رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را:
درود بر شما
عزیزم وقتی یکی حاشیه ای مینویسه برای اینه که کمک کنه سایتتون بهتر بشه،،،،اگه نمیخوای کلا کامنتا رو ببند،،،،تو بیت ششم غلط املایی دارید،،،،آب نیست،ان هست،،،،اصلا نیازی هم به مدرک نداره،،،،آب وزن بیت رو به هم میریزه،نمیشه خوندش
سپاس از سایتتون
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۷ - بقیهٔ قصهٔ مطرب و پیغام رسانیدن امیرالمؤمنین عُمَر -رضی الله عنه- به او آنچه هاتف آواز داد:
بقیه قصه پیر چنگی
برمیگردیم به داستان پیر چنگی که اون نوازنده پیر در گورستان شهر از انتظار خسته و عاجز شد ... ندایی در جان عمر (حاکم وقت) طنین انداز شد که برو و بنده مارا از احتیاج رها کن
باز گرد و حال مطرب گوشدار
زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار
بانگ آمد مر عمر را کای عمر
بندهٔ ما را ز حاجت باز خر
که بنده ای داریم عزیز و گرامی زود بلند شو و حرکت کن بسمت گورستان و هفتصد دینار باخود ببر و به او بده و با احترام فراوان بگو این مقدار را بگیر و بعد بهانه ای برایش بیاور و بگو این مقدار کم برای دستمزد نوازندگی تو ...برو خرج کن وقتی تموم شد برگرد
بندهای داریم خاص و محترم
سوی گورستان تو رنجه کن قدم
ای عمر بر جه ز بیت المال عام
هفتصد دینار در کف نه تمام
پیش او بر کای تو ما را اختیار
این قدر بستان کنون معذور دار
این قدر از بهر ابریشمبها
خرج کن چون خرج شد اینجا بیا
عمر از این هیبت الهی از خواب بیدار و شد و کمر خدمت بست و سوی گورستان براه افتاد وقتی رسید اونجا کسیرو جز پیر چنگی ندید باخودش گفت شاید این شخص نباشد و بازهم بدنبال کسی دیگر گشت ولی غیر پیر مرد داستان ما کسی رو پیدا نکرد
پس عمر زان هیبت آواز جست
تا میان را بهر این خدمت ببست
سوی گورستان عمر بنهاد رو
در بغل همیان دوان در جست و جو
گرد گورستان دوانه شد بسی
غیر آن پیر او ندید آنجا کسی
گفت این نبود دگر باره دوید
مانده گشت و غیر آن پیر او ندید
عمر اما بازم باور نکرد که این بنده مورد عنایت خداوند همون مطرب پیر و اوازه خوان باشه چونکه اون ندای الهی گفته بود بنده ای داریم صاف و سزاوار و فرخنده ... مگر پیر چنگی میتونه همون مرد خدا باشه ... مولانا در ادامه به ستایش و اعجاب اسرار خداوندی میپردازه ... اینکه از ظاهر نمیشه قضاوت کرد و این قضاوتها به گمراهی منتج میشه ... بسیاری از ما ادمها رو با شناخت قبلی که داریم و کارهایی که کردند قضاوت میکنیم و چه بسا که از حقیقت اونها بیخبریم و اگاه کامل خداوند عالم است
گفت حق فرمود ما را بندهایست
صافی و شایسته و فرخندهایست
پیر چنگی کی بود خاص خدا
حبذا ای سر پنهان حبذا
اما عمر بازهم یه دوری توی گورستان و زد پیدا نکرد با خودش گفت توی تاریکی هم روشن دلان زیادی وجود داره ...اومد و با احترام و ادب اونجا نشست و ادسه کرد و پیر از خواب بیدار شد و تا عمر را دید متعجب شد و ترسید و خواست که اونجارو ترک کنه و بخودش گفت ای داد خدایا چرا محتسب و حاکم مرا گیر انداخت ؟
بار دیگر گرد گورستان بگشت
همچو آن شیر شکاری گرد دشت
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
گفت در ظلمت دل روشن بسیست
آمد او با صد ادب آنجا نشست
بر عمر عطسه فتاد و پیر جست
مر عمر را دید ماند اندر شگفت
عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت
گفت در باطن خدایا از تو داد
محتسب بر پیرکی چنگی فتاد
عمر همینکه نگاه به پیر چنگی کرد از زردی چهره او متوجه ترس و شرمساری او شد و گفت از من نترس که بشارت هایی از حضرت حق اورده ام ... اینقدر خداوند از تو ستایش و تعریف کرد که عمر را عاشق روی تو کرده است ...پیش من بنشین و دوری مکن تا از اقبال بلندت برایت رازها بگویم
چون نظر اندر رخ آن پیر کرد
دید او را شرمسار و رویزرد
پس عمر گفتش مترس از من مرم
کت بشارتها ز حق آوردهام
چند یزدان مدحت خوی تو کرد
تا عمر را عاشق روی تو کرد
پیش من بنشین و مهجوری مساز
تا بگوشت گویم از اقبال راز
.....
کسرا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
بیتی جا افتاده
هیچ کس با من از این شیوه حکایات نگفت
رو تو هم هیچ مگو کار به من بازگذار
ارتقایی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳:
در بیت دوم وقتی میگوید «آن خوشتر ز حسن» و همچنین اشاره میکند که این و آن هر دو در معشوق هست یعنی درد و درمان هر دو از ناحیه معشوق هست و درد همانطور حسن و ملاحت و زیبایی دارد که درمان .
البته سخن در سخن اذعان دارد که درد حسن است ولی اینکه میگویند درمان خوشتر است بلکه هر دو از جانب اوست
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
یا
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه ی تنهایی
همچنین عطار مقام درد رو بسیار والا و اصلِ رسیدن به مقام انسانی میداند که اگر درد و طلب نباشد انسان را به آن مقام راه نیست
جد و جهد اینجات باید سالها زانک اینجا قلب گردد کارها
در میان خونت باید آمدن وز همه بیرونت باید آمدن
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
خویش را ازشوق او دیوانه وار بر سر آتش زند پروانه وار
کفر ولعنت گر به هم پیش آیدش در پذیرد تا دری بگشایدش
چون درش بگشاد چه کفر و چه دین زانک نبود زان سوی در ، آن و این
رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳:
چه لطف بود که ناگاه رَشحه ی قلمت
حقوق خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
بی تردید بانظرداشتِ موضوع ِغزل وباتدبُّر وواکاویِ مضامین وعبارات بکارگرفته شده، شخص بسیار عزیزی حافظ راغافلگیرکرده وبانامه ی محبّت آمیزی احوالاتِ اوراجویاشده وبه عبارتی ازوی دلجویی کرده است.
ازفحوای کلام به روشنی پیداست که این دوستِ عزیزترازجان، کسی نیست جزشاه شجاع خوش چهره وخوش قدوقامت. بدان دلیل که شاه شجاع علاوه بر آنکه دردل وجان حافظ نسبت به همه ی ممدوحین ودوستان، جایگاهِ ویژه ای داشته، ازسوی متشرّعین متعصّب و تندروها نیزتحتِ فشاربوده تا ازحافظِ فتنه گر ومعترض وشورشی! فاصله بگیرد. چراکه حافظ درزمان شاه شجاع بیشترین و شدیدترین ضربه هارا به جبهه ی ریاکاران ومتظاهرین که بانقابِ تقوا و پرهیزگاری به فریب مردم مشغول بودند واردساخته وشاه شجاع راسخت در مضیقه قرارداده بود. ازهمین رو تنها نامه ای که می توانسته حافظِ شوریده سررا اینچنین شگفت زده وغافلگیرکند کسی جزشاه شجاع نمی تواندبوده باشد.
نکته ی مهمّی که درهمین مقطع غزل به چشم می خورد، گلایه وشِکوه ای نه چندان کمرنگ، درپس زمینه ی بیت است. حافظ به مددِ نبوغ خارق العاده ی خویش، رنجیدگی ِ خاطر راچنان استادانه درژرفای معنای واژه ها وعبارات جاسازی نموده که آدمی ازاین همه مهارت واستعداد به حیرت می افتد.
حافظِ رنجیده دل، ذوق زدگی وشگفتی ِ خودازدریافت این نامه رارندانه باگلایه درهم آمیخته تا مناعت طبع وعزّت وشرف انسانی کوچکترین خدشه ای نپذیرد. ضمن آنکه ماهرانه به مخاطب خویش نیزاین نکته رامی رساند که : من نیک می دانم لطفی که درحقّ من رواداشته ای تنهابه اراده وخواست قلبی نبوده است بلکه این قلم مبارک توبوده که نتوانسته حقّ وحقوق مرانادیده بگیرد! ظاهراً قلم تو باما مهربان تر ازخودِ توست.!
رَشحه: آب ،قطره،چیزی که چکه می کند. تراوش کردن چیزی، دراینجا قطراتِ مرکّبی که از قلم ِ شخصی چکیده و حاصل آن نامه ی ایست که بدست حافظ رسیده است.
معنی بیت: ای دوست چه عجب! چه اتّفاقی رخ داده که برسر لطف ومرحمت آمده ای ومرامشمول عنایات خویش قراردادی!؟ آفتاب ازکدام سو درآمده که قلم ِمبارک توحقّ وحقوق خدمتگزاری مارا به محضربزرگوارت یادآورشده است؟
به نوکِ خامه رقم کردهای سلام مرا
که کارخانه ی دوران مباد بی رقمت
خامه: قلم
رقم کرده ای: نوشته ای
کارخانه ی دوران: کنایه ازروزگار.
معنی بیت: بزرگواری کردی بانوک قلم به من سلامی نوشته ای ازخداوند می خواهم که همیشه سلامت باشی ودنیا ازوجود تومحروم نباشد. امیدوارم کارخانه ی روزگاربا اراده ی تو پُررونق تر وبازارش ازوجود توگرم ترباد.
نگویم از من بیدل به سَهو کردی یاد
که درحساب خردنیست سَهوبرقَلمت
حافظ دراین بیت گلایه وطعنه رابرجسته ترکرده تا به مخاطبِ خویش بفهماند که این نامه آنقدرهم که اومی پندارد حافظ را ذوق زده ومسرور نکرده است! حافظ انتظارداشته این نامه می بایست خیلی وقت پیشترازاینها نوشته می شده نه حالا ! این نامه نوشداروپس ازمرگ سهراب است.
بیدل: عاشق، دلشکسته ودلتنگ،
سهو: اشتباه وخطا
معنی بیت: نمی گویم که ازمنِ عاشق ِدلشکسته به اشتباه یادکرده ای چراکه به حسابِ خرد ومنطق،ثابت شده که قلم توهرگزدرهیچ موردی خطایی رارقم نمی زند.
حافظ بابکارگیری ِ رندانه ی "نمی گویم" درحقیقت معنای معکوس گرفته وبه مخاطب می رساند که من می دانم این نامه ازروی مصلحت اندیشی بوده نه خواست قلبی! به فتوای خرد وعقل، قلمت خطا نکرده وحقّ طبیعی مرا یادآوری نموده است. قلمت باوفاترازخودتوست!
مرا ذلیل مگردان به شُکر این نعمت
که داشت دولت سَرمدعزیز ومحترمت
سَرمد: جاویدان
دولت سرمد: دولت بی زوال وپایدار کنایه ازقدرت وجلال وجبروت خداوندی
معنی بیت: ای محبوب، تودرسایه ی عنایت والطافِ خداوندی،صاحب نعمت فراوان هستی،به شکراین نعمت که تورا ازسوی بارگاه ِدولتِ لایزال الهی،اینچنین عزیز وبااحترام نگاه داشته اند، تونیز مراعزیز ومحترم نگاهداروراضی مشو که خواروخفیف گردم .
روشن است که مخاطبِ غزل(احتمالاً شاه شجاع) به دلیل ترس ازتندرویان ویاهردلیلی که داشته ،درحقّ ِ حافظ کم لطفی کرده واورا درمبارزه با ریاکاران تنها گذاشته وحمایت کافی نکرده است که می فرماید: مراخواروخفیف مکن!
بیا که با سرزلفت قرارخواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
دراین بیت حافظ به حقیقت انکارناپذیری اشاره می کند وآن عشق ِ تمام ناشدنیِ حافظ به شاه شجاع است. عشقی که فارغ ازاین مسایلِ حاشیه ای به پیش می رود وازهیچ چیز تاثیرنمی پذیرد وخاستگاهِ آن قلبِ عاشق پیشه ی حافظ است.
معنی بیت:(باهمه ی این مسایل وباهمه ی کم لطفی هایی که درحقّ ِ من کرده ای بیا که من همان عاشق خونین جگرم) بیا و روزی قدم رنجه کن وسرفرازم بفرما بیا که باسرزلفِ دلکش توکاردارم بازلف توعهدوپیمان خواهم بست که اگرسرم ازتن جداگردد ازقدوم مبارک توسربر نخواهم داشت.
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردَمد ازخاک کُشتگانِ غمت
معنی بیت: ای دوست توازحال دلِ خونین ما و وضعیّتِ روحی مابی خبری و عُمق ِاندوه ومیزان بی قراری مارا نمی دانی، زمانی خواهی دانست که ما ازشدّتِ غم وغصّه ی عشق درخاک فرورفته وازخاک مالاله روئیده است.
امروزکه دردست تواَم مرحمتی کن
فرداکه شوم خاک چه سوداشک ندامت
روانِ تشنه ی مارابه جُرعهای دریاب
چو میدهند زُلالِ خِضِر ز جام جمت
خضر: نام یکی از پیامبران که گویند به آب حیات دسترسی پیداکرد وعمر جاویدان یافت.
زُلالِ خِضِر: آب حیات
زجام جمت: ازجام جم به تومی دهند
جام جم: جامی افسانه ای که دراختیار جمشید پادشاهِ بوده، گویندجمشید با آن جام وقایع روزگاررامی دیده وپیش بینی می کرده است.بیشترجنبه ی افسانه ای دارد تاحقیقت.
معنی بیت: به شُکرانه ی اینکه تومورد لطفِ خداوندهستی و ازجام جهان نمای جمشید به توآب حیات می بخشند تونیز بخشندگی کن روان تشنه ی دوستدارانت رادریاب وجُرعه ای ازجام خودرا به ماببخش.
بربوی آنکه جُرعه ی جامت به مارسد
درمصطبه دعای توهرصبح وشام رفت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دمَت
عیسی صبا: نسیم صبا به سببِ روح بخش بودن، به نفس ِ عیسی که مردگان رازنده می کرد تشبیه شده است.
معنی بیت:ای نسیم صبا که روحبخش و جانفزاهستی، ازخدامی خواهم همیشه اوقات توخوش وخرّم وبانشاط بوده باشد که جان حافظِ رنجیده خاطر به نفس ِ عیسوی توطراوتی نوپیداکرد وزنده شد.
دربیت پایانی نیزحافظ که ازنسیم صبا قدردانی می کند تا به مخاطبِ غزل ومعشوق نامهربان خویش برساند که اگرحافظ جانی تازه گرفته، به لطفِ قلم دوست بشرح مطلع غزل وبه مددِ نسیم صبا بشرح مقطع غزل بوده نه به لطف وعنایتِ خودِ دوست! لیکن ارادت همچنان باقیست.
اگرچه دوست به چیزی نمی خرد مارا
به عالمی نفروشیم مویی ازسردوست
کمال داودوند در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸:
2302
سرباز عشق در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵:
آهی کشیدم پردرد و خسته از خود ، آنقدر مهربان است که بر بالین من خسته از خود آمد و چه زیبا بود ، بودنش و افسوس هنگامی که این غزل را خواندم تازه فهمیدم که رفته است وباز ما یعنی من و من تنها به انتظارش ماندیم...
nabavar در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:
روزبه جان
به نظر می رسد: “خم چرخ گردان, زمین تو باد” درست است
می گوید: جایگاه و منزلت تو از آسمانها برتر باشد.
زنده باشی
پویا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:
خانم رعنا فرحان این غزل را در غالب موسیقی بلوز در آلبوم I Return تحت عنوان Better Drown in Wine اجرا کرده.
گمنام-۱ در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:
پس آن" ماه " را " شید" پدرود کرد
بر خویش " تار" و برش " پود " کرد
روزبه در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:
دوستان بیت هفتم بخصوص مصرع دوم را چگونه باید خواند؟ آیا
"خم چرخ, گردان زمین تو باد" درست است یا "خم چرخ گردان, زمین تو باد"؟ همچنین معنی این مصرع چیست؟ با سپاس فراوان.
حسنک وزیر در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۸ - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب:
در زبان تالشی هم به بیضه، q'nd گفته می شود. برای مثال وقتی کسی بخواد ارادت خودش رو به طرف مقابل بیان کنه بهش میگه: ایشتی قئندی بِهَم!
ن در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶:
نه جانم
مستیم یعنی شراب خورده ایم و مست شده ایم
آدرس اشتباه نده
سپیدار در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:
به نظرم این صحیحتره
تو عاشقان مسلح ندیده ای سعدی
که تیغ بر کف و سربنده وار در پیشند
جادوگر در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
صدای شورانگیز دف همراه خواندن شعر به گوش میرسد
جادوگر در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
میشود دید میشود احساس کرد که جناب در حال سماع سروده اند
یاسان در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:
توضیحی درباره سخن «آقای ماکان» عزیز که نوشتهاند:
شاید “یعنی همه جا نقش رخ یار توان دید” درست باشد. [چون به نظر ایشان] کلمه عکس و عکاسی... جدید است.
نخست لازم است یادآوری کنم که «کلمه» عکس و عکاسی جدید نیست و آنچه منظور شماست «اصطلاح» عکس و عکاسی است که در زمان قاجار به عنوان مترادف Photo و Photography رایج شد.
دیگر اینکه اصطلاح «عکاسی» -به معنای عمل ثبت تصویر هر چیزی توسط دوربین عکاسی- را میتواند یک اصطلاح تازهوارد به زبان فارسی دانست اما اصطلاح «عکس» از گذشتههای دور هم به معنای تصویر بازتابیده شده هر چیزی و هم به معنای تصویر چهره رایج بوده کما اینکه در اشعار بسیاری از شاعران مختلف میتوان آن را دید. به عنوان مثال:
سلمانساوجی:
در ازل عکس می لعل تو در جام افتاد
عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد
کمالالدیناسماعیل:
زلعلت عکس در جام می افتاد
نشاط عالمش اندر پی افتاد
حافظ:
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
به ویژه بیت زیر روشن میسازد که کلمه نقش و عکس کاربردی دیگرگونه دارند و نمیتوان به جای کلمههای «عکس» که در شعر گذشته ایران آمده کلمه نقش را جایگزین کرد:
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد
این اشتباه (جدید بودن اصطلاح عکس و...) را در شرح آقای پورپیرار بر غزلیات حافظ میتوان دید. همچنین در آدرس زیر نیز نقد و توضیحی در این باره(نام نویسندهاش را نمیدانم) میتوانید بخوانید:
پیوند به وبگاه بیرونی-
رهام در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - مطلع دوم:
بسیاری از مطلع اشعار سعدی رو عبید زاکانی در دوبیتی هایش تضمین آورده است مثل مطلع شعر بالا
گمنام-۱ در ۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:
حوصله تازی همان چینه دان یا سنگ دان خودمان است
"" دیر پز است سنگ دان "، ازیرا ما به جا ی شکیبایی ،صبر و حوصله!!! به کار می بریم
رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را: