گنجور

حاشیه‌ها

ایمان سهیلی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

کسی که معتقده یه نفر می تونه اتفاقات آینده رو پیش بینی کنه (اتفاقاتی که علم هنوز نتونسته پیش بینی کنه؛ مثل پیش بینی حکومت های آینده و پیش بینی زلزله و امثالهم) یه خرافاتی ِ به تمام معناست و حتما به مذهب و جادو جنبل و تقدیر گرایی یا حداقل یکی از اینا باور داره.

محمد در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۷:

واقعا بنده با اطلاعات محدودی که از مولانا دارم بسیار شگفت زده شدم.در اصل به گفته ی سروران مولانا به عشق زمینی نزدیک بلکه تکید دارد عاشقی گر زین سر و گر زان سر است ...ولی بسیار خوشنود میشم اگه عزیزان دلایل دقیق تری اقامه بفرمایند که آیا این شعر اصلا گفته ی مولانا هست یا خیر؟به نظر بنده غیر از محتوی که نصب آن به عالم ملکوت با تکلف بسیار شاید ممکن باشد ، لغات بکار رفته نیز بسیار ضعیف تر از حد است.در اینکه مولانا اشعار با اصطلاحات عامی و گاه رکیک دارد شک نیست ولی در همان اشعار نیز عمق معنی و صنایع ایهام و کنایه حداقل هست مثال : کو خر من کو خر من .....یا .ون خر را نظام دین گفتم ....و یا چون جغد بود اصلش ....

سعید سلطانی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵:

هرکه خاک ره عشق تو نشد ، آدم نیست ...

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳:

8662

محمد در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰:

نادر جان بسیار زیبا بود

ناصر عصیر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران:

احمد ظاهر اواز خوان افغانی هم این شعر را بسیار غالی خوانده است .

ناصر عصیر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران:

این شعر را هنرمندفقید افغانی احمد ظاهر خیلی عالی خوانده

رضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
"خواجه" لقبی بوده که درآن روزگاران بیشتربه صاحب منصبان وافرادی داده می شد که دارای صفاتِ بارزاخلاقی ونفوذکلام بودند. مقصود حافظ از "خواجه" دراغلبِ غزلیّات، وازجمله همین غزل،جلال الدّین محمد وزیر شاه شجاع است. ضمن آنکه خودِ حافظ نیز به خواجه مشهوربود. حافظ هم باتورانشاه وهم باشاه شجاع که هردو اهل دل وشعر وادب بودند،دوستی ورفاقت صمیمانه داشت.
حق قدیم وعهد درست: اشاره به دوران دوستی ِ بی غَل وغش وصادقانه ی گذشته است که بین آنهاجریان داشته، لیکن بنابه دلایل رخ دادهای سیاسی اجتماعی وغیره ،ظاهراً متوقّف ویاکم رنگ شده است. حافظ دراین غزل قصد بازیادآوری خاطراتِ دوستی رادارد .
معنی بیت:
ای خواجه، به جان شما وبه حقّ ِدوستی صمیمانه ای که ازگذشته های دور،بین ماجاری بوده وبه آن عهد وپیمانی که درمیان مابود سوگندیادمی کنم که هنوزبرآن عهد وپیمان وفادارم وسلامتی تورا دردعاهای سحرگاهی آرزومندم.
نه حافظ می کندتنهادعای خواجه تورانشاه
زمدح آصفی خواهدجهان عیدیّ ونوروزی
سرشکِ من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
سرشک: اشک چشم
دست بَرد: پیشی گیرد، ازاوپرقدرت تراست
لوح: تخته یاکاغذ وصفعه ی فلزی که مطلبی برآن نویسند
نیارست: نتوانست
نقش: دراینجا اثر
معنی بیت: قدرت ِ سیل یاشک چشم من که بیشترازطوفان نوح است با این همه نتوانست آثارمهرومحبّت تورا ازصفحه ی سینه ام پاک کند.
پیش چشمم کمتراست ازقطره ای
این حکایت ها که ازطوفان کنند
بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
روی سخن همچنان باخواجه تورانشاه است.
"بکن معامله ای" یعنی دلم رابه دست آور وقدم پیش نه تا آشتی کنیم
درست: اشاره به سکّه های اصلی درمقابل سکّه های کم ارزش محلّی که به شکسته معروف بودند دارد. ظاهراً درقدیم دونوع سکّه رایج بوده ، یکی همان اصلی که ازطرف دولت ساخته می شده وبه "درست" معروف بوده ودیگری که ارزش کمتری داشته وباامکاناتِ محدودِ محلّی یا استانی ساخته می شده ودارای تَرَک ها وشکسته گیهایی بوده است. حافظ به مددِ نبوغ خویش، زخم ها وشکستگی دل خویش را باشکستگی سکّه ها درآمیخته ومضمونی زیباخَلق کرده است.
معنی بیت: ای خواجه، بیا بامن معامله ای بکن ودلم رابدست آور، گرچه شکستگیهای زیادی دارد، امّا گوهروذاتِ اصیلی دارد وازسکّه های درست(دلهای نشکسته)بسیارباارزش تراست. وفادار است وعهدنمی شکند.
بی معرفت مباش که درمن یزیدِ عشق
اهل نظرمعامله باآشنا کنند
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنَجُست
این اشاره ای لطیف به داستان گستاخی ِ مورباسلیمانست که دراثربی مبالاتی انگشتریِ جادوییِ سلیمانی رامدتی گم کرده بود.
امّا چرا حافظ دراینجا می فرماید زبان موربه آصف درازگشت؟ مورکه باسلیمان گفتگویی راانجام داده بودنه باآصف!
بعضی ازشارحان محترم که دلیل قانع کننده ای برای این سئوال پیدانکرده اند درمقام توجیه برآمده وداستانهای من درآوردی ساخته ودرنهایت چنین نتیجه گرفته اند که منظور حافظ از"آصف" همان "سلیمان" است !!!
آخرمگرمی شود کسی درمیان سخنانش اسم خاصی مانندِ "فرهاد"را به میان آورد ویکی دیگربیایدبگوید منظوراوازفرهاد، بابک است.!!
بعضی دیگر که دریافته اند این تعبیر،قابل قبول نبوده وخیلی خنده داراست، گفته اند ازآنجاکه آصف وزیر سلیمان بوده وباید حواسش راجمع می کرد تاسلیمان انگشتری اش را گم نکند، بنابراین اونیز درگم شدن انگشترمقصّربوده وحافظ به همین علّت زبان مور به آصف درازگشت را گفته است!!! به عبارتی مور حیا کرده وبه سلیمان نتوانسته جسارت کند لذا به آصف زبان درازی کرده است!
اینکه ضمن آنکه خنده دارترازبرداشت اوّلی شده! سببِ تحریفِ داستان نیز گردیده! چراکه درهیچ کجا سندی وجودندارد که مور باآصف سخن گفته باشد! اوکه به زبان حیوانات مسلّط نبوده است!
امّا حقیقت چیست وچرا حافظ به صراحت از زبان درازی مور باآصف سخن گفته است.؟
حافظ دراینجا به سیاقِ همیشگی، داستانی تاریخی وافسانه ای را دستمایه قرار داده تا مضمونی درخور موضوع خلق کند. اصلاً حافظ دراینجا قصدِ بیان داستان سلیمان راندارد. اودراینجا ازروابطِ شخصی خودبا آصف(خواجه تورانشاه) صحبت می کند نه ازآصف وزیرسلیمان! لیکن باهوشمندی وبانظرداشتِ اینکه لقبِ تورانشاه(آصف) با اسم وزیرسلیمان یکی بوده،سخن را دربستر این قصّه ی تاریخی پهن کرده تاباشبیه سازی، قصّه ی خود باتورانشاه رابازگوکند ومضمونی نو وقصّه ای نو خَلق کند. حافظ هرگاه به داستانهایی مثل یوسف وزلیخا،فرهاد وشیرین،سلیمان وانگشترش اشاره کرده، قصّه ای نو وحافظانه با مضمونی جدید ساخته وپرداخته کرده وبه بازگویی ِ همان ماجرابسنده نکرده است.
حافظ ازجسارتی که دراین بیت،به تورانشاه می کند،به جبران این گستاخی، خودرادرنقش مور فروبرده وبه آصف (تورانشاه) زبان درازی می کند، به همان سیاق که موربه سلیمان زبان درازی کرد. ضمن آنکه حافظ دراینجا به تورانشاه نقش سلیمان را داده تا هم جبرانِ جسارت باشد وهم بیانگرارادتِ واحترام حافظ به این دوست قدیمی.
خاتم جم: انگشتری جم، کنایه از انگشتری حضرت سلیمان است که بر آن اسم اعظم حکّ شده و در اختیار شخص حضرت سلیمان بود. دراینجا حافظ خودرا همان انگشتری باارزش قلمداد کرده که تورانشاه نتوانسته بدرستی ازآن محافظت کرده وبه آسانی ازدست داده است‌.
یاوه کردن: گم کردن، به آسانی از دست دادن.
بازنجُست: برای پیداکردنش اقدامی نکرد.همانگونه که سلیمان پس ازگم شدن انگشتری، تاج وتخت رها کرد وبه ماهیگیری روزگارگذراند، تورانشاه نیزحافظ راگم کرد وبی خیال رفاقت شد وبرای پیداکردنش تلاشی نکرد.
معنی بیت: ای خواجه تورانشاه، من زبان درازی کردم (همانگونه که مور باسلیمان کرد) ولی این زبان درازی من ناروانیست(همانگونه که زبان درازی مورناروا نبود) چرا؟
زیرا توهمانندِ سلیمان که دراثر بی مبالاتی،انگشتری سحرآمیز خودرا گم کرد تونیز شاعری چون مرا که باکلماتش سحر وجادو می کند گم کردی(به سهولت ازدست دادی)
حافظ درمصرع دوّم رندانه، ازخود ش به عنوان"خاتم جم" یاده کرده تادرنظر تورانشاه درهمان نقش حقیرانه ی مور بودن باقی نماند.همانگونه که تورانشاه ازآصف بودن به سلیمان شدن ارتقا یافته خودرانیزبه نقش ِخاتم جم ارتقا داده است.
که خواجه(تورانشاه) خاتم جم(حافظ) یاوه کرد(گم کرد) وبازنجُست(برای پیدا کردنش اقدامی نکرد.) چنانکه دربیتِ پیشین فرمود: بیا بکن معامله ای وین دل شکسته بخر.....
درجای دیگر ازشاه شجاع به عنوان سلیمان زمانه یادکرده است:
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی
اوسلیمان زمانست که خاتم با اوست
دلا طمع مَبُر از لطفِ بی‌نهایت دوست
چولافِ عشق زدی سرببازچابک وچُست
لاف عشق زدن: ادّعای عاشقی کردن.
چابک وچُست: تند وتیز وبی درنگ
حافظ دراینجا به خود تذکّرمی دهد که وقتی ادّعای عاشقی می کنی، گلایه وشکایت برای چیست؟ امیدِ خودرا ازلطفِ دوست قطع مکن وهمچنان به مرحمت اوامیدوارباش. درعاشقی بایستی بی هیچ گِله وتوقّعی، سر درراه دوست ببازی ودرنگ نکنی.
لافِ عشق وگِله ازیاربسی لافِ دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
به صِدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
صدق: درست کاری، صداقت
منظور ازصبح نخست، همان صبح کاذب است که قبل ازدمیدن صبح صادق، برای لحظاتی خودنمایی می کند ولیکن مغلوبِ سیاهی شب شده وروسیاه می شود یعنی سیاهی شب دوباره غالب می شود تااینکه اینبارصبح صادق که همان صبح راستین است برآید.
معنی بیت: درادامه ی سخن قبلی خطاب به دل خود اندرزمی دهد که ای دل،سعی کن درجاده ی صداقت وراستی گام برداری که سرانجام ِآن سعادت و رستگاریست. دروغ جزسیه رویی وسرافکندگی حاصلی ندارد ومارا درمسیرشکست وبدبختی به پیش می راند. راهِ رستگاری یکی وهمان راستی است.
ازآن روهست یاران را صفاها بامِی لعلش
که غیراز راستی نقشی درآن جوهرنمی گیرد.
شدم زدست توشیدای کوه ودشت وهنوز
نمی‌کنی به ترّحم نطاق ِسلسله سست
نطاق: کمربندِ مردان،میان بند، دراینجا قفل بند
سلسله: زنجیر.
معنی این بیت، معنی همان بیتِ معروف ِ رشته ای برگردنم افکنده دوست/ می کشد هرجا که خاطرخواهِ اوست. حافظ خطاب به دوست می فرماید:
با زنحیرعشق وارادت به تو، محکم به دست وپای من پیچیده شده، توهم که نسبت به من هیچ ترحّم ودلسوزی نداری. درحالی که می توانی، میان بندِ (قفل بندِ) این زنجیر را اندکی شُل وسُست کنی تانفسی تازه کنم، ولی هیچ توجّهی نداری وبی تفاوت هستی.
ازبرای صیدِ دل درگردنم زنجیرزلف
چون کمندِ خسرو مالک رقاب انداختی
مَرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
حفاظ: وسیله ی محافظت
حافظ اندوهیگن ورنجیده خاطر مباش وتوقعی ازدلبران نداشته باش. اگرانتظارداری محبوب درفکرمحافظت ازتودربرابرخطرات وتهدیدهابوده باشد، انتظار بیهوده ایست. درباغ زندگانی به ویژه دربوستان دلبری ،چنین گیاهی نرُسته ونخواهدرُست. اقتضای طبیعتِ محبوبین ومعشوقین این است که نسبت به عاشق بی توجّهی کنند.
وفا وعهد نکوباشد اَربیاموزی
وگرنه هرکه توبینی ستمگری داند.

گمنام در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

گفتار اندر ربودن یکتا دوتای رومی،
از ترقص باله گونه و اپرا خوانی جناب شمس که بگذریم ( باذآل )،
هتا اگر ایشان دوتایی رومی رو یکی کرده باشد ، تفاوتی در اصل ماجرا نمی کند ، شب بوده است و شاهد و ای بسا شراب و شیرینی و تبریزی زمخت دست در یکتا دوتای مولا کم کرده بوده است.

نیکخواه در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۸ - اقتدا کردن قوم از پس دقوقی:

مولانا چه خوب بااین اشعارحکمتهای تکبیر و قیام و رکوع و سجود را بیان کرده کاش زودتر این اشعار را پیدا می کردم .

پارسا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹۲:

اگر ایهام در نظر بگیربم : احتمالن منظور از "شش"شش پنج زدن در بازی نرد باشد که به معنای قمار باز چیره دست باشد ؛که در اینجا هم با توجه به کلمه ی "استادی"در مصراع دوم معنای ""ششدادی"نشانه ی "مهارت باشد هر چند معنای شش در برابر یک که نشانه ی کامل و شش جهت باشد

آرش در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در رثاء زوجهٔ خود:

بیت چهارم باید "کاینه ی (که آینه ی)" باشد

ملیحه در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۳:

جانش خوش است جانش

شمس تبریزی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز منِ یکتا , دو تایی , من چه دانم

وحیدی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

چنان هستم من از مستی دل افروز
که از این تن برون جستم من امروز

چنان چیزی که در ذهنت نیابد
چنانستم چنانستم به هر روز

به دیده من به جانت سِیر کردم
به ذلت گر در این عزت شدم بوز

گرفتم گوش هشیاری و گفتم
برو از من برون اے حرف دیروز

برو ای عقلِ گیرِ مصلحت جو
که مجنونے مرا اقبال بهروز

به دستم دادے اے یوسف، ترنجے
که دستان را بریدم جگرسوز
چنانم کرده آن جام نگاهت
شکستم خمره هاے میر نوروز

نمی‌دانم کجایم یا چه گشتم
ولی دارم مقامی سخت فیروز

به من اقبال ِبی چون روی کردی
ز شوق ات قد کشیدم سخت پیروز

تو برگردی دویدن پیشه من
قراری نیست من را چو یک قوز

چو می دانم به دل نزدیک ات استم
دگر از خود پرستے جستم ای سوز

مبند آن چاک مرمرگون  تبریز
که شد چشمم چو ماهی اے غم افروز
وحیدی… 96/9/16 بداهه

شمس تبریزی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۲:

وگر گویم عنایت کن بگوید
که نی من جنگیم دشنام گیرم

سریاس در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۷:

سلام
این بیتی که فرمودین مربوط به غزل 1618 می‌باشد

فرهاد در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:

سلام دوستان عزیز.
"هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست" حداقل میدونیم که آواز عشق به صورت یک احساس فقط توی دل خودشو نشون میده, و این بیت حالتی رو داره معرفی میکنه که شما با هر بار نفس کشیدن از همه جهت عشق رو احساس میکنید و جاری بودنش رو شهودی میبینید.

sajjad sajjad.mmm.۱۵۰۰@gmail.com در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

باسلام خدمت اساتیدبزرگوار
خدمت جناب علیرضا که هبوا رابمعنای برخاستن ترجمه فرموده اند عرض کنم آن هیّوا یاحیو هست که بمعنای برخاستن است
هبوا بمعنای پرکردن است
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای مستان صبح آمدوپرکنید پیاله را ویاپباله هارا
در رباعیات خیام ترجمه احمدرامی بعربی که اشتباها رباعی اول راکه منسوب به سلمان ساوجی است ایشان مطلع رباعیات خبام نوشته همین مفهموم آمده
سمعت صوتا هاتفابالسحر
نادی من الغیب غفاةالبشر
هبوا املاوء کاس المنی قبل
ان تملاءکاس العمرکف القدر
ترجمه این رباعی که
آمدنداسحری زمیخانه ما،،،
درهرصورت هبوا _کلمه بسیارکم کاربرد ونادری است ونمیتوان برجناب علیرضاخورده گرفت که مثلا چرا با هیوا اشتباه انگاشته اند
درهرصورت آنچه من نادان وجاهل بلدبودم به غلط یادرست عرضه کردم امیدکه بزرگواران ببخشایندوتصحبح بفرمایند

جعفر مصباح در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۱ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

قرنفل: میخک

۱
۳۰۷۸
۳۰۷۹
۳۰۸۰
۳۰۸۱
۳۰۸۲
۵۵۱۷