اینجا مباش
شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت
از قضا مهمانی به آن شهر رسید که پروای مرگ نداشت و آماده بود تا به راز ِنهفتهء این مسجد پی ببرد:
تا یکی مهمان در آمد وقت شب کو شنیده بود آن صیت عجب
از برای آزمون می‌آزمود زانک بس مردانه و جان سیر بود
قوم گفتندش که هین اینجا مخسپ تا نکوبد جانستانت همچو کسپ
که غریبی و نمی‌دانی ز حال کاندرین جا هر که خفت آمد زوال
مسافر غریب گفت که آماده ام تا جانم را مسجد یعنی جان ِجانان بستاند. با این کلام، طلسم مسجد شکسته شد و مسافر به ذات ِزندگی زنده و جاوید شد:
بشنو اکنون قصه آن بانگ سخت که نرفت از جا بدان، آن نیکبخت
گفت با خود هین ملرزان دل، کزین مُرد جانِ بددلانِ بی‌یقین
وقت آن آمد که حیدروار من ملک گیرم یا بپردازم بدن
بر جهید و بانگ بر زد کای کیا حاضرم اینک اگر مردی بیا
مولانا می گوید که اهل دنیا، زرِ ظاهر را ثروت می پندارند؛ در حالیکه منظور من از ثروت و زر، غنای دل و جان است. زرِ ضرب شده در درگاه ایزدی ست که کاهش ندارد و سالک از جان گذشته همانا بدان پرداخت خواهد شد:
این زرِ ظاهر به خاطر آمدست در دل هر کورِ دورِ زرپرست
بل زرِ مضروب ضرب ایزدی کو نگردد کاسد آمد سرمدی
آن زری که دل ازو گردد غنی غالب آید بر قمر در روشنی
همچو موسی بود آن مسعودبخت کاتشی دید او به سوی آن درخت
چون عنایت ها برو موفور بود نار می‌پنداشت و خود آن نور بود
در واقع هیولای مهمان کش همانا از ترس ما ناشی می شود. مولانا می گوید هر آنچه تو از زندگی می انگاری؛ گریبانت را رها نخواهد کرد و در پی تو می آید. هر چه تندتر از او بگریزی، سریع تر به دنبال تو می آید. امـّـا به محض آن که شجاعتِ روبرو شدن با واقعیت را به دست آوری و چشم در چشم ِخدا یعنی زندگی بدوزی؛ مانند حکایت مسجد مهمان کش؛ از مسائل روحی و روانی آزاد می گردی و با حقیقت ِزندگی آشنا می شوی.

آزادی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۳:

این دوبیتی را استاد شجریان در آلبوم آذرستون بسیار زیبا خونده اند.

مهدی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷:

سلام اقا حسین ممنون از لطفتون توی یکی از ازمونا نوشته بود اشره به خلیفه اللهی انسان داره ولی معنیشو نمیفهمم به این موضوع چه ربطی داره

ساعد هاشمی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:

سلام بر دوستان عزیز
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
ما ( همه انسانها ) اصرار می کنیم که افراد به حضور رسیده و آگاه ( عارفان ) کمک کنند و یار ما (خدا) که صنمی گریز پا است را به سوی ما بکشند ( یا ما را به سوی او بکشند )
به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین
بکشید سوی خانه ، مه خوب خوش لقا را
و با ترانه و شادی و هر عمل نیکویی که می دانند آن ماه خوش سیما (خدا) را به خانه دل ما بکشید
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
و اگر او با وعده و وعید گفت که شما بروید من در زمانی دیگر می آیم ، این وعده هایش مکر و فریب است و به آن توجه نکنید
دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون
بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
که او کلام و دمی بسیار گرم دارد و حتی با افسون وجادو آب را هم گره می زند و هوا را هم می بندد ( کنایه از کارهای جادوگرانه که البته دور از ذات خداست ولی به تمثیل آورده است )
به مبارکی و شادی چو نگار من درآید
بنشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را
و وقتی که با شادی و مبارکی یار مرا به خانه دل من آوردی آن وقت در احوال من نظاره کن و عجایبی که از حضور خدا در من حادث می شود را ببین
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان
که رخ چو آفتابش بکشد چراغ‌ها را
وقتی که چشم دل من به جمال او روشن شود ، نور جمال او همه چراغ های دیگر ( امور دنیایی که ما از آن ها نور و هویت و زندگی می خواهیم ) را خاموش خواهد کرد
برو ای دل سبک رو به یمن به دلبر من
برسان سلام و خدمت تو عقیق بی‌بها را
ای دل سبک رو ( دلی که با نور خدا سبک و آرام و مطمئن راه می رود ) برو به یمن ( فضای یکتایی این لحظه ) و به دلبر من ( خدا ) سلام ( تسلیم شدگی ) و خدمتگزاری مرا اعلام کن که هرچیز جز این ها در پیشگاه او زیره به کرمان بردن است ( کنایه مشابه از عقیق و یمن )

نادر.. در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۵:

دورم بدان انداختی،
کاکسیر نزدیکی شوم..

روفیا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو:

بسیار زیبا گفتید...

احسان در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز و گرامی
من به عنوان فردی عادی که سررشته ای از شعر و درک مفاهیم آن را ندارم ولی بسیار علاقمندم که مرجعی بتواند مفهوم کلی شعری را که از روی علاقه میخوانم مطرح نماید به این سایت سنگین و وزین سر میزنم.
در حاشیه های این شعر زیبا هر سخنی به میان امده بود جز صحبت راجع به مفهوم کلی شعر و برداشت های دوستان از معانی آن.
صحبت راجع به موسیقی و خواننده و بحث های چالشی پیرامون آن بسیار جذاب و مناسب است ولی بنظر حقیر جای آن در قسمتی دیگر می باشد.
شایسته است که به هدف اصلی این مجموعه بیشتر توجه شود.
سپاسگذار از کلیه دوستانی که در درک مفاهیم شعر به امثال بنده که محتاج شنیدن و دانستن هستم کمک میکنند.

امید راهی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴:

پیوند به وبگاه بیرونی آهنگ این شعر به آواز استاد غلام علی خان

۱
۳۱۱۳
۳۱۱۴
۳۱۱۵
۳۱۱۶
۳۱۱۷
۵۵۱۲