گنجور

حاشیه‌ها

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

یار چه کار آیدت یعنی‌ یار خیلی‌ به کار آیدت و چه کار‌هایی‌ که با یار می‌‌توانی بکنی و بدون یار نه
انسان یک ویژگی‌ ذاتی دارد و آن وقف کردن خود بکاری و چیزی در هر دوره از زندگی‌ است
در پشت هر نوع وقفی خود در میان است بجز وقف مستی شدن و مستی کردن
تمام هدف این است که غیر از خود را هم بتوانیم ببینیم و بینش خود را گسترش دهیم
و از خانه بیرون آییم تا مستان را ببینیم و با آنها یار شویم و کار‌های بزرگ صورت دهیم
تا وقتی که با حس خود بینی‌ کار می‌کنیم به دنبال آرامش و راحتی‌ و خوش خوراکی هستیم
کاری از ما بر نمی‌‌اید و همه با هم رقیب و گاه دشمن هستیم و نمی خواهیم کسی‌ از ما برتر و موفق تر باشد
و این موجب می‌‌گردد تا هیچ کس مرد بزرگی‌ چون شمس را نبیند و حتی در صدد دشمنی و نابودی‌اش برآید
چون یار را هم برای سود خود می‌‌خواهد حتی عبادت هم برای سود خود میکند و امام زاده هم برای سلامتی خود میخواهد و این یعنی‌ کوچکی و حقارت انسان
نکته اساسی‌ اینجاست که ما به روش دیگر و نگاه دیگر جزو سود شخصی‌ باور نداریم و آن چیزی است که عرفان و عرفای ما بر آن تاکید می‌‌کند البته عرفای بزرگی‌ چون شمس و جلال دین و شهاب دین و حلاج‌ها و ابن سینا‌ها و ملا صدرا‌ها و بسیاری از جان گذشته‌ها ی دیگر
آنچه بیرون از من کوچک ماست به یار مربوط می‌‌شود و این نگاه چه سود‌ها و بزرگی‌‌ها که برای بشر به ارمغان نیاورده است

حمید ضیایی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

زهره
خوشا می از لبانت نوش کردن
خوشا آن نغمه هایت گوش کردن
خوش آن شیرینی و شیرین کلامی
خوشا آن سوختن در عین خامی
خوشا در انتظارت جان سپردن
خوشا از هجر سیمای تو مردن
خوشا آن نغمه های دل پذیرت
خوشا دیدار روی بی نظیرت
با سلام توی یک کتاب شعرمعاصربه این شعر برخوردم با اینکه از نظر صنایع شعری در رده مثنوی قرار دارد مرا به یاد این شعر عراقی انداخت و به همین خاطر چند بیت آن را برای ادب دوستان قرار می دهم در ضمن مختصری از این بانوی شاعر معاصر : فاطمه مهدی زاده متخلص به زهره متوفی به سال 1377 هجری شمسی تنها اثر چاپ شده از ایشان مجموعه شعر نقاش خیال
www.zohreh.org

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

جلال دین بار‌ها به وقف بودن انسان اشاره میکند
انسان یک ویژگی‌ ذاتی دارد و آن وقف کردن خود بکاری و چیزی در هر دور از زندگی‌ است
در پشت هر نوع وقفی خود در میان است بجز وقف مستی شدن و مستی کردن
تمام هدف این است که غیر از خود را هم بتوانیم ببینیم و بینش خود را گسترش دهیم
و از خانه بیرون آییم

مهدیه در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:

در برنامه شاخه گل شماره 406 این غزل همراه ویولن زیبای یاحقی خوانده شده است

امیر فرشیدفر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳:

با سلام و عرض ادب خدمت سرکار خانم مینا فارم حرف " ک " در ابتدای مصرع دوم نشانه حرف ربط دو مطلب جداگانه و کاملا" صحیح میباشد.

سید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸:

مصرع دوم از بیت اول بهتر بود اینگونه باشد :
‌ ‍
جوی می و شیر و شهد شیرین باشد

هم از لحاظ آهنگ
و هم از لحاظ معنایی

امیر فرشیدفر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳:

با سلام و عرض ادب خدمت آقای علی مراد " یغما " یعنی غارت ، تاراج ، چپاول

امیر فرشیدفر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲:

با سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگان در بیت ششم " می گرید " صحیح است نه " می گوید "

۷ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

روایت دوم: تا این داغ هست تو تویی و من منم(متفاوت و جداییم)
این داغ که نباشد من و تو یکی میشویم
خود تو مرا داغ کردی پس خود نیز آن را از بین ببر

۷ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

داغ:اثر و نشان(چزاندن و چزیدن)
که تنها مرگ است که آن را پاک میسازد.(تا ابد آن توام)
تا هستم دل من نشان و اثر تو را دارد و گزیر و گریز دگر نیست.

عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد

... در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

عرفان جان
ظاهرا داغ کسی با چیزی رو داشتن کنایه از تعلق باید باشه. داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود به این مفهوم که دلم فقط و فقط متعلق به توئه و هیچ جای دیگه ای نخواهد رفت.
تا جایی که من میدونم ارباب ها داغی یا نشانی بر غلام ها میذاشتن که معلوم شه این غلام متعلق به چه کسیه. حتی هنوز هم در روستاها روی حیوانات خانگی مثل گاو یا اسب هاشون داغ یا نشانی میذارن. دوستان اگه نظرات دیگه ای دارن خوبه که با ما در میون بذارن.
با احترام.

هاتف در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - منع کبر و غرور و مذمت دنیا:

علاقه ای به قصیده نداشتم ولی با خواندن قصاید سنایی عاشق قصیده شدم. انصافا کل شاعران معاصر جمع شوند دور هم بر این وزن همچین قصیده ای نمیتوانند بسرایند

حمید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱:

سلام، آقای امین شما باید به کلماتی که در ادبیات عرفان به کار رفته شده است و چگونه وارد ادبیات شده اند باخبر باشید.
مثال: سافی در معنی اصلی خود کسی است که آب و شراب می ریزد ولی در ادبیات عرفان به معنای فیض الهی است.

عرفان در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

سلام.
داشتم فکر میکردم که "داغ" در مصراع دوم بیت اول چه جایگاه و تناسبی داشته. آیا معنی ای داره که جور در بیاد. آیا مثلا کلمه اصلی همون "جای" نبوده که بشه: "جای تو دارد این دلم جای دگر نمی شود"...و اینطور معنی بده که دل من جای توست و چیز دیگری در آن جای نمیگیرد و جا نمی شود.
دوستان کسی راهنمایی دارند؟

ارش در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

به راستی که حضرت مولانا درست میفرماید که :
هرکسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من
دوستان نظرات جالبی رو مطرح کرده بودن ...

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها:

پیامبر میگفت دم بدم درین روزها رایحه و الطاف خوش الهی بیشتر میرسد بگوش و هوشیار باشید اگر طالب فیض ربانی هستید درکمین باشید که این باد خوش وزید و به هرکس که خواست جان بخشید و رفت ولی باز هم نفحه دیگری وزیدن گرفت مراقب باش ازین یکی درغفلت نباشی ای بزرگوار .....مولانا درمان سوختن جانهامان را در اتش حرص و شهوت رو با رایحه و لطف دوست میدونه و همینطور هم درمان مردگی و افسردگی هامان رو با زندگی یافتن ازین بوی خوش میدونه
گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام می‌آرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجه‌تاش
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا

این جنب و جوش در جانها از پاکیزگی حضور حضرت است و مثل جنبیدنهای عالم حیوانی نیست( معنی دیگر اینکه زنده شدن به حضرت مانند رویش درخت طوبی در بهشت جان ماست) ..این جنبش اگر بر زمین و اسمان نازل شود در یک زمان ازترس زهره هاشون آب میشود برهمین اساس از قبول این امانت الهی سرباز زدند ..اشاره است به ایه ای بدین مضمون ::«اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً؛ بی گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما آن ها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسانْ آن را به دوش کشید، راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.»
اگر اینطور نیست پس چرا در ادامه ایه از ترسیدن کوها دلخون شدن اسمانها صحبت بمیان اورده شده ...
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
گر در افتد در زمین و آسمان
زهره‌هاشان آب گردد در زمان
خود ز بیم این دم بی‌منتها
باز خوان فابین ان یحملنها
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
مولانا در بیت بعدی میفرماید دیشب این احوالات برای ما روشن میشد که مانعی برای آن پیش امد و اون مانع رو به خوردن چند لقمه تشبیه میکنه حالا این غذا چه بوده که راه دریافت های الهی رو بسته بود رو در ابیات بعد میفرماید که این اضطراب و خارخار درجان ما از برای لقمه هاییست که روزانه بدنبال ان میدویم میفرماید مراقب دست و پاهایتان باشید که برای بیرون کشیدن این خار وسوسه دچار مشکل میشوید چونکه خار ریز رو در دست پیدا کردن خیلی سخته و اشاره میکنه به آثار این حرص و طمع در روح و روان ادمی که مثل خاری پیدا کرده محل دقیقش سخته و انسان رو به انحراف میکشونه
دوش دیگر لون این می‌داد دست
لقمهٔ چندی درآمد ره ببست
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
در کف او خار و سایه‌ش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
اون لقمه ای که گوارا به اصطلاح مولانا مانند خرما دیده ای خار بدون که تو بسی در اشتباه هستی و عشق لقمه و نان کورت کرده
خار دان آن را که خرما دیده‌ای
زانک بس نان کور و بس نادیده‌ای
پس جان یک انسان (لقمان) که جایگاه و گلستان خداست چرا باید زخمی خاری کوچک باشه یعنی باید حواسمون به لقمه های زندگیمون باشه تا خار زندگی در جان ما فرو نره .... این لقمه های رو میشه به حرص..طمع و لقمه های شهوت و هرچیزی که در طی روزمره گی هامون غذای نفسمون میشه تشبیه کرد ....مولانا در بیت بعد این وجود خاکی مارو به شتری مثال میزنه که بخوردن خار عادت کرده وسوار براین شتر و جان الهی ماست مولانا درینجا از مصطفی زاده بودن این جان الهی صحبت به میان میاره که یعنی برگزیده شدهء خداوندیست
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی‌زادی برین اشتر سوار
ای شتر دسته گلی بزرگ و خوشبو بر پشت تو سواره که از رایحه اش و عطرش دردرون تو صدها گلزار و گلستان روییده میشه ولی میل تو سوی خار مغیلان و ریگ بیابان است و دریغا که نمیتونی گلی بچینی ازین خارستان ...یعنی میل و گرایش این وجود خاکی ما سمت چیزهای بی ارزش و پوچه و توی اونها بدنبال خوشبختی میگردیم توی لذتهای آنی و زودگذر خودمون رو گم میکنیم مثل کسی میمونیم که دنبال خوشبختی ازین کوچه به کوچه دیگری میره و هی میپرسه که این گلستانی که میگن کجاست ؟میفرماید تا این خار رو از پا بیرون نکشیم چشم ما قادر بدیدن این گلستان نیست و الکی جولان میدیم
اشترا تنگ گُلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
ادمی که از بزرگی و مقام در جهانی نمیگنجد ببین چگونه بر سر خار خوردن دنیوی مشغول شده و در بازی این نفس و لذات جسمانی نهان گشته و مخفی شده ..... مولانا با اشاره به حدیثی که نشانگر توجه پیامبر اکرم ص به عایشه است (کلمینی یا حمیرا کلمی) و درخواست دل دادن عایشه(حمیرا) به اوست مبحث تازه ای رو باز میکنه که در زبان عربی مثل این کلمه :::حمیرا ::: جان و روح رو هم مونث خطاب میکنن و اینکه روح و جان ما عالی تر از مرد و زن بودن هست ازین موضوع هم باکی نداره و میدونه که بدین ترتیب معشوقه بیان میشه مولانا متذکر میشه که این جانی که ازش دم میزنه همان وجهه الهی ماست نه اون جانی که در طبیعت در سطوح و شعور پایینتر وجود داره و با خوردن جسمانی و حیوانی فربه تر میشه....
آدمی کو می‌نگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تانیشست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
این نه آن جانست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان

همیرضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:

@حسین ادهمی:
اشکال وزنی ندارد. سکته عروضی دارد و در آن جزء دوم وزن (فعلاتن) به (مفعولن) تبدیل شده که مجاز است.

حسین ادهمی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:

بیت آخر، مصرع اول اشکال وزنی دارد.
(( مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست))
از آنجا که از شیخ اجل چنین اشتباهی باید است؛
لطفا اگر از بین دوستان کسی صحیح آن را میداند اعلام کند

بابک بامداد مهر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

دلبرانند که دل بر(میوه وحاصل)ندهد بی برشان(بدن و پهلوی آنان).
خلاصه اینکه دلبرانی هستند که دل بدون بهره گیری ازنزدیکی ودمخوری باآنان رسیده نمی شود وثمری نمی دهد

... در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:

حسین جان
متاسفانه قانع نشدم. اساس آثار مولانا رو همون تفکراتی تشکیل میده که شما باهاشون مخالفید و البته من بین خرافات مذهبی و عقاید مولانا تفاوت بسیاری قائلم. به هر حال ترجیح میدم بیشتر از این به این گفتگو ادامه ندم چون به نظرم به بن بست رسیده. ممنون از شما.

۱
۳۰۷۹
۳۰۸۰
۳۰۸۱
۳۰۸۲
۳۰۸۳
۵۵۱۷