گنجور

 
بیدل دهلوی

شب ‌گردش چشمت قدحی داد به خوابم

امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم

تا چشم بر این محفل نیرنگ‌ گشودم

چون شمع به توفان عرق داد حجابم

هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است

اجزای هوایی‌ست ورق‌های کتابم

چون لاله ندارم به دل سوخته دودی

عمری‌ست که از آتش یاقوت کبابم

بی‌سوختن از شمع دماغی نتوان یافت

بر مشق گدازست برات می نابم

چون سبزه ز پامال حوادث نی‌ام ایمن

هر چند ز سر تا به قدم یک مژه خوابم

معنی نتوان درگره لفظ نهفتن

بی‌پردگیی هست در آغوش نقابم

بر آب و گلم نقش تعلق نتوان بست

زین آینه پاک است چو تمثال حسابم

کم‌ظرفی‌ام از غفلت خویش است وگرنه

دریاست می ریخته از جام حبابم

واداشت ز فکر عدمم شبههٔ هستی

آه از غم آن‌ کار که ننمود صوابم

پیمانهٔ عجزم من موهوم بضاعت

چندان که به قاصد نتوان داد جوابم

گفتی چه‌کسی در چه خیالی به‌کجایی

بی‌تاب توام‌، محو توام‌، خانه‌خرابم

بیدل نه همین وحشتم از قامت پیری‌ست

هر حلقه‌ که آید به نظر پا به رکابم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۰۰۶ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

افزود گرانباری غفلت ز شتابم

شد آبله پای طلب پرده خوابم

آن سوخته جانم که به هر سوی دواند

مانند سگ هرزه مرس موج سرابم

خونابه اشک است مرا باده گلرنگ

[...]

فیض کاشانی

گه جلوه لاهوت دهد جام شرابم

گه عشوهٔ نا سوت فریبد بسرابم

گه نقل و کباب از کف جانانه ستانم

گه فرقت جانانه کند سینه کبابم

جز محنت دوریش عقابی نشناسم

[...]

بیدل دهلوی

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم

چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم

پامال هوسهای جهانم چه توان‌کرد

مخمل نی‌ام اما سر هر موست به خوابم

بنیاد من آب و گل تشخیص ندارد

[...]

سحاب اصفهانی

آمد ز درو داد به کف جام شرابم

هم آب بر آتش زد و هم آتش از آبم

از آتش سودای گلی دل زندم جوش

این است که دایم چکد از دیده گلابم

با مدعی آمد به سرم آه که دارد

[...]

فروغی بسطامی

چندان به سر کوی خرابات خرابم

کاسوده ز اندیشهٔ فردای حسابم

گر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهم

ور شغل تو عدل است چه حاصل ز ثوابم

افسانه دوزخ همه باد است به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه