گنجور

حاشیه‌ها

دکتر مهدی میرزارسول زاده در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶ - به یاد استاد فرخ:

سید محمود فرخ خراسانی متخلص به «فرخ» فرزند سید احمد جواهری متخلص به «دانا»، مقدمات فارسی و عربی را در مدارس قدیمه (مکتبی در مجاورت منزلشان) آموخت، الفبای قرآن را فراگرفت و کتاب‏های موش و گربه و حسنین و عاق والدین و حسین کرد و نصاب الصبیان و گلستان سعدی را خواند، امثله و صرف میر را در یکی از حجره‏های صحن نو از آخوند مکتبداری به نام ادیب‏السلطنه آموخت. فنون ادب را (انموذج و هدایة و مغنی و مطول) از محضر شیخ محمدحسین سبزواری و پدر خود (کتاب گوهر مراد را پیش پدرش خواند) فراگرفت، در هشت سالگی به نظم شعر پرداخت، بیشتر اشعار وی به سبک خراسانی است.
سال‏ها تصدی امور آستان قدس رضوی را بر عهده داشت و چندی نیز کفیل استانداری خراسان بود. وی در همان حال عضویت هیئت مدیره کارخانه‏ی نخ‏ریسی و برق خسروی را نیز داشت. ضمنا دوره‏های دوازدهم و سیزدهم مجلس شورای ملی نماینده‏ی قوچان بود. در سال‏های آخر عمر در مشهد انزوا گزید و به تأسیس انجمن ادبی فرخ اقدام کرد. در سال 1353 دانشگاه مشهد به محمود فرخ مقام استادی افتخاری دانشکده‏ی ادبیات و علوم انسانی آن دانشگاه را اعطاء کرد.
فهرست آثار وی به شرح زیر است: تصحیح و چاپ تاریخ مجمل فصیحی خوافی (سه جلد، 1339)؛ مناظرات و اخوانیات، سفینه‏ی فرخ (دو جلد، 1332)؛ دیوان اشعار ( شامل چهار هزار بیت که به چاپ نرسیده است)؛ روضه‏ی خلد (1345)؛ مثنوی فروزنده و منتخب آثار و شرح احوال استاد منشی باشی نصرت (1331)؛ خلاصه‏ی احوال و منتخب آثار اوحدی اصفهانی معروف به مراغه‏ای و مثنوی منطق‏العشاق یا ده نامه‏ی احدی (1335). از فرخ چند مقاله تحقیقی و ادبی در مجله‏های «آینده» «یغما» «فرهنگ خراسان» و «یادگار» طبع شده است.

سید امیر نودهی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷:

سلام و درود بر بزرگان ادب و زحمتکشان سابت گرانمایه گنجور.
گفتار همه عزیزان درست ولی نوشتار شهرام بنازاده عزیز به نظر به حق و اصل نزدیکتر میاید. ولقد خلقنالانسان و نعلم و ما توسوس به نفسه " و نحن اقرب الیه من حبل الورید " ...
گفتی که منم درتو ، تو در من و من در تو
چون است نمیگنجد چونان منی اندر تو ...
پایدار باشید.

ارشیا جعفری در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:

دوستان میشه یکی لطف کنه و بیت آخر رو توضیح بده

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۸:

سخن تازه و زیبایی از عشق که چون سرهنگی و پاسبانی هر چه چیز با ارزش و زیبا و هر چه لطیف و پر ارزش در هستی هست را به زور می‌‌ستاند و همه را به دل‌ انسان می‌‌بخشد
این حقیقت با ارزش را جلال دین با رفتار خورشید با ماه و از کار بهار با باغ در می‌‌یابد و تشبیه بسیار زیبا و کارآمدی از آن می‌‌سازد
هر چه به عشق بدهیم و به عشق به پردازیم زیانی نمی کنیم بلکه سراسر سود می‌‌بریم و این تنها راه سود جستن از هستی‌ است که اجازه به دهیم عشق دنیا را برای ما ترسیم کند و از نگاه آن به هستی‌ بنگریم و آن چه آموخته و می‌‌آموزیم را به عشق سپاریم و در عوض آن چه عشق به ما می‌‌دهد را با وجود خود در آمیزیم

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۷:

انسان به یک می‌‌و شرابی نیازمند است تا از وضعیتی که در آن قرار دارد به کلی رها شود این باده را که شراب حق نام دارد خود انسان می‌‌سازد چون حق در ذهن انسان است و با دنیای بیرون کاملا فرق می‌‌کند
این می‌‌آسمان را و زمین را و هر چه در آن روی می‌‌دهد را به گونه دیگری نشان می‌‌دهد و به صورت دیگری در می‌‌آورد که روح انسان آن را دوست دارد و عقل در فهم آن فرو می‌‌ماند
این باده آنچه در بیرون و واقعیت خودنمایی میکند را بر هم می‌زند، مرگ را از کار می‌‌اندازد و انسان را به جا و منزلت عظیمی‌ می‌‌رساند که حق اوست و به همین دلیل این باده حق نامیده می‌‌شود
این رندی و زیرکی انسان عاشق است که پی‌ برده است که واقعیت آن چیزی نیست که ما مشاهده می‌‌کنیم و به همه آن را باز گوی می‌‌کنیم بلکه هستی‌ هیچ صورت ظاهری ندارد و این انسان است که بر اساس منزلت و مقام خود و آنچه در درون خود حس می‌‌کند می‌ تواند به هستی‌ صورت به بخشد
برای این که از صورت خشک ساخته شده از رویداد‌های محدود زندگی‌ رها شویم باید راه و رسم شراب سازی و شراب نوشی را از این یاران که همیشه می‌‌ درخشان در کفّ خود دارند بیاموزیم

۷ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶:

"که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن"
نان در اصل " نَغَن " بوده است و در گذر زمان به نان تبدیل شده است.
واژگان دیگر که میتوان نمونه آورد نغز است که به ناز تبدیل شده است.
نَغُل نیز به مرور به آغل تبدیل شده است.

۷ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

دایه=دای+ه
دای=مادر
دایه=آنکه به مادر ماند
مانند: پای و پایه
دایی=منسوب به دای یا مادر

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

جناب حمید رضای گرامی
” دلایل قوی آمد و معنوی “
سپاس از پاسخ شما
استاد سخن چنین که فرمودید کم ندارند:
در غزل 315 نیز که اتفاقاً شما دکلمه کرده اید و مثل همیشه بسیار خوب از عهده بر آمده اید، لغات : حجاز ، تیز ، خیز ، جحاز و ،،،،،را هم قافیه کرده ، و چون سعدی ست خرده نتوان گرفت
زنده و پایدار باشید

ناصر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵:

آقای همایون
{چه شکری خورده است}
در زبان محاوره ای مانای خوبی ندارد
{از چه شرابی نوشیده است } شاید مقبول تر باشد
با احترام

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱:

5546

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵:

در این غزل جلال دین با بخش درونی خود گفتگو می‌‌کند بخشی که سخن‌های تازه می‌‌گوید و موجب طرب و مستی هم خود هم دیگران می‌ شود و معلوم نیست به کجا وصل است و از کجا می‌‌آید و چگونه عمل می‌‌کند که گوئی همه چیز را می‌‌داند و همه چیز را دیده است و همیشه نویی و تازگی دارد این بخش که قبلا به زهد و کوشش در مسائل دینی می‌‌پرداخت اکنون با عشق آشنا شده است و چون ماه زرد رو و پریده رنگ است که زیبایی او را چند برابر کرده است همواره از شیرینی‌ می‌‌گوید و از تمامی گرفتاری‌ها و واهمه‌ها و دلواپسی‌ها رسته است این ماه در درون است و با ماه آسمان فرق می‌‌کند همین بخش درونی شاعر است که در خرابات و میکده را باز می‌‌کند و شراب سخن را به جام همه می‌‌ریزد اول خود شاعر را به چپ و راست می‌‌کشد و سپس همه را مست می‌‌کند و جان شاعر را در شکر و شیرینی‌ غرق می‌‌کند ولی معلوم نیست خود از چه شکری خورده است که اینقدر شیرین است
شاعر به این موجود درونی خود می‌‌گوید که بگو و بیشتر بگو از همه چیز بگو که خیلی‌ خوب می‌‌گوئی و در ما شور و نور می‌‌آوری و می‌‌پراکنی
که این توانائی نصیب کسانی می‌‌شود که در دام عشق می‌‌افتند و عافیت و امنیت ظاهری خود را از دست می‌‌دهند و خود را به دست عشق می‌‌سپارند که مطرب و ساقی است و او را به حریم درونی خود راه می‌‌دهند تا از طراوت و زیبایی‌های گلزار هستی‌ بهترین‌ها را بر گزیند و به آنها ارمغان دهد

بیگانه در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست...

بابک نعمتی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۰:

آقای شمس الحق عزیز ؛
شما که اینچنین زبان شیوا و رسایی دارین ، و اشراف خوبی بر عمق و مفهوم ابیات و اشعار دارین ، چرا انقدر شکسته نفسی می فرمایید و با کلماتی از قبیل : بیچاره ، بینوا ، حقیر ، کمترین ، و از این دست ، خودتون رو مورد بی مهری قرار میدین؟
با احترام

احسان در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر:

استاد دکتر شفیعی کدکنی در یکی از سروده های خود که در کتاب هزاره دوم آهوی کوهی چاپ شده به استقبال این قصیده رفته اند :
به جستجوی بهشتی فراتر از تقدیر
کشید جانب دوزخ ره میانبر ما
چه خواستیم و چه رو کرد نقشبند قضا
که خود نبود در آیینه تصور ما

محمد در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴:

اگر بپذریم که شعر ظرفی است که چند حوزه مهم را در آمیخته است و لایه ی موسیقی بخش هنری آن اسکلتی است که نماهایی از تصاویر، مفاهیم و صنایع ادبی را بر پایه ای بنا کرده که ویژگی و جایگاش با توجه به چشم انداز مفاهیمی که شاعر آنرا می خواسته به دید خواننده بکشاند، تعیین می شود، در این مورد باید گفت این شعر دارای ریتم شوخ و شنگ و وزنی ساده است و دوری اش از پیچیدگی های ریتمی به اندازه ای است که این اسکلت را مناسب رک بودن گویش و ارایه اندرزی آشکار از یکطرف و در طرف دیگر جلوگیری از تاثیر و درگیری ژرف روان خواننده نسبت به مفاهیم ژرفتر و عبرت آموزی می کند.
جدای از اینکه انتخاب این وزن کاستی شمرده شود یا از شناخت و زیرکی شاعر نسبت به ظرفیت موسیقی بر آمده باشد، دو پرسش دارم:
منظور از «دم گرگ» و «دم پلنگ» و مناسبتش با « صحن چمن» چیست؟
و همینطور منظور از بیت آخر؟
نمیدانم تا چه اندازه تفسیرم از بین آخر درست باشد: دارد از واننهادن نیک روزی بر دوش زمان می گوید و با یاری گرفتن از تشبیه و استعاره ی زیبا، اهمیت دم غنیمت شماری را در بهره وری از خوشی گوشزد می کند؛ رود نیل یکی از بزرگترین و شناخته شده ترین رودهایی است که در ادبیات ما بارها از آن یاد شده است گر چه این رود نهنگی ندارد! اما د راینجا تمساحش همسنگ مفهوم غافلگیری سرنوشت و نا پایدار بودن خوشی است و اینکه که چرا نمی شود روی فرصت عمر آسیب پذیر سرمایه گذاری کرد. زیرا در این نیل زیبا وجهان ساری و جاری اتفاقی نا گهان با گزندش به کشتی غفلت زده، عمر را دچار آرواره های پر توان خود می کند.
زیبایی دیگر شعردربیت دوم استعاره گرفتن از مانویانی است که هنرشان ریشه های آیینی دارد، بنابر این به بهاری اشاره می کند که جلوه های زیبایی اش جدای از ویژگی های تکوینی زایش نیست. به قول پابلو نرودا: اگر تمام گلها را هم بچینند، هرگز نمی توانند جلوی آمدن بهار را بگیرند. ( نقل به مضمون)
و از طرفی با این همانی تلویحی زیبایی طبیعت و زیبایی آثار هنری دستساز بشر، به یکی بودن خواستگاه این دو زیبایی اشاره دارد.

رضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
معنی بیت: ازآن محبوب (به احتمال فراوان شاه شجاع) که نوازش کُن ِ دل عاشق پیشه ی من است به سببِ لطف هایی که نسبت به من کرده سپاسگزارم امّا به همان اندازه نیزگله وشکایت دارم! گله ازبی توجّهی ها،شِکوه ازنامهربانی ها! اگرنکته بین ونکته سنج هستی حدیثِ غم انگیزعشق مرابشنو.
گرسنگ ازاین حدیث بنالدعجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش اَدا کنند
بی مُزدبودومنّت هرخدمتی که کردم
یارب مباد کس رامخدوم بی عنایت
مخدوم: کسی که خدمتکار دارد،آقا وسرور
مخدوم بی‌عنایت: استعاره ازمعشوقِ بی توجّه و نامهربان.
معنی بیت: من به شاه شجاع صادقانه مدّت زیادی خدمتگزاریِ کردم امّا هیچ مزد وپاداشی به من تعلّق نگرفت! گویی که درنظرشاه شجاع خدماتِ خالصانه ی من هیچ ارزشی نداشت،چقدردردآور واندوهباراست! خدایا کاش هیچ خدمتکاری، سرور وآقای بی انصاف ونامهربان نداشته باشد.
مارا برآستان توبس حقّ خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
رندانِ تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتندازاین ولایت
رندان: پاکدلانی که ظاهرگناهکار وآلوده دارند. رندان درحقیقت ازشریعت خارج شدگانند امّا درحیطه ی انسانیّت ثابت قدم ،جوانمرد وپاکدامن باقی ماندگانند.
ولی: هم اسم خداست هم به معنی پیر وراهنمای راه، هم به معنی یاروفادار
ولی شناسان: خداشناسان، حق شناسانی که رندان وقلندران راخوب می شناختند ونیک می دانستند که رندان، جوانمرد آزاد اندیش و وارستگانند.
معنی بیت: دراین ولایت به وارستگان پاکدامن به بهانه ی اینکه ظاهری گناهکار وآلوده دارند کسی یک جُرعه آب هم نمی دهد! گویا حق شناسان که به ظاهرقضاوت نمی کنند ورندان راخوب می شناختند ازاینجاهجرت کرده ورفته اند.
کس نمی گوید که یاری داشت حقّ دوستی
حق شناسان راچه حال افتادیاران راچه شد؟
درزلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بُریده بینی بی جُرم و بی جنایت
حافظ دراینجا خطاب به دل خویش می گوید امّا درحقیقت گوشه وکنایه به معشوق می زند ونامهربانی اورا به رُخش می کشد.به در می گوید تادیواربشنود.
معنی بیت: ای دل زلف معشوق (شاه شجاع) همچون کمندیست که عاشقان رابه دام انداخته وبه بند می کشد، بدان سمت مرو که درآنجا سرهای بیگناه زیادی بی آنکه جرم وجنایتی مرتکب شده باشندبُریده شده اند.
زلف دلبردام راه وغمزه اش تیربلاست
یاد دارای دل که چندینت نصیحت می کنم
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
غمزه: ناز و کرشمه ی مغرورانه
معنی بیت: چشمانت خونِ ماعاشقانت را به تیرعشوه وناز مغرورانه می ریزد وخون مارامی مکد، ای محبوب شایسته نیست که به جای حمایت ازعاشقانِ مظلوم، ازچشمان جفاکاروخونریزحمایت کنی.
ازچشم خودبپرس که مارا که می کُشد
جانا گناه طالع وجُرم ستاره نیست
دراین شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکبِ هدایت
مقصود: هدف
کوکب: ستاره.
کوکب هدایت: درقدیم کاروانها شبها راهِ مسیردرست را ازطریق جهتِ ستارگان پیدامی کردند. حافظ اشاره به این موضوع دست به خَلق مضمونی نغز زده است.
معنی بیت: دراین ازدحام افکارمتنوّع وعقایدِ گوناگون، همانند این است که درشبِ ظلمانی راهِ خویش راگم کرده ام ای ستاره ی هدایت بخش، ازگوشه ای بیرون آی وراه درست رانشانم بده.
حافظ جستجوگرصادقیست. وقتی راه راگم می کند صادقانه اقرارمی کند که گم کرده راه است. امّازاهدِ ریاکار، مغرورِ وخودپسند اطمینان دارد که جایی که ایستاده مرکززمین، وتنها مخلوق ِ نورچشمی خداونداست و راه ریاکاری وفریب خلق تنها راهِ رستگاری اوست!
دیده ها درطلبِ لعل یمانی خون شد
یارب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
ازهرطرف که رفتم جزوحشتم نیفزود
زنهار ازاین بیابان وین راه بی‌نهایت
معنی بیت: تقرّق وکثرت، پریشانی زا، فریب دهنده واغوا کننده است. ازهرسو که رفتم فقط به وحشتم افزوده شده وهراسناک ترشدم به خدای خودپناه می برم ازاین بیابان بی انتها وراهِ بی پایان.
شبِ ظلمت وبیابان به کجاتوان رسیدن
مگرآنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
آفتاب خوبان: استعاره ازمعشوق است
دراین بیت حافظ هنرنمایی ِ زیبایی کرده است. معشوق به آفتاب تشبیه شده وعاشق ساده دل می خواهد درسایه بیاسایدغافل ازآنکه اصلاً آفتاب سایه ندارد! (کنایه وگوشه زدن به معشوق ازنوع حافظانه)
آفتاب زندگی بخش است امّا اگرکسی یاچیزی بیش ازحدّ درمعرض تابش آن قرارگیرد می جوشاند ومی سوزاند ومی میراند. حافظِ با گفتن " ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم" به معشوق خویش می رساند که درچنین شرایطی قرارگرفته واگرموردِعنایت قرارنگیردازبین می رود.
معنی بیت: ای معشوق، که چون خورشیدتابان گرمابخش دلهای عاشقانی، اندرونم ازآتش اشتیاق می جوشد فکری به حال من کن ومرامشمول عنایات خویش قرارده.
چون کائنات به بوی توزنده اند
ای آفتاب سایه زمابرمدارهم
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
بدایت: آغاز.
معنی بیت:
این راه بی پایان را چگونه می توان پیمود؟ درتصوّرهم نمی گنجد که بتوان این راه طولانی را به پایان بُرد راهی که بیش ازصدها هزار منزل درهمان ابتدای راه نموداراست.
نکته ی قابل تامّل این بیت دراین است که برای کشف حقیقت ورسیدن به سرمنزل مقصود، راههای فراوانی وجود دارد، باورها،عقاید واندیشه ها متفاوت وگوناگون وبی شمارند. چگونه انسان می تواندبا این وقتِ کم و امکانات محدودی که دراختیاردارد این همه کثرت وتعدّد واختلاف دراندیشه ها وادیان وعقاید را بکاود وبسنجد وسپس راه درست را انتخاب کند؟ چگونه؟
گفتگوهاست دراین راه که جان بگدازد
هدکسی عربده ای این که مبین آن که مپرس
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جورازحبیب خوشتر کز مدّعی رعایت
بردی آبم: آبرویم را برباد دادی.
روی از درت نتابم: از آستان تو روی روی بر نخواهم گرفت
جور:جفا وستم،نامهربانی
مدّعی: کسانی که به دروغ ادّعایی چیزی دارند که ندارند.
معنی بیت: بااینکه مرا درمیان دوستان ودشمنان، بی آبرو کردی وخواروخفیف شدم امّا من به هیچ وجه ازتودلگیرنیستم هرچه ازدوست رسد نیکوست. توجورو جفا درحقّ من بکنی بهترازمحبّت دیگران است من ازآستان بارگاه تو رویگردان نخواهم شد.
حافظ ازجور توحاشا که بگرداند روی
من ازآن روز که دربندِ تواَم آزادم
عشقت رسدبه فریاد اَرخود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
چارده روایت: بعضی ازآنهاکه به چهارده معصوم(ع) ارادت دارند عجولانه به هرعدد چهارده که می رسند ناآگاهانه هرطوری شده می خواهند آن رابه چهارده معصوم مرتبط سازند که این کاربسیارنسنجیده هست ودرحقیقت جفا درحق چهارده معصوم، جفا درحق شاعر وجفا درحق خوشان است. چراکه چهارده معصوم(ع) خودشخصاًآنقدر بزرگوار هستند که نیازی به اینکارهای نسنجیده ندارند. به ویژه دراین بیت که بارمعنایی منفی هست یعنی اگرچارده روایت رابه معنای چهارده معصوم بگیریم درآنصورت چنین معنایی نادرست حاصل خواهدآمد:
"اگرهم مانند حافظ قرآن رابتوانی ازحفظ بخوانی وباچهارده معصوم نیزمانوس بوده باشی بازهم رستگارنخواهی بود تنها عشق است که اگرداشته باشی به دادوفریادِتوخواهدرسید!" چنانکه ملاحظه می شود می بینیم که ارتباط دادن متعصّبانه ی هرچیزی به امامان معصوم نه تنها ثمری درپی نداردبلکه بیشتراوقات جفادرحق این بزرگواران نیزمی گردد.
"چارده روایت" یعنی چهارده نوع خوانش،به چهارده لحن وصوت متفاوت قرآن قرائت نمودن که معروف‌ترینش همان روایتِ حفص از عاصم است وربطی به چهارده معصوم ندارد.
به سان: به مانند
عشقت رسد به فریاد: عشق است که تورا نجات خواهد داد به دادت خواهدرسید.
دراین بیت روی سخن با زاهدانیست که تنها به حفظ کردن وقرائت خوش قرآن دلخوش کرده وبدون داشتن اَعمال نیک مانندِ عشقورزی،محبّت به دیگران، ونیکوکاری چنین می پندارند که تنهابا صدای خوش قرآن خواندن رستگار خواهندشد. رستگاری تنها درسایه ی خدمت به خلق،بی آزاری وپاک باطنیست نه چیزدیگر. امروزه نیز شاهدهستیم که چه بسیارقاریانی که قرآن راباصدای دل انگیزی قرائت می کنند لیکن دارای قلبی پلید،گناهکار وکثیف هستند واعمالی ضداخلاقی وضدانسانی مرتکب می شوند. سربازان داعش نمونه ی بارز این ادّعاهستند.
معنی بیت: حتی اگر به مانند حافظ بتوانی تمام قرآن راحفظ کرده و با صوت زیبا وبه چهارده روایت قرائت کنی، بازتضمینی نیست که تورستگارشوی اگرعشق درکارتونباشد،اگرمحبّت به اطرافیان نکنی اگرباخدا وخلق عشقبازی نکنی،بعیداست که رستگارشوی. امّا اگر اجازه دهی عشق درتمام وجودت جریان پیداکند وسرلوحه ی اموراتت باشد، بندگیِ خداوند بشرط عاشقانه کنی وبه پیرامونت ازوَرای شیشه های آبی ِعینک عشق بنگری بی تردید عشق به دادِ توخواهدرسید وتورستگارخواهی شد.
حافظ هرآنکه عشق نورزید ووصل خواست
احرام ِ طوفِ کعبه ی دل بی وضوببست

همیرضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

@حسین، 1:
از لطف جنابعالی سپاسگزارم. درست می‌فرمایید خوانش «دنیی» و «عقبی» با عادت شنیداری و گفتاری ما فارسی‌زبانها سر سازگاری ندارد و اگر چه «دنیی» را نمی‌شود به ضرورت وزن دنیا خوان اما عقبی را می‌شد عقبا خواند. من به لحاظ سجعی که خواندن هر دو کلمه به یک صورت ایجاد می‌کرد اینطور خواندم (و به نظرم طبیعی و روان نیامد در کنار دنیی عقبا بخوانم).
گذشته از این سعدی در غزل 485 اگر مراجعه بفرمایید کلمات دیگری را مثل همین دنیی، مثلا اعلی، اعمی، تقوی و اولی در جایگاه قافیه و به نحوی به کار برده (با مانی و باری هم قافیه‌شان کرده) که مجبوریم همه را یا «ی» بخوانیم و این ناسازگاری کامل این خوانش با طبع امروزی ما را بیشتر نشان می‌دهد.

درویش در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة:

در بعضی منابع به این صورت عنوان شده:
نردبام این‌جهان ما و منیست
عاقبت این نردبام افتادنیست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

شهروز جان
این بیت با آن آیه ها چندان همخوانی ندارد.
نه صحبت از توانگری ست و نه سخن از فقر.
عاشق خود را گدای محبت یار می بیند و درمانده از بی وفایی او
زنده باشی

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

با پوزش از جناب حمید رضای گرامی و تشکر از خواندن بسیار دلنشین تان
آیا زیباتر و آهنگین تر نبود ” دنیی “را همان طور که نوشته شده بخوانید ولی ” عقبی“ را” عقبا “
البته شما صحیح خوانده اید .
از زحمات شما ممنونم
زنده باشید

۱
۳۰۷۶
۳۰۷۷
۳۰۷۸
۳۰۷۹
۳۰۸۰
۵۶۳۸