گنجور

حاشیه‌ها

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

اذا جاء القضا ضاق الفضا ، هنگامی که سرنوشت راه ما را مشخص می‌‌کند و فضای ما را تنگ و محدود می‌‌سازد
سرنوشت انسان همانا دیدن زیبایی‌ است و عاشق شدن به آن به اندازه‌ای که باز سرنوشت او تعیین کرده است
پیش از آنکه سرنوشت بیاید آدمی‌ فرصتی برای بازی کردن دارد آنگونه که توله حیوانات جست و خیز می‌‌کنند
از این جست و خیز و یا جست و جو نیز کار‌های زیادی بر می‌‌آید و جنگ‌ها و ابزار‌ها ساخته می‌‌شود که آن هم همه محصول قضاست
که از دیرباز در کار ساختن است پیش از آنکه ما باشیم و پس از آنکه ما نباشیم
در زندگی انسان‌ها شرائط گوناگونی را تجربه می‌کنند کسانی در رنج و گرفتاری و گرسنگی و بیماری
و کسانی هم مثل این خواجه ما روزگار راحتی‌ و خوشی دارند و خانواده و ملک و احترام و مدرک تحصیلی‌ و رفاه کامل
و به ریش دیگران می‌‌خندند و به مسخره بزرگان و عاشقان حقیقی‌ می‌‌پردازند و به خود اجازه لودگی و سبک سری می‌‌دهند
و از همراهی و تشویق چاپلوسان و ریزه خواران نیز برخوردار
تا اینکه یک روز سرنوشت می‌‌آید و در خانه آنانرا می‌‌زند و کمی چشمشان را باز و چشم بندشان را کمی‌ بالا می‌‌زند تا اند‌کی زیبایی را ببینند
آنگاه بیماری می‌‌اید سراغشان
این بیماری چیست این بیماری کم دیدن است دیر جنبیدن است اضطراب و خرخشه است که به جان آدمی می‌‌افتد و او را بسوی مرگ تدریجی‌ و وحشت از آن سوق می‌‌دهد
مثل حیوانی که گردنش نیمه بریده رها شده است، احساس دست کوتاه و خرما بر نخیل، احساس اینکه چرا زود گذشت احساس اینکه چقدر زیبایی هست ولی او محروم است این‌ها آغاز بیماری عشق است اینکه زیبایی حقیقی‌ چیست و چرا دست من خالی‌ است از آن، بیماری حسرت و هجران بی‌ آنکه آنرا چشیده باشد
اگر سّر جان و عشق را بخواهی، بدان که این سرنوشت همه است و نه تنها خواجه ما بلکه یوسف هم همین سرنوشت را داشته و این او بوده که عاشق زلیخا میشود و بدنبال او می‌‌افتد و قصاص آنرا نیز پس میدهد و بعدش اتفاق دیگری می‌‌افتد حالا معشوق عاشق میگردد و این راز نهفته در عشق است
هر چند که من داستان را غلطی بیان کردم ولی حکمتی در کار قضا هست که من اینگونه بگویم چون رابطه عشق بسیار باریک است که هر طور بگوئی جور در میاید ولا من کاره‌ای نیستم
حالا این را بگذار و فکری برای خواجه بکن
هر کسی‌ ظرفیتی دارد از آفتاب تنها نوری بما می‌‌رسد از دریا گوهری و کوزه ای
این ما هستیم که باید به آفتاب و دریا پی‌ ببریم از زیبایی اندکی‌ که بما می‌رسد این ما هستیم که باید به بزرگی‌ برسیم و این راه را طی‌ کنیم
و بدانیم که از یک چاشنی‌ کم به همه محتوی دیگ پی‌ ببریم و از شیرینی‌ حلوای زندگی‌ و هستی‌ و معشوق برخوردار شویم
و حتی سنگ و سختی آنرا نیز قدر بدانیم و ارزش بگذاریم چون طلا
این راه و رسم و اسرار عشق است ‌ای خواجه وقت را بیش از این تلف نکن

دوستدار بچه ها در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

دعوا نکنین , با هم دوست باشین.
آفرین

رضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:

ما را ز خیال تو چه پَروای شراب است
خم گوسرخودگیرکه خُمخانه خراب است
غزلیست پخته،نغز و سراپا عرفانی. حافظ دراین غزل زیبا، ضمن اشاره به جایگاهِ والای دوست، ازناپایداری وفریبندگی ِ جهان سخن گفته و اندرزهای گرانبهایی به جویندگان حقیقت ارایه نموده است.
پَروا: 1-بیم ، هراس . 2 - تاب ، توان . 3 - آهنگ ، عزم . 4 - میل ، رغبت . 5 - توجه ، التفات .
"سرخودگیر"به این معنی که : سر خُم را تا رسیدن ِ شراب با خمیر ویا گِل می پوشانند، اشاره دارد. به خُم بگویید که سرخودرابازنکند، چراکه طالبی ندارد. همانگونه که سرخودرا باگِل گرفته، ساکت وسردرگِل فروبماند.
خُمخانه: جایی که خُم هارا نگاهداری می کنند. میخانه
خراب است: کارنمی کند،مشتری ندارد وازرونق افتاده است. "خراب است" به معنی مست است نیزهست. درهردومعنی بکاررفته وشاعریقیناً هردورا مدِّ نظرداشته است.
ای دل آندم که خراب ازمی گلگون باشی
بی زروگنج به صدحشمت قارون باشی
معنی بیت: فکروخیال توآنقدرمستی بخش وشادی آورست که ما اصلاً میل ورغبتی به شراب پیدانمی کنیم. بگو خُم سرخودرا بازنکند نیازی به شراب نیست،باهمان گِلی که سرخودراگرفته، درکارخودش باشد،خُمخانه ازکارافتاده ومیکده بی مشتریست. ویا خُمخانه( میکده) ازخیالاتِ خوش ما مستِ مست است.
حافظ هرچند که درسراسر دیوان ِ خویش ازشراب وساغروعیش وعشرت سخن گفته، لیکن آنجاکه پای شرابِ خیال معشوق ومی ِ چشم ساقی درمیان باشد هیچ رغبتی به میخواری وشراب ندارد.
مِی ای درکاسه ی چشم است ساقی رابنامیزد
که مستی می کند باعقل ومی بخشدخماری خوش
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عَذبم که دهی عینِ عذاب است
خَمر: باده
بریزید: دوربریزید
دوست: معشوق. بعضی ازشارحان دوست رابه معنای رفیقِ گرمابه وگلستان گرفته اند که غیرحافظانه است. منظورحافظ ازدوست همان معشوق اَزلیست.
عَذب: خوشگوار
عذاب: درد ورنج
اگرشرابی که می خواهید برای من بدهید حتّا اگرشرابِ بهشتی بوده باشد، آن را دوربریزید، من میل ورغبتی برای نوشیدن شراب ندارم. بدون حضور دوست(معشوق) خوشگوارترین شربت نیز برای من عذابِ واقعی است!
حافظ بدون دوست، نه تنها ازشرابِ بهشتی حتّا ازکلِّ بهشت نیزچشم پوشی کرده وباخاکِ کوی دوست برابرنمی کند.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاکِ کوی دوست برابرنمی کنم
افسوس که شد دلبرودردیده ی گریان
تحریر ِ خیال ِ خطِ او نقش برآب است
شد دلبر: دلبر برفت
تحریر: نوشتن وترسیم کردن
نقش برآب است: چشمانم پرآب است وهرتصویری که ازخط وخال دوست مجسمّ می کنم دراشک چشمم می نشیند وازبین می رود. افسوس خوردن شاعر به همین سبب است. فَوران ِاشک چشم اَمان نمی دهد که شاعر تصویرسازی کند تا دلش اندکی آرام گردد.
معنی بیت: دریغا که دلبر رفت وچشمان مراگریان گذاشت. آنقدراشک می ریزم که قادرنیستم تصویری درست ازشمایل وخط وخال معشوق مجسّم کنم.تلاشهایم نقش برآب است. سیلاب اشک، تصاویر ذهنی ام را تخریب می کنند.
دوراز رُخ تودَم به دَم ازگوشه ی چشمم
سیلاب سرشک آمد وطوفان بلا رفت
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیلِ دَمادَم که دراین منزل خواب است.
دمادم را دُمادُم نیز می توان خواند،به معنای پیوسته و به دنبال ِ هم. تفاوتی درمعنا ایجادنمی کند ولی دَمادَم خوش آهنگ تراست وبا دَراین منزل هماهنگ.
این بیت هم درادامه ی بیتِ قبلیست هم معنای عرفانی عمیقی دردل خود دارد.
برداشتِ اوّل:
خطاب به دیدگان خویش می فرماید:
ای دیده به خودت بیا، ازاین همه سیلاب سرشکی که ازاندوهِ فراق دلبرجاریست، امنیّتِ جانمان به خطرافتاده و درمعرض نابودیست،اینقدراشک مریزوآرام باش.
برداشت دوّم:
دنیا باهمه ی زیبائیها ومظاهرفریبندگی هایش، ناپایداراست ودرهرلحظه اززندگانی، صدهاخطر درکمین است. تاکی درخواب غفلت توان بود؟ باید بیدارباشی(آگاهی بدست آوری وبا چشمان باز گام برداری) تا لغزش پیدا نکنی. فقط بادانایی ،معرفت ومهارت است که می توان ازمیان این همه آشوب وسیلاب وطوفان گذرکرد وراهی به سوی سعادت وسرمنزل مقصود پیداکرد.
نقدِعمرت ببردغصّه ی دنیا به گزاف
گرشب وروز دراین قصّه ی مشکل باشی
معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
حافظ دراینجا یکی دیگرازنکاتِ کلیدی جهان بینی ِ خاص خودرا مطرح نموده است.
درنگرش حافظانه،معشوق(خدا) درهمه جاآشکاراقابل رویت ودردسترس همگان است. بااین شرط که باید دیده را قابل سازی تا نظربرآن منظربی بدیل اندازی.
عیان :آشکار
اَغیار: نامحرمان، بیگانگان
نقاب: حجاب
معنی بیت: خداوند(معشوق) درجای جای این جهان درهمه حال مشغول جلوه گری هست. ولی باید مَحرم باشی (آئینه ی چشم ودل را اززنگارهای هواوهوس وکینه وبددلی پاک کنی) تا بتوانی مشاهده کنی. به همین سبب است که درحجاب فرورفته تاازدیدِ نامحرمان ونااهلان پوشیده بماند.
چشم آلوده نظرازرُخ جانان دوراست
بر رُخ اونظرازآینه ی پاک انداز
شاید روانشادسهراب سپهری تحتِ تاثیر همین مضمون ناب وزیبای حافظ، این شعرزیبا وبیادماندنی راسروده بود.
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکّه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند،
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم،
قبله ام یک گل سرخ،
جانمازم چشمه، مُهرم نور،
دشت، سجّاده ی من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرّاتِ نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد ، گفته باشد سرِ گلدسته یِ سَرو.
من نمازم را پی ِ "تکبیره الاحرام"ِ علف می خوانم،
پی ِ "قد قامتِ" موج.
کعبه ام بر لب ِآب ،
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر.
"حَجر الاسود" من روشنی ِ باغچه است.......
گل بررُخ ِ رنگین تو تا لطفِ عَرق دید
در آتش شوق ازغم دل غرق گلابست
معنی بیت،خطاب به معشوق است:وقتی که رخسارتوبرافروخته می شود و دانه های عَرق بررُخ زیبای تومی نشیند زیبایی ولطافتِ مضاعفی به سیمای تومی بخشد. گل به این نکته پی برد وآتش اشتیاق به جانش افتاد، خواست اونیزمثل توباشد وازلطفِ عرق بررخسارخویش بهره مندگردد. ازاین حسرت ورَشک وحَسد است که همیشه غرق درگلاب است.
حافظ دراینجا به زیبایی به گلابگیری نیز اشاره کرده است. گل درآتش ِ رَشک وحَسد می سوزد وازحرارتِ این آتش عرقش درمی آید(گلابگیری) این جزای حسادت وحسدِ گل است که تاجهان باقیست درآتش خواهدجوشید.
درجایی دیگر"خورشید" ازرشک وحسدِ عرق ِ معشوق ،هر روزش درتب است!
عکس خوی برعارضش بین کآفتابِ گرم رو
درهوای آن عرق تاهست هرروزش تَب است
سبز است در و دَشت بیا تا نگذاریم
دست از سر ِآبی که جهان جمله سراب است
"سر ِ آب" با سراب گرچه به ظاهرشبیه هم هستند لیکن معنای متضاد دارند.حافظ به مددِ نبوغ خویش باچیدنِ آنها درکنارهم مضمونی زیباخَلق کرده است.
منظور از"سر ِآب" همان سر ِچشمه ساران است. ضمن آنکه دراینجا اشاره ای نیز به باده وشراب می تواندباشد.
معنی بیت: جهان سرسبز وباصفا شده (بهاراست) بیاتافرصت راغنیمت شمرده وقدرسرسبزی باغ وصفای بُستان را بدانیم ودرکنارچشمه ساران به عیش وعشرت بپردازیم. جهان همچون سرابی فریبنده است،قدرفرصت ها رابدانیم.
درجایی دیگر ازاین دو واژه مضمونی دیگرخلق کرده است.
دوراست سر ِ آب ازاین بادیه هشدار
تاغول بیابان نفریبد به سرابت
در کُنج ِ دماغم مَطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه ی چنگ و رباب است
معنی بیت: ای ناصح، ذهن من سرشارازترانه وموسیقیست، من جزبه شادیخواری وعیش وعشرت به هیچ چیزدیگرنمی اندیشم.ذهن من اینگونه آفریده شده ونصیحت پذیرنیست،برمن خُرده مگیر وخودت راخسته نکن!
بروای ناصح وبردُردکشان خُرده مگیر
کارفرمای قَدَرمی کند این من چه کنم؟
حافظ چه شد اَر عاشق و رند است و نظرباز
بس طور ِ عجب لازم ِایّام شباب است
چه شد؟: چه اهمیّتی دارد
طور: روش
شباب: جوانی
"رند" ازنظرگاهِ واعظ وعابد وزاهد یعنی لااُبالی وبی قید وبند. امّا ازنظرگاهِ حافظ انسانی آزاداندیش، وارسته ورهاشده ازبندِ تعلّقاتِ دنیویست، ظاهری گناهکار دارد اما نیک پندار ونیک رفتاراست.
معنی بیت: حافظ اگر عاشق پیشه هست وبه خوبرویان نظر دارد،حافظ اگربه نظرشما گناهکاراست وبی قید وبند،چه اهمیّتی دارد؟ ازویژگیهای جوانی، پرداختن به عیش ونوش،کنجکاوی وارتکاب ِخطا وگناه است. خداوند اینگونه رقم زده تا ما با خطا وآزمون به نتایج جدیدی برسیم. باخطا وگناه یکی هیچ اتّفاق ِ ناگواری نمی افتد، ای واعظ و ای مُحتسب اینها طبیعیست زیادنگران مباشید!
خدا رامُحتسب مارا به فریادِ دَف ونی بخش
که سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:

7675

وحید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:

سلام
این ابیات چه تو شاهنامه باشه چه نباشه بختمون فقط تیره نشده، خیلی خیلی تیره شده در واقع در آستانه مرگ هستیم

حمید رضا۴ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۱:

رهگذر گرامی،
سپاس از اینکه من را با این غزل فوق العاده آشنا کردید.
اگر اشتباه نکنم حَمَل نام موقعیت ارتفاعی خورشید در ماه فروردین است که هوا رو به گرمی می نهد.
در ماه های بعدی این موقعیت ها با بالا رفتن و پایین آمدن تغییر میکنند و نام های دیگری به خود می گیرند.
می فرماید واقعیات و حقایق را باید پذیرفت و جنگیدن با آنها محکوم به شکست است.

محسن هزاردستان در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

از نگاه من (شاهد عهد شباب) معشوق یگانه عشقِ الهام بخش همیشگی حضرت حافظِ و ( رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود ) طلب باز برگشتن به سوی او و رها شدن از این دنیاست، چرا که دلیل این جدایی و طلاق،بارها متولد شدن در این دنیا بوده.

خواجوی کرمانی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۱:

رهگدر گرامی،
ابو نصر فراهی می گوید:
" برج ها دیدم که از مشرق بر آوردند سر
جمله در تسبیح و در تهلیل حی لا یموت
چون حمل چون ثور چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله میزان و عقرب ،قوس و جدی و دلو و حوت "
برجهای دوازده گانه، حمل برج بره است آغاز فرورددین
فردوسی می فرماید:
" چو آمد به برج بره آفتاب
جهان شد پر از رنگ وآیین و آب
کیومرس شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای "

نادر.. در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

بر بوی زلف یار، پریشانیت نکوست..

نادر.. در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰:

سپاس محمد جان
نظر لطف شماست
البته شکل درست بیت چهارم این است:
تازه به تازه صد تله، جلوه کنند سلسله
زین همه چون شوی یله، خود برسی به حال من

وحید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

با سلام و خسته نباشید خدمت شما و دوستان عزیز
اولا باید عرض کنم خدمت دوستان عزیز که ایران عزیز سرزمین همه ماست,چه ترک چه فارس ,چه بلوچ,چه کرد,چه گیلک,چه لر,چه عرب و یا هر نژاد دیگر و چو ایران نباشد تن من مباد.و کسانی که به همدیگر توهین میکنند نه تنها مسلمان نیستند که انسان هم نیستند.
دوما در باب ترجمه شعر باید ضمن تشکر از مترجم عزیز که بالاخره تلاش خود را انجام داده اند باید عرض کنم که در این ترجمه مفهوم و درونمایه شعر در بسیاری جاها فدای وزن و قافیه شعری شده است که در برخی مواقع مانند بیت اول ایرادی در مفهوم پدید نمی آورد,و در برخی مواقع مانند بند چهارم(اوشاخلارین بیر دسته گول باغلاسین"یک دسته گل ببند برای من خراب")به مفهوم شعر آسیب میزند,(در این مصرع شاعر به مخاطب خود کوه حیدربابا میگوید:کودکانت{کودکانی که به مانند دوران کودکی خود شاعر در اطراف کوه به بازی و تفریح مشغولند} یک دسته گل ببندند,که در ترجمه از خود کوه خواسته که برای شاعر دسته گل ببندد و کلمه خراب که هیچ توجیهی در متن ترکی شعر ندارد.و در مواقعی هم که کلا معنی و مفهوم اشتباهی از متن اصلی بیان میشود که جای تامل دارد مثل بند هشتم:(عاشیق رستم سازین دیللندیرنده"از بهر ساز رستم عاشق بیا ببین"_یادوندادی نه هولسک قاچاردیم"بی اختیار سوی نواها دویدنم"_قوشلار تکین قاناد چالیب اوچاردیم"چون مرغ پر گشاده بدانجا رسیدنم")اولا باید عرض کنم همه ترک ها میدونن که معنی عاشیق(آشیق)در این مصرع چیه و اصلا ربطی به کلمه عشق و عاشقی در زبان فارسی نداره که در ترجمه رستم عاشق یعنی رستم که عاشق شده معنی شده.عاشیق یا آشیق به نوازنده ی ساز مخصوص موسیقی فولکلور آذربایجانی گفته میشه که ساز سنتی آذربایجان به حساب میاد.و ترجمه درست تر میشه گفت به این شکل بیان میشه:زمانی که عاشیق رستم ساز میزند(به صدا در می آورد),بیاد داری که چه با عجله می‌دویدم,و مثل پرندگان بال در می آوردم و پرواز میکردم.البته این نوع اشتباهات به تناوب در شعر تکرار میشه.البته مترجم مجبوره برای اینکه ترجمه به شکل شعر بیان بشه در برخی جاها انعطاف به خرج بده ولی خوب اینکه مفهوم عوض بشه و خواننده ای که فقط به زبان ترجمه شده آشناست چیزی غیر از مفهوم اصلی تحویل بگیره(در حقیقت اصل امانت رعایت نشه) این هم خوب نیست.ترجمه هایی از این شعر موجود هست که خیلی درست تر از این ترجمه هست و نویسنده میتونست به اونها رجوع کنه.
در مورد آقایان دکتر حامد باید بگم که از کوزه همان برون تراود که در اوست و ایشون همینن که هستند و حتی در مورد شان شاعران عزیز مثل شاملو,نیما و دیگر عزیزان که صحبت کردند من عرض میکنم اگر این آقا بدون کمک از اینترنت و کتاب و... اگه یک شعر از این عزیزان از حفظ بلد باشن من قول میدم تا آخر عمر حرف نزنم.
آقای دکتر بهرام هم که بحث هوچی گری و پانترکیست رو مطرح میکنن باید عرض کنم که شما نه تنها ترک نیستید بلکه از زبان ترکی هم چیزی نمیدانید و این در پیام شما مشهود بود,پس لطفا در مورد چیزی که نمیدانید اظهار نظر نفرمایید و دیگران رو هم متهم به پانترکیستی نکنین,ممنون میشم.
و جناب دکتر امین کیخای عزیز در مورد شما هم باید عرض کنم از کوزه همان برون تراود که در اوست.شما هم شخصیت والا و بزرگ خودتون رو ثابت کردید و اینکه برازنده احترام فراوان هستید.ممنون از شما
به امید روزیکه فقر و محرومیت از جای جای کشورمون چه سیستان و چه کردستان و چه خوزستان و چه هرمزگان و یا هر کجای ایران عزیز رخت بربندد و ما هم بفهمیم که برتری انسانها به یکدیگر نه به نژاد و قومیت و نه به زبان بلکه به ارزشهای انسانی و تقوا و ادب هر فردی وابسته هست.

۱۲ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷:

123

رهگذر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۱:

خورشید حمل یعنی چ ؟

علیرضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:

سلام من این شعر رو قبلا هم خونده بودم ولی از وقتی که با صدای همایون شجریان گوش دادم واقعا تازه فهمیدم چقدر زیباست و باید احسنت گفت به این عزیز و آقای سهراب پورناظری که با آهنگ زیباشون ای اثر رو جاودانه کردند

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل(99)
هوای روی: در آرزوی دیدار.
هندوی زلف: زلف سیاه.
برخوردار: بهره‌مند، با نصیب.
آن، که دایم: آن زلف سیاه که دایم.
هم زانو: همنشین، اشاره به بلندی زلف که تا زانوان می‌رسد.
نرگس جادو: چشم مست و سحر کننده.
دو تا شد: خم شد.
مشک تا تاری: مشکی که از تا تارستان می‌آورده‌اند.
معانی ابیات غزل(99)
(1) دل من در آرزوی دیدار روی فرخ مانند موی او آشفته و درهم است.
(2) غیر از زلف سیاهش کسی دیگر پیدا نمی‌شود که از روی فرخ بهره‌یی برده باشد.
(3) (آن زلف) سیاهی نیک بخت است که پیوسته، در راه رفتن همراه او و در نشستن زانو به زانوی اوست.
(4) نگاه سرو بوستان اگر به بالای دلکش فرخ بیفتد (ازحسد) چون بید برخود می‌لرزد.
(5) ساقی، به یاد چشمهای فریبنده فرخ، شراب ارغوانی به من ارزانی دار.
(6) قامت من از غم به مانند کمان خم شده و پیوسته به مانند ابروان پیوسته فرخ خمیده است.
(7) بوی خوش زلف عنبر بوی فرخ، رایحه مشک تا تاری را شرمسار کرد.
(8) هر آینه میل دل هرکس به جایی گرایش دارد. میل دل من به سوی فرخ است.
(9) بنده و ارادتمند وجود کسی هستم که مانند حافظ فرمانبردار و غلام فرخ باشد.
شرح ابیات غزل(99)
وزن غزل: مفاعلین مفاعیلن فعولن
بحر غزل: هزج مسدس محذوف
*
این غزل در نسخه قزوینی- غنی نیامده و در سایر نسخه‌های معتبر قدیمی وجود دارد. مرحوم دکتر خانلری آن را از حافظ دانسته و هاشم جاوید ضمن تأیید تحقیقات خانلری در صحت وجودی شخصی بنام فرخ و صحت انتساب این غزل به حافظ اضافه می‌کنند که فرخ غلامی از غلامان شاه‌شجاع بوده، درتاریخ کتبی هم نام او فرخ‌آغا ذکر شده است و سودی نیز در یک مورد فرخ را فرخ‌آغا خطاب می‌کند. باید دانست در گذشته نام فرخ برای غلامان انتخاب می‌شده و در اصل بدون تشدید بوده و به مرور ایام درمحاورات با راء مشدد گفته شده است.
درتاریخ آل‌مظفر آمده که: … (در راه فرخ‌آغا از شاه شجاع بگریخت و به شوشتر رفت.) او یکی از سرداران لشکر شاه‌شجاع در هجوم به تبریز بوده است.
همایون‌فرخ در حافظ خراباتی او را حاکم ری دانسته و می‌نویسند نامش ملک‌فرخ یا امیرفرخ و از امرایی است که با دودمان جلایری نسبت داشته لیکن درزمان سلطنت شاه‌شجاع در دستگاه او خدمت می‌کرده و در لشکر‌کشی شاه‌شجاع به آذربایجان همراه این پادشاه بوده و در این جنگ علیه سلطان حسین ایلکانی شرکت کرده و از خود دلاوریها به منصه رسانده بوده است (حافظ خراباتی، ص 3866- 3867).
اما از اینکه حافظ دراین غزل به جای آنکه از رشادت و شجاعت و سپاهی‌گری او نامی ببرد از زلف و قد و بالای او مشتاقانه تمجید می‌کند. بعید نیست که دردستگاه شاه‌شجاع، این غلام سیاه همان قرب و مقام ایاز را در دستگاه سلطان محمود داشته و در جنگها هم با شاه همراه بوده است.
****

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها:

[Forwarded from مهدی ( ͡ʘ ͜ʖ ͡ʘ) کاظمی]
این جان در تن و جسم خاکی ما علت اصلی شادمانی و سرخوشی ماست مولانا میفرماید بدون این خوشی نمیتونی خوش باشی و در ادامه از کلمه مرتشی به معنی رشوه گیر استفاده میکند که منظور این است که ادمیزادی برای هرکاری باید انعامی و رشوه ای بگیرد پس بنابراین پرداختن به جان و روح هم رشوه ای چون شادمانی و خوشی بهمراه دارد... برای مثال مولانا میفرماید وقتی کام تو از شکر خوردن شیرین شده باشد دیگر این شیرینی از تو جدا نیست وقتیکه ازین حلاوت روحانی برخوردار شدی و از سر وفاداری با این شیرینی خو گرفتی دیگه ازون جدا نیستی ....یکی از آثار مشهود در کسانیکه عشقی به حضرت حق دارند شادمانی و نشاط است
خوش کننده‌ست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
چون تو شیرین از شکر باشی بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
در ادامه مولانا از عاجز بودن عقل از ادراک این حالات روحانی و منشاء اون دم میزنه و میفرماید عاشق باید از شراب درون خودش تغذیه کنه و مست شه و درینجاست که عقل یکه و تنها گم میشه برای همین همیشه عالم عشق رو انکار میکنه و خودش رو صاحب اسرار نشون میده .. زیرک و دانا هست ولی به مقام نیستی نرسیده که بتونه بفهمه عشق یعنی چی فرشته هم اگر به مقام نیستی از منیّت نرسیده باشد اهریمن است مثل شیطان که منیت و خودبینی داشت عقل ماهم برای امرار معاش و گفتگو کردن مناسب است و یاری دهنده ماست ولی برای درک زندگی در لحظه حال باید از کار بیوفته و حیران بشه پس درینجا کاری ازش ساخته نیست
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب‌سر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد اهرمنیست
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
عقل ناتوان است چونکه نمیخواد خودش رو فنا کنه وبرای اینکه مرگ اختیاری رو تجربه نکنه ستم ها و اجبار های بسیاری رو متحمل میشه ..مولانا میفرماید جان در حد کمال است و ندایی هم که سر میدهد نیز بهمین گونه در کمال است بهمین جهت حضرت مصطفی ص میگفت که ای بلال اذان بگو و اواز سربده ...مولانا در تشبیهی زیبا محمد ص را به جانی کامل و بلال را ندای او خطاب میکنه
که به بلال میفرماید صدای اذانت رو بلند کن و دم بزن از همون دمی که خودم در درونت دمیدم
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

 1 -اگر در آیین تو ریختن خون عاشقان روا و حلال است و تو این کار را به خیر و صلاح می‌دانی، صلاح ما نیز در همین است.
 2 -سیاهی گیسوی تو ظلمت‌زا و سپیدی روی تو شکافنده‌ی صبح و روشنایی است.
 3 -کسی از چین و شکن زلف تو رهایی نیافته است،بنابراین رهایی و رستگاری از تیر نگاه و
کمان ابروان تو چگونه ممکن است؟[به ترتیب زلف و ابرو و نگاه معشوق را به کمند،کمان و تیر تشبیه‌کرده که هیچ کس از گزند آن‌ها در امان نیست و اگر گرفتار شد رهایی نمی‌یابد!]
 4 -از چشمانم مانند چشمه،اشک روان است،آن چنان که حتی کشتیبان نیز نمی‌تواند در آن شنا کند!
5-لب تو-که مانند آب چشمه‌ی حیات است-نیرو بخش جان ماست و وجود خاکی ما از آن لذت‌
و نشاط شراب را می‌یابد.[در نسخه‌ی سودی به جای ذکر رواح(-ذکر شبانگاهان)،لذت راح(-لذت‌شراب)آمده که به لحاظ معنی مناسب‌تر است و مصراع دوم با توجه به این نسخه،معنی شده است.]
 6 -با التماس زیاد از لب لعل تو بوسه‌ای گرفتم و دلم با اصرار زیاد به کام خود رسید.
7-همیشه،تا زمانی که صبح و شام به دنبال هم می‌آیند و به هم متصل می‌شوند،ورد زبان‌ مشتاقان دعا کردن به جان توست.
 8 -ای حافظ!از ما صلاح و توبه و تقوا توقع نداشته باش؛زیرا کسی از رند و عاشق و دیوانه،خیر و صلاح نمی‌یابد!

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

مقاسیه بیت دو با بیت زیر از حافظ خالی از لطف نیست :
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۹:

دریا درون ماهی‌ عظمت و بی‌ حدی زیبایی در هستی‌ را می‌‌رساند
هر چیز زیبا از درون زیبا و سرشاری خبر می‌‌دهد
عناصر هستی‌ از مجموعه هستی‌ از آغاز تا کنون می‌‌آیند و زندگی‌ در زمین همه را در خود دارد
همه کائنات در پیدایش زمین نقش دارد و حضور دارد
حقیقت را باید دید با تمامی زیبایی اون و هر چه بیشتر
حقیقت ثابت کردنی و فهمیدنی نیست این مانند یک میهمانی است که باید از آن برخوردار شد
مسیح ماهی‌ است و خورشید است و مهر. اینها در آیین قدیمی‌ مهر ریشه دارد
جایگاه خورشید آسمان چهارم است و پیک خورشید هم مقام چهارم در آیین مهر است
مهر در شب تاریک و سرد از دل‌ سخره‌ای بیرون می‌‌آید و به آسمان می‌رود و سوار بر گردونه خورشید به تماشای زمین می‌‌پردازد و انسان‌های با وفا و پیمان داران را پشتیبانی می‌‌کند
دل‌ همان نقش را دارد و می‌‌تواند به آسمان برود و با همه زیبایی‌ها ارتباط بر قرار کند
مهر زاییده آناهیتا نگهبان آب‌های پاک و روان است آنگونه که ماهی‌ و انسان و مسیح که خدا گونه است

ایمان سهیلی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

کسی که معتقده یه نفر می تونه اتفاقات آینده رو پیش بینی کنه (اتفاقاتی که علم هنوز نتونسته پیش بینی کنه؛ مثل پیش بینی حکومت های آینده و پیش بینی زلزله و امثالهم) یه خرافاتی ِ به تمام معناست و حتما به مذهب و جادو جنبل و تقدیر گرایی یا حداقل یکی از اینا باور داره.

۱
۳۰۷۷
۳۰۷۸
۳۰۷۹
۳۰۸۰
۳۰۸۱
۵۵۱۷