گنجور

حاشیه‌ها

محمود رمضانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۲:

مسرع دوم باید اینطور باشد:
مه نو زابروت آزرم دارد

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹:

لطافت و بیان لطف هستی‌ به زبان شعر و شاعر نیازمند است
و اندیشه یی که توان درک شکوه و توانمندی و فراوانی لطف و چشمه جوشان آنرا و گوناگونی آفریده‌های اش
هیچ شاعری چون جلال دین مفتون و واله و غرق در این لطف نبوده است او این مستی و شادی را مدیون شمس است
و هر وقت میخواهد از لطف هستی‌ که سر چشمه همه چیز است بگوید ناگهان آرزوی دیدن شمس به سراغش میاید
زیرا میداند که هر کاری از لطافت ساخته است و بر عکس هیچ کاری از جماد و افسردگی بر نمی‌‌آید مگر آنکه یک سرش به نرمی و لطف وصل باشد
راز جلال دین همین آشنایی با ذات لطیف هستی‌ و پی‌ بردن به توانایی آن‌ و نزدیکی هر چه بیشتر به آن‌ است
امروز علم هم به لطافت ماده و چشمه جوشان این لطافت نزدیک تر‌ میشود

المیرا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجم - این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است:

درود ، منظور در این قسمت چیست؟
چون حق تعالی آدم را گل و آب بساخت که خَمَرّ طِیْنَةَ آدَمَ اَرْبَعِیْنَ یَوْماً قالب او راتمام بساخت و چندین مدت بر زمین مانده بود، ابلیس علیه اللعنة فرود امد و در قالب او رفت ودر رگهاء او جمله گردید و تماشا کرد وآن رگ و پی پرخون و اخلاط را بدید، گفت اوه عجب نیست که ابلیس که من در ساق عرش دیده بودم خواهد پیدا شدن اگر این نباشد (عجب نیست) آن ابلیس اگر هست این باشد والسلّام علیکم.

آرش تبرستانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶۹ - دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو:

شخصی به طلا فروشی رفت و گفت ترازوی خود را به من بده تا طلای خود را اندازه بگیرم طلافروش جواب داد برو که غربال ندارم آن شخص گفت چرا مرا مسخره می کنی ترازویت را بده باز جواب داد من جارو ندارم شخص گفت مگر تو کر هستی من به تو می‌گویم ترازویت را بده جواب داد تو با این دست لرزان و طلای قراضه ای که داری طلا را روی زمین می ریزی بعد به من میگویی جارو بیار تا طلاها را جمع کنم و بعد از اینکه طلاها را جمع کردی از من غربال می خواهی تا طلاها را از گرد و خاک جدا کنی من از همین الان آخر کار را دیده ام پس برو جایی دیگر والسلام مولوی با بیان این حکایت اشاره دارد که اولیا چشم آخربین دارند و از ابتدای کار به سرانجام آن واقف هستند و به این وسیله جلوی خواسته های نفسانی خود می ایستند
چشم آخربین تواند دید راست
چشم آخوربین غرورست و خطاست
ای بسا شیرین که چون شکر بود
لیک زهر اندر شکر مضمر بود
آنک زیرکتر ببو بشناسدش
و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
پس لبش ردش کند پیش از گلو
گرچه نعره می‌زند شیطان کلوا
وان دگر را در گلو پیدا کند
وان دگر را در بدن رسوا کند
وان دگر را در حدث سوزش دهد
ذوق آن زخم جگردوزش دهد
وان دگر را بعد ایام و شهور
وان دگر را بعد مرگ از قعر گور

آرش تبرستانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۶ - فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص صاحب‌خانه را که نزدیک آمده بود که دزد را دریابد و بگیرد:

دزدی به خانه شخصی وارد شد آن شخص متوجه شد و به دنبال او افتاد دو سه کوچه او را تعقیب کرد و زمانی که نزدیک بود تا به او برسد کسی فریاد زد بیا که در خانه تو دزد آمده است صاحبخانه تصور کرد همدست آن دزد در خانه است و زن و فرزند او در خطر هستند بنابراین بازگشت و به طرف خانه خود رفت پس از اینکه به خانه رسید به آن شخص گفت دزدی که میگفتی کجاست او جواب داد این ردپای دزد هست پی آن را بگیر تا به او برسی او گفت ای ابله من خودم دزد را دیدم و داشتم او را می گرفتم حالا تو رد پای او را به من نشان میدهی؟ مولوی با بیان این حکایت اشاره می‌کنند که آن صاحبخانه مثل واصلان حق و شخصی که او را صدا زد مثل مردم عامی است او خود حقیقت را دیده است و در راه آن گام بر می دارد ولی دیگران به او می‌گویند بیا اینجا که ما نشان حقیقت را دیده ایم و اگر رد آن را بگیری به آن میرسی اولیا چون به مقام شهود رسیده اند دیگر نیازی به نشانه ها ندارند و مانند شخصی هستند که در درآب غرق شده او دیگر نیازی نیست تا رنگ و نشانی از آب بیابد و آن را پیدا کند
صنع بیند مرد محجوب از صفات
در صفات آنست کو گم کرد ذات
واصلان چون غرق ذات‌اند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر
چونک اندر قعر جو باشد سرت
کی به رنگ آب افتد منظرت

دل در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

قل الحمدالله که مقبول اوست
رو من تو یه کتاب چاپ قدیمی
برو خرمی کن که مقبول اوست
خوندم

رامین در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

کلمه صواب غلط بوده و میبایست به شباب اصلاح گردد

رامین در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

کلمه صوابت نادرست است ..میبایسشت نوشت شبابت / یعنی جوانی ...صواب اصلا درست نیست ویک غلط تایپی است

مجتبی طلائیان در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۱:

روایت هیدن منطقی تر می نماید. سیمین در مقابل پولادین
ولی کتاب من از بزرگیاد فروغی هم مسکین آورده

فردین ابوالفتحی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶۰:

معنی تلواسه = اضطراب، التهاب، اندوه، بی تابی، بی قراری، تشویش

فردین ابوالفتحی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵۸:

در نشی به معنی جلوگیری از خروج ( در نرفتن) است.
در زبان کردی میگن در نچی یا در نچیت ،
یعنی همون "در نری" در زبان فارسی محاوره ای.

عرفان در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶:

مصراع اول باید به جای (چهره) کلمه ی (خاطر) جایگزین شود

ناشناس در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۲:

کسی معنی این بیت رو میدونه؟
آوارهٔ سراب شعوریم و چاره نیست
ای بیخودی قدم زن و ما را به ما رسان
خیلی ذهن ادمو مشغول میکنه

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیه‌السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن:

عالمیان و ادمیان جملگی برای این غیور شدند که حضرت حق در غیرتمندی گوی سبقت از همگان ربودند غیرت عبارت است از ناپسند دانستن شرکت دیگران در حق خود است ..غیرت معشوق برما اینست که نمپسندد بر غیری جز او مشغول باشیم و اما غیرت ما اینست که جز حضرت جلال به غیر مشغول نباشیم و غیرت او اینست که جز به او محتاج نباشیم و اسیر جاه و مال و مقام نشویم .(.اینگونه است که فقر مقام است .).
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
او مثل جان و روح است و کل عالم همچنان کالبد و جسم ...بر همین اساس جهان ازو زندگی میگیرد هرچه نیک و بد ازوست که هست...
او چو جانست و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیک و بد

کسیکه به مقام شهود میرسه و محراب نمازش دیدن معشوق میشه (عین) برگشتن به عقب و بسوی ایمان رفتنش رو زشت و ناپسند(شین)بدون ...سالک در مراحل سلوک از مرحله ایمان داشتن و شک و یقین عبور میکنه وقتیکه به عینیت رسیده باشه دیگه نباید اداب ظاهری و اولیه ایمانی برگرده...
هر که محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش می‌دان تو شین
هرکسی همنشین شاه و جامه دار او شد اگه برای تجارت کردن به ماموریت بره زیان میبینه /...منظور اینه که عبادات ظاهری و صورت طاعات نباید انقدر بنده را بخود مشغول کند که از حقیقت عالم معنی در حضور بودن غافل شوند ...
آداب ظاهری ایمان باید رعایت کرد ولی غرق در آن نشد .
هر که شد مر شاه را او جامه‌دار
هست خسران بهر شاهش اتجار
هرکسی با شه همنشین شود در استانه درگاه الهی ماندنش زشت و غبن است
هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش شستن بود حیف و غبین
هرکسی که بتونه دستبوس شاه باشه اگه پای شاه رو ببوسه دچار خطا و اشتباهه.. مولانا درینجا با مثال مختلف سعی دراین داره که بگه وقتی میتونی کار نیک تری انجام بدی به کار ساده تری بسنده نکن ...
دستبوسش چون رسید از پادشاه
گر گزیند بوس پا باشد گناه
گرچه پابوسی خودش خدمت است ولی در مقابل کار شریف تر که دستبوسی و قرب بیشتر نزد شاه است اشتباه بزرگیست
یعنی وقتی میتونی غرق در احوال روحانی و لذت حضور باشی به یک نماز ساده و دعای کوتاه و تکراری بسنده نکن
گرچه سر بر پا نهادن خدمتست
پیش آن خدمت خطا و زلتست

مهران در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

سلام بیت چهارم وپنجم جای بحث دارند.دراینجابه نظر می رسد آگاهی دادن به افرادی است که هنوز با خود کنار نیامده وخدا ی واقعی را نمی شناسند.هستی را جدای ازهم می دانند .هنوز دویی قائلند.دراول راه سلوک هستند وبه کمال واصل نشده اند.

ساعد هاشمی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳:

سلام .. چرا تصحیح هایی که دوستان نوشته اند را انجام نمی دهید ؟؟
مثلا ( آن منم گرد در میان خاک و خون بینی سری ) که درستش ( آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری ) است

محمد در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵:

لطفا این غلط دیکته‌ای را در بیت آخر اصلاح کنید:
کنج وبرانه -> کنج ویرانه

rezasafari در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۳:

بادا که دربیت چهارم
مگر زغیب برآییم تاعیان گردیم...
صحیح باشد

rezasafari در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲:

درمصرع آخر
درسرنگونی بید،هر برگ پشت پایی ست...
صحیح می نماید

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:

حافظ این غزل را از سعدی اقتباس کرده و مطلع و مقطع آن به ترتیب تلمیح وتضمینی از مفاد دو مصراع مطلع غزل سعدی است و در سایر مضامین خود نیز به غزل سعدی چشم داشته است.
این غزل زیبای سعدی را عماد فقیه و خواجو نیز استقبال کرده‌اند لیکن حافظ برتری و تسلط خود را در این استقبال به معرض نمایش گذاشته است.
سعدی
کیست‌آن‌کش‌سر‌پیوند‌تودر‌خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد، مگرش ناظر نیست
عماد‌فقیه
شب ‌و روزم ‌به‌جزازیاد تو درخاطر نیست
بلکه در‌خلوت دل‌غیرتو‌خودحاضر نیست
خواجو‌کرمانی
هیچ‌کس نیست که‌منظور‌مرا‌ناظر نیست
گرچه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست
در این باره توجه خوانندگان محترم را به این نکته معطوف می‌دارد که استقبال شاعری از شاعر دیگر پس از انتخاب همان وزن و قافیه و ردیف به دو نحو انجام می‌گیرد:
1- شاعر مضمونی را که در بیتی مشاهده می‌کند بدون اینکه الزامی به استعمال همان قافیه را داشته باشد با قافیه دیگری و به نحو دیگر و ترجیحاً بهتر بازگو می‌کند.
2- برای کلمه قافیه‌یی که مضمونی از قبل آفریده شده است شاعر مضمونی لطیف‌تر در همان قافیه می‌آفریند.
حافظ دراین غزل چیره‌دستی و مهارت خود را در این دو مورد نشان می‌دهد که به منظور نمونه چند موردآن بررسی می‌شود:
الف: سعدی برای کلمه قافیه (طاهر) مضمونی چنین آفریده است:
نه حلال است که دیدار تو بیند همه کس
که حرام است بر آن کش نظری طاهر نیست
مضمون زیباست و بدین نکته اشاره دارد که دیدن روی تو برای کسی که نظر پاک ندارد حرام است اما حافظ درپاسخ سعدی دست بالاتر را گرفته و می‌گوید:
اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد
گرچه از خون‌دل ریش دمی طاهر نیست
این مضمون بسیار عمیق و لطیف است و در برابر نظریه سعدی می‌گوید نظر من پاک نیست و سبب ناپاک بودن آن هم این است که اشکم با خون دل مخلوط و به مانند پرده‌یی جلو نظرگاه مرا گرفته و در عین ناپاکی، احرام بسته تا به گرد حرم شریف و جایگاه دائمی تو یعنی دیده من بگردد. مشاهده می‌شود، طاهر بودن که یکی از شروط اصلی احرام است، طواف کردن حرم شریف که گشتن به دور آن را ایجاب می‌کند و تشبیه مردمک دیده به حرم و جایگاه محبوب همه در یک مضمون و یک بیت و در کمال بلاغت آورده شده است مقایسه این دو مضمون اقوی دلیلی است برگفته قبلی این ناتوان که هرگاه حافظ به مانند سعدی به سرودن غزلهای عاشقانه یکدست و بدون ایهام و منظور بازگو کردن رویدادهای واقعه، می‌پرداخت مقام بالاتری از سعدی را احراز می‌کرد.
ب: سعدی برای کلمه (قادر) چنین مضمونی آفریده است: بر همگان روشن است که چاره درد عاشق سودایی صبر است که آن هم بر آن قادر نیست و حافظ می‌فرماید بر عاشق مفلسی که دلش را به مانند سکه از رایج افتاده، نثارتو کرد خورده مگیر چرا که این بی‌نوا به نقد رایج دسترسی ندارد و دراین مضمون ایهامی هم نهفته، و آن ایهام در معنای کلمه (روان) مستتر است که به ظاهر نقد رایج و در باطن برنقد روان و جان اشاره دارد. ایهام دیگر در استعمال کلمه قلب دل نهفته که هم معنای قلب و دل هم‌معنای سکه دل قلب هر دو از آن مستفاد می‌شود و امتیاز این مضمون بر مضمون بیت سعدی این است که مضمون سعدی به کرات توسط شعرا بازگو شده در حالی که مضمون حافظ بویژه با ایهامات آن تا این زمان کسی نسروده بوده است.
ج: برای کلمه (قاصر) نیز مضمون حافظ از نظر بلاغت و روانی کلام بر شعر سعدی ترجیح دارد. سعدی می‌فرماید:
التفات از همه عالم به تو دارد سعدی
همتی کان به تو مصروف شود قاصر نیست
و حافظ می‌فرماید:
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هرکه را در طلبت همت او قاصر نیست
***

۱
۳۱۰۹
۳۱۱۰
۳۱۱۱
۳۱۱۲
۳۱۱۳
۵۵۱۳